روزی که
دانش لب آب زندگی میکرد،
انسان در تنبلی لطیف یک مرتفع
با فلسفههای لاجوردی خوش بود
در سمت پرنده فکر میکرد.
با نبض درخت، نبض او میزد.
مغلوب شرایط شقایق بود.
مفهوم درشت شط
در قعر کلام او تلاطم داشت.
انسان در متن عناصر میخوابید.
نزدیک طلوع ترس، بیدار میشد
اما گاهی آواز غریب رشد
در مفصل ترد لذت
میپیچید
زانوی عروج خاکی میشد
آن وقت انگشت تکامل
در هندسهی دقیق اندوه
تنها میماند.
#سهراب_سپهری
#هنوز_در_سفرم
#صص_262_261
دانش لب آب زندگی میکرد،
انسان در تنبلی لطیف یک مرتفع
با فلسفههای لاجوردی خوش بود
در سمت پرنده فکر میکرد.
با نبض درخت، نبض او میزد.
مغلوب شرایط شقایق بود.
مفهوم درشت شط
در قعر کلام او تلاطم داشت.
انسان در متن عناصر میخوابید.
نزدیک طلوع ترس، بیدار میشد
اما گاهی آواز غریب رشد
در مفصل ترد لذت
میپیچید
زانوی عروج خاکی میشد
آن وقت انگشت تکامل
در هندسهی دقیق اندوه
تنها میماند.
#سهراب_سپهری
#هنوز_در_سفرم
#صص_262_261
من سالها نماز خواندهام. بزرگترها میخواندند؛ من هم میخواندم. در دبستان، ما را برای نماز به مسجد میبردند. روزی درِ مسجد بسته بود. بقالِ سرِ گذر گفت: «نماز را روی بام مسجد بخوانید تا چند متر به خدا نزدیکتر باشید».
مذهبْ شوخیِ سنگینی بود که محیط با من کرد و من سالها مذهبی ماندم بیآنکه خدایی داشته باشم.
#سهراب_سپهری
کتاب #هنوز_در_سفرم (آثار منتشرنشدهٔ سهراب) به کوشش #پریدخت_سپهری نشر #فرزان_روز چاپ نهم، ۱۳۹۲، ص ۱۵
مذهبْ شوخیِ سنگینی بود که محیط با من کرد و من سالها مذهبی ماندم بیآنکه خدایی داشته باشم.
#سهراب_سپهری
کتاب #هنوز_در_سفرم (آثار منتشرنشدهٔ سهراب) به کوشش #پریدخت_سپهری نشر #فرزان_روز چاپ نهم، ۱۳۹۲، ص ۱۵