اى ضياء الحق حسام الدين بيار
اين سوم دفتر كه سنت شد سه بار
اى ضياء الحق: به مضمون «اَلْمُؤْمِنُ مِرآةُ المُؤمِنِ» ، انَا مَنْ اهْوى وَ مَنْ اهْوى أنَا.
چون با حسام الدين مانند يك صورت در دو آينه بود، از خود به القاب او تعبير فرمود تا از تبرئه و تمجيد خود نيز تعريه حاصل شود.
خوشتر آن باشد كه حرف دلبران
گفته آيد در لباس ديگران
بر گشا گنجينۀ اسرار را
وز سيم دفتر بهل اعذار را
اعذار: جمع عذر. يعنى با طلب صادق معذرت پذيرفته نيست.
قوّتت از قوّت حق مىزهد
نه از عروقى كز حرارت مىجهد
از قوّت حق مىزهد: القا مىشود پس از آن كه بنده هيچ نداشته، و وجود مالِ مولى باشد.
صفات وجود نيز از اوست. و صفات وجود حقيقى عين وجود است كما مرّ.
#شرح مثنوی شریف سبزواری
اين سوم دفتر كه سنت شد سه بار
اى ضياء الحق: به مضمون «اَلْمُؤْمِنُ مِرآةُ المُؤمِنِ» ، انَا مَنْ اهْوى وَ مَنْ اهْوى أنَا.
چون با حسام الدين مانند يك صورت در دو آينه بود، از خود به القاب او تعبير فرمود تا از تبرئه و تمجيد خود نيز تعريه حاصل شود.
خوشتر آن باشد كه حرف دلبران
گفته آيد در لباس ديگران
بر گشا گنجينۀ اسرار را
وز سيم دفتر بهل اعذار را
اعذار: جمع عذر. يعنى با طلب صادق معذرت پذيرفته نيست.
قوّتت از قوّت حق مىزهد
نه از عروقى كز حرارت مىجهد
از قوّت حق مىزهد: القا مىشود پس از آن كه بنده هيچ نداشته، و وجود مالِ مولى باشد.
صفات وجود نيز از اوست. و صفات وجود حقيقى عين وجود است كما مرّ.
#شرح مثنوی شریف سبزواری
چونک شکر گام کرد و ره برید
لاجرم زان گام در کامی رسید
مرد الهی هنگامی که خود را در راه می بیند و سپاس این حرکت در راه بودن را بجا می آورد، این سپاسگزاری او را بالاخره کامیاب می سازد.
رفتن یک منزلی بر بوی ناف
بهتر از صد منزل گام و طواف
رفتن یک منزل بدنبال بوی نافه (بوی خوش آهو)در دنیا بهتر از صد منزل و گام برداشتن به دنبال اثر جایِ پایِ اهو است. بین سالکی که به تقلید پیروی میکند با سالکی که باعشق به عبادت و سلوک می پردازد فرق است.تعبیری از صورت ظاهری طاعات و عبادات شرعی است.
آن دلی کو مطلع مهتابهاست
بهر عارف فتحت ابوابهاست
مردان زاهد با سپری کردن زمان ها تا پیشگاه ربوبی راهنمایی می شوند، در صورتیکه سیر مرد عارف در یکدم او را تا بارگاه الهی می رساند. یک دل پر شور الهی برای مردان عارف باز می شود و بارگاه الهی را به او نشان می دهد و او را به سوی خود می کشاند.مصرع دوم آیه ۷۳ سوره زُمَر.
با تو دیوارست و با ایشان درست
با تو سنگ و با عزیزان گوهرست
این دلها و این موجودات هستی برای تو مانند دیوارهای مستحکم و غیر قابل نفوذ است ، ولی برای آنان درهای باز و گشاده ای است که هر لحظه می توانند از خلال آن ها در پیشگاه خداوندی را ببیند.
#شرح مثنوی شریف
# استاد کریم زمانی
لاجرم زان گام در کامی رسید
مرد الهی هنگامی که خود را در راه می بیند و سپاس این حرکت در راه بودن را بجا می آورد، این سپاسگزاری او را بالاخره کامیاب می سازد.
رفتن یک منزلی بر بوی ناف
بهتر از صد منزل گام و طواف
رفتن یک منزل بدنبال بوی نافه (بوی خوش آهو)در دنیا بهتر از صد منزل و گام برداشتن به دنبال اثر جایِ پایِ اهو است. بین سالکی که به تقلید پیروی میکند با سالکی که باعشق به عبادت و سلوک می پردازد فرق است.تعبیری از صورت ظاهری طاعات و عبادات شرعی است.
آن دلی کو مطلع مهتابهاست
بهر عارف فتحت ابوابهاست
مردان زاهد با سپری کردن زمان ها تا پیشگاه ربوبی راهنمایی می شوند، در صورتیکه سیر مرد عارف در یکدم او را تا بارگاه الهی می رساند. یک دل پر شور الهی برای مردان عارف باز می شود و بارگاه الهی را به او نشان می دهد و او را به سوی خود می کشاند.مصرع دوم آیه ۷۳ سوره زُمَر.
با تو دیوارست و با ایشان درست
با تو سنگ و با عزیزان گوهرست
این دلها و این موجودات هستی برای تو مانند دیوارهای مستحکم و غیر قابل نفوذ است ، ولی برای آنان درهای باز و گشاده ای است که هر لحظه می توانند از خلال آن ها در پیشگاه خداوندی را ببیند.
#شرح مثنوی شریف
# استاد کریم زمانی
آنچ تو در آینه بینی عیان
پیر اندر خشت بیند بیش از آن
آنچه تو در آینه آشکار می بینی، پیر و مرشد در یک خشت جهانی می بیند .یعنی انسان کامل با پی بردن به امور عالم معنا به اسرار پی میبرد که تو سالک با عقل جزئی به آن پی نمیبرد. پیر به باطن پدیده ها آگاه است و افراد عادی فقط صورت پدیده ها را می بینند.
خِشت خام : آجر خام ، در اینجا لوحه آهنی که صَقّال تبدیل به آینه می کند.
پیر ایشانند کین عالم نبود
جان ایشان بود در دریای جود
انسان کامل و پیر واصل آنانی هستند که پیش از پدیدار شدن این جهان مادّی، جان و روان آنها در دریای جود و کرم الهی مستغرق بود.
انسان کامل که در عرفان ابن عربی از آن به حادثِ ازلی نام برده شده است یعنی انسان کامل.جسما حادث است و روحاً ازلی.
ارواح قبل از اَبدان در عالم معنا وجود داشته اند، و اگر در بیت به پیر(=انسان کامل) اشاره شده برای تخصیص نیست بلکه جهت تشریفِ مقامی است. به اصطلاح "چون که صد آمد نود هم پیش ماست" این وجه از آن رو ذکر شد که مولانا و شماری از عرفا، نفس ناطقه و روح آدمی را جسمانیة الحدوث نمیدانند.
وجه دیگر اشاره به بحث اعیان ثابته، و منظور این است که صُوَر علمیه اشیاء، پیش از تحقّق در عالم مادّه و مدّت در علم ازلی وجود داشته اند. این صورت های علمی را ابن عربی و صوفیان اعیان ثابته بگویند و حاکما آن را ماهیت نامند.
#شرح مثنوی شریف
# استاد کریم زمانی
پیر اندر خشت بیند بیش از آن
آنچه تو در آینه آشکار می بینی، پیر و مرشد در یک خشت جهانی می بیند .یعنی انسان کامل با پی بردن به امور عالم معنا به اسرار پی میبرد که تو سالک با عقل جزئی به آن پی نمیبرد. پیر به باطن پدیده ها آگاه است و افراد عادی فقط صورت پدیده ها را می بینند.
خِشت خام : آجر خام ، در اینجا لوحه آهنی که صَقّال تبدیل به آینه می کند.
پیر ایشانند کین عالم نبود
جان ایشان بود در دریای جود
انسان کامل و پیر واصل آنانی هستند که پیش از پدیدار شدن این جهان مادّی، جان و روان آنها در دریای جود و کرم الهی مستغرق بود.
انسان کامل که در عرفان ابن عربی از آن به حادثِ ازلی نام برده شده است یعنی انسان کامل.جسما حادث است و روحاً ازلی.
ارواح قبل از اَبدان در عالم معنا وجود داشته اند، و اگر در بیت به پیر(=انسان کامل) اشاره شده برای تخصیص نیست بلکه جهت تشریفِ مقامی است. به اصطلاح "چون که صد آمد نود هم پیش ماست" این وجه از آن رو ذکر شد که مولانا و شماری از عرفا، نفس ناطقه و روح آدمی را جسمانیة الحدوث نمیدانند.
وجه دیگر اشاره به بحث اعیان ثابته، و منظور این است که صُوَر علمیه اشیاء، پیش از تحقّق در عالم مادّه و مدّت در علم ازلی وجود داشته اند. این صورت های علمی را ابن عربی و صوفیان اعیان ثابته بگویند و حاکما آن را ماهیت نامند.
#شرح مثنوی شریف
# استاد کریم زمانی
باز میمالید پر بر دست شاه
بی زبان میگفت من کردم گناه
باز که به اشتباه خود پی برده بود بال و پر خود را به دست شاه می مالید و با تمام بی زبانی میگفت: من گناه کرده ام. من از موجودیت خود غافل بودم
پس کجا زارد کجا نالد لئیم
گر تو نپذیری بجز نیک ای کریم
اگر تو ای خداوند فقط بنده نیکو کار را بپذیری، پس بندگان گناهکار کجا ناله و زاری کنند؟
لطف شه جان را جنایتجو کند
زانک شه هر زشت را نیکو کند
لطف و مهربانی شاه، جان و روان بنده را به سوی گناه می کشد،زیرا که شاه، هر زشت را نیکو می کند. یعنی هر گناهی را می بخشد و از گناهکار، فردی نیکوکار می سازد.
#شرح مثنوی شریف
#استاد کریم زمانی
بی زبان میگفت من کردم گناه
باز که به اشتباه خود پی برده بود بال و پر خود را به دست شاه می مالید و با تمام بی زبانی میگفت: من گناه کرده ام. من از موجودیت خود غافل بودم
پس کجا زارد کجا نالد لئیم
گر تو نپذیری بجز نیک ای کریم
اگر تو ای خداوند فقط بنده نیکو کار را بپذیری، پس بندگان گناهکار کجا ناله و زاری کنند؟
لطف شه جان را جنایتجو کند
زانک شه هر زشت را نیکو کند
لطف و مهربانی شاه، جان و روان بنده را به سوی گناه می کشد،زیرا که شاه، هر زشت را نیکو می کند. یعنی هر گناهی را می بخشد و از گناهکار، فردی نیکوکار می سازد.
#شرح مثنوی شریف
#استاد کریم زمانی
از خلیلی لا احب افلین
پس فنا چون خواست رب العالمین
حضرت ابراهیم خلیل میگوید : من غروب کنندگان را دوست نمی دارم. آیه ۷۶ سوره انعام
باز واللیل است ستاری او
وان تن خاکی زنگاری او
همچنین "سوگند به شب" اشاره به صفت عیب پوشی حضرت محمد ص و کالبد زنگاری اوست.یعنی جسم شریف حضرت محمد ص نور باطنش را از دیدگان مردم می پوشاند.
زنگاری: در اینجا تن پوش سبز رنگ پیامبرص
آفتابش چون برآمد زان فلک
با شب تن گفت هین ما ودعک
هنگامی که آفتاب حضرت رسول از فلک تابیدن گرفت، به این جسم که همانند شب، پوشاننده است گفت: بهوش باش که حق تعالی تو را رها نکرده است.
اشاره به آیه ۲ سوره والضُّحی.
ماوَدَّعَک: تو را ترک نکرد
#شرح مثنوی شریف
# استاد کریم زمانی
پس فنا چون خواست رب العالمین
حضرت ابراهیم خلیل میگوید : من غروب کنندگان را دوست نمی دارم. آیه ۷۶ سوره انعام
باز واللیل است ستاری او
وان تن خاکی زنگاری او
همچنین "سوگند به شب" اشاره به صفت عیب پوشی حضرت محمد ص و کالبد زنگاری اوست.یعنی جسم شریف حضرت محمد ص نور باطنش را از دیدگان مردم می پوشاند.
زنگاری: در اینجا تن پوش سبز رنگ پیامبرص
آفتابش چون برآمد زان فلک
با شب تن گفت هین ما ودعک
هنگامی که آفتاب حضرت رسول از فلک تابیدن گرفت، به این جسم که همانند شب، پوشاننده است گفت: بهوش باش که حق تعالی تو را رها نکرده است.
اشاره به آیه ۲ سوره والضُّحی.
ماوَدَّعَک: تو را ترک نکرد
#شرح مثنوی شریف
# استاد کریم زمانی
آنچ تو در آینه بینی عیان
پیر اندر خشت بیند بیش از آن
آنچه تو در آینه آشکار می بینی، پیر و مرشد در یک خشت جهانی می بیند .یعنی انسان کامل با پی بردن به امور عالم معنا به اسرار پی میبرد که تو سالک با عقل جزئی به آن پی نمیبرد. پیر به باطن پدیده ها آگاه است و افراد عادی فقط صورت پدیده ها را می بینند.
خِشت خام : آجر خام ، در اینجا لوحه آهنی که صَقّال تبدیل به آینه می کند.
پیر ایشانند کین عالم نبود
جان ایشان بود در دریای جود
انسان کامل و پیر واصل آنانی هستند که پیش از پدیدار شدن این جهان مادّی، جان و روان آنها در دریای جود و کرم الهی مستغرق بود.
انسان کامل که در عرفان ابن عربی از آن به حادثِ ازلی نام برده شده است یعنی انسان کامل.جسما حادث است و روحاً ازلی.
ارواح قبل از اَبدان در عالم معنا وجود داشته اند، و اگر در بیت به پیر(=انسان کامل) اشاره شده برای تخصیص نیست بلکه جهت تشریفِ مقامی است. به اصطلاح "چون که صد آمد نود هم پیش ماست" این وجه از آن رو ذکر شد که مولانا و شماری از عرفا، نفس ناطقه و روح آدمی را جسمانیة الحدوث نمیدانند.
وجه دیگر اشاره به بحث اعیان ثابته، و منظور این است که صُوَر علمیه اشیاء، پیش از تحقّق در عالم مادّه و مدّت در علم ازلی وجود داشته اند. این صورت های علمی را ابن عربی و صوفیان اعیان ثابته بگویند و حاکما آن را ماهیت نامند.
#شرح مثنوی شریف
# استاد کریم زمانی
پیر اندر خشت بیند بیش از آن
آنچه تو در آینه آشکار می بینی، پیر و مرشد در یک خشت جهانی می بیند .یعنی انسان کامل با پی بردن به امور عالم معنا به اسرار پی میبرد که تو سالک با عقل جزئی به آن پی نمیبرد. پیر به باطن پدیده ها آگاه است و افراد عادی فقط صورت پدیده ها را می بینند.
خِشت خام : آجر خام ، در اینجا لوحه آهنی که صَقّال تبدیل به آینه می کند.
پیر ایشانند کین عالم نبود
جان ایشان بود در دریای جود
انسان کامل و پیر واصل آنانی هستند که پیش از پدیدار شدن این جهان مادّی، جان و روان آنها در دریای جود و کرم الهی مستغرق بود.
انسان کامل که در عرفان ابن عربی از آن به حادثِ ازلی نام برده شده است یعنی انسان کامل.جسما حادث است و روحاً ازلی.
ارواح قبل از اَبدان در عالم معنا وجود داشته اند، و اگر در بیت به پیر(=انسان کامل) اشاره شده برای تخصیص نیست بلکه جهت تشریفِ مقامی است. به اصطلاح "چون که صد آمد نود هم پیش ماست" این وجه از آن رو ذکر شد که مولانا و شماری از عرفا، نفس ناطقه و روح آدمی را جسمانیة الحدوث نمیدانند.
وجه دیگر اشاره به بحث اعیان ثابته، و منظور این است که صُوَر علمیه اشیاء، پیش از تحقّق در عالم مادّه و مدّت در علم ازلی وجود داشته اند. این صورت های علمی را ابن عربی و صوفیان اعیان ثابته بگویند و حاکما آن را ماهیت نامند.
#شرح مثنوی شریف
# استاد کریم زمانی
پرتو عقلست آن بر حس تو
عاریت میدان ذهب بر مس تو
پرتو عقل کُلّ است که بر حسّ تو نور افشانده و تو باید آن را مانند طلایی بدانی که روی مس می کشند و آن را زراندود می کنند. ادراکات جزئی و استدلالاتِ نظری ما که از طریق مُعطَیات و داده های حواس صورت میگیرد در واقع پرتوی است از نور خورشیدِ عقل کُلّ.
چون زراندودست خوبی در بشر
ورنه چون شد شاهد تر پیره خر
زیبایی و جمال در انسان نیز مانند فلزی زراندود شده است، اگر چنین نیست پس چرا محبوب و دلبر تو مانند یک الاغ پیر، زشت و نفرت انگیز می شود؟
حالِ آدمی نیز همین سان است. تا وقتی که پرتو جان بر تاریکخانه کالبدش می تابد، نشاط و خرّمی و جمال در آن مشهود می شود، همینکه جان از کالبد، مفارقت می جوید، آن را به مُرداری زشت و کریه مبدّل می سازد و همگان از او می رمند حتّی کسانی که عُمری او را عزیز می داشتند.
چون فرشته بود همچون دیو شد
کان ملاحت اندرو عاریه بد
محبوب و معشوق تو، ابتدا مانند فرته، زیبا و دلرباست ولی همینکه جان از آن مفارقت کرد مانند دیوی زشت و منفور می گردد. زیرا که حسن و جمال آن محبوب، موقّتی و عاریتی است.
#شرح مثنوی شریف
#استاد کریم زمانی
عاریت میدان ذهب بر مس تو
پرتو عقل کُلّ است که بر حسّ تو نور افشانده و تو باید آن را مانند طلایی بدانی که روی مس می کشند و آن را زراندود می کنند. ادراکات جزئی و استدلالاتِ نظری ما که از طریق مُعطَیات و داده های حواس صورت میگیرد در واقع پرتوی است از نور خورشیدِ عقل کُلّ.
چون زراندودست خوبی در بشر
ورنه چون شد شاهد تر پیره خر
زیبایی و جمال در انسان نیز مانند فلزی زراندود شده است، اگر چنین نیست پس چرا محبوب و دلبر تو مانند یک الاغ پیر، زشت و نفرت انگیز می شود؟
حالِ آدمی نیز همین سان است. تا وقتی که پرتو جان بر تاریکخانه کالبدش می تابد، نشاط و خرّمی و جمال در آن مشهود می شود، همینکه جان از کالبد، مفارقت می جوید، آن را به مُرداری زشت و کریه مبدّل می سازد و همگان از او می رمند حتّی کسانی که عُمری او را عزیز می داشتند.
چون فرشته بود همچون دیو شد
کان ملاحت اندرو عاریه بد
محبوب و معشوق تو، ابتدا مانند فرته، زیبا و دلرباست ولی همینکه جان از آن مفارقت کرد مانند دیوی زشت و منفور می گردد. زیرا که حسن و جمال آن محبوب، موقّتی و عاریتی است.
#شرح مثنوی شریف
#استاد کریم زمانی
گر نبودی نوح را از حق سرمدي
پس جهانی را چرا بر هم زدی
صد هزاران شیر بود او در تنی
او چو آتش بود و عالم خرمنی
چونک خرمن پاس عشر او نداشت
او چنان شعله بر آن خرمن گماشت
هر که او در پیش این شیر نهان
بیادب چون گرگ بگشاید دهان
همچو گرگ آن شیر بر دراندش
فانتقمنا منهم بر خواندش
زخم یابد همچو گرگ از دست شیر
پیش شیر ابله بود کو شد دلیر
سرمدي: منسوب به سرمد، هميشه، و مراد از سرمدي ذات باري تعالي است.
عشر: ده يك زكات كه از خرمن گرفته ميشود:
عاشقان را هر نفس سوزيدني است
بر ده ويران خراج و عشر نيست
و عشره در اين بيت استعاره از ولي حق است، چنان كه خرمن استعارت از مردم جهان است.
شير نهان: استعارت از پيمبران است كه به ظاهر چون مردمند، اما قدرت خدايي دارند.
چنان كه ميدانيم طوفان به نفرين نوح بر جهان مسلّط شد. نوح چون مردم را به پرستش خدا خواند، قوم وي او را به ريشخند گرفتند، و دعوت او را نپذيرفتند. نوح آنان را ميگفت: «عبادت خدا پيشه سازيد» (مؤمنون، 23)
و آنان ميگفتند: «جدال خود را با ما افزون كردي، اگر راست ميگويي عذابي كه ما را بدان بيم ميدهي براي ما بياور» (هود، 32).
و نوح بر آنان نفرين كرد و گفت: «پروردگارا بر روي زمين از كافران تني مگذار» (نوح، 26).
و خدا نفرين او را پذيرفت و از منكران نوح انتقام گرفت و طوفان پديد آمد و خرمن هستي كافران را سوخت.
اين بيتها نيز در ترساندن كساني است كه ظاهر وليّ خدا را مينگرند و او را ژنده پوشي فقير ميبينند، حالي كه او را قدرت الهي است كه تواند با آن جهان را بر هم زند و اگر بندگان گناهكار اندرز او را نپذيرند و حرمت وي ننهند گرفتار عذاب الهي خواهند گرديد.
كاشكي آن زخم بر جسم آمدي
تا بُدي كايمان و دل سالم بدُي
زخم: از زخم مقصود كيفر الهي است كه بنده را فرا ميگيرد. اين كيفر گاه زيان در مال و تن است كه برابر زيان دين چيزي نيست، و بلكه جاي سپاس دارد.
چنان كه سعدي از آن پارسا كه زخم پلنگ داشت آورده است كه ميگفت: «شكر آن كه به مصيبتي گرفتارم نه به معصيتي» (گلستان، ص 91).
زيان مال و مردن اهل و عيال، آزمايشي است از جانب خدا و آن كه در اين آزمايش شكيبايي پيش گيرد پاداش خواهد يافت «وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ ...» (بقره، 155):
#شرح مثنوی شریف شهیدی
پس جهانی را چرا بر هم زدی
صد هزاران شیر بود او در تنی
او چو آتش بود و عالم خرمنی
چونک خرمن پاس عشر او نداشت
او چنان شعله بر آن خرمن گماشت
هر که او در پیش این شیر نهان
بیادب چون گرگ بگشاید دهان
همچو گرگ آن شیر بر دراندش
فانتقمنا منهم بر خواندش
زخم یابد همچو گرگ از دست شیر
پیش شیر ابله بود کو شد دلیر
سرمدي: منسوب به سرمد، هميشه، و مراد از سرمدي ذات باري تعالي است.
عشر: ده يك زكات كه از خرمن گرفته ميشود:
عاشقان را هر نفس سوزيدني است
بر ده ويران خراج و عشر نيست
و عشره در اين بيت استعاره از ولي حق است، چنان كه خرمن استعارت از مردم جهان است.
شير نهان: استعارت از پيمبران است كه به ظاهر چون مردمند، اما قدرت خدايي دارند.
چنان كه ميدانيم طوفان به نفرين نوح بر جهان مسلّط شد. نوح چون مردم را به پرستش خدا خواند، قوم وي او را به ريشخند گرفتند، و دعوت او را نپذيرفتند. نوح آنان را ميگفت: «عبادت خدا پيشه سازيد» (مؤمنون، 23)
و آنان ميگفتند: «جدال خود را با ما افزون كردي، اگر راست ميگويي عذابي كه ما را بدان بيم ميدهي براي ما بياور» (هود، 32).
و نوح بر آنان نفرين كرد و گفت: «پروردگارا بر روي زمين از كافران تني مگذار» (نوح، 26).
و خدا نفرين او را پذيرفت و از منكران نوح انتقام گرفت و طوفان پديد آمد و خرمن هستي كافران را سوخت.
اين بيتها نيز در ترساندن كساني است كه ظاهر وليّ خدا را مينگرند و او را ژنده پوشي فقير ميبينند، حالي كه او را قدرت الهي است كه تواند با آن جهان را بر هم زند و اگر بندگان گناهكار اندرز او را نپذيرند و حرمت وي ننهند گرفتار عذاب الهي خواهند گرديد.
كاشكي آن زخم بر جسم آمدي
تا بُدي كايمان و دل سالم بدُي
زخم: از زخم مقصود كيفر الهي است كه بنده را فرا ميگيرد. اين كيفر گاه زيان در مال و تن است كه برابر زيان دين چيزي نيست، و بلكه جاي سپاس دارد.
چنان كه سعدي از آن پارسا كه زخم پلنگ داشت آورده است كه ميگفت: «شكر آن كه به مصيبتي گرفتارم نه به معصيتي» (گلستان، ص 91).
زيان مال و مردن اهل و عيال، آزمايشي است از جانب خدا و آن كه در اين آزمايش شكيبايي پيش گيرد پاداش خواهد يافت «وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ ...» (بقره، 155):
#شرح مثنوی شریف شهیدی
زانک محسوسات دونتر عالمیست
نور حق دریا و حس چون شبنمیست
زیرا عالم محسوسات، عالم پست تری است و نور حضرت حق مانند دریاست و حسّ نسبت به آن شبنمی نیست. تشبیه حضرت حق به دریا در متون عرفانی رایج است.
لیک پیدا نیست آن راکب برو
جز به آثار و به گفتار نکو
ولی سوارکار، روی آن حسّ آشکار نیست، مگر بوسیله نشانه ها و گفتار نيكو. بنابراین نور الهی وقتی حواس آدمی را تحت تصرّف خود بگیرد، هرچند ذاتش نمایان نیست ولی توسط آثار و علائم خود را نشان میدهد. و این آثار همانا کردار نیک و گفتار پسندیده است.
نور حسی کو غلیظست و گران
هست پنهان در سواد دیدگان
نور حسّی هر چند که غلیظ و سنگین است، ولی در سیاهی چشمان پنهان شده است. برخی از قدما عقیده داشتند که دیدن و إبصار عبارت از شعاع هایی است که از چشم بر أشياء می افتد، این شعاع ها دیده نمی شود زیرا نور در سیاهی چشم پوشیده است.
چونک نور حس نمیبینی ز چشم
چون ببینی نور آن دینی ز چشم
وقتی که نور حسی را با چشم نمی توانی ببینی، پس آن نور دینی و روحانی را با این
چشمانت چگونه خواهی دید؟
#شرح مثنوی شریف
نور حق دریا و حس چون شبنمیست
زیرا عالم محسوسات، عالم پست تری است و نور حضرت حق مانند دریاست و حسّ نسبت به آن شبنمی نیست. تشبیه حضرت حق به دریا در متون عرفانی رایج است.
لیک پیدا نیست آن راکب برو
جز به آثار و به گفتار نکو
ولی سوارکار، روی آن حسّ آشکار نیست، مگر بوسیله نشانه ها و گفتار نيكو. بنابراین نور الهی وقتی حواس آدمی را تحت تصرّف خود بگیرد، هرچند ذاتش نمایان نیست ولی توسط آثار و علائم خود را نشان میدهد. و این آثار همانا کردار نیک و گفتار پسندیده است.
نور حسی کو غلیظست و گران
هست پنهان در سواد دیدگان
نور حسّی هر چند که غلیظ و سنگین است، ولی در سیاهی چشمان پنهان شده است. برخی از قدما عقیده داشتند که دیدن و إبصار عبارت از شعاع هایی است که از چشم بر أشياء می افتد، این شعاع ها دیده نمی شود زیرا نور در سیاهی چشم پوشیده است.
چونک نور حس نمیبینی ز چشم
چون ببینی نور آن دینی ز چشم
وقتی که نور حسی را با چشم نمی توانی ببینی، پس آن نور دینی و روحانی را با این
چشمانت چگونه خواهی دید؟
#شرح مثنوی شریف
دست پنهان و قلم بین خطگزار
اسپ در جولان و ناپیدا سوار
دقت کن که دست نویسنده پنهان است، ولی قلم خطوطی می نویسد. اسب در تاخت و
تاز است و سوارش دیده نمی شود.
تیر پران بین و ناپیدا کمان
جانها پیدا و پنهان جان جان
ای سالک برای آنکه نسبت حق را با جهان، خوب بشناسی به این مَثَل دقت کن: تیری در هوا به پرواز در می آید و تو آن را می بینی، ولی کمانِ تیر را نمی بینی. جان ها در بدن آدمیان، توسط آثار و نشانشان آشکار می شوند، ولی جانِ جان یعنی حضرت پروردگار پنهان است.
تیر را مشکن که این تیر شهیست
نیست پرتاوی ز شصت آگهیست
تیر را مشکن یعنی با قضای الهی ستیزه مکن که أن، تیرِ شاه حقیقی است، تیر معمولی
نیست که بی هدف پرتاب شده باشد، بلکه تیری است که از چلّه كمان تیراندازی آگاه رها شده
است.
تیر در اینجا به قضای الهی اشاره دارد و ناشکستن، اشاره به رضا به قضاست .
ما رمیت اذ رمیت گفت حق
کار حق بر کارها دارد سبق
حق تعالي آيه ما رميت إذ رمیت را نازل فرمود؛ بدان که کار حق تعالی بر همه کارها
پیشی و غلبه دارد. اشاره است به آیه ۱۷ سورة انفال.
ای پیامبر، تو تیر نپراندی آنگاه که تیر پراندی، بلکه این خدا بود که تیر به سوی مشرکان پرانید.
آبه فوق، مربوط است به غزوهَ بدر در سال دوّم هجری. حضرت رسول ص نیز در آن جنگ شخصاً حضور داشت. در آن غزوه، با اینکه مسلمانان از نظر عِدّه و عُدّه بسی کمتر از کافران بودند، ولی با قضای الهی غالب و پیروز شدند.
حضرت رسول، مشتی خاک و ریگ برداشت و به سوی دشمنان پرتاب کرد و شکست آنان را محتوم نمود. مولانا از آیه فوق نکات لطیف ادبی و عرفانی بیان داشته و تقريبا بیش از هر آیه و حدیث دیگر در تمام شش دفتر مثنوی آن را به طور مکرّر به کار برده است.و بسیاری از موضوعات فلسفی و کلامی را از قبیل جبر و اختیار و وحدت وجود ظهور حق در کسوت خلق و صدور کرامات و خرق عادات از انبیاء و اولياء و تجسد لاهوت در ناسوت و امثال این مسائل را به نحوی با این آیه حلّ کرده است.
#شرح مثنوی شریف
#استاد کریم زمانی
اسپ در جولان و ناپیدا سوار
دقت کن که دست نویسنده پنهان است، ولی قلم خطوطی می نویسد. اسب در تاخت و
تاز است و سوارش دیده نمی شود.
تیر پران بین و ناپیدا کمان
جانها پیدا و پنهان جان جان
ای سالک برای آنکه نسبت حق را با جهان، خوب بشناسی به این مَثَل دقت کن: تیری در هوا به پرواز در می آید و تو آن را می بینی، ولی کمانِ تیر را نمی بینی. جان ها در بدن آدمیان، توسط آثار و نشانشان آشکار می شوند، ولی جانِ جان یعنی حضرت پروردگار پنهان است.
تیر را مشکن که این تیر شهیست
نیست پرتاوی ز شصت آگهیست
تیر را مشکن یعنی با قضای الهی ستیزه مکن که أن، تیرِ شاه حقیقی است، تیر معمولی
نیست که بی هدف پرتاب شده باشد، بلکه تیری است که از چلّه كمان تیراندازی آگاه رها شده
است.
تیر در اینجا به قضای الهی اشاره دارد و ناشکستن، اشاره به رضا به قضاست .
ما رمیت اذ رمیت گفت حق
کار حق بر کارها دارد سبق
حق تعالي آيه ما رميت إذ رمیت را نازل فرمود؛ بدان که کار حق تعالی بر همه کارها
پیشی و غلبه دارد. اشاره است به آیه ۱۷ سورة انفال.
ای پیامبر، تو تیر نپراندی آنگاه که تیر پراندی، بلکه این خدا بود که تیر به سوی مشرکان پرانید.
آبه فوق، مربوط است به غزوهَ بدر در سال دوّم هجری. حضرت رسول ص نیز در آن جنگ شخصاً حضور داشت. در آن غزوه، با اینکه مسلمانان از نظر عِدّه و عُدّه بسی کمتر از کافران بودند، ولی با قضای الهی غالب و پیروز شدند.
حضرت رسول، مشتی خاک و ریگ برداشت و به سوی دشمنان پرتاب کرد و شکست آنان را محتوم نمود. مولانا از آیه فوق نکات لطیف ادبی و عرفانی بیان داشته و تقريبا بیش از هر آیه و حدیث دیگر در تمام شش دفتر مثنوی آن را به طور مکرّر به کار برده است.و بسیاری از موضوعات فلسفی و کلامی را از قبیل جبر و اختیار و وحدت وجود ظهور حق در کسوت خلق و صدور کرامات و خرق عادات از انبیاء و اولياء و تجسد لاهوت در ناسوت و امثال این مسائل را به نحوی با این آیه حلّ کرده است.
#شرح مثنوی شریف
#استاد کریم زمانی
آنچ تو در آینه بینی عیان
پیر اندر خشت بیند بیش از آن
آنچه تو در آینه آشکار می بینی، پیر و مرشد در یک خشت جهانی می بیند .یعنی انسان کامل با پی بردن به امور عالم معنا به اسرار پی میبرد که تو سالک با عقل جزئی به آن پی نمیبرد. پیر به باطن پدیده ها آگاه است و افراد عادی فقط صورت پدیده ها را می بینند.
خِشت خام : آجر خام ، در اینجا لوحه آهنی که صَقّال تبدیل به آینه می کند.
پیر ایشانند کین عالم نبود
جان ایشان بود در دریای جود
انسان کامل و پیر واصل آنانی هستند که پیش از پدیدار شدن این جهان مادّی، جان و روان آنها در دریای جود و کرم الهی مستغرق بود.
انسان کامل که در عرفان ابن عربی از آن به حادثِ ازلی نام برده شده است یعنی انسان کامل.جسما حادث است و روحاً ازلی.
ارواح قبل از اَبدان در عالم معنا وجود داشته اند، و اگر در بیت به پیر(=انسان کامل) اشاره شده برای تخصیص نیست بلکه جهت تشریفِ مقامی است. به اصطلاح "چون که صد آمد نود هم پیش ماست" این وجه از آن رو ذکر شد که مولانا و شماری از عرفا، نفس ناطقه و روح آدمی را جسمانیة الحدوث نمیدانند.
وجه دیگر اشاره به بحث اعیان ثابته، و منظور این است که صُوَر علمیه اشیاء، پیش از تحقّق در عالم مادّه و مدّت در علم ازلی وجود داشته اند. این صورت های علمی را ابن عربی و صوفیان اعیان ثابته بگویند و حاکما آن را ماهیت نامند.
#شرح مثنوی شریف
# استاد کریم زمانی
پیر اندر خشت بیند بیش از آن
آنچه تو در آینه آشکار می بینی، پیر و مرشد در یک خشت جهانی می بیند .یعنی انسان کامل با پی بردن به امور عالم معنا به اسرار پی میبرد که تو سالک با عقل جزئی به آن پی نمیبرد. پیر به باطن پدیده ها آگاه است و افراد عادی فقط صورت پدیده ها را می بینند.
خِشت خام : آجر خام ، در اینجا لوحه آهنی که صَقّال تبدیل به آینه می کند.
پیر ایشانند کین عالم نبود
جان ایشان بود در دریای جود
انسان کامل و پیر واصل آنانی هستند که پیش از پدیدار شدن این جهان مادّی، جان و روان آنها در دریای جود و کرم الهی مستغرق بود.
انسان کامل که در عرفان ابن عربی از آن به حادثِ ازلی نام برده شده است یعنی انسان کامل.جسما حادث است و روحاً ازلی.
ارواح قبل از اَبدان در عالم معنا وجود داشته اند، و اگر در بیت به پیر(=انسان کامل) اشاره شده برای تخصیص نیست بلکه جهت تشریفِ مقامی است. به اصطلاح "چون که صد آمد نود هم پیش ماست" این وجه از آن رو ذکر شد که مولانا و شماری از عرفا، نفس ناطقه و روح آدمی را جسمانیة الحدوث نمیدانند.
وجه دیگر اشاره به بحث اعیان ثابته، و منظور این است که صُوَر علمیه اشیاء، پیش از تحقّق در عالم مادّه و مدّت در علم ازلی وجود داشته اند. این صورت های علمی را ابن عربی و صوفیان اعیان ثابته بگویند و حاکما آن را ماهیت نامند.
#شرح مثنوی شریف
# استاد کریم زمانی
زانک محسوسات دونتر عالمیست
نور حق دریا و حس چون شبنمیست
زیرا عالم محسوسات، عالم پست تری است و نور حضرت حق مانند دریاست و حسّ نسبت به آن شبنمی نیست. تشبیه حضرت حق به دریا در متون عرفانی رایج است.
#لیک پیدا نیست آن راکب برو
#جز به آثار و به گفتار نکو
ولی سوارکار، روی آن حسّ آشکار نیست، مگر بوسیله نشانه ها و گفتار نيكو. بنابراین نور الهی وقتی حواس آدمی را تحت تصرّف خود بگیرد، هرچند ذاتش نمایان نیست ولی توسط آثار و علائم خود را نشان میدهد. و این آثار همانا کردار نیک و گفتار پسندیده است.
#نور حسی کو غلیظست و گران
#هست پنهان در سواد دیدگان
نور حسّی هر چند که غلیظ و سنگین است، ولی در سیاهی چشمان پنهان شده است. برخی از قدما عقیده داشتند که دیدن و إبصار عبارت از شعاع هایی است که از چشم بر أشياء می افتد، این شعاع ها دیده نمی شود زیرا نور در سیاهی چشم پوشیده است.
چونک نور حس نمیبینی ز چشم
چون ببینی نور آن دینی ز چشم
وقتی که نور حسی را با چشم نمی توانی ببینی، پس آن نور دینی و روحانی را با این
چشمانت چگونه خواهی دید؟
#شرح مثنوی شریف
#استاد کریم زمانی
نور حق دریا و حس چون شبنمیست
زیرا عالم محسوسات، عالم پست تری است و نور حضرت حق مانند دریاست و حسّ نسبت به آن شبنمی نیست. تشبیه حضرت حق به دریا در متون عرفانی رایج است.
#لیک پیدا نیست آن راکب برو
#جز به آثار و به گفتار نکو
ولی سوارکار، روی آن حسّ آشکار نیست، مگر بوسیله نشانه ها و گفتار نيكو. بنابراین نور الهی وقتی حواس آدمی را تحت تصرّف خود بگیرد، هرچند ذاتش نمایان نیست ولی توسط آثار و علائم خود را نشان میدهد. و این آثار همانا کردار نیک و گفتار پسندیده است.
#نور حسی کو غلیظست و گران
#هست پنهان در سواد دیدگان
نور حسّی هر چند که غلیظ و سنگین است، ولی در سیاهی چشمان پنهان شده است. برخی از قدما عقیده داشتند که دیدن و إبصار عبارت از شعاع هایی است که از چشم بر أشياء می افتد، این شعاع ها دیده نمی شود زیرا نور در سیاهی چشم پوشیده است.
چونک نور حس نمیبینی ز چشم
چون ببینی نور آن دینی ز چشم
وقتی که نور حسی را با چشم نمی توانی ببینی، پس آن نور دینی و روحانی را با این
چشمانت چگونه خواهی دید؟
#شرح مثنوی شریف
#استاد کریم زمانی
این صدا در کوه دلها بانگ کیست
گه پرست از بانگ این کُه گه تهیست
طنینی که در کوه دل ها افتاده صدای کیست؟ گاه این کوه پُر از صداست و گاهی خالی
از آن. پس نداهای غیبی از کوهِ وجود ما نیست. بلکه ندا کننده ای در آن ندا کرده است.
هر کجا هست او حکیمست اوستاد
بانگ او زین کوه دل خالی مباد
او در هر جا و مرتبه ای که باشد باز فرزانه و استاد است. پس کوه دلِ انسان ها از بانگ و صدای او خالی مباد.
هست که کوا مثنا میکند
هست که کآواز صدتا میکند
دراینجا حضرت مولانا به مراتب مختلف قابلیت ها و استعدادهای مریدان و طالبان می پردازد و می فرماید: کوهی هست که صدا را دو برابر می کند. و کوهی نیز هست که صد را صد برابر می کند.
برخی از طالبان، سخن انسان کامل را تصدیق می کنند. ولی شیفته و بیخویش نمی شوند. و برخی از طالبان پس از شنیدن پیام ارشاد، سراپا عشق و شور می شوند و یکسره نقد وجود خود در طبق اخلاص می نهند.
میزهاند کوه از آن آواز و قال
صد هزاران چشمهٔ آب زلال
کوه از آن آواز و گفتار، صدها هزار چشمه آب زلال می جوشاند.
#شرح مثنوی شریف
#استاد کریم زمانی
گه پرست از بانگ این کُه گه تهیست
طنینی که در کوه دل ها افتاده صدای کیست؟ گاه این کوه پُر از صداست و گاهی خالی
از آن. پس نداهای غیبی از کوهِ وجود ما نیست. بلکه ندا کننده ای در آن ندا کرده است.
هر کجا هست او حکیمست اوستاد
بانگ او زین کوه دل خالی مباد
او در هر جا و مرتبه ای که باشد باز فرزانه و استاد است. پس کوه دلِ انسان ها از بانگ و صدای او خالی مباد.
هست که کوا مثنا میکند
هست که کآواز صدتا میکند
دراینجا حضرت مولانا به مراتب مختلف قابلیت ها و استعدادهای مریدان و طالبان می پردازد و می فرماید: کوهی هست که صدا را دو برابر می کند. و کوهی نیز هست که صد را صد برابر می کند.
برخی از طالبان، سخن انسان کامل را تصدیق می کنند. ولی شیفته و بیخویش نمی شوند. و برخی از طالبان پس از شنیدن پیام ارشاد، سراپا عشق و شور می شوند و یکسره نقد وجود خود در طبق اخلاص می نهند.
میزهاند کوه از آن آواز و قال
صد هزاران چشمهٔ آب زلال
کوه از آن آواز و گفتار، صدها هزار چشمه آب زلال می جوشاند.
#شرح مثنوی شریف
#استاد کریم زمانی
احولی چون دفع شد یکسان شوند
دو سه گویان هم یکی گویان شوند
این کثرت ها و دوبینی ها همه از لوچی دیدگان روح تست. اگر چند بینی برطرف شود همه آنها با هم یکسان خواهند شد.
گر یکی گویی تو در میدان او
گرد بر میگرد از چوگان او
اگر تو درباره خداوند به وحدت حقیقی رسیده ای تو موجودی خواهی بود که در مقابل مشیّت او کاملاً موجودیّت و جریان خود را باز خواهی یافت.
گوی آنگه راست و بی نقصان شود
کو ز زخم دست شه رقصان شود
مثال : جریان طبیعی یک گوی در مقابل چوگان اینست که از ضربه دست بازی کننده برقص در آید. مقصود اینست که اگر یکتا پرست هستی مانند گوی مطیع چوگان باز (خداوند)باش.
#شرح مثنوی شریف
#استاد کریم زمانی
دو سه گویان هم یکی گویان شوند
این کثرت ها و دوبینی ها همه از لوچی دیدگان روح تست. اگر چند بینی برطرف شود همه آنها با هم یکسان خواهند شد.
گر یکی گویی تو در میدان او
گرد بر میگرد از چوگان او
اگر تو درباره خداوند به وحدت حقیقی رسیده ای تو موجودی خواهی بود که در مقابل مشیّت او کاملاً موجودیّت و جریان خود را باز خواهی یافت.
گوی آنگه راست و بی نقصان شود
کو ز زخم دست شه رقصان شود
مثال : جریان طبیعی یک گوی در مقابل چوگان اینست که از ضربه دست بازی کننده برقص در آید. مقصود اینست که اگر یکتا پرست هستی مانند گوی مطیع چوگان باز (خداوند)باش.
#شرح مثنوی شریف
#استاد کریم زمانی
روزی پیامبر ص به زید بن حارثه فرمود: بامداد را چگونه آغاز کردی؟ زید گفت: بامداد را در حالی آغاز کرده ام که بنده ای با ایمان و ایقانم. پیامبر فرمود: اگر قلب تو همچون باغی سرسبز است، نشانی از آن بنما، زید گفت: روزها از فرط طلب وشب ها از سوزش عشق حق، خواب و آرام ندارم. پیامبر فرمود:
از دگر سوی جهان هستی چه ارمغانی برای فهم و درک مردم این سو آورده ای؟ زید گفت:مردم، آسمان لاجوردین می بینند ولی من در همان آسمان، "هشت بهشت" و "هفت دوزخ" را آشکارا می بینم." تو مو می بینی و من پیچش مو" من همه مردم را به یک چشم می بینمو فرقی میان آنان نمی نهم و.... زید همچنان به کشف اسرار مشغول بود که پیامبر بدو اشارت فرمود که دیگر از اسرار عوالم غیب نگوید و به حد عقول مردم توجه دارد و...
مولانا به شیوه خود در روایات و حکایات به نوعی دخل و تصرف می کند و صورت آن را مطابق با مقاصد خود می سازد. این روایت در اللمع فی التصوف ابونصر سراج و احیاءالعلوم و تفسیر ابوالفتوح رازی آورده شده است.
استاد زرین کوب در شرح این حکایت می نویسد: و باز در جواب سواد رسول که می پرسد نشان حقیقت این ایمان چیست. مرتبه یقین خود را به بیان می آورد، دورنمایی از تصویر بهشت و دوزخ را عرضه می کند.قصه به مولانا فرصت مکاشفه وحالات ناشی از آن را به عهد صحابه نسبت بدهد .و ایمان را شرط این مکاشفات بداند.
گفت پیغمبر صَباحی، زید را:
کَیفَ اَصبَحت ای صحابی با صفا؟
در مقابل سوال پیامبر ص در یک صبحدم از زید که چگونه صبح کرده ای؟
#شرح_مثنوی_شریف
#استاد_کریم_زمانی
از دگر سوی جهان هستی چه ارمغانی برای فهم و درک مردم این سو آورده ای؟ زید گفت:مردم، آسمان لاجوردین می بینند ولی من در همان آسمان، "هشت بهشت" و "هفت دوزخ" را آشکارا می بینم." تو مو می بینی و من پیچش مو" من همه مردم را به یک چشم می بینمو فرقی میان آنان نمی نهم و.... زید همچنان به کشف اسرار مشغول بود که پیامبر بدو اشارت فرمود که دیگر از اسرار عوالم غیب نگوید و به حد عقول مردم توجه دارد و...
مولانا به شیوه خود در روایات و حکایات به نوعی دخل و تصرف می کند و صورت آن را مطابق با مقاصد خود می سازد. این روایت در اللمع فی التصوف ابونصر سراج و احیاءالعلوم و تفسیر ابوالفتوح رازی آورده شده است.
استاد زرین کوب در شرح این حکایت می نویسد: و باز در جواب سواد رسول که می پرسد نشان حقیقت این ایمان چیست. مرتبه یقین خود را به بیان می آورد، دورنمایی از تصویر بهشت و دوزخ را عرضه می کند.قصه به مولانا فرصت مکاشفه وحالات ناشی از آن را به عهد صحابه نسبت بدهد .و ایمان را شرط این مکاشفات بداند.
گفت پیغمبر صَباحی، زید را:
کَیفَ اَصبَحت ای صحابی با صفا؟
در مقابل سوال پیامبر ص در یک صبحدم از زید که چگونه صبح کرده ای؟
#شرح_مثنوی_شریف
#استاد_کریم_زمانی