#معرفی_کتاب
#یکی_بود_یکی_نبود
#محمدعلی_جمالزاده
این کتاب نخستین بار در سال 1300 به چاپ رسیده و شامل 6 داستان کوتاه است .
یکی بود و یکی نبود، نوشته سید محمد علی جمالزاده را که اول بار در سال 1300 شمسی منتشر شد نخستین مجموعه داستان ایرانی به شمار میآورند. این مجموعه که حاوی شش داستان کوتاه (به قول خود جمالزاده حکایت) است و برای اولین بار مخاطب فارسی زبان را با مقوله داستان کوتاه آشنا کرد، هنوز طراوت و سرزندگیاش را حفظ کرده و شیرین و خواندنی است.
#یکی_بود_یکی_نبود
#محمدعلی_جمالزاده
این کتاب نخستین بار در سال 1300 به چاپ رسیده و شامل 6 داستان کوتاه است .
یکی بود و یکی نبود، نوشته سید محمد علی جمالزاده را که اول بار در سال 1300 شمسی منتشر شد نخستین مجموعه داستان ایرانی به شمار میآورند. این مجموعه که حاوی شش داستان کوتاه (به قول خود جمالزاده حکایت) است و برای اولین بار مخاطب فارسی زبان را با مقوله داستان کوتاه آشنا کرد، هنوز طراوت و سرزندگیاش را حفظ کرده و شیرین و خواندنی است.
اصلاحیه
مروری بر انتساب دو بیت معروف
در نظم، سه تن پیمبراناند
قولیست که جملگی برآناند
هرچند که لا نبیَّ بعدی
فردوسی و انوری و سعدی
ناشناس
از جامی و هاتفی و طغرل نیست
سازندهٔ این نظم معلوم نیست کیست. بخشهایی از این دوبیت، به گونهٔ دیگر هم نقل شدهاست:
جامی در بهارستان هنگام شرح شیوهٔ سعدی از گویندهای ناشناس نقل کردهاست:
«یکی از شعرا گفته و الحق گوهر انصاف سُفته:
در شعر، سه کس پیمبراناند
هرچند که لا نبیَّ بعدی
اوصاف و قصیده و غزل را
فردوسی و انوری و سعدی»
ناشناس
(بهارستان جامی، چاپ وین، نسخهٔ افست، ص ۱۰۰. چاپ اسماعیل حاکمی، ص ۹۳، نسخهٔ خطی کتابخانهٔ دانشگاه هاروارد، ص۱۴۷. در نسخهٔ کتابخانهٔ ملک و چاپ دانشگاه تهران هم، چنین است).
این دو بیت مشهور به جامی و خواهرزادهاش، هاتفی خبوشانی خرجردی و طغرل احراری منسوب است اما از هیچیک از ایشان نیست زیرا جامی خود گفته است که #یکی_از_شعرا آن را سرودهاست. طغرل هم چند قرن بعد از جامی بودهاست، پس از جامی، هاتفی و طغرل نیست.
در دیوان چاپ جدید طغرل، تصحیح دکتر نورعلی نورزاد، چاپ تاجیکستان، ۲۰۱۵، ص ۷۰۲ این دو بیت به شکل روایت اول، آمدهاست که نسبت مردودی است زیرا در همین صفحه، مثنوی کوتاهی از طغرل درج است که گفتهاست:
جهان نظم را سلطان، چهارند
که هر یک باغ دانش را بهارند
اول فردوسی آن کز خاک طوس است
از او روی سخن، روی عروس است
دوم سعدی که او سرزد ز شیراز
رسد شیرازیان را بر جهان، ناز
سوم سرو ریاضِ قم، نظامی
کزو ملک سخن باشد تمامی
چهارم انوری کاو سربرآورد
چو آب پاک از خاک ابیورد
پس از این چار استاد هنرور
سخنهای من و غیر من آور
نوای بلبل و اصوات زاغ است
خرام کبک و رفتار کلاغ است
[منظور از قم احتمالاً استان مرکزی است زیرا اصالت نظامی را به تفرش هم منسوب کردهاند].
البته ما با انتساب این ابیات اخیر به طغرل هم مخالفیم زیرا او در شعر کسی را برتر از بیدل نمیداند و این ادعا از دیوان وی پیداست:
طغرل! به جهانی ندهم مصرع بیدل!
یا
بلند است از فلک مأوای بیدل
نباشد هیچکس را جای بیدل
ندیدم از سخنگویان عالم
کسی را در جهان همتای بیدل
قبای اطلس نه چرخ گردون
بوَد کوتاه بر بالای بیدل
و...
دلیل دیگر رد انتساب آن ابیات اینکه در دیوانی که با نظارت خود او منتشر شدهاست، آن دو بیت و آن مثنوی کوتاه نیست، حتی آن دو بیت هم اگر در دیوان طغرل میبود باز اولویت با همان شاعر ناشناس است که جامی چند قرن قبلتر از طغرل گفتهاست. مصحح تاجیک دیوان طغرل هیچ دلیل و منبعی برای انتساب آن مثنوی کوتاه و آن دو بیت نقل نکردهاست.
فعلاً تنها گزیدهاشعار طغرل را در ایران، نگارنده منتشر کردهاست (نشر حوا، گزینش مهدی شعبانی). دو چاپ از دیوان طغرل در کتابخانهٔ ملی ثبت شدهاست که وجود خارجی ندارد و هرگز چاپ نشدهاند! نسخهٔ قدیمی دیوان محمدخان نقیب طغرل احراری [در فهرست دنا «نصیب» نوشتهاند!]، شاعر تاجیک، پیرو و شیفتهٔ بیدل که در ایران فقط در دانشگاه تهران و کتابخانهٔ ملی تبریز موجود است، در کانال غزلشعر قرار گرفتهاست. طغرل احراری در سال ۱۹۱۹ توسط ارتش سرخ اعدام شدهاست.
مروری بر انتساب دو بیت معروف
در نظم، سه تن پیمبراناند
قولیست که جملگی برآناند
هرچند که لا نبیَّ بعدی
فردوسی و انوری و سعدی
ناشناس
از جامی و هاتفی و طغرل نیست
سازندهٔ این نظم معلوم نیست کیست. بخشهایی از این دوبیت، به گونهٔ دیگر هم نقل شدهاست:
جامی در بهارستان هنگام شرح شیوهٔ سعدی از گویندهای ناشناس نقل کردهاست:
«یکی از شعرا گفته و الحق گوهر انصاف سُفته:
در شعر، سه کس پیمبراناند
هرچند که لا نبیَّ بعدی
اوصاف و قصیده و غزل را
فردوسی و انوری و سعدی»
ناشناس
(بهارستان جامی، چاپ وین، نسخهٔ افست، ص ۱۰۰. چاپ اسماعیل حاکمی، ص ۹۳، نسخهٔ خطی کتابخانهٔ دانشگاه هاروارد، ص۱۴۷. در نسخهٔ کتابخانهٔ ملک و چاپ دانشگاه تهران هم، چنین است).
این دو بیت مشهور به جامی و خواهرزادهاش، هاتفی خبوشانی خرجردی و طغرل احراری منسوب است اما از هیچیک از ایشان نیست زیرا جامی خود گفته است که #یکی_از_شعرا آن را سرودهاست. طغرل هم چند قرن بعد از جامی بودهاست، پس از جامی، هاتفی و طغرل نیست.
در دیوان چاپ جدید طغرل، تصحیح دکتر نورعلی نورزاد، چاپ تاجیکستان، ۲۰۱۵، ص ۷۰۲ این دو بیت به شکل روایت اول، آمدهاست که نسبت مردودی است زیرا در همین صفحه، مثنوی کوتاهی از طغرل درج است که گفتهاست:
جهان نظم را سلطان، چهارند
که هر یک باغ دانش را بهارند
اول فردوسی آن کز خاک طوس است
از او روی سخن، روی عروس است
دوم سعدی که او سرزد ز شیراز
رسد شیرازیان را بر جهان، ناز
سوم سرو ریاضِ قم، نظامی
کزو ملک سخن باشد تمامی
چهارم انوری کاو سربرآورد
چو آب پاک از خاک ابیورد
پس از این چار استاد هنرور
سخنهای من و غیر من آور
نوای بلبل و اصوات زاغ است
خرام کبک و رفتار کلاغ است
[منظور از قم احتمالاً استان مرکزی است زیرا اصالت نظامی را به تفرش هم منسوب کردهاند].
البته ما با انتساب این ابیات اخیر به طغرل هم مخالفیم زیرا او در شعر کسی را برتر از بیدل نمیداند و این ادعا از دیوان وی پیداست:
طغرل! به جهانی ندهم مصرع بیدل!
یا
بلند است از فلک مأوای بیدل
نباشد هیچکس را جای بیدل
ندیدم از سخنگویان عالم
کسی را در جهان همتای بیدل
قبای اطلس نه چرخ گردون
بوَد کوتاه بر بالای بیدل
و...
دلیل دیگر رد انتساب آن ابیات اینکه در دیوانی که با نظارت خود او منتشر شدهاست، آن دو بیت و آن مثنوی کوتاه نیست، حتی آن دو بیت هم اگر در دیوان طغرل میبود باز اولویت با همان شاعر ناشناس است که جامی چند قرن قبلتر از طغرل گفتهاست. مصحح تاجیک دیوان طغرل هیچ دلیل و منبعی برای انتساب آن مثنوی کوتاه و آن دو بیت نقل نکردهاست.
فعلاً تنها گزیدهاشعار طغرل را در ایران، نگارنده منتشر کردهاست (نشر حوا، گزینش مهدی شعبانی). دو چاپ از دیوان طغرل در کتابخانهٔ ملی ثبت شدهاست که وجود خارجی ندارد و هرگز چاپ نشدهاند! نسخهٔ قدیمی دیوان محمدخان نقیب طغرل احراری [در فهرست دنا «نصیب» نوشتهاند!]، شاعر تاجیک، پیرو و شیفتهٔ بیدل که در ایران فقط در دانشگاه تهران و کتابخانهٔ ملی تبریز موجود است، در کانال غزلشعر قرار گرفتهاست. طغرل احراری در سال ۱۹۱۹ توسط ارتش سرخ اعدام شدهاست.
ما میخواهیم سخن برسد به آن جانها که میخواهیم، نمیخواهیم به همگان برسد، گرچه خواهد رسید. امّا خاصه میخواهیم کلمات برسند به آنها که خواست خداوندگار است. باری از هر صدهزار تلاش - این پرواز تیرها در تاریکی - تنها یکی، یکی از صدهزار.
حجابها بس ضخیم است و راهها بس دراز.
خداوند بخواهد، روح نیز باید بخواهد.
تنها یکی، یکی از صدهزار.
حلمی | کتاب آزادی
#آن_جانها
#یکی_از_صدهزار
حجابها بس ضخیم است و راهها بس دراز.
خداوند بخواهد، روح نیز باید بخواهد.
تنها یکی، یکی از صدهزار.
حلمی | کتاب آزادی
#آن_جانها
#یکی_از_صدهزار
چو سپیده میزند، ترانه و آسمان یکیست. خیال باران و قطره و ناودان یکیست.
نشسته در ناکجا، نور صدا میزند: ای فراسوی چنگ زمان! این چنین مست، این جهان و آن جهان یکیست.
و چو چشم میگشایم،
آری مکان و لامکان یکیست.
حلمی - کتاب اخگران
#این_چنین_مست
#یکی
نشسته در ناکجا، نور صدا میزند: ای فراسوی چنگ زمان! این چنین مست، این جهان و آن جهان یکیست.
و چو چشم میگشایم،
آری مکان و لامکان یکیست.
حلمی - کتاب اخگران
#این_چنین_مست
#یکی
معرفی عارفان
خویِ مردِ دانا ، بگوئیم پنج ، وزین پنج عادت ، نباشد بهرنج ، #نخست آنکه ، هرکس که دارد خِرَد ، ندارد غمِ آنکه ، زو بگذرد، #نه شادی کند زانکه ، نایافته ، نه گر بگذرد زو ، شود تافته ، #به نابودنیها ، ندارد امید ، نگوید که بار آوَرَد شاخِ بید…
چو نادان که عادت کند هفت چیز ،
نباشد شگفت ، ار بهرنج است نیز ،
ز نادان که گفتیم هفت است راه ،
#یکی آنکه ، خشم آوَرَد بی گناه ،
#گشاید درِ گنج ، بر ناسزا ،
نه زو مزد یابد ، نه هرگز ، جزا ،
سه دیگر ، بهیزدان بُوَد ناسپاس ،
نباشد خِرَدمند و گیتیشناس ،
چهارم که ، با هرکسی رازِ خویش ،
بگوید ، برافرازد آوازِ خویش ،
به پنجم ، به گفتارِ ناسودمند ،
تنِ خویش ، دارد به دَرد و گزند ،
ششم ، گردد ایمن ، به نااستوار ،
همه پرنیان جویَد از خار ، بار ،
بههفتم که ، بستیهد اندر دروغ ،
به بیشرمیاندر ، بجویَد فروغ ،
چو بر انجمن ، مرد خامُش بُوَد ،
ازآن خامُشی ، دل به رامش بُوَد ،
سپردن به دانایِ گوینده ، گوش ،
به تن ، توشه یابی ،،، به دل ، رای و هوش ،
شنیدهسخنها ، فرامُش مکن ،
که تاج است بر تختِ دانش ، سُخُن ،
#شاهنامه
نباشد شگفت ، ار بهرنج است نیز ،
ز نادان که گفتیم هفت است راه ،
#یکی آنکه ، خشم آوَرَد بی گناه ،
#گشاید درِ گنج ، بر ناسزا ،
نه زو مزد یابد ، نه هرگز ، جزا ،
سه دیگر ، بهیزدان بُوَد ناسپاس ،
نباشد خِرَدمند و گیتیشناس ،
چهارم که ، با هرکسی رازِ خویش ،
بگوید ، برافرازد آوازِ خویش ،
به پنجم ، به گفتارِ ناسودمند ،
تنِ خویش ، دارد به دَرد و گزند ،
ششم ، گردد ایمن ، به نااستوار ،
همه پرنیان جویَد از خار ، بار ،
بههفتم که ، بستیهد اندر دروغ ،
به بیشرمیاندر ، بجویَد فروغ ،
چو بر انجمن ، مرد خامُش بُوَد ،
ازآن خامُشی ، دل به رامش بُوَد ،
سپردن به دانایِ گوینده ، گوش ،
به تن ، توشه یابی ،،، به دل ، رای و هوش ،
شنیدهسخنها ، فرامُش مکن ،
که تاج است بر تختِ دانش ، سُخُن ،
#شاهنامه