دوست داشتن که عیب نیست بابا جان .
دوست داشتن دل آدم را روشن می کند .
اما کینه و نفرت دل آدم را سیاه می کند .
اگر از حالا دلت به محبت انس گرفت ، بزرگ هم که شدی آماده دوست داشتن چیزهای خوب و زیبای دنیا هستی .
دل آدم عین یک باغچه پر از غنچه است ،
اگر با محبت غنچه ها را آب دادی باز می شوند ، اگر نفرت ورزیدی غنچه ها پلاسیده می شوند...
#سووشون
#سیمین دانشور
8اردیبهشت #زادروز سیمین دانشور بانوی اول داستان نویس ایران گرامی باد
نخستینرئیس کانون نویسندگان ایرانبود.
از جمله پرفروشترین آثار "ادبیات ایران" را نوشت، "سووشون" که نثر آن سادهاست و به ۱۷ زبان ترجمه شده است!
همسر، جلالآلِاحمد
دوست داشتن که عیب نیست بابا جان .
دوست داشتن دل آدم را روشن می کند .
اما کینه و نفرت دل آدم را سیاه می کند .
اگر از حالا دلت به محبت انس گرفت ، بزرگ هم که شدی آماده دوست داشتن چیزهای خوب و زیبای دنیا هستی .
دل آدم عین یک باغچه پر از غنچه است ،
اگر با محبت غنچه ها را آب دادی باز می شوند ، اگر نفرت ورزیدی غنچه ها پلاسیده می شوند...
#سووشون
#سیمین دانشور
8اردیبهشت #زادروز سیمین دانشور بانوی اول داستان نویس ایران گرامی باد
نخستینرئیس کانون نویسندگان ایرانبود.
از جمله پرفروشترین آثار "ادبیات ایران" را نوشت، "سووشون" که نثر آن سادهاست و به ۱۷ زبان ترجمه شده است!
همسر، جلالآلِاحمد
شعر بانو #سیمین_دانشور
به یاد استاد #مهدی_اخوان_ثالث
ترا طلبیدند و زائر شهر نور شدی،
نام متبرکت مهدیوامید بود،موعود شعرفارسی،
در انتظارت بودند و بهنگام آمدی.
چرا نابهنگام رفتی و نومیدمان کردی؟
و چرای بزرگ را در ذهنمان کاشتی؟
و ما در این کرانهٔ رود زندگی،
شاهد بودیم که قایقی راهوار ترا با خود برد.
با «رهتوشهٔ» سفرت که پر و پیمان بود،
و رازِجاودانگیت واژگانِمرصع بَر جواهرِشعرت.
اینک تو بار امانت را به منزل رساندهای،
و در کرانهٔ دیگر فرود آمدهای.
آیا خدا کرجیبان تو نبود؟
آیا در آن کرانهٔ بیکران منتظرت نبود؟
و به وادی ایمن رهنمونت نشد؟
آیا او را دیدی یا شنیدی؟
در رؤیاها و خوابهایمان جاری شو،
و به ما بگو. ای نجیبترین. ای دلسوختهترین.
۱۲ شهریور ۶۹
#سیمین_دانشور
برگرفته از کتاب
#باغ_بیبرگی (یادنامه مهدی اخوان ثالث)
به اهتمام #مرتضی_کاخی
چاپ سوم، ۱۳۸۵
#انتشارات_زمستان
صفحه ۲۴۱-۲۴۰.
نام و یاد هر دو بزرگ، جاوید و گرامیست!
#زادروز_سیمین_دانشور
به یاد استاد #مهدی_اخوان_ثالث
ترا طلبیدند و زائر شهر نور شدی،
نام متبرکت مهدیوامید بود،موعود شعرفارسی،
در انتظارت بودند و بهنگام آمدی.
چرا نابهنگام رفتی و نومیدمان کردی؟
و چرای بزرگ را در ذهنمان کاشتی؟
و ما در این کرانهٔ رود زندگی،
شاهد بودیم که قایقی راهوار ترا با خود برد.
با «رهتوشهٔ» سفرت که پر و پیمان بود،
و رازِجاودانگیت واژگانِمرصع بَر جواهرِشعرت.
اینک تو بار امانت را به منزل رساندهای،
و در کرانهٔ دیگر فرود آمدهای.
آیا خدا کرجیبان تو نبود؟
آیا در آن کرانهٔ بیکران منتظرت نبود؟
و به وادی ایمن رهنمونت نشد؟
آیا او را دیدی یا شنیدی؟
در رؤیاها و خوابهایمان جاری شو،
و به ما بگو. ای نجیبترین. ای دلسوختهترین.
۱۲ شهریور ۶۹
#سیمین_دانشور
برگرفته از کتاب
#باغ_بیبرگی (یادنامه مهدی اخوان ثالث)
به اهتمام #مرتضی_کاخی
چاپ سوم، ۱۳۸۵
#انتشارات_زمستان
صفحه ۲۴۱-۲۴۰.
نام و یاد هر دو بزرگ، جاوید و گرامیست!
#زادروز_سیمین_دانشور