معرفی عارفان
1.24K subscribers
33.9K photos
12.3K videos
3.21K files
2.76K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
#حکیم_فردوسی، «۱٠ صفت» در انسان را با عنوان ده ديو بر می‌شمرد:
آز،
نياز،
رشک،
ننگ،
كين،
خشم،
سخن‌چينی،
دورویی،
ناپاک دینی
و ناسپاسی!
وقتی روان انسان در دست اينان باشد،
روشنی و فروغ می‌ميرد و انسان در ظلمات گم می‌شود...
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
هوا خوشگوار و زمینٖ پرنگار
نه گرم و نه سرد و همیشه بهار

نوازنده بلبل به باغ اندرون
گرازنده آهو به راغ اندرون

#حکیم_فردوسی
ز روز گذر کردن اندیشه کن
پرستیدن دادگر پیشه کن

بترس از خدا و میازار کس
ره رستگاری همین است و بس

#حکیم_فردوسی
کنون ای خردمند بیدار دل
مشو در گمان پای درکش ز گل
ترا کردگارست پروردگار
توی بنده و کردهٔ کردگار
چو گردن به اندیشه زیر آوری
ز هستی مکن پرسش و داوری
نشاید خور و خواب با آن نشست
که خستو نباشد بیزدان که هست
دلش کور باشد سرش بی‌خرد
خردمندش از مردمان نشمرد

#حکیم_فردوسی
#حفظی


خرد، افسر شهریاران بود
خرد، زیور نامداران بود

خرد، رهنما و خرد دلگشای
خرد، دست گیرد به هردو سرای

خرد، مایه ی زندگانی شناس
خرد، زنده ی جاودانی شناس

خرد؛ چشم جانست چون بنگری
تو بی چشم، شادان، جهان نسپری

#حکیم_فردوسی
به بازیگری مانَد این چرخِ مَست
که بازی برآرد به هفتاد دست

زمانی به خنجر ، زمانی به تیـغ
زمانی به باد و زمانی به میـغ

زمانی به دستِ یکی ناسزا
زمانی خود از درد و سختی، رها

زمانی دهد تخت و گنج و کلاه
زمانی غم و رنج و خواریّ و چاه


#حکیم_فردوسی
#حفظی


خرد، افسر شهریاران بود
خرد، زیور نامداران بود

خرد، رهنما و خرد دلگشای
خرد، دست گیرد به هردو سرای

خرد، مایه ی زندگانی شناس
خرد، زنده ی جاودانی شناس

خرد؛ چشم جانست چون بنگری
تو بی چشم، شادان، جهان نسپری

#حکیم_فردوسی
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #آگاهی_یافتن_مادر_سهراب_از_کشته_شدن_پسرش فردوسی « شاهنامه » « سهراب » بخش ۲۵ ( #قسمت_پنجم ) ۴۸ بیاورد خفتان و درع و کمان ، همان ،،، نیزه و تیغ و گُرزِ گران ، ۴۹ بسی ، بر همی زد ،،، گِران‌گُرز را ، همی یاد کرد ، آن بَر و بُرز را…
داستان رستم و سهراب
#آگاهی_یافتن_مادر_سهراب_از_کشته_شدن_پسرش
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۵
( #قسمت_ششم )




۵۹

به روز و به شب ، مویه کرد و گریست ،

پس از مرگِ سهراب ،،، سالی بزیست ،

۶۰

سرانجام ، هم ،،، در غمِ او بمُرد ،

روانش بشد سویِ سهرابِ گُرد ،

۶۱

چنین گفت بهرامِ نیکوسُخُن ،

که با مُردگان ، آشنایی مکن ،

۶۲

نه ایدر ، همی ماند خواهی دراز ،

بسیچیده باش و ، درنگی مساز ،

۶۳

چنین است رسمِ سرای کُهُن ،

سرش ، هیچ پیدا نبینی ز بُن ،

۶۴

به تو داد یک روز نوبت ،،، پدر ،

سزد ، گر ترا نوبت آید بسر ،

۶۵

چنین است و ، رازش نیامد پدید ،

نیابی به خیره ،،، چه جویی کلید؟ ،

۶۶

درِ بسته را ، کس نداند گشاد ،

بِدان رنج ،،، عمرِ تو ، گردد به‌باد ،

۶۷

دل اندر سرایِ سپنجی ، مبند ،

سپنجی ،،، نباشد بسی سودمند ،

۶۸

بدین داستان ، من سخن ساختم ،

دگر ، بر سیاوش بپرداختم ،

۶۹

یکی داستان است ، پُر آبِ چشم ،

دلِ نازک ، از رستم آید به‌خشم ،



#پایان_بخش ۲۵

#پایان_داستان_رستم_و_سهراب




« داستان سیاوش - آغازِ داستان »

بخش ۲۴ : « وز آنجایگه ، شاه لشکر بِراند »
این داستان را با تشویق دوستان به پایان بردیم اگر در نحوه‌ی ارائه‌ی داستان #حکیم_فردوسی نقص و نارسایی داشتیم از #فردوسی بزرگ و دوستان امید بخشایش داریم
🙏🌸🙏🌸🙏🌸