معرفی عارفان
خویِ مردِ دانا ، بگوئیم پنج ، وزین پنج عادت ، نباشد بهرنج ، #نخست آنکه ، هرکس که دارد خِرَد ، ندارد غمِ آنکه ، زو بگذرد، #نه شادی کند زانکه ، نایافته ، نه گر بگذرد زو ، شود تافته ، #به نابودنیها ، ندارد امید ، نگوید که بار آوَرَد شاخِ بید…
چو نادان که عادت کند هفت چیز ،
نباشد شگفت ، ار بهرنج است نیز ،
ز نادان که گفتیم هفت است راه ،
#یکی آنکه ، خشم آوَرَد بی گناه ،
#گشاید درِ گنج ، بر ناسزا ،
نه زو مزد یابد ، نه هرگز ، جزا ،
سه دیگر ، بهیزدان بُوَد ناسپاس ،
نباشد خِرَدمند و گیتیشناس ،
چهارم که ، با هرکسی رازِ خویش ،
بگوید ، برافرازد آوازِ خویش ،
به پنجم ، به گفتارِ ناسودمند ،
تنِ خویش ، دارد به دَرد و گزند ،
ششم ، گردد ایمن ، به نااستوار ،
همه پرنیان جویَد از خار ، بار ،
بههفتم که ، بستیهد اندر دروغ ،
به بیشرمیاندر ، بجویَد فروغ ،
چو بر انجمن ، مرد خامُش بُوَد ،
ازآن خامُشی ، دل به رامش بُوَد ،
سپردن به دانایِ گوینده ، گوش ،
به تن ، توشه یابی ،،، به دل ، رای و هوش ،
شنیدهسخنها ، فرامُش مکن ،
که تاج است بر تختِ دانش ، سُخُن ،
#شاهنامه
نباشد شگفت ، ار بهرنج است نیز ،
ز نادان که گفتیم هفت است راه ،
#یکی آنکه ، خشم آوَرَد بی گناه ،
#گشاید درِ گنج ، بر ناسزا ،
نه زو مزد یابد ، نه هرگز ، جزا ،
سه دیگر ، بهیزدان بُوَد ناسپاس ،
نباشد خِرَدمند و گیتیشناس ،
چهارم که ، با هرکسی رازِ خویش ،
بگوید ، برافرازد آوازِ خویش ،
به پنجم ، به گفتارِ ناسودمند ،
تنِ خویش ، دارد به دَرد و گزند ،
ششم ، گردد ایمن ، به نااستوار ،
همه پرنیان جویَد از خار ، بار ،
بههفتم که ، بستیهد اندر دروغ ،
به بیشرمیاندر ، بجویَد فروغ ،
چو بر انجمن ، مرد خامُش بُوَد ،
ازآن خامُشی ، دل به رامش بُوَد ،
سپردن به دانایِ گوینده ، گوش ،
به تن ، توشه یابی ،،، به دل ، رای و هوش ،
شنیدهسخنها ، فرامُش مکن ،
که تاج است بر تختِ دانش ، سُخُن ،
#شاهنامه