آنچ تو در آینه بینی عیان
پیر اندر خشت بیند بیش از آن
آنچه تو در آینه آشکار می بینی، پیر و مرشد در یک خشت جهانی می بیند .یعنی انسان کامل با پی بردن به امور عالم معنا به اسرار پی میبرد که تو سالک با عقل جزئی به آن پی نمیبرد. پیر به باطن پدیده ها آگاه است و افراد عادی فقط صورت پدیده ها را می بینند.
خِشت خام : آجر خام ، در اینجا لوحه آهنی که صَقّال تبدیل به آینه می کند.
پیر ایشانند کین عالم نبود
جان ایشان بود در دریای جود
انسان کامل و پیر واصل آنانی هستند که پیش از پدیدار شدن این جهان مادّی، جان و روان آنها در دریای جود و کرم الهی مستغرق بود.
انسان کامل که در عرفان ابن عربی از آن به حادثِ ازلی نام برده شده است یعنی انسان کامل.جسما حادث است و روحاً ازلی.
ارواح قبل از اَبدان در عالم معنا وجود داشته اند، و اگر در بیت به پیر(=انسان کامل) اشاره شده برای تخصیص نیست بلکه جهت تشریفِ مقامی است. به اصطلاح "چون که صد آمد نود هم پیش ماست" این وجه از آن رو ذکر شد که مولانا و شماری از عرفا، نفس ناطقه و روح آدمی را جسمانیة الحدوث نمیدانند.
وجه دیگر اشاره به بحث اعیان ثابته، و منظور این است که صُوَر علمیه اشیاء، پیش از تحقّق در عالم مادّه و مدّت در علم ازلی وجود داشته اند. این صورت های علمی را ابن عربی و صوفیان اعیان ثابته بگویند و حاکما آن را ماهیت نامند.
#شرح مثنوی شریف
# استاد کریم زمانی
پیر اندر خشت بیند بیش از آن
آنچه تو در آینه آشکار می بینی، پیر و مرشد در یک خشت جهانی می بیند .یعنی انسان کامل با پی بردن به امور عالم معنا به اسرار پی میبرد که تو سالک با عقل جزئی به آن پی نمیبرد. پیر به باطن پدیده ها آگاه است و افراد عادی فقط صورت پدیده ها را می بینند.
خِشت خام : آجر خام ، در اینجا لوحه آهنی که صَقّال تبدیل به آینه می کند.
پیر ایشانند کین عالم نبود
جان ایشان بود در دریای جود
انسان کامل و پیر واصل آنانی هستند که پیش از پدیدار شدن این جهان مادّی، جان و روان آنها در دریای جود و کرم الهی مستغرق بود.
انسان کامل که در عرفان ابن عربی از آن به حادثِ ازلی نام برده شده است یعنی انسان کامل.جسما حادث است و روحاً ازلی.
ارواح قبل از اَبدان در عالم معنا وجود داشته اند، و اگر در بیت به پیر(=انسان کامل) اشاره شده برای تخصیص نیست بلکه جهت تشریفِ مقامی است. به اصطلاح "چون که صد آمد نود هم پیش ماست" این وجه از آن رو ذکر شد که مولانا و شماری از عرفا، نفس ناطقه و روح آدمی را جسمانیة الحدوث نمیدانند.
وجه دیگر اشاره به بحث اعیان ثابته، و منظور این است که صُوَر علمیه اشیاء، پیش از تحقّق در عالم مادّه و مدّت در علم ازلی وجود داشته اند. این صورت های علمی را ابن عربی و صوفیان اعیان ثابته بگویند و حاکما آن را ماهیت نامند.
#شرح مثنوی شریف
# استاد کریم زمانی
پرتو عقلست آن بر حس تو
عاریت میدان ذهب بر مس تو
پرتو عقل کُلّ است که بر حسّ تو نور افشانده و تو باید آن را مانند طلایی بدانی که روی مس می کشند و آن را زراندود می کنند. ادراکات جزئی و استدلالاتِ نظری ما که از طریق مُعطَیات و داده های حواس صورت میگیرد در واقع پرتوی است از نور خورشیدِ عقل کُلّ.
چون زراندودست خوبی در بشر
ورنه چون شد شاهد تر پیره خر
زیبایی و جمال در انسان نیز مانند فلزی زراندود شده است، اگر چنین نیست پس چرا محبوب و دلبر تو مانند یک الاغ پیر، زشت و نفرت انگیز می شود؟
حالِ آدمی نیز همین سان است. تا وقتی که پرتو جان بر تاریکخانه کالبدش می تابد، نشاط و خرّمی و جمال در آن مشهود می شود، همینکه جان از کالبد، مفارقت می جوید، آن را به مُرداری زشت و کریه مبدّل می سازد و همگان از او می رمند حتّی کسانی که عُمری او را عزیز می داشتند.
چون فرشته بود همچون دیو شد
کان ملاحت اندرو عاریه بد
محبوب و معشوق تو، ابتدا مانند فرته، زیبا و دلرباست ولی همینکه جان از آن مفارقت کرد مانند دیوی زشت و منفور می گردد. زیرا که حسن و جمال آن محبوب، موقّتی و عاریتی است.
#شرح مثنوی شریف
#استاد کریم زمانی
عاریت میدان ذهب بر مس تو
پرتو عقل کُلّ است که بر حسّ تو نور افشانده و تو باید آن را مانند طلایی بدانی که روی مس می کشند و آن را زراندود می کنند. ادراکات جزئی و استدلالاتِ نظری ما که از طریق مُعطَیات و داده های حواس صورت میگیرد در واقع پرتوی است از نور خورشیدِ عقل کُلّ.
چون زراندودست خوبی در بشر
ورنه چون شد شاهد تر پیره خر
زیبایی و جمال در انسان نیز مانند فلزی زراندود شده است، اگر چنین نیست پس چرا محبوب و دلبر تو مانند یک الاغ پیر، زشت و نفرت انگیز می شود؟
حالِ آدمی نیز همین سان است. تا وقتی که پرتو جان بر تاریکخانه کالبدش می تابد، نشاط و خرّمی و جمال در آن مشهود می شود، همینکه جان از کالبد، مفارقت می جوید، آن را به مُرداری زشت و کریه مبدّل می سازد و همگان از او می رمند حتّی کسانی که عُمری او را عزیز می داشتند.
چون فرشته بود همچون دیو شد
کان ملاحت اندرو عاریه بد
محبوب و معشوق تو، ابتدا مانند فرته، زیبا و دلرباست ولی همینکه جان از آن مفارقت کرد مانند دیوی زشت و منفور می گردد. زیرا که حسن و جمال آن محبوب، موقّتی و عاریتی است.
#شرح مثنوی شریف
#استاد کریم زمانی
#شرح_مثنوی_معنوی_کریم_زمانی
#دیباچه_بیت_هشتم
8) تن ز جان و جان، ز تن مستور نيست
ليك كس را ديدِ جــان دستور نيست
به عنوان مثال با اينكه جسم و جان به هم پيوستهاند و هيچكدام از ديگري پوشيده و نهفته نيست، ولي كسي اجازه ندارد كه جان را ببيند.
يعني آنان كه اسير جسم و جسمانيات هستند نميتوانند روح لطيف را ادراك كنند.
انقروي عقيده دارد كه انسانهاي كامل كه مظهر حقاند گويند:
اسرار درون ما از كلام ما دور نيست، درست مانند جسم و روح كه از يكديگر پوشيده نيستند، ولي هيچكس روح را نميتواند ببيند.
درست است كه روح با اين چشم ديده نشود اما از لحاظ تدبير و تصرفي كه دارد از جهت خواص و كمالاتش پوشيده نيست.
اكبر آبادي گويد: اين بيت تمثيل بيت بالاست.
پس ناله ني به مثابه تن باشد و سر ناله به منزله جان. و چنانچه جان به حواص ظاهر، مدرك نميشود و سر ناله هم به حواس ظاهر محسوس نميگردد.
استاد فروزانفر نيز گويد:
اين بيت به منزله دليل و مثالي است براي سابق كه به موجب آن، سرّ و راز دل در ناله ظاهرميشود.
از اينرو «ناله به منزله تن و «راز» به مثابه روح است كه هم محرك ناله و هم در وي جلوهگري ميكند، ولي هر چشم و گوشي سرّ دل را در نمييابد.
همچنانكه جان، محرك بدن است و بدن مظهر افعال اوست و با وجود اين به چشم ديده نميشود و اين از آن جهت است كه موجود اعمّ از محسوس است.
و شايد كه چيزي موجود باشد و نفس آن را ادراك كند ولي حس آن را در نيابد مانند كليه معقولات كه موجود است، ولي محسوس هم نيست.
نيكلسون «جان» را در اينجا معادل روح حيواني دانسته است.
منظور بيت: همانطور كه روح از جسم مخفي است راز درون اولياء الله نيز بر عامّگان پوشيده است.
#دیباچه_بیت_هشتم
8) تن ز جان و جان، ز تن مستور نيست
ليك كس را ديدِ جــان دستور نيست
به عنوان مثال با اينكه جسم و جان به هم پيوستهاند و هيچكدام از ديگري پوشيده و نهفته نيست، ولي كسي اجازه ندارد كه جان را ببيند.
يعني آنان كه اسير جسم و جسمانيات هستند نميتوانند روح لطيف را ادراك كنند.
انقروي عقيده دارد كه انسانهاي كامل كه مظهر حقاند گويند:
اسرار درون ما از كلام ما دور نيست، درست مانند جسم و روح كه از يكديگر پوشيده نيستند، ولي هيچكس روح را نميتواند ببيند.
درست است كه روح با اين چشم ديده نشود اما از لحاظ تدبير و تصرفي كه دارد از جهت خواص و كمالاتش پوشيده نيست.
اكبر آبادي گويد: اين بيت تمثيل بيت بالاست.
پس ناله ني به مثابه تن باشد و سر ناله به منزله جان. و چنانچه جان به حواص ظاهر، مدرك نميشود و سر ناله هم به حواس ظاهر محسوس نميگردد.
استاد فروزانفر نيز گويد:
اين بيت به منزله دليل و مثالي است براي سابق كه به موجب آن، سرّ و راز دل در ناله ظاهرميشود.
از اينرو «ناله به منزله تن و «راز» به مثابه روح است كه هم محرك ناله و هم در وي جلوهگري ميكند، ولي هر چشم و گوشي سرّ دل را در نمييابد.
همچنانكه جان، محرك بدن است و بدن مظهر افعال اوست و با وجود اين به چشم ديده نميشود و اين از آن جهت است كه موجود اعمّ از محسوس است.
و شايد كه چيزي موجود باشد و نفس آن را ادراك كند ولي حس آن را در نيابد مانند كليه معقولات كه موجود است، ولي محسوس هم نيست.
نيكلسون «جان» را در اينجا معادل روح حيواني دانسته است.
منظور بيت: همانطور كه روح از جسم مخفي است راز درون اولياء الله نيز بر عامّگان پوشيده است.
گر نبودی نوح را از حق سرمدي
پس جهانی را چرا بر هم زدی
صد هزاران شیر بود او در تنی
او چو آتش بود و عالم خرمنی
چونک خرمن پاس عشر او نداشت
او چنان شعله بر آن خرمن گماشت
هر که او در پیش این شیر نهان
بیادب چون گرگ بگشاید دهان
همچو گرگ آن شیر بر دراندش
فانتقمنا منهم بر خواندش
زخم یابد همچو گرگ از دست شیر
پیش شیر ابله بود کو شد دلیر
سرمدي: منسوب به سرمد، هميشه، و مراد از سرمدي ذات باري تعالي است.
عشر: ده يك زكات كه از خرمن گرفته ميشود:
عاشقان را هر نفس سوزيدني است
بر ده ويران خراج و عشر نيست
و عشره در اين بيت استعاره از ولي حق است، چنان كه خرمن استعارت از مردم جهان است.
شير نهان: استعارت از پيمبران است كه به ظاهر چون مردمند، اما قدرت خدايي دارند.
چنان كه ميدانيم طوفان به نفرين نوح بر جهان مسلّط شد. نوح چون مردم را به پرستش خدا خواند، قوم وي او را به ريشخند گرفتند، و دعوت او را نپذيرفتند. نوح آنان را ميگفت: «عبادت خدا پيشه سازيد» (مؤمنون، 23)
و آنان ميگفتند: «جدال خود را با ما افزون كردي، اگر راست ميگويي عذابي كه ما را بدان بيم ميدهي براي ما بياور» (هود، 32).
و نوح بر آنان نفرين كرد و گفت: «پروردگارا بر روي زمين از كافران تني مگذار» (نوح، 26).
و خدا نفرين او را پذيرفت و از منكران نوح انتقام گرفت و طوفان پديد آمد و خرمن هستي كافران را سوخت.
اين بيتها نيز در ترساندن كساني است كه ظاهر وليّ خدا را مينگرند و او را ژنده پوشي فقير ميبينند، حالي كه او را قدرت الهي است كه تواند با آن جهان را بر هم زند و اگر بندگان گناهكار اندرز او را نپذيرند و حرمت وي ننهند گرفتار عذاب الهي خواهند گرديد.
كاشكي آن زخم بر جسم آمدي
تا بُدي كايمان و دل سالم بدُي
زخم: از زخم مقصود كيفر الهي است كه بنده را فرا ميگيرد. اين كيفر گاه زيان در مال و تن است كه برابر زيان دين چيزي نيست، و بلكه جاي سپاس دارد.
چنان كه سعدي از آن پارسا كه زخم پلنگ داشت آورده است كه ميگفت: «شكر آن كه به مصيبتي گرفتارم نه به معصيتي» (گلستان، ص 91).
زيان مال و مردن اهل و عيال، آزمايشي است از جانب خدا و آن كه در اين آزمايش شكيبايي پيش گيرد پاداش خواهد يافت «وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ ...» (بقره، 155):
#شرح مثنوی شریف شهیدی
پس جهانی را چرا بر هم زدی
صد هزاران شیر بود او در تنی
او چو آتش بود و عالم خرمنی
چونک خرمن پاس عشر او نداشت
او چنان شعله بر آن خرمن گماشت
هر که او در پیش این شیر نهان
بیادب چون گرگ بگشاید دهان
همچو گرگ آن شیر بر دراندش
فانتقمنا منهم بر خواندش
زخم یابد همچو گرگ از دست شیر
پیش شیر ابله بود کو شد دلیر
سرمدي: منسوب به سرمد، هميشه، و مراد از سرمدي ذات باري تعالي است.
عشر: ده يك زكات كه از خرمن گرفته ميشود:
عاشقان را هر نفس سوزيدني است
بر ده ويران خراج و عشر نيست
و عشره در اين بيت استعاره از ولي حق است، چنان كه خرمن استعارت از مردم جهان است.
شير نهان: استعارت از پيمبران است كه به ظاهر چون مردمند، اما قدرت خدايي دارند.
چنان كه ميدانيم طوفان به نفرين نوح بر جهان مسلّط شد. نوح چون مردم را به پرستش خدا خواند، قوم وي او را به ريشخند گرفتند، و دعوت او را نپذيرفتند. نوح آنان را ميگفت: «عبادت خدا پيشه سازيد» (مؤمنون، 23)
و آنان ميگفتند: «جدال خود را با ما افزون كردي، اگر راست ميگويي عذابي كه ما را بدان بيم ميدهي براي ما بياور» (هود، 32).
و نوح بر آنان نفرين كرد و گفت: «پروردگارا بر روي زمين از كافران تني مگذار» (نوح، 26).
و خدا نفرين او را پذيرفت و از منكران نوح انتقام گرفت و طوفان پديد آمد و خرمن هستي كافران را سوخت.
اين بيتها نيز در ترساندن كساني است كه ظاهر وليّ خدا را مينگرند و او را ژنده پوشي فقير ميبينند، حالي كه او را قدرت الهي است كه تواند با آن جهان را بر هم زند و اگر بندگان گناهكار اندرز او را نپذيرند و حرمت وي ننهند گرفتار عذاب الهي خواهند گرديد.
كاشكي آن زخم بر جسم آمدي
تا بُدي كايمان و دل سالم بدُي
زخم: از زخم مقصود كيفر الهي است كه بنده را فرا ميگيرد. اين كيفر گاه زيان در مال و تن است كه برابر زيان دين چيزي نيست، و بلكه جاي سپاس دارد.
چنان كه سعدي از آن پارسا كه زخم پلنگ داشت آورده است كه ميگفت: «شكر آن كه به مصيبتي گرفتارم نه به معصيتي» (گلستان، ص 91).
زيان مال و مردن اهل و عيال، آزمايشي است از جانب خدا و آن كه در اين آزمايش شكيبايي پيش گيرد پاداش خواهد يافت «وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ ...» (بقره، 155):
#شرح مثنوی شریف شهیدی
زانک محسوسات دونتر عالمیست
نور حق دریا و حس چون شبنمیست
زیرا عالم محسوسات، عالم پست تری است و نور حضرت حق مانند دریاست و حسّ نسبت به آن شبنمی نیست. تشبیه حضرت حق به دریا در متون عرفانی رایج است.
لیک پیدا نیست آن راکب برو
جز به آثار و به گفتار نکو
ولی سوارکار، روی آن حسّ آشکار نیست، مگر بوسیله نشانه ها و گفتار نيكو. بنابراین نور الهی وقتی حواس آدمی را تحت تصرّف خود بگیرد، هرچند ذاتش نمایان نیست ولی توسط آثار و علائم خود را نشان میدهد. و این آثار همانا کردار نیک و گفتار پسندیده است.
نور حسی کو غلیظست و گران
هست پنهان در سواد دیدگان
نور حسّی هر چند که غلیظ و سنگین است، ولی در سیاهی چشمان پنهان شده است. برخی از قدما عقیده داشتند که دیدن و إبصار عبارت از شعاع هایی است که از چشم بر أشياء می افتد، این شعاع ها دیده نمی شود زیرا نور در سیاهی چشم پوشیده است.
چونک نور حس نمیبینی ز چشم
چون ببینی نور آن دینی ز چشم
وقتی که نور حسی را با چشم نمی توانی ببینی، پس آن نور دینی و روحانی را با این
چشمانت چگونه خواهی دید؟
#شرح مثنوی شریف
نور حق دریا و حس چون شبنمیست
زیرا عالم محسوسات، عالم پست تری است و نور حضرت حق مانند دریاست و حسّ نسبت به آن شبنمی نیست. تشبیه حضرت حق به دریا در متون عرفانی رایج است.
لیک پیدا نیست آن راکب برو
جز به آثار و به گفتار نکو
ولی سوارکار، روی آن حسّ آشکار نیست، مگر بوسیله نشانه ها و گفتار نيكو. بنابراین نور الهی وقتی حواس آدمی را تحت تصرّف خود بگیرد، هرچند ذاتش نمایان نیست ولی توسط آثار و علائم خود را نشان میدهد. و این آثار همانا کردار نیک و گفتار پسندیده است.
نور حسی کو غلیظست و گران
هست پنهان در سواد دیدگان
نور حسّی هر چند که غلیظ و سنگین است، ولی در سیاهی چشمان پنهان شده است. برخی از قدما عقیده داشتند که دیدن و إبصار عبارت از شعاع هایی است که از چشم بر أشياء می افتد، این شعاع ها دیده نمی شود زیرا نور در سیاهی چشم پوشیده است.
چونک نور حس نمیبینی ز چشم
چون ببینی نور آن دینی ز چشم
وقتی که نور حسی را با چشم نمی توانی ببینی، پس آن نور دینی و روحانی را با این
چشمانت چگونه خواهی دید؟
#شرح مثنوی شریف
ای بسا ریشِ سیاه و مَردِ پیر
ای بسا ریشِ سپید و دلْ چو قیر
پیر, پیرِ عقل باشد ای پسر
نه سپیدی مویْ اَندر ریش و سَر
از بلیس او پیرتر خود کی بُوَد؟
چونکه عقلش نیست او لاشی بُوَد
#مثنوی_مولانا
معنی ابیات:
چه بسا فردی ریش سیاه داشته باشد ولی دل او پر از تجربه باشد و چه بسا کسی ریش سفید داشته باشد ولی دلش مانند قیر سیاه باشد. پس ای پسرم, پیری به معنای سپید بودن ریش و موی سر نیست, بلکه به معنای پختگی عقل است. مثلا, هیچ کسی از ابلیس سنش بیشتر نیست, ولی وقتی که ابلیس عقل نداشت, سن و سال زیاد او هیچ فایده ای نداشت.
نگاهی گذارا به برخی اصطلاحات رایج در بین مردم ما نشان میده که متاسفانه این اصطلاحات ریشه عقلی ندارد. مثل اینکه می گویند فلانی مویش را توی آسیاب سفید نکرده. خوب بله, توی آسیاب سفید نکرده, کجا سفید کرده؟ توی کلاهبرداری؟ توی اختلاس؟ توی دزدی؟ واقعا شاهد هستیم که برخی هرچه سنشان بالاتر می رود, بیشتر در قهقرای انسانیست فرو می روند, بعد ما ریش و موی سپید آنها را ملاک درستی حرفهایشان باید قرار دهیم؟ عمر چه کسی از شیطان بیشتر است؟ آیا این عمر و تجربه او به دادش رسید؟
نقطه مقابل این قضیه هم هست. گاهی کسانی را می بینیم که در سن پایین به درک و فهم و پختگی عقلی و اخلاقی زیادی دست پیدا میکنند. ما اگر نگاهمان را از ظاهر افراد برداریم و آن القائات و پیش فرض های غلطی که جامعه به ما تلقین کرده را دور بریزیم و ملاکمان عقل و اخلاق باشد و رفتار و گفتار انسانها را بررسی کنیم و از ظاهر گول زننده آنها فاصله بگیریم, بهتر می توانیم تصمیم بگیریم.
این موضوع در وادی عرفان خیلی مشاهده میشه. انسان های شریف و ساده دل ممکن است تا ریش و موی بلند و سپید کسی را ببینند, ناخودآگاه به او اعتماد کنند, و عقل خود را تعطیل و هرچه او گفت تبعیت کنند و بعد از چند مدتی سر از جاهایی در بیاورند که بعضا هیچ راه بازگشتی نداشته باشند.
باید در ارتباطمان با افراد, همواره ملاک های اخلاق و عقل را در نظر بگیریم و از آنها به عنوان محک استفاده کنیم.
#شرح_مثنوی
ای بسا ریشِ سپید و دلْ چو قیر
پیر, پیرِ عقل باشد ای پسر
نه سپیدی مویْ اَندر ریش و سَر
از بلیس او پیرتر خود کی بُوَد؟
چونکه عقلش نیست او لاشی بُوَد
#مثنوی_مولانا
معنی ابیات:
چه بسا فردی ریش سیاه داشته باشد ولی دل او پر از تجربه باشد و چه بسا کسی ریش سفید داشته باشد ولی دلش مانند قیر سیاه باشد. پس ای پسرم, پیری به معنای سپید بودن ریش و موی سر نیست, بلکه به معنای پختگی عقل است. مثلا, هیچ کسی از ابلیس سنش بیشتر نیست, ولی وقتی که ابلیس عقل نداشت, سن و سال زیاد او هیچ فایده ای نداشت.
نگاهی گذارا به برخی اصطلاحات رایج در بین مردم ما نشان میده که متاسفانه این اصطلاحات ریشه عقلی ندارد. مثل اینکه می گویند فلانی مویش را توی آسیاب سفید نکرده. خوب بله, توی آسیاب سفید نکرده, کجا سفید کرده؟ توی کلاهبرداری؟ توی اختلاس؟ توی دزدی؟ واقعا شاهد هستیم که برخی هرچه سنشان بالاتر می رود, بیشتر در قهقرای انسانیست فرو می روند, بعد ما ریش و موی سپید آنها را ملاک درستی حرفهایشان باید قرار دهیم؟ عمر چه کسی از شیطان بیشتر است؟ آیا این عمر و تجربه او به دادش رسید؟
نقطه مقابل این قضیه هم هست. گاهی کسانی را می بینیم که در سن پایین به درک و فهم و پختگی عقلی و اخلاقی زیادی دست پیدا میکنند. ما اگر نگاهمان را از ظاهر افراد برداریم و آن القائات و پیش فرض های غلطی که جامعه به ما تلقین کرده را دور بریزیم و ملاکمان عقل و اخلاق باشد و رفتار و گفتار انسانها را بررسی کنیم و از ظاهر گول زننده آنها فاصله بگیریم, بهتر می توانیم تصمیم بگیریم.
این موضوع در وادی عرفان خیلی مشاهده میشه. انسان های شریف و ساده دل ممکن است تا ریش و موی بلند و سپید کسی را ببینند, ناخودآگاه به او اعتماد کنند, و عقل خود را تعطیل و هرچه او گفت تبعیت کنند و بعد از چند مدتی سر از جاهایی در بیاورند که بعضا هیچ راه بازگشتی نداشته باشند.
باید در ارتباطمان با افراد, همواره ملاک های اخلاق و عقل را در نظر بگیریم و از آنها به عنوان محک استفاده کنیم.
#شرح_مثنوی
دست پنهان و قلم بین خطگزار
اسپ در جولان و ناپیدا سوار
دقت کن که دست نویسنده پنهان است، ولی قلم خطوطی می نویسد. اسب در تاخت و
تاز است و سوارش دیده نمی شود.
تیر پران بین و ناپیدا کمان
جانها پیدا و پنهان جان جان
ای سالک برای آنکه نسبت حق را با جهان، خوب بشناسی به این مَثَل دقت کن: تیری در هوا به پرواز در می آید و تو آن را می بینی، ولی کمانِ تیر را نمی بینی. جان ها در بدن آدمیان، توسط آثار و نشانشان آشکار می شوند، ولی جانِ جان یعنی حضرت پروردگار پنهان است.
تیر را مشکن که این تیر شهیست
نیست پرتاوی ز شصت آگهیست
تیر را مشکن یعنی با قضای الهی ستیزه مکن که أن، تیرِ شاه حقیقی است، تیر معمولی
نیست که بی هدف پرتاب شده باشد، بلکه تیری است که از چلّه كمان تیراندازی آگاه رها شده
است.
تیر در اینجا به قضای الهی اشاره دارد و ناشکستن، اشاره به رضا به قضاست .
ما رمیت اذ رمیت گفت حق
کار حق بر کارها دارد سبق
حق تعالي آيه ما رميت إذ رمیت را نازل فرمود؛ بدان که کار حق تعالی بر همه کارها
پیشی و غلبه دارد. اشاره است به آیه ۱۷ سورة انفال.
ای پیامبر، تو تیر نپراندی آنگاه که تیر پراندی، بلکه این خدا بود که تیر به سوی مشرکان پرانید.
آبه فوق، مربوط است به غزوهَ بدر در سال دوّم هجری. حضرت رسول ص نیز در آن جنگ شخصاً حضور داشت. در آن غزوه، با اینکه مسلمانان از نظر عِدّه و عُدّه بسی کمتر از کافران بودند، ولی با قضای الهی غالب و پیروز شدند.
حضرت رسول، مشتی خاک و ریگ برداشت و به سوی دشمنان پرتاب کرد و شکست آنان را محتوم نمود. مولانا از آیه فوق نکات لطیف ادبی و عرفانی بیان داشته و تقريبا بیش از هر آیه و حدیث دیگر در تمام شش دفتر مثنوی آن را به طور مکرّر به کار برده است.و بسیاری از موضوعات فلسفی و کلامی را از قبیل جبر و اختیار و وحدت وجود ظهور حق در کسوت خلق و صدور کرامات و خرق عادات از انبیاء و اولياء و تجسد لاهوت در ناسوت و امثال این مسائل را به نحوی با این آیه حلّ کرده است.
#شرح مثنوی شریف
#استاد کریم زمانی
اسپ در جولان و ناپیدا سوار
دقت کن که دست نویسنده پنهان است، ولی قلم خطوطی می نویسد. اسب در تاخت و
تاز است و سوارش دیده نمی شود.
تیر پران بین و ناپیدا کمان
جانها پیدا و پنهان جان جان
ای سالک برای آنکه نسبت حق را با جهان، خوب بشناسی به این مَثَل دقت کن: تیری در هوا به پرواز در می آید و تو آن را می بینی، ولی کمانِ تیر را نمی بینی. جان ها در بدن آدمیان، توسط آثار و نشانشان آشکار می شوند، ولی جانِ جان یعنی حضرت پروردگار پنهان است.
تیر را مشکن که این تیر شهیست
نیست پرتاوی ز شصت آگهیست
تیر را مشکن یعنی با قضای الهی ستیزه مکن که أن، تیرِ شاه حقیقی است، تیر معمولی
نیست که بی هدف پرتاب شده باشد، بلکه تیری است که از چلّه كمان تیراندازی آگاه رها شده
است.
تیر در اینجا به قضای الهی اشاره دارد و ناشکستن، اشاره به رضا به قضاست .
ما رمیت اذ رمیت گفت حق
کار حق بر کارها دارد سبق
حق تعالي آيه ما رميت إذ رمیت را نازل فرمود؛ بدان که کار حق تعالی بر همه کارها
پیشی و غلبه دارد. اشاره است به آیه ۱۷ سورة انفال.
ای پیامبر، تو تیر نپراندی آنگاه که تیر پراندی، بلکه این خدا بود که تیر به سوی مشرکان پرانید.
آبه فوق، مربوط است به غزوهَ بدر در سال دوّم هجری. حضرت رسول ص نیز در آن جنگ شخصاً حضور داشت. در آن غزوه، با اینکه مسلمانان از نظر عِدّه و عُدّه بسی کمتر از کافران بودند، ولی با قضای الهی غالب و پیروز شدند.
حضرت رسول، مشتی خاک و ریگ برداشت و به سوی دشمنان پرتاب کرد و شکست آنان را محتوم نمود. مولانا از آیه فوق نکات لطیف ادبی و عرفانی بیان داشته و تقريبا بیش از هر آیه و حدیث دیگر در تمام شش دفتر مثنوی آن را به طور مکرّر به کار برده است.و بسیاری از موضوعات فلسفی و کلامی را از قبیل جبر و اختیار و وحدت وجود ظهور حق در کسوت خلق و صدور کرامات و خرق عادات از انبیاء و اولياء و تجسد لاهوت در ناسوت و امثال این مسائل را به نحوی با این آیه حلّ کرده است.
#شرح مثنوی شریف
#استاد کریم زمانی
اى خُنُك آن مرد كز خود رَسته شد
در وجودِ زندۀ پاینده شد
خوشا به حال کسی که از وجود موهوم و کاذب خود (منِ غریزی و حیوانی) رهید و به وجود زندهٔ حقیقی و معنویِ انسان کامل پيوست.
واىِ آن زنده كه با مُرده نشست
مُرده گشت و زندگى از وى بجَست
اما وای به حال آن زنده ای که با مُرده دلان نشست و برخاست کند، زیرا همنشینی و مجالست با افراد دلمرده، انسان را دل مرده و افسرده سازد. [در ابیات پیشین، اهمیت همنشینی با کاملان مکمّل بیان شد. مبتدیان و ناقصان در صورت صدق طلب، می توانند با مصاحبت کاملان، نقایص خود را جبران کنند. مولانا در اهمیت صحبت فرماید: دوستان را در دل، رنج ها باشد که آن به هیچ داروی، خوش نشود، نه به خفتن، نه به گشتن، و نه به خوردن الا به دیدار دوست که لِقاءُ الخَلیلِ شِفاءُ العَلیل «دیدار دوست، درمان بیمار است» تا حدّی که اگر منافقی میان مؤمنان بنشیند از تأثیر ایشان، آن لحظه مؤمن می شود... بنگر که آن پشم از مجاورت عاقلی چنین بساط منقّش شد و این خاک به مجاورت عاقل، چنین سرای خوب شد. صحبت عاقل در جمادات چنین اثر کرد، بنگر که صحبت مؤمن در مؤمن چه اثر کند.]
#شرح_مثنوی_معنوی_کریم_زمانی
در وجودِ زندۀ پاینده شد
خوشا به حال کسی که از وجود موهوم و کاذب خود (منِ غریزی و حیوانی) رهید و به وجود زندهٔ حقیقی و معنویِ انسان کامل پيوست.
واىِ آن زنده كه با مُرده نشست
مُرده گشت و زندگى از وى بجَست
اما وای به حال آن زنده ای که با مُرده دلان نشست و برخاست کند، زیرا همنشینی و مجالست با افراد دلمرده، انسان را دل مرده و افسرده سازد. [در ابیات پیشین، اهمیت همنشینی با کاملان مکمّل بیان شد. مبتدیان و ناقصان در صورت صدق طلب، می توانند با مصاحبت کاملان، نقایص خود را جبران کنند. مولانا در اهمیت صحبت فرماید: دوستان را در دل، رنج ها باشد که آن به هیچ داروی، خوش نشود، نه به خفتن، نه به گشتن، و نه به خوردن الا به دیدار دوست که لِقاءُ الخَلیلِ شِفاءُ العَلیل «دیدار دوست، درمان بیمار است» تا حدّی که اگر منافقی میان مؤمنان بنشیند از تأثیر ایشان، آن لحظه مؤمن می شود... بنگر که آن پشم از مجاورت عاقلی چنین بساط منقّش شد و این خاک به مجاورت عاقل، چنین سرای خوب شد. صحبت عاقل در جمادات چنین اثر کرد، بنگر که صحبت مؤمن در مؤمن چه اثر کند.]
#شرح_مثنوی_معنوی_کریم_زمانی
شرح میخواهد بیان این سخن
لیک میترسم از اَفهامِ کهن
بیان سخن من نیازمند به شرح است ولی میترسم که فهمهای کهنه و فرسوده و ناتوان راز و اسرار سخن مرا درک نکنند و بر اوهام بیمعنی و خیالات بی اساس ره پویند.
فهمهای کهنهی کوتهنظر
صد خیالِ بد در آرَد در فِکَر
درکهای کهنه و فرسودهی کوتاهنظران، برای افکار و اندیشههای دیگران، صدها خیال بد و ناروا پدید میآورد.
#شرح_مثنوی_مولانا
#کریم_زمانی
آنچ تو در آینه بینی عیان
پیر اندر خشت بیند بیش از آن
آنچه تو در آینه آشکار می بینی، پیر و مرشد در یک خشت جهانی می بیند .یعنی انسان کامل با پی بردن به امور عالم معنا به اسرار پی میبرد که تو سالک با عقل جزئی به آن پی نمیبرد. پیر به باطن پدیده ها آگاه است و افراد عادی فقط صورت پدیده ها را می بینند.
خِشت خام : آجر خام ، در اینجا لوحه آهنی که صَقّال تبدیل به آینه می کند.
پیر ایشانند کین عالم نبود
جان ایشان بود در دریای جود
انسان کامل و پیر واصل آنانی هستند که پیش از پدیدار شدن این جهان مادّی، جان و روان آنها در دریای جود و کرم الهی مستغرق بود.
انسان کامل که در عرفان ابن عربی از آن به حادثِ ازلی نام برده شده است یعنی انسان کامل.جسما حادث است و روحاً ازلی.
ارواح قبل از اَبدان در عالم معنا وجود داشته اند، و اگر در بیت به پیر(=انسان کامل) اشاره شده برای تخصیص نیست بلکه جهت تشریفِ مقامی است. به اصطلاح "چون که صد آمد نود هم پیش ماست" این وجه از آن رو ذکر شد که مولانا و شماری از عرفا، نفس ناطقه و روح آدمی را جسمانیة الحدوث نمیدانند.
وجه دیگر اشاره به بحث اعیان ثابته، و منظور این است که صُوَر علمیه اشیاء، پیش از تحقّق در عالم مادّه و مدّت در علم ازلی وجود داشته اند. این صورت های علمی را ابن عربی و صوفیان اعیان ثابته بگویند و حاکما آن را ماهیت نامند.
#شرح مثنوی شریف
# استاد کریم زمانی
پیر اندر خشت بیند بیش از آن
آنچه تو در آینه آشکار می بینی، پیر و مرشد در یک خشت جهانی می بیند .یعنی انسان کامل با پی بردن به امور عالم معنا به اسرار پی میبرد که تو سالک با عقل جزئی به آن پی نمیبرد. پیر به باطن پدیده ها آگاه است و افراد عادی فقط صورت پدیده ها را می بینند.
خِشت خام : آجر خام ، در اینجا لوحه آهنی که صَقّال تبدیل به آینه می کند.
پیر ایشانند کین عالم نبود
جان ایشان بود در دریای جود
انسان کامل و پیر واصل آنانی هستند که پیش از پدیدار شدن این جهان مادّی، جان و روان آنها در دریای جود و کرم الهی مستغرق بود.
انسان کامل که در عرفان ابن عربی از آن به حادثِ ازلی نام برده شده است یعنی انسان کامل.جسما حادث است و روحاً ازلی.
ارواح قبل از اَبدان در عالم معنا وجود داشته اند، و اگر در بیت به پیر(=انسان کامل) اشاره شده برای تخصیص نیست بلکه جهت تشریفِ مقامی است. به اصطلاح "چون که صد آمد نود هم پیش ماست" این وجه از آن رو ذکر شد که مولانا و شماری از عرفا، نفس ناطقه و روح آدمی را جسمانیة الحدوث نمیدانند.
وجه دیگر اشاره به بحث اعیان ثابته، و منظور این است که صُوَر علمیه اشیاء، پیش از تحقّق در عالم مادّه و مدّت در علم ازلی وجود داشته اند. این صورت های علمی را ابن عربی و صوفیان اعیان ثابته بگویند و حاکما آن را ماهیت نامند.
#شرح مثنوی شریف
# استاد کریم زمانی
زانک محسوسات دونتر عالمیست
نور حق دریا و حس چون شبنمیست
زیرا عالم محسوسات، عالم پست تری است و نور حضرت حق مانند دریاست و حسّ نسبت به آن شبنمی نیست. تشبیه حضرت حق به دریا در متون عرفانی رایج است.
#لیک پیدا نیست آن راکب برو
#جز به آثار و به گفتار نکو
ولی سوارکار، روی آن حسّ آشکار نیست، مگر بوسیله نشانه ها و گفتار نيكو. بنابراین نور الهی وقتی حواس آدمی را تحت تصرّف خود بگیرد، هرچند ذاتش نمایان نیست ولی توسط آثار و علائم خود را نشان میدهد. و این آثار همانا کردار نیک و گفتار پسندیده است.
#نور حسی کو غلیظست و گران
#هست پنهان در سواد دیدگان
نور حسّی هر چند که غلیظ و سنگین است، ولی در سیاهی چشمان پنهان شده است. برخی از قدما عقیده داشتند که دیدن و إبصار عبارت از شعاع هایی است که از چشم بر أشياء می افتد، این شعاع ها دیده نمی شود زیرا نور در سیاهی چشم پوشیده است.
چونک نور حس نمیبینی ز چشم
چون ببینی نور آن دینی ز چشم
وقتی که نور حسی را با چشم نمی توانی ببینی، پس آن نور دینی و روحانی را با این
چشمانت چگونه خواهی دید؟
#شرح مثنوی شریف
#استاد کریم زمانی
نور حق دریا و حس چون شبنمیست
زیرا عالم محسوسات، عالم پست تری است و نور حضرت حق مانند دریاست و حسّ نسبت به آن شبنمی نیست. تشبیه حضرت حق به دریا در متون عرفانی رایج است.
#لیک پیدا نیست آن راکب برو
#جز به آثار و به گفتار نکو
ولی سوارکار، روی آن حسّ آشکار نیست، مگر بوسیله نشانه ها و گفتار نيكو. بنابراین نور الهی وقتی حواس آدمی را تحت تصرّف خود بگیرد، هرچند ذاتش نمایان نیست ولی توسط آثار و علائم خود را نشان میدهد. و این آثار همانا کردار نیک و گفتار پسندیده است.
#نور حسی کو غلیظست و گران
#هست پنهان در سواد دیدگان
نور حسّی هر چند که غلیظ و سنگین است، ولی در سیاهی چشمان پنهان شده است. برخی از قدما عقیده داشتند که دیدن و إبصار عبارت از شعاع هایی است که از چشم بر أشياء می افتد، این شعاع ها دیده نمی شود زیرا نور در سیاهی چشم پوشیده است.
چونک نور حس نمیبینی ز چشم
چون ببینی نور آن دینی ز چشم
وقتی که نور حسی را با چشم نمی توانی ببینی، پس آن نور دینی و روحانی را با این
چشمانت چگونه خواهی دید؟
#شرح مثنوی شریف
#استاد کریم زمانی
پرتو حق است آن، معشوق نیست
خالق است آن، گوئیا مخلوق نیست
زن در واقع معشوق مرد نیست بلکه پرتوی است از جمال حضرت حق تعالی. او جلوهای است از خالق در کِسوَت مخلوق.
نجم رازی گوید: آدم چون در جمالِ حوا
نگریست. پرتو جمال حق دید بر مشاهدهی حوا ظاهر شده که كُلُّ جَمِيلٍ مِنْ جَمَالِ اللهِ.
مولانا در این ابیات نظر درخشان خود را در مورد زن اظهار کرده است. در مثنوی ابیاتی در مذمت زن نیز دیده میشود، اما به یقین توان گفت که آن ابیات عقیدهی شخصی مولانا نیست بل او دید عرفیِ زمانهی خود را در بارۀ زن منعکس کرده است چنانکه زندگی شخصی او نشان میدهد که سلوکش با زنان بسیار محترمانه و محبتآمیز بوده است.
مولانا در این ابیات اهمیت زن را در صفت مهرآمیز و عاطفی او میداند که ترجمان صفت رحمت الهی است نه جنبههای جسمی و جنسیِ او. اگر مردی جنبههای عاطفی و احساسات لطیف زنان را درک کند قطعاً از آن طریق به حق و حقیقت راه پیدا کند چنانکه ابنعربی نیز در فَصّ بیست و هفتم از كتاب فصوصالحکم (فصّ محمدی) زن را والاترین مظهر خدا میداند و وصلت با او را همطراز با اتحاد عاشقانه با خدا میشمرد. او میگوید زن برای عارف، کاملترین مظهر تجلّی خلاقیت خداوند است: فَشُهُودُ الْحَقِّ فِي النِّسَاءِ أَعْظَمُ الشُّهُودِ وَأَكْمَلُهُ.
براساس نظر ابنعربی که بسیاری از شارحان مثنوی بدان استناد جستهاند مرد فقط جنبهی فاعلی دارد. بدان سبب که مرد زن را باردار میکند. اما زن هم جنبهی فعل پذیری (انفعالی) دارد و هم جنبۀ فاعلی از آنرو که هم از مرد، نطفه میپذیرد و هم نطفه را میپرورد و آنرا به انسان کامل مبدل میکند.
به هر حال این نـظر مشعشع مولانا دربارهی زن، آن هم در قرون وسطی بس اعجابانگیز است!
#شرح_مثنوی_مولانا
#کریم_زمانی
این صدا در کوه دلها بانگ کیست
گه پرست از بانگ این کُه گه تهیست
طنینی که در کوه دل ها افتاده صدای کیست؟ گاه این کوه پُر از صداست و گاهی خالی
از آن. پس نداهای غیبی از کوهِ وجود ما نیست. بلکه ندا کننده ای در آن ندا کرده است.
هر کجا هست او حکیمست اوستاد
بانگ او زین کوه دل خالی مباد
او در هر جا و مرتبه ای که باشد باز فرزانه و استاد است. پس کوه دلِ انسان ها از بانگ و صدای او خالی مباد.
هست که کوا مثنا میکند
هست که کآواز صدتا میکند
دراینجا حضرت مولانا به مراتب مختلف قابلیت ها و استعدادهای مریدان و طالبان می پردازد و می فرماید: کوهی هست که صدا را دو برابر می کند. و کوهی نیز هست که صد را صد برابر می کند.
برخی از طالبان، سخن انسان کامل را تصدیق می کنند. ولی شیفته و بیخویش نمی شوند. و برخی از طالبان پس از شنیدن پیام ارشاد، سراپا عشق و شور می شوند و یکسره نقد وجود خود در طبق اخلاص می نهند.
میزهاند کوه از آن آواز و قال
صد هزاران چشمهٔ آب زلال
کوه از آن آواز و گفتار، صدها هزار چشمه آب زلال می جوشاند.
#شرح مثنوی شریف
#استاد کریم زمانی
گه پرست از بانگ این کُه گه تهیست
طنینی که در کوه دل ها افتاده صدای کیست؟ گاه این کوه پُر از صداست و گاهی خالی
از آن. پس نداهای غیبی از کوهِ وجود ما نیست. بلکه ندا کننده ای در آن ندا کرده است.
هر کجا هست او حکیمست اوستاد
بانگ او زین کوه دل خالی مباد
او در هر جا و مرتبه ای که باشد باز فرزانه و استاد است. پس کوه دلِ انسان ها از بانگ و صدای او خالی مباد.
هست که کوا مثنا میکند
هست که کآواز صدتا میکند
دراینجا حضرت مولانا به مراتب مختلف قابلیت ها و استعدادهای مریدان و طالبان می پردازد و می فرماید: کوهی هست که صدا را دو برابر می کند. و کوهی نیز هست که صد را صد برابر می کند.
برخی از طالبان، سخن انسان کامل را تصدیق می کنند. ولی شیفته و بیخویش نمی شوند. و برخی از طالبان پس از شنیدن پیام ارشاد، سراپا عشق و شور می شوند و یکسره نقد وجود خود در طبق اخلاص می نهند.
میزهاند کوه از آن آواز و قال
صد هزاران چشمهٔ آب زلال
کوه از آن آواز و گفتار، صدها هزار چشمه آب زلال می جوشاند.
#شرح مثنوی شریف
#استاد کریم زمانی
مُرغِ فِتْنهیْ دانه بر بام است او
پَر گُشاده بَستهٔ دام است او
برای مثال، پرندهای که مفتونِ دانه شده هرچند او روی بام است و ظاهراً بال و پری آزاد و گشاده دارد و هنوز اسیر نشده است، اما برحسب واقع اسیر دام است. (زیرا میل به خوردنِ دانه در او قوی و استوار است و همین وابستگی به دانه او را اسیر نموده است.)
چون به دانه داد او دل را به جان
ناگرفته مَر وِرا بِگْرفته دان
از آنرو که او از روی میل و علاقه دل به دانه داده است اگر اسیر هم نشده باشد تو باید او را اسیر بحساب آوری.
آن نَظَرها که به دانه میکُند
آن گِرِه دان کو به پا بَرمیزَنَد
هر نگاهی را که آن پرندهی بینوا از روی میل و علاقه به دانه میاندازد، گرهی بدان که او بر پای خود میزند.
دانه گَوید گر تو میدُزدی نَظَر
من هَمیدُزدم زِ تو صَبر و مَقَر
دانه با زبان حال به آن پرنده میگوید اگرچه تو ظاهراً نگاهت را از من میدزدی و چنین وانمود میکنی که به من نگاه نمیکنی اما بدان که سرانجام من از تو صبر و قرار را خواهم ربود.
چون کَشیدَت آن نَظَر اَنْدر پِیاَم
پَس بِدانی کَزْ تو من غافِل نیاَم
وقتی که آن نگاه علاقمندانهی تو، تو را به دنبال من کشید، درخواهی یافت که من از تو غافل نیستم.
#شرح_مثنوی_مولانا
#کریم_زمانی
دفتر چهارم
من به هر جمعيتی نالان شدم
جفت بد حالان و خوش حالان شدم
من برای اينكه همدم و همرازی پيدا كنم و درد فراق را با او در ميان بگذارم در ميان هر جمعيتی حاضر شدم و نالهها كردم.
هم با آنان كه حالی نازل دارند حشر و نشر كردم و هم با آنان كه حالی عالی دارند.
بد حال به معنی بيمار و تبهروز و غمگين است.
و مجازاً به كسی اطلاق شود كه حالات قلبیاش نازل باشد.
اما خوشحال به معنی شادمان و نيكبخت است.
و مجازاً به كسی گفته شود كه حالات قلبیاش عالی و شكوهمند باشد.
اكبرآبادی گويد:
مراد از «جمعيت»، مجلس است. مستمعان دو قسماند: خوشحال و بدحال.
«خوشحال» آن كسی است كه با استماع نغمه، در معرفت و حضور به روی اوگشوده گردد.
و «بدحال» كسی است كه فسق و فجور در باطنش پيدا شود و يا محبت مال و جاه در طبيعت او هويدا گردد.
حكيم سبزواری معتقد است كه چون انسان كامل مظهر جميع اسماء و صفات الهی است و صفت قهر و لطف را توأمان دارد، پس با همگان اعم از صالح و طالح معاشرت كند.
#شرح_مثنوی_معنوی
#کریم_زمانی
دیباچه بیت ۵
جفت بد حالان و خوش حالان شدم
من برای اينكه همدم و همرازی پيدا كنم و درد فراق را با او در ميان بگذارم در ميان هر جمعيتی حاضر شدم و نالهها كردم.
هم با آنان كه حالی نازل دارند حشر و نشر كردم و هم با آنان كه حالی عالی دارند.
بد حال به معنی بيمار و تبهروز و غمگين است.
و مجازاً به كسی اطلاق شود كه حالات قلبیاش نازل باشد.
اما خوشحال به معنی شادمان و نيكبخت است.
و مجازاً به كسی گفته شود كه حالات قلبیاش عالی و شكوهمند باشد.
اكبرآبادی گويد:
مراد از «جمعيت»، مجلس است. مستمعان دو قسماند: خوشحال و بدحال.
«خوشحال» آن كسی است كه با استماع نغمه، در معرفت و حضور به روی اوگشوده گردد.
و «بدحال» كسی است كه فسق و فجور در باطنش پيدا شود و يا محبت مال و جاه در طبيعت او هويدا گردد.
حكيم سبزواری معتقد است كه چون انسان كامل مظهر جميع اسماء و صفات الهی است و صفت قهر و لطف را توأمان دارد، پس با همگان اعم از صالح و طالح معاشرت كند.
#شرح_مثنوی_معنوی
#کریم_زمانی
دیباچه بیت ۵
از کرم دان اینکه می ترساندت
تا به ملک ایمنی بنشاندت
وقتی دردی در ما ایجاد میشه( مثل فروپاشی یه رابطه سمی)
باید اگاه باشیم و درک کنیم که این درد رحمت خداست یعنی قراره مارو رشد بده
#شرح_مثنوی_مولانا
تا به ملک ایمنی بنشاندت
وقتی دردی در ما ایجاد میشه( مثل فروپاشی یه رابطه سمی)
باید اگاه باشیم و درک کنیم که این درد رحمت خداست یعنی قراره مارو رشد بده
#شرح_مثنوی_مولانا
مُرغِ فِتْنهیْ دانه بر بام است او
پَر گُشاده بَستهٔ دام است او
برای مثال، پرندهای که مفتونِ دانه شده هرچند او روی بام است و ظاهراً بال و پری آزاد و گشاده دارد و هنوز اسیر نشده است، اما برحسب واقع اسیر دام است. (زیرا میل به خوردنِ دانه در او قوی و استوار است و همین وابستگی به دانه او را اسیر نموده است.)
چون به دانه داد او دل را به جان
ناگرفته مَر وِرا بِگْرفته دان
از آنرو که او از روی میل و علاقه دل به دانه داده است اگر اسیر هم نشده باشد تو باید او را اسیر بحساب آوری.
آن نَظَرها که به دانه میکُند
آن گِرِه دان کو به پا بَرمیزَنَد
هر نگاهی را که آن پرندهی بینوا از روی میل و علاقه به دانه میاندازد، گرهی بدان که او بر پای خود میزند.
دانه گَوید گر تو میدُزدی نَظَر
من هَمیدُزدم زِ تو صَبر و مَقَر
دانه با زبان حال به آن پرنده میگوید اگرچه تو ظاهراً نگاهت را از من میدزدی و چنین وانمود میکنی که به من نگاه نمیکنی اما بدان که سرانجام من از تو صبر و قرار را خواهم ربود.
چون کَشیدَت آن نَظَر اَنْدر پِیاَم
پَس بِدانی کَزْ تو من غافِل نیاَم
وقتی که آن نگاه علاقمندانهی تو، تو را به دنبال من کشید، درخواهی یافت که من از تو غافل نیستم.
#شرح_مثنوی_مولانا
پَر گُشاده بَستهٔ دام است او
برای مثال، پرندهای که مفتونِ دانه شده هرچند او روی بام است و ظاهراً بال و پری آزاد و گشاده دارد و هنوز اسیر نشده است، اما برحسب واقع اسیر دام است. (زیرا میل به خوردنِ دانه در او قوی و استوار است و همین وابستگی به دانه او را اسیر نموده است.)
چون به دانه داد او دل را به جان
ناگرفته مَر وِرا بِگْرفته دان
از آنرو که او از روی میل و علاقه دل به دانه داده است اگر اسیر هم نشده باشد تو باید او را اسیر بحساب آوری.
آن نَظَرها که به دانه میکُند
آن گِرِه دان کو به پا بَرمیزَنَد
هر نگاهی را که آن پرندهی بینوا از روی میل و علاقه به دانه میاندازد، گرهی بدان که او بر پای خود میزند.
دانه گَوید گر تو میدُزدی نَظَر
من هَمیدُزدم زِ تو صَبر و مَقَر
دانه با زبان حال به آن پرنده میگوید اگرچه تو ظاهراً نگاهت را از من میدزدی و چنین وانمود میکنی که به من نگاه نمیکنی اما بدان که سرانجام من از تو صبر و قرار را خواهم ربود.
چون کَشیدَت آن نَظَر اَنْدر پِیاَم
پَس بِدانی کَزْ تو من غافِل نیاَم
وقتی که آن نگاه علاقمندانهی تو، تو را به دنبال من کشید، درخواهی یافت که من از تو غافل نیستم.
#شرح_مثنوی_مولانا