یک حبه نور
فَاللَّهُ خَيْرٌ حَافِظًا ۖ وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ
« و در هر حال، خداوند بهترین حافظ و مهربانترین مهربانان است»
#یوسف-آیه ۶۴
فَاللَّهُ خَيْرٌ حَافِظًا ۖ وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ
« و در هر حال، خداوند بهترین حافظ و مهربانترین مهربانان است»
#یوسف-آیه ۶۴
یوسف گمگشته
ایرج
یوسف گمگشته
ترانه زیبای اجرا شده در فیلم #یوسف_و_زلیخا
با صدای استاد #ایرج
اثر استاد #انوشیروان_روحانی
و استاد #همایون_خرم
محصول ۱۳۴۷
ترانه زیبای اجرا شده در فیلم #یوسف_و_زلیخا
با صدای استاد #ایرج
اثر استاد #انوشیروان_روحانی
و استاد #همایون_خرم
محصول ۱۳۴۷
نقل است:
که در چشم #یوسف_بن_الحسین سرخی بود ظاهر، و فتوری از غایت بی خوابی.
از #ابراهیم_خواص پرسیدند که:
عبادت او چگونه است؟
گفت: چون از نماز خفتن فارغ شود تا روز بر پای باشد. نه رکوع کند و نه سجود.
پس از یوسف پرسیدند که :
تا روز ایستادن چه عبادت باشد؟
گفت: نماز فریضه به آسانی میگزارم اما میخواهم که نماز شب گزارم.
همچنین ایستاده باشم، امکان آن نبود که تکبیر توانم کرد، از عظمت او، ناگاه چیزی به من درآید و مرا همچنان میدارد تا وقت صبح. چون صبح برآید فریضه گزارم
#تذکره_اوالیاءعطارنیشابوری
که در چشم #یوسف_بن_الحسین سرخی بود ظاهر، و فتوری از غایت بی خوابی.
از #ابراهیم_خواص پرسیدند که:
عبادت او چگونه است؟
گفت: چون از نماز خفتن فارغ شود تا روز بر پای باشد. نه رکوع کند و نه سجود.
پس از یوسف پرسیدند که :
تا روز ایستادن چه عبادت باشد؟
گفت: نماز فریضه به آسانی میگزارم اما میخواهم که نماز شب گزارم.
همچنین ایستاده باشم، امکان آن نبود که تکبیر توانم کرد، از عظمت او، ناگاه چیزی به من درآید و مرا همچنان میدارد تا وقت صبح. چون صبح برآید فریضه گزارم
#تذکره_اوالیاءعطارنیشابوری
داستان هستی:
" یکی بود یکی نبود"
در آن خلوت که هستی بی نشان بود
به کنج نيستی عالم نهان بود
وجودی بود از نقش دويی دور
ز گفت و گوی مايی و تويی دور
جمال مطلق از قيد مظاهر
به نور خويش هم بر خويش ظاهر
دلارا شاهدی در حجله غيب
مبرا دامنش از تهمت عيب
نه با آيينه رويش در ميانه
نه زلفش را کشيده دست شانه
صبا از طره اش نگسسته تاری
نديده چشمش از سرمه غباری
نگشته با گلش همسايه سنبل
نبسته سبزه ای پيرايه بر گل
رخش ساده ز هر خطی و خالی
نديده هيچ چشمی زو خيالی
نوای دلبری با خويش می ساخت
قمار عاشقی با خويش می باخت
ولی زانجا که حکم خوب روی است
ز پرده خوبرو در تنگ خویی است
نکو رو تاب مستوری ندارد
ببندی در، ز روزن سر برآرد
برون زد خیمه ز اقلیم تقدس
تجلّی کرد بر آفاق و انفس
زهر آئینه ای بنمود روئی
به هرجا خاست از وی گفتگویی
#جامی
#یوسف_و_زلیخا
" یکی بود یکی نبود"
در آن خلوت که هستی بی نشان بود
به کنج نيستی عالم نهان بود
وجودی بود از نقش دويی دور
ز گفت و گوی مايی و تويی دور
جمال مطلق از قيد مظاهر
به نور خويش هم بر خويش ظاهر
دلارا شاهدی در حجله غيب
مبرا دامنش از تهمت عيب
نه با آيينه رويش در ميانه
نه زلفش را کشيده دست شانه
صبا از طره اش نگسسته تاری
نديده چشمش از سرمه غباری
نگشته با گلش همسايه سنبل
نبسته سبزه ای پيرايه بر گل
رخش ساده ز هر خطی و خالی
نديده هيچ چشمی زو خيالی
نوای دلبری با خويش می ساخت
قمار عاشقی با خويش می باخت
ولی زانجا که حکم خوب روی است
ز پرده خوبرو در تنگ خویی است
نکو رو تاب مستوری ندارد
ببندی در، ز روزن سر برآرد
برون زد خیمه ز اقلیم تقدس
تجلّی کرد بر آفاق و انفس
زهر آئینه ای بنمود روئی
به هرجا خاست از وی گفتگویی
#جامی
#یوسف_و_زلیخا
#یوسف
«دردی اگر داری و همدردی نداری،
با چاه آن را در میان بگذار!
با چاه!
غم روی غم اندوختن دردی ست جانکاه!»
گفتند این را پیش از این، اما نگفتند،
گر همرهان در چاهت افکندند و رفتند؛
آنگاه دردت را کجا فریاد کن.
آه!
#فریدون_مشیری
از دفتر: #از_دیار_آشتی
«دردی اگر داری و همدردی نداری،
با چاه آن را در میان بگذار!
با چاه!
غم روی غم اندوختن دردی ست جانکاه!»
گفتند این را پیش از این، اما نگفتند،
گر همرهان در چاهت افکندند و رفتند؛
آنگاه دردت را کجا فریاد کن.
آه!
#فریدون_مشیری
از دفتر: #از_دیار_آشتی
#رباعی
حرف دلت چون پیله ها پروانه گشته
یک عاشق ماتم زده دیوانه گشته
آن کس که پرپرمیزد از عشق تو حالا
خلوت نشین گوشه ی میخانه گشته
#یوسف_حمزه
حرف دلت چون پیله ها پروانه گشته
یک عاشق ماتم زده دیوانه گشته
آن کس که پرپرمیزد از عشق تو حالا
خلوت نشین گوشه ی میخانه گشته
#یوسف_حمزه
درون گنبد گردون فتنه بار #مخسب
به زیر سایه پل، موسم #بهار مخسب
فلک ز کاهکشان تیغ بر کف استاده است
به زیر سایه شمشیر آبدار مخسب
فتاده است زمین پیش پای #صرصر_مرگ
چو گرد بر سر این #فرش_مستعار مخسب
ز چار طاق عناصر شکست می بارد
میان چار مخالف به اختیار مخسب
درون سینه ماهی نکرد #یونس خواب
برون نرفته ازین آبگون حصار مخسب
ز مرگ نسیه چه چون برگ بید می لرزی؟
ز مرگ نقد بیندیش، زینهار مخسب
اگر چه ظلمت شب پرده پوش بی ادبی است
تو بی ادب، ادب خود نگاه دار مخسب
مباد شرطه طوفان درست بنشیند
نبرده رخت ازین ورطه بر کنار مخسب
دو چشم روشن ماهی درون پرده آب
دو شاهدست که در بحر بی کنار مخسب
به چشم دام ز ذوق شکار خواب نرفت
اگر تو یافته ای لذت شکار مخسب
صفای #چهره_شبنم گل سحرخیزی است
ز یکدگر بگشا چشم اعتبار مخسب
به این امید که سر رشته ای به دست افتد
شود چو سوزن اگر پیکرت نزار مخسب
زمام ناقه #لیلی بلال شب دارد
نصیحت من #مجنون به یاد دار مخسب
بگیر از ورق لاله نقش بیداری
تو نیز ناخن داغی به دل فشار مخسب
گرفت #هاله در آغوش، #ماه خود را تنگ
تو هم ز اهل دلی ای تهی کنار مخسب
به سایه علم آه، خویش را برسان
شبی که فردا جنگ است، زینهار مخسب
ز حرف تلخ در اینجا زبان خویش بگز
به خوابگاه لحد در دهان مار مخسب
حلال نیست به بیماردار، خواب گران
ترحمی کن و بهر دل فگار مخسب
به شب ز حلقه اهل گناه کن شبگیر
دلی چو آینه داری، به زنگبار مخسب
به جنبش نفس خود ببین و عبرت گیر
#رفیق_بر_سر_کوچ_است، زینهار مخسب
دم فسرده سرما ز خواب سنگین است
اگر تو سوخته جانی، چو نوبهار مخسب
رگ فسرده خود را به نیشتر برسان
چو خون مرده همه شب به یک قرار مخسب
گل سر سبد عمر، چشم بیدارست
به رغم دیده گلچین روزگار مخسب
#رسول گفت که با خواب، مرگ هم پدرست
به اختیار مکن مرگ اختیار مخسب
زمین و آب تو کمتر ز هیچ دهقان نیست
ز تخم اشک، تو هم دانه ای بکار مخسب
کمین #دزد بود خواب اگر ز اهل دلی
درین کمینگه #آشوب، زینهار مخسب
نشان چشمه حیوان به تیرگی دادند
نقاب شب چو فکندند، خضروار مخسب
نبسته لب ز سخن، آرمیدگی مطلب
نکرده رخنه دیوار استوار مخسب
حصار جسم تو از چشم و گوش پر رخنه است
نصیحت دل آگاه گوش دار مخسب
به نیم چشم زدن پر ز آب می گردد
#درین_سفینه_پر_رخنه_زینهار_مخسب
گرفت دامن گل شبنم از سحرخیزی
تو هم شبی رخی از اشک، تازه دار مخسب
ترا که دولت بیدار، شمع بالین است
چو نقش صورت دیبا به یک قرار مخسب
به ذوق مطرب و می روزها به شب کردی
شبی به ذوق #مناجات کردگار مخسب
ز فیض صدق طلب، مور پر برون آورد
تو نیز پای کسالت ز گل برآر مخسب
ترا به گوهر دل کرده اند امانت دار
ز دزد امانت حق را نگاه دار مخسب
اگر ترا به شکر خواب، بخت بفریبد
تو خواب تلخ عدم را به خاطر آر مخسب
برآر #یوسف جان را ز چاه تیره تن
تو نور چشم وجودی، درین غبار مخسب
#مثلثی است موالید بهر رفتن تو
درین بساط #مربع تو خشت وار مخسب
ز نوبهار به رقص است ذره ذره خاک
تو نیز #جزو_زمینی، درین بهار مخسب
فروغ دولت بیدار، چشم اگر داری
تو هم چو شمع به مژگان اشکبار مخسب
مباد #عشق نهد جوز پوچ در بغلت
چو کودکان به سر راه انتظار مخسب
نگاه کن سر تار نفس کجا بندست
نگاه دار سر رشته زینهار مخسب
ز عشق سرو چمن خواب نیست #فاخته را
تو هم به سایه آن سرو پایدار مخسب
قدم به دیده خورشید نه مسیحاوار
میان آب و گل جسم چون حمار مخسب
گلیم بخت درین آب می توان شستن
چو مرده در دم صبح سفیدکار مخسب
#رسید_کوکبه_عشق_سر_برآر_از_خاک
چو دانه در جگر خاک در بهار مخسب
اگر نه مهر نهاده است بر دلت غفلت
به پیش دیده بیدار کردگار مخسب
به ذوق رنگ حنا، کودکان نمی خسبند
چه می شود، تو هم از بهر آن نگار مخسب
شده است دخمه دل های مرده مرکز خاک
درین حظیره پر مرده زینهار مخسب
جواب آن غزل #مولوی است این #صائب
ز عمر، یکشبه کم گیر و زنده دار مخسب
صائب تبریزی غزل۹۱۱
به زیر سایه پل، موسم #بهار مخسب
فلک ز کاهکشان تیغ بر کف استاده است
به زیر سایه شمشیر آبدار مخسب
فتاده است زمین پیش پای #صرصر_مرگ
چو گرد بر سر این #فرش_مستعار مخسب
ز چار طاق عناصر شکست می بارد
میان چار مخالف به اختیار مخسب
درون سینه ماهی نکرد #یونس خواب
برون نرفته ازین آبگون حصار مخسب
ز مرگ نسیه چه چون برگ بید می لرزی؟
ز مرگ نقد بیندیش، زینهار مخسب
اگر چه ظلمت شب پرده پوش بی ادبی است
تو بی ادب، ادب خود نگاه دار مخسب
مباد شرطه طوفان درست بنشیند
نبرده رخت ازین ورطه بر کنار مخسب
دو چشم روشن ماهی درون پرده آب
دو شاهدست که در بحر بی کنار مخسب
به چشم دام ز ذوق شکار خواب نرفت
اگر تو یافته ای لذت شکار مخسب
صفای #چهره_شبنم گل سحرخیزی است
ز یکدگر بگشا چشم اعتبار مخسب
به این امید که سر رشته ای به دست افتد
شود چو سوزن اگر پیکرت نزار مخسب
زمام ناقه #لیلی بلال شب دارد
نصیحت من #مجنون به یاد دار مخسب
بگیر از ورق لاله نقش بیداری
تو نیز ناخن داغی به دل فشار مخسب
گرفت #هاله در آغوش، #ماه خود را تنگ
تو هم ز اهل دلی ای تهی کنار مخسب
به سایه علم آه، خویش را برسان
شبی که فردا جنگ است، زینهار مخسب
ز حرف تلخ در اینجا زبان خویش بگز
به خوابگاه لحد در دهان مار مخسب
حلال نیست به بیماردار، خواب گران
ترحمی کن و بهر دل فگار مخسب
به شب ز حلقه اهل گناه کن شبگیر
دلی چو آینه داری، به زنگبار مخسب
به جنبش نفس خود ببین و عبرت گیر
#رفیق_بر_سر_کوچ_است، زینهار مخسب
دم فسرده سرما ز خواب سنگین است
اگر تو سوخته جانی، چو نوبهار مخسب
رگ فسرده خود را به نیشتر برسان
چو خون مرده همه شب به یک قرار مخسب
گل سر سبد عمر، چشم بیدارست
به رغم دیده گلچین روزگار مخسب
#رسول گفت که با خواب، مرگ هم پدرست
به اختیار مکن مرگ اختیار مخسب
زمین و آب تو کمتر ز هیچ دهقان نیست
ز تخم اشک، تو هم دانه ای بکار مخسب
کمین #دزد بود خواب اگر ز اهل دلی
درین کمینگه #آشوب، زینهار مخسب
نشان چشمه حیوان به تیرگی دادند
نقاب شب چو فکندند، خضروار مخسب
نبسته لب ز سخن، آرمیدگی مطلب
نکرده رخنه دیوار استوار مخسب
حصار جسم تو از چشم و گوش پر رخنه است
نصیحت دل آگاه گوش دار مخسب
به نیم چشم زدن پر ز آب می گردد
#درین_سفینه_پر_رخنه_زینهار_مخسب
گرفت دامن گل شبنم از سحرخیزی
تو هم شبی رخی از اشک، تازه دار مخسب
ترا که دولت بیدار، شمع بالین است
چو نقش صورت دیبا به یک قرار مخسب
به ذوق مطرب و می روزها به شب کردی
شبی به ذوق #مناجات کردگار مخسب
ز فیض صدق طلب، مور پر برون آورد
تو نیز پای کسالت ز گل برآر مخسب
ترا به گوهر دل کرده اند امانت دار
ز دزد امانت حق را نگاه دار مخسب
اگر ترا به شکر خواب، بخت بفریبد
تو خواب تلخ عدم را به خاطر آر مخسب
برآر #یوسف جان را ز چاه تیره تن
تو نور چشم وجودی، درین غبار مخسب
#مثلثی است موالید بهر رفتن تو
درین بساط #مربع تو خشت وار مخسب
ز نوبهار به رقص است ذره ذره خاک
تو نیز #جزو_زمینی، درین بهار مخسب
فروغ دولت بیدار، چشم اگر داری
تو هم چو شمع به مژگان اشکبار مخسب
مباد #عشق نهد جوز پوچ در بغلت
چو کودکان به سر راه انتظار مخسب
نگاه کن سر تار نفس کجا بندست
نگاه دار سر رشته زینهار مخسب
ز عشق سرو چمن خواب نیست #فاخته را
تو هم به سایه آن سرو پایدار مخسب
قدم به دیده خورشید نه مسیحاوار
میان آب و گل جسم چون حمار مخسب
گلیم بخت درین آب می توان شستن
چو مرده در دم صبح سفیدکار مخسب
#رسید_کوکبه_عشق_سر_برآر_از_خاک
چو دانه در جگر خاک در بهار مخسب
اگر نه مهر نهاده است بر دلت غفلت
به پیش دیده بیدار کردگار مخسب
به ذوق رنگ حنا، کودکان نمی خسبند
چه می شود، تو هم از بهر آن نگار مخسب
شده است دخمه دل های مرده مرکز خاک
درین حظیره پر مرده زینهار مخسب
جواب آن غزل #مولوی است این #صائب
ز عمر، یکشبه کم گیر و زنده دار مخسب
صائب تبریزی غزل۹۱۱
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
﷽
یک حبه نور
فَاللَّهُ خَيْرٌ حَافِظًا ۖ وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ
و خداوند بهترین حافظ، و مهربانترین مهربانان است.
سوره #یوسف ۶۴
یک حبه نور
فَاللَّهُ خَيْرٌ حَافِظًا ۖ وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ
و خداوند بهترین حافظ، و مهربانترین مهربانان است.
سوره #یوسف ۶۴
یک حبه نور
فَاللَّهُ خَيْرٌ حَافِظًا ۖ وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ
« و در هر حال، خداوند بهترین حافظ و مهربانترین مهربانان است»
#یوسف-آیه ۶۴
فَاللَّهُ خَيْرٌ حَافِظًا ۖ وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ
« و در هر حال، خداوند بهترین حافظ و مهربانترین مهربانان است»
#یوسف-آیه ۶۴
یک حبه نور
فَاللَّهُ خَيْرٌ حَافِظًا ۖ وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ
« و در هر حال، خداوند بهترین حافظ و مهربانترین مهربانان است»
#یوسف-آیه ۶۴
فَاللَّهُ خَيْرٌ حَافِظًا ۖ وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ
« و در هر حال، خداوند بهترین حافظ و مهربانترین مهربانان است»
#یوسف-آیه ۶۴
۲۴ مهر سالروز درگذشت یوسف اسحاقپور
(زاده ۲۴ اسفند ۱۳۱۸ تهران – درگذشته ۲۴ مهر ۱۴۰۰ فرانسه) نویسنده، پژوهشگر و جستارنویس
او در ۱۸ سالگی برای تحصیل در رشته سینما به فرانسه رفت و در آغاز در مدرسه لویی لومیر فیلمبرداری خواند و سپس در ایدک "مؤسسهٔ مطالعات عالی سینماتوگرافیک" به تحصیل در رشتههای کارگردانی و مونتاژ پرداخت و در فرانسه ماندگار شد. سپس تحصیلاتش در فلسفه را در دانشگاه سوربن و تاریخ هنر و جامعهشناسی را در دانشسرای عالی علوم کاربردیِ پاریس ادامه داد.
جستارهای او هر چند شامل حوزههای فلسفه، سیاست و ادبیات نیز میشوند اما اساساً به اندیشهورزی درباره تصویر، چه در حوزه سینما "تکنگاریهایی درباره اورسن ولز، ویسکونتی، اُزو، ساتیاجیت رای، کیارستمی و چندین مجموعه جستار درباره کلیت سینما یا فیلمها و سینماگران خاص" و چه در حوزه نقاشی "پوسن، کوربه، دوشان، موراندی ..." اختصاص یافتهاند. مفصلترین اثر او کتابی دوهزار صفحهای در سه جلد درباره اورسن ولز است که نتیجه سی سال پژوهش، درباره او است.
البته حرکت در این مسیر باعث نشد وی ایران را فراموش کند که سه جستار درباره مینیاتور ایرانی، صادق هدایت و شهره فیضجو از کارهای او درباره هنر ایرانی بهشمار میروند. او در حوزه عکاسی نیز فعالیت داشت و پنج مجموعه عکس منتشر کرد.
کتابشناسی
"ترجمه شده به زبان فارسی":
کیارستمی پشت و روی واقعیت، یوسف اسحاقپور، ترجمه محمدرضا شیخی، نشر شورآفرین چاپ دوم، زمستان ۱۳۹۸
اُزو، فرمهای ناپایداری، یوسف اسحاقپور، ترجمه محمدرضا شیخی، نشر شورآفرین، چاپ دوم، تابستان ۱۳۹۹
ساتیاجیت رای، شرق و غرب، یوسف اسحاقپور، ترجمه محمدرضا شیخی، نشر شورآفرین، چاپ اول، تابستان ۱۳۹۹
مینیاتور ایرانی، رنگهای نور، آینه و باغ، یوسف اسحاقپو،ر ترجمه جمشید ارجمند، نشر دمان، چاپ اول ۱۳۷۹
بر مزار هدایت، یوسف اسحاقپور، ترجمه باقر پرهام نشر آگه، چاپ اول ۱۳۷۴
باستانشناسی سینما و خاطره قرن، ژان لوک گدار و یوسف اسحاق پور، ترجمه مریم عرفان، نشرچشمه، چاپ سوم ۱۳۹۶
مارکس هنگام فروریزی کمونیسم، یوسف اسحاقپور، ترجمه ویدا حاجبی تبریزی، نشربازتاب، نگارچاپ، اول ۱۳۸۵
موراندی، نور و خاطره، مریم موسوی.
#یوسف_اسحاق_پور
(زاده ۲۴ اسفند ۱۳۱۸ تهران – درگذشته ۲۴ مهر ۱۴۰۰ فرانسه) نویسنده، پژوهشگر و جستارنویس
او در ۱۸ سالگی برای تحصیل در رشته سینما به فرانسه رفت و در آغاز در مدرسه لویی لومیر فیلمبرداری خواند و سپس در ایدک "مؤسسهٔ مطالعات عالی سینماتوگرافیک" به تحصیل در رشتههای کارگردانی و مونتاژ پرداخت و در فرانسه ماندگار شد. سپس تحصیلاتش در فلسفه را در دانشگاه سوربن و تاریخ هنر و جامعهشناسی را در دانشسرای عالی علوم کاربردیِ پاریس ادامه داد.
جستارهای او هر چند شامل حوزههای فلسفه، سیاست و ادبیات نیز میشوند اما اساساً به اندیشهورزی درباره تصویر، چه در حوزه سینما "تکنگاریهایی درباره اورسن ولز، ویسکونتی، اُزو، ساتیاجیت رای، کیارستمی و چندین مجموعه جستار درباره کلیت سینما یا فیلمها و سینماگران خاص" و چه در حوزه نقاشی "پوسن، کوربه، دوشان، موراندی ..." اختصاص یافتهاند. مفصلترین اثر او کتابی دوهزار صفحهای در سه جلد درباره اورسن ولز است که نتیجه سی سال پژوهش، درباره او است.
البته حرکت در این مسیر باعث نشد وی ایران را فراموش کند که سه جستار درباره مینیاتور ایرانی، صادق هدایت و شهره فیضجو از کارهای او درباره هنر ایرانی بهشمار میروند. او در حوزه عکاسی نیز فعالیت داشت و پنج مجموعه عکس منتشر کرد.
کتابشناسی
"ترجمه شده به زبان فارسی":
کیارستمی پشت و روی واقعیت، یوسف اسحاقپور، ترجمه محمدرضا شیخی، نشر شورآفرین چاپ دوم، زمستان ۱۳۹۸
اُزو، فرمهای ناپایداری، یوسف اسحاقپور، ترجمه محمدرضا شیخی، نشر شورآفرین، چاپ دوم، تابستان ۱۳۹۹
ساتیاجیت رای، شرق و غرب، یوسف اسحاقپور، ترجمه محمدرضا شیخی، نشر شورآفرین، چاپ اول، تابستان ۱۳۹۹
مینیاتور ایرانی، رنگهای نور، آینه و باغ، یوسف اسحاقپو،ر ترجمه جمشید ارجمند، نشر دمان، چاپ اول ۱۳۷۹
بر مزار هدایت، یوسف اسحاقپور، ترجمه باقر پرهام نشر آگه، چاپ اول ۱۳۷۴
باستانشناسی سینما و خاطره قرن، ژان لوک گدار و یوسف اسحاق پور، ترجمه مریم عرفان، نشرچشمه، چاپ سوم ۱۳۹۶
مارکس هنگام فروریزی کمونیسم، یوسف اسحاقپور، ترجمه ویدا حاجبی تبریزی، نشربازتاب، نگارچاپ، اول ۱۳۸۵
موراندی، نور و خاطره، مریم موسوی.
#یوسف_اسحاق_پور
کلام نور
فَاللَّهُ خَيْرٌ حَافِظًا ۖ وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ
« و در هر حال، خداوند بهترین حافظ و مهربانترین مهربانان است»
#یوسف-آیه ۶۴
فَاللَّهُ خَيْرٌ حَافِظًا ۖ وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ
« و در هر حال، خداوند بهترین حافظ و مهربانترین مهربانان است»
#یوسف-آیه ۶۴
.
یک حبه نور
انَّ رَبِّي لَطِيفٌ لِّمَا يَشَاءُ ۚ إِنَّهُ هُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ
پروردگارم نسبت به آنچه میخواهد و شایسته میداند صاحب لطف است و سنجیده و دقیق انجام میدهد چرا که او دانا و حکیم است.
#یوسف -آیه ۱۰۰
یک حبه نور
انَّ رَبِّي لَطِيفٌ لِّمَا يَشَاءُ ۚ إِنَّهُ هُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ
پروردگارم نسبت به آنچه میخواهد و شایسته میداند صاحب لطف است و سنجیده و دقیق انجام میدهد چرا که او دانا و حکیم است.
#یوسف -آیه ۱۰۰
یک حبه نور
فَاللَّهُ خَيْرٌ حَافِظًا ۖ وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ
« و در هر حال، خداوند بهترین حافظ و مهربانترین مهربانان است»
#یوسف-آیه ۶۴
فَاللَّهُ خَيْرٌ حَافِظًا ۖ وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ
« و در هر حال، خداوند بهترین حافظ و مهربانترین مهربانان است»
#یوسف-آیه ۶۴