معرفی عارفان
1.05K subscribers
32.4K photos
11.6K videos
3.17K files
2.65K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
حکایتی از #گلستان_سعدی به قلم "ســاده و روان"

يك طوطى را با يک كلاغ در قفسی قرار دادند طوطى همیشه از زشتى كلاغ رنج مى‌برد و مى‌گفت: اين چه صورت زشت و قيافه خشن و منظره نفرین شده و اندام درهم ریخته است؟

على الصباح به روى تو هر كه برخيزد
صباح روز سلامت بر او مسا باشد

جالب اینجاست که كلاغ نيز از همنشينى با طوطى به تنگ آمده بود و از روى تعجب با خود مى‌گفت: "لاحول ولا قوة الا باالله" همواره ناله مى‌كرد و بر اثر شدت افسوس دستهايش را به هم مى‌ماليد و از نگون‌بختى و اقبال بد و روزگار ناپايدار شكوه مى‌كرد و مى‌گفت:
شايسته من آن بود كه همراه با كلاغى بر روى ديوار باغى با ناز و كرشمه راه مى‌رفتم.

پارسا را بس اين قدر زندان
كه بود هم طويله رندان

آرى من چه كردم كه بر اثر مجازات آن با چنين ابلهى خود خواه، ناجنس، بی‌عقل همنشين و همكاسه شده‌ام و گرفتار چنين بندى گشته‌ام.

كس نيايد به پاى ديوارى
كه بر آن صورتت نگار كنند
گر تو را در بهشت باشد جاى
ديگران دوزخ اختيار كنند

جناب سعدی می‌گوید: اين مثال را از اين رو در اينجا آوردم تا بدانى كه هر اندازه كه دانا از نادان نفرت دارد، صد برابر آن نادان از دانا وحشت دارد.

   زاهدى در سماع رندان بود
  زان ميان گفت شاهدى بلخى
  گر ملولى ز ما ترش منشين
  كه تو هم در ميان ما تلخی
     #حکایت

   در يكى از جنگ‌ها، عده‌اى را اسير كردند و نزد شاه آوردند. شاه فرمان داد تا يكى از اسيران را اعدام كنند. اسير كه از زندگى نااميد شده بود، خشمگين شد و شاه را مورد سرزنش و دشنام خود قرار داد

ملَک پرسيد: اين اسير چه مى‌گويد؟
يكى از وزيرانِ نيک محضر گفت: می گويد:
"والكاظمين الغيظ و العافين عن الناس"

ملَک را رحمت آمد و از سر خون او درگذشت. وزير ديگر که ضد او بود گفت: ابنای جنس ما را نشايد در حضرت پادشاهان جز راستی سخن گفتن. اين ملک را دشنام داد و ناسزا گفت.
ملک روی ازين سخن درهم آمد و گفت: آن دروغ پسنديده‌تر آمد مرا زين راست که تو گفتی که روی آن در مصلحتی بود و بنای اين بر خبثی. 
  چنان‌كه خردمندان گفته‌اند:
  "دروغ مصلحت آميز به ز راست فتنه انگيز"

  
     #سعدی
     #گلستان
#دمی_با_سعدی

کاروانی در زمین یونان بزدند و نعمت بی قیاس ببردند. بازرگانان گریه و زاری کردند و خدا و پیمبر شفیع آوردند و فایده نبود...

چو پیروز شد دزد تیره روان

چه غم دارد از گریه کاروان


لقمان حکیم اندر آن کاروان بود یکی گفتش از کاروانیان مگر اینان را نصیحتی کنی و موعظه ای گویی تا طرفی از مال ما دست بدارند که دریغ باشد چندین نعمت که ضایع شود. گفت دریغ کلمه حکمت با ایشان گفتن...

آهنی را که موریانه بخورد

نتوان برد ازو به صیقل زنگ

با سیه دل چه سود گفتن وعظ

نرود میخ آهنین در سنگ

#گلستان
#باب‌دوم
هر جا که گُل است خار است؛
و با خَمر خُمار است؛
و بر سر
گنج مار است؛
و آنجا که دُرّ شاهوار است نهنگ مردم خوار است.

لذت عیش دنیا را لَدْغه‌ی اجل در پس است و نعیم بهشت را دیوار مَکارِه در پیش.
نظر نکنی در بوستان که بید مشک است و چوب خشک؟

#گلستان_سعدی
هر جا که گُل است خار است؛
و با خَمر خُمار است؛
و بر سر
گنج مار است؛
و آنجا که دُرّ شاهوار است نهنگ مردم خوار است.

لذت عیش دنیا را لَدْغه‌ی اجل در پس است و نعیم بهشت را دیوار مَکارِه در پیش.
نظر نکنی در بوستان که بید مشک است و چوب خشک؟

#گلستان_سعدی
باران رحمت بی حسابش همه را رسیده و خوان نعمت بی دریغش
همه جا کشیده پرده ناموس بندگان به گناه فاحش ندرد
و وظیفه روزی خواران به خطای منکر نبرد

ای کریمی که از خزانه غیب
گبر و ترسا وظیفه خور داری

دوستان را کجا کنی محروم
تو که با دشمنان نظر داری


فرّاش باد صبا را گفته تا فرش زمرّدین بگسترد
و دایه ابر بهاری را فرموده تا بنات نبات را در مهد زمین بپرورد

درختان را به خلعت نوروزی قبای سبز ورق در بر کرده و اطفال شاخ را به قدوم موسم ربیع کلاه شکوفه بر سر نهاده عصاره نالی به قدرت او شهد فایق شده و تخم خرمایی به تربیتش نخل باسق گشته



ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند
تا تو نانی به کف آریّ و به غفلت نخوری

همه از بهر تو سرگشته و فرمان بردار
شرط انصاف نباشد که تو فرمان نبری


#گلستان_سعدی
یکی را از مشایخ شام پرسیدند از حقیقت تصوف.
گفت: پیش از این طایفه‌ای در جهان بودند به صورت پریشان و به معنی جمع، اکنون جماعتی هستند به صورت جمع و به معنی
پریشان

#سعدی
#گلستان
حکایتی از گلستان در باب عابدان بی درد و منع کنندگان موسیقی و هنر اصیل

سعدی می فرماید دلی که از بصیرت برخوردار باشدهنگام شنیدن موسیقی مانند گلها وگیاهان و جانوران در برابر وزش باد به رقص و حرکت در میآید و همه چیز حتی خار را تسبیح گوی جهان هستی می بیند.
در حالیکه بعضی، حتی از جانوران نیز قوه درک کمتری دارند و همانند سنگ سخت،زیبایی و هنر  تاثیری در آنان ندارد:

وقتی در سفر حجاز طایفه ای جوانان صاحبدل همدم من بودند و هم قدم ،
وقتها زمزمه ای بکردندی
و
بیتی محققانه بگفتندی ،

عابدی در سبیل منکر حال درویشان بود و بی خبر از درد ایشان
تا برسیدیم بخیل بنی هلال ،
کودک سیاه از حی عرب بدر آمد و آوازی بر آورد که مرغ از هوا در آورد

اشتر عابد را دیدم که برقص اندر آمد و عابد را بینداخت و برفت.

گفتم ای شیخ سماع در حیوان اثر کرد و تو را همچنان تفاوت نمی کند.

دانی چه گفت مرا آن بلبل سحری

تو خود چه آدمی کزعشق بی خبری

اشتربه شعرعرب درحالتست وطرب

گر ذوق نیست ترا کژ طبع جانوری

و عند هبوب الناشرات علی الحمی

تمیل غصون البان لاالحجر الصلد

ترجمه بیت :

هنگام وزیدن باد در سبزه زار و دشت

به رقص در میآیند شاخه های درخت ِ بان نه سنگ سخت

 
#گلستان
#باب_دوم
در اخلاق درویشان
سعدی

فریب دشمن مخور و غرور مداح مخر، که این دام زرق نهاده است و آن دامن طمع گشاده. احمق را ستایش خوش آید چون لاشه که در کعبش دمی فربه نماید.

الا تا نشنوی مدح سخنگوی

که اندک مایه نفعی از تو دارد

که گر روزی مرادش بر نیاری

دو صد چندان عیوبت بر شمارد
•  •  •

متکلّم را تا کسی عیب نگیرد، سخنش صلاح نپذیرد.

مشو غرّه بر حُسن ِ گفتار ِ خویش

به تحسین نادان و پندار خویش

#گلستان
#باب_هشتم