شب چون به چشم اهل جهان خواب میدود
میل تو گرم، در دل بی تاب میدود
در پرده ی نهانِ دلم جای میکنی
گویی به چشم خسته تنی خواب میدود
میبوسمت به شوق و برون میشوم ز خویش
چون شبنمی که بر گل شاداب میدود
میلغزد آن نگاه شتابان به چهرهام
چون بوسهی نسیم که بر آب میدود
وز آن نگاه، مستی عشق تو در تنم
آنگونه میدود که می ناب میدود
بر دامنم ز مهر بنهْ سر، که عیب نیست
خورشید هم به دامن مرداب میدود
وزگفتگوی خلق مخور غم، که گاهگاه
ابر سیه به چهرهی مهتاب میدود
#سیمین_بهبهانی✨
#شبتون_آروم_و_به_دور_از_دلتنگى
میل تو گرم، در دل بی تاب میدود
در پرده ی نهانِ دلم جای میکنی
گویی به چشم خسته تنی خواب میدود
میبوسمت به شوق و برون میشوم ز خویش
چون شبنمی که بر گل شاداب میدود
میلغزد آن نگاه شتابان به چهرهام
چون بوسهی نسیم که بر آب میدود
وز آن نگاه، مستی عشق تو در تنم
آنگونه میدود که می ناب میدود
بر دامنم ز مهر بنهْ سر، که عیب نیست
خورشید هم به دامن مرداب میدود
وزگفتگوی خلق مخور غم، که گاهگاه
ابر سیه به چهرهی مهتاب میدود
#سیمین_بهبهانی✨
#شبتون_آروم_و_به_دور_از_دلتنگى
#حسادت
بعضی آدم ها عین یک گل ناب هستند، دیگران به جلوه شان حسد می برند. خیال میکنند این گل نایاب تمام نیروی زمین را میگیرد. تمام درخشش آفتاب و تَریِ هوا را می بلعد و جا را برای آنها تنگ کرده، برای آنها آفتاب و اکسیژن باقی نگذاشته. به او حسد می برند و دلشان می خواهد وجود نداشته باشد. یا عین ما باش یا اصلا نباش.
#سیمین_دانشور
بعضی آدم ها عین یک گل ناب هستند، دیگران به جلوه شان حسد می برند. خیال میکنند این گل نایاب تمام نیروی زمین را میگیرد. تمام درخشش آفتاب و تَریِ هوا را می بلعد و جا را برای آنها تنگ کرده، برای آنها آفتاب و اکسیژن باقی نگذاشته. به او حسد می برند و دلشان می خواهد وجود نداشته باشد. یا عین ما باش یا اصلا نباش.
#سیمین_دانشور
گفتی که با جرنگیدن
زنجیرها چه میگویند
گفتم که پای در زنجیر،
مردان هنوز میپویند
مردانِ پای در زنجیر،
با دست و تیشه و تدبیر
در تیرهنایِ دالانها
راهی به نور میجویند.
نسل جوان چه میخواهد
جز دمزدن به آزادی
پیران چه شد که با ایشان
خصمانه روی در رویند؟
ابلیسهای آدمرو،
با گرزهای بیرستم
تا خلق را به سر کوبند
آشوبِ برزن و کویند
فریاد! کاین سیهکاران،
خونخوارهتر ز خونخواران
پاها به خون فروبرده
تا انحنای زانویند.
از انتقام بیزارم،
صد چشمه آب میآرم:
فرزانگان مهرآیین
خون را به خون نمیشویند
روزی که روز نو باشد
این کهنهکارْ شیادان
شرمندگان ددخویی
از مردم نکوخویند.
در من امیدواریها
برمیدمد ز نومیدی:
آن دانهها که در خاکند
روزی ز خاک میرویند.
ای دل، چراغ روشن کن
در راه رستگاریها
مردان پای در زنجیر
پویندگان بدین شویند
#سیمین_بهبهانی
سیمین خلیلی معروف به سیمین بـِهْبَهانی (زادهٔ ۲۸ تیر ۱۳۰۶ – درگذشتهٔ ۲۸ مرداد ۱۳۹۳)، معلم، نویسنده، شاعر و غزلسرای معاصر ایرانی و از اعضای کانون نویسندگان ایران بود. سیمین بهبهانی در طول زندگیاش بیش از ۶۰۰ غزل سرود که در بیست کتاب منتشر شدهاند. شعرهای سیمین بهبهانی موضوعاتی همچون عشق به میهن، زمینلرزه، انقلاب، جنگ، فقر، تنفروشی، آزادی بیان و حقوق برابر برای زنان را در بر میگیرند. او به خاطر سرودن غزل فارسی در وزنهای بیسابقه به «نیمای غزل» معروف است. سیمین بهبهانی، دو بار در سالهای ۱۹۹۹ و ۲۰۰۲، نامزد دریافت جایزه نوبل ادبیات شد و همچنین، چندین جایزه بینالمللی دریافت کرده است
زنجیرها چه میگویند
گفتم که پای در زنجیر،
مردان هنوز میپویند
مردانِ پای در زنجیر،
با دست و تیشه و تدبیر
در تیرهنایِ دالانها
راهی به نور میجویند.
نسل جوان چه میخواهد
جز دمزدن به آزادی
پیران چه شد که با ایشان
خصمانه روی در رویند؟
ابلیسهای آدمرو،
با گرزهای بیرستم
تا خلق را به سر کوبند
آشوبِ برزن و کویند
فریاد! کاین سیهکاران،
خونخوارهتر ز خونخواران
پاها به خون فروبرده
تا انحنای زانویند.
از انتقام بیزارم،
صد چشمه آب میآرم:
فرزانگان مهرآیین
خون را به خون نمیشویند
روزی که روز نو باشد
این کهنهکارْ شیادان
شرمندگان ددخویی
از مردم نکوخویند.
در من امیدواریها
برمیدمد ز نومیدی:
آن دانهها که در خاکند
روزی ز خاک میرویند.
ای دل، چراغ روشن کن
در راه رستگاریها
مردان پای در زنجیر
پویندگان بدین شویند
#سیمین_بهبهانی
سیمین خلیلی معروف به سیمین بـِهْبَهانی (زادهٔ ۲۸ تیر ۱۳۰۶ – درگذشتهٔ ۲۸ مرداد ۱۳۹۳)، معلم، نویسنده، شاعر و غزلسرای معاصر ایرانی و از اعضای کانون نویسندگان ایران بود. سیمین بهبهانی در طول زندگیاش بیش از ۶۰۰ غزل سرود که در بیست کتاب منتشر شدهاند. شعرهای سیمین بهبهانی موضوعاتی همچون عشق به میهن، زمینلرزه، انقلاب، جنگ، فقر، تنفروشی، آزادی بیان و حقوق برابر برای زنان را در بر میگیرند. او به خاطر سرودن غزل فارسی در وزنهای بیسابقه به «نیمای غزل» معروف است. سیمین بهبهانی، دو بار در سالهای ۱۹۹۹ و ۲۰۰۲، نامزد دریافت جایزه نوبل ادبیات شد و همچنین، چندین جایزه بینالمللی دریافت کرده است
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ای دیار روشنم.
ای دیار روشنم، شد تیره چون شب، روزگارت
کو چراغی، جز تنم، کآتش زنم در شام تارت
ماه کو؟ خورشید کو؟ بهرام و ناهیدت کجا شد؟
چشمِ روشن کو که فانوسش کنم در رهگذارت؟
آبرویت را چه پیش آمد که این بیآبرویان
میگشایند آب در گنجینههای افتخارت
شیرزن، شیرش حرامِ کامِ نامردانِ کودن
کز بلاشان نیست ایمن گورِ مردان دیارت
میفروشند آنچه داری: کوهِ ساکن، رودِ جاری...
میربایند آهوانِ خانگی را از کنارت
بهترین دُردانگانت، رهزنان را شد غنیمت
دُرجِ عصمت مانده بی دُردانگانِ شاهوارت.
شب که بر بالین نهم سر، آتش انگیزم ز بستر
با گدازِ سوز و سازِ مادرانِ داغدارت
در غمِ یارانِ بندی آهوی سر در کمندم
بند بگشا، ای خدا! تا شکر بگزارد شکارت
مدعی را گو چه سازی مُهر از گِل در نمازت
سجده بر مسکوکِ زر پُرسودتر آید به کارت!
ای زن، ای من، بر کمر دستی بزن، برخیز از جا
جان به کف داری - همین بس بهره از دار و ندارت...
#سیمین_بهبهانی
از جلد دوم مجموعهی اشعار
ای دیار روشنم، شد تیره چون شب، روزگارت
کو چراغی، جز تنم، کآتش زنم در شام تارت
ماه کو؟ خورشید کو؟ بهرام و ناهیدت کجا شد؟
چشمِ روشن کو که فانوسش کنم در رهگذارت؟
آبرویت را چه پیش آمد که این بیآبرویان
میگشایند آب در گنجینههای افتخارت
شیرزن، شیرش حرامِ کامِ نامردانِ کودن
کز بلاشان نیست ایمن گورِ مردان دیارت
میفروشند آنچه داری: کوهِ ساکن، رودِ جاری...
میربایند آهوانِ خانگی را از کنارت
بهترین دُردانگانت، رهزنان را شد غنیمت
دُرجِ عصمت مانده بی دُردانگانِ شاهوارت.
شب که بر بالین نهم سر، آتش انگیزم ز بستر
با گدازِ سوز و سازِ مادرانِ داغدارت
در غمِ یارانِ بندی آهوی سر در کمندم
بند بگشا، ای خدا! تا شکر بگزارد شکارت
مدعی را گو چه سازی مُهر از گِل در نمازت
سجده بر مسکوکِ زر پُرسودتر آید به کارت!
ای زن، ای من، بر کمر دستی بزن، برخیز از جا
جان به کف داری - همین بس بهره از دار و ندارت...
#سیمین_بهبهانی
از جلد دوم مجموعهی اشعار
می خواستم به پای تو تقدیمِ جان کنم
بختم چنین نخواست، که کاری چُنان کنم
بر خرده هام گر نگری، هر شکسته را
در پرتوِ نگاهِ تو رنگین کمان کنم
#سیمین_بهبهانی
بختم چنین نخواست، که کاری چُنان کنم
بر خرده هام گر نگری، هر شکسته را
در پرتوِ نگاهِ تو رنگین کمان کنم
#سیمین_بهبهانی
.
جهان و شادی ی ِ او کام دوستان را باد
پر شکستهٔ ما باد و گوشهٔ قفسی
از آن به خنجر حسرت نمی درم دل خویش
که یادگار بر او مانده نقش ِ عشق کسی
#سیمین_بهبهانی
جهان و شادی ی ِ او کام دوستان را باد
پر شکستهٔ ما باد و گوشهٔ قفسی
از آن به خنجر حسرت نمی درم دل خویش
که یادگار بر او مانده نقش ِ عشق کسی
#سیمین_بهبهانی
با توام ای ماهپاره
چشم و ابرویت کجاست؟
باد میآید به سویت،
رقص گیسویت کجاست؟
آن تبسّمهای شیرین، آن نگاه آتشین
آن همه نازکخیالیهای ابرویت کجاست؟
بعد از این در زیر بالم لانه دارد آسمان
راستی ای آسمان!
خیل پرستویت کجاست؟
ناگهان در کوچههای دل کسی فریاد زد
وعدهگاه دوستی ،
انفاس شببویت کجاست؟
#سیمین_بهبهانی
چشم و ابرویت کجاست؟
باد میآید به سویت،
رقص گیسویت کجاست؟
آن تبسّمهای شیرین، آن نگاه آتشین
آن همه نازکخیالیهای ابرویت کجاست؟
بعد از این در زیر بالم لانه دارد آسمان
راستی ای آسمان!
خیل پرستویت کجاست؟
ناگهان در کوچههای دل کسی فریاد زد
وعدهگاه دوستی ،
انفاس شببویت کجاست؟
#سیمین_بهبهانی