معرفی عارفان
1.26K subscribers
34.9K photos
12.8K videos
3.24K files
2.8K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
چه خوش است ناله من به نوا رسیده باشد
دل پاشکسته من به دوا رسیده باشد

نفس آن زمان بر آرم به فراغت از ته دل
که غبار هستی من به هوا رسیده باشد

همه روز بیقرام همه شب در انتظارم
که دل رمیده من به کجا رسیده باشد

به کسی بود مسلم سفر دیار وحدت
که درون خانه باشد همه جا رسیده باشد

پر جبرئیل اینجا گره شکست دارد
به دلیل عقل زاهد به کجا رسیده باشد

اثر جمال یوسف ز جبین گرگ تابد
واگر آبگینه دل به صفا رسیده باشد

به کجا رسیده باشد تک و پوی عقل ناقص
چو به کنه رای کوری ز عصا رسیده باشد

کسی آگهست صائب زتب نهانی من
که به مغز استخوانها چو هما رسیده باشد

#صائب_تبریزی

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🍂 🍂🍂


سربهم آورده دیدم برگهای غنچه را
اجتماع دوستان یکدلم آمد به یاد

نیست صائب کمتر از منزل حضور راه عشق
کافرم در راه اگر از منزلم آمد به یاد


#صائب_تبریزی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
نمی‌دانم که را دیـدم
             که از خود می‌رود هوشم

             جنون آهســـته می‌گوید
             «مبارک باد» در گوشم

#صائب_تبریزی
🕊
🍀

یک بار بی خبر به شبستان من درآ
چون بوی گل، نهفته به این انجمن درآ

از دوریت چو شام غریبان گرفته‌ایم
از در گشاده‌روی چو صبح وطن درآ

مانند شمع، جامهٔ فانوس شرم را
بیرون در گذار و به این انجمن درآ

دست و دلم ز دیدنت از کار رفته است
بند قبا گشوده به آغوش من درآ

آیینه را ز صحبت طوطی گزیر نیست
ای سنگدل به صائب شیرین‌سخن درآ


#صائب_تبریزی
چراغ گل ز بیتابی به شمع صبح می ماند
کدامین سنگدل یارب به این گلزار می آید؟

در آن وادی که قطع ره به همت می توان کردن
زپای خفته کار تیغ لنگردار می آید

زحبس پیله، کرم پیله هم آزاد می گردد
اگر زاهد برون از پرده پندار می آید

اگر در دل نباشد غصه دوران گره صائب
سخن یکدست می خیزد، نفس هموار می آید

#صائب_تبريزی
برق را در خرمن مردم تماشا کرده است

آن که پندارد که حال مردم دنیا خوش است

فکر شنبه تلخ دارد جمعهٔ اطفال را

عشرت امروز بی‌اندیشهٔ فردا خوش است

#صائب_تبريزى
فقیران را به چوب منع از درگاه خود راندن
به شمع دولت بیدار باشد دامن افشاندن

مگردان روی گرم از دوستان تا دولتی داری
که از یک شمع روشن می توان صد شمع گیراندن

به خاموشی ز زخم خصم بد گوهر مشو ایمن
که آب تیغ طوفان می کند در وقت خواباندن

دهد هر کس به ریزش دست خود در زندگی عادت
به نقد جان به آسانی تواند دست افشاندن

بپوشان دیده از خود، در حریم وصل محرم شو
که با دریا یکی گردد حباب از چشم پوشاندن

ز دل زنگار غفلت می زداید صحبت پاکان
که در گوهر نگردد سبز، رنگ آب از ماندن

دل بی تاب دارد دور باش خانه زاد از خود
مروت نیست ما را چون سپند از بزم خود راندن

لطیف افتاده است از بس که آن سیمین بدن صائب
خط نارسته را زان صفحه رومی توان خواندن

#صائب_تبریزی
- غزل شمارهٔ ۶۲۰۵
دل به دنیا نگذرد خرد دوراندیش
نشود برق سبکسیر مقید به حشیش

ترک دنیای فرومایه سر همتهاست
ورنه شاهان ز چه همت طلبند از درویش ؟

زاهد خشک که دربوته ریش است نهان
خارپشتی است که درهرسر مو دارد نیش

با عمل دامن تقوی زمناهی چیدن
احتراز سگ مسلخ بود ازشاشه خویش !

صائب آرامگهش قلعه فولاد بود
هرکه بیرون ننهد پای زاندازه خویش

#صائب_تبريزى
- غزل شمارهٔ ۴۹۸۸
برق را در خرمن مردم تماشا کرده است
آن که پندارد که حال مردم دنیا خوش است

فکر شنبه تلخ دارد جمعهٔ اطفال را
عشرت امروز بی‌اندیشهٔ فردا خوش است

#صائب_تبريزى
بگذر از ناز و برون آی ز پیراهن شرم
که عجب تنگ در آغوش نیاز آمده‌ای

آنقدر باش که من از سر جان برخیزم
چون به غمخانه‌ام ای بنده نواز آمده‌ای

#صائب_تبریزی