شاه کلید سختترین قفلها «محبت» است.
#عیار
از محبت، تلخها شیرین شود
وز محبت، مسها زرین شود
ازمحبت دُردها صافی شود
وز محبت دَردها شافی شود
از محبت خارها گل می شود
وز محبت سرکه ها مُل می شود
از محبت دار، تختی می شود
وز محبت بار، بختی می شود
از محبت سِجن، گلشن می شود
بی محبت روضه گُلخَن می شود
از محبت، نار، نوری می شود
وز محبت دیو حوری می شود
از محبت سنگ، روغن می شود
بی محبت موم، آهن می شود
از محبت حزن شادی می شود
وز محبت غول هادی می شود
از محبت نیش نوشی می شود
وز محبت شیر موشی می شود
از محبت سُقم صحت می شود
وز محبت قهر، رحمت می شود
از محبت مرده، زنده می شود
وز محبت شاه بنده می شود
این محبت هم نتیجه دانش است
کی گزافه بر چنین تختی نشست؟
#مثنوی_معنوی
#حضرت_مولانا
#عیار
از محبت، تلخها شیرین شود
وز محبت، مسها زرین شود
ازمحبت دُردها صافی شود
وز محبت دَردها شافی شود
از محبت خارها گل می شود
وز محبت سرکه ها مُل می شود
از محبت دار، تختی می شود
وز محبت بار، بختی می شود
از محبت سِجن، گلشن می شود
بی محبت روضه گُلخَن می شود
از محبت، نار، نوری می شود
وز محبت دیو حوری می شود
از محبت سنگ، روغن می شود
بی محبت موم، آهن می شود
از محبت حزن شادی می شود
وز محبت غول هادی می شود
از محبت نیش نوشی می شود
وز محبت شیر موشی می شود
از محبت سُقم صحت می شود
وز محبت قهر، رحمت می شود
از محبت مرده، زنده می شود
وز محبت شاه بنده می شود
این محبت هم نتیجه دانش است
کی گزافه بر چنین تختی نشست؟
#مثنوی_معنوی
#حضرت_مولانا
آدمی ، مخفیست در زیرِ زبان ،
این زبان ،،، پردهست بر درگاهِ جان ،
چونکه بادی ، پرده را،،، در هم کشید ،
سِرّ صحنِ خانه ،،، شد بر ما پدید ،
کاندر آن خانه ،،، گُهر ، یا گندم ست؟ ،
گنجِ زر؟ ،،، یا ، جمله ، مار و کژدم است؟ ،
یا ، در او گنج است و ،،، ماری ، بر کران؟ ،
زانکه نَبوَد گنجِ زر ،،، بی پاسبان ،
#مولانا
#مثنوی_معنوی
دفتر دوم ص ۲۰۸
این زبان ،،، پردهست بر درگاهِ جان ،
چونکه بادی ، پرده را،،، در هم کشید ،
سِرّ صحنِ خانه ،،، شد بر ما پدید ،
کاندر آن خانه ،،، گُهر ، یا گندم ست؟ ،
گنجِ زر؟ ،،، یا ، جمله ، مار و کژدم است؟ ،
یا ، در او گنج است و ،،، ماری ، بر کران؟ ،
زانکه نَبوَد گنجِ زر ،،، بی پاسبان ،
#مولانا
#مثنوی_معنوی
دفتر دوم ص ۲۰۸
آن همه مرغان به خدمت سیمرغ رفتند.
هفت دریا در راه پیش آمد،
بعضی از سرما هلاک شدند،
و بعضی از بوی دریا فرو افتادند.
از آن همه دو مرغ بماندند،
منی کردند که همه فرو رفتند، ما خواهیم رسیدن به سیمرغ.
همین که سیمرغ را بدیدند
دو قطره خون از منقارشان فرو چکید،
و جان بدادند.
آخر این سیمرغ آن سوی کوه قاف ساکن است؛
اما پرواز او از آن سو، خدای داند تا کجاست،
این همه مرغان جان بدهند تا گرد کوه قاف دریابند.
#شمس_تبریزی
قاف سرزمین دل و سرمنزل جان و حقیقت و یکرنگی مطلق است. همه تلاش سالک آن است که به آن برسد. قاف جولانگه سیمرغ دل است، و "دل" اصل وجود است. مولانا دل های ما را "ریزه دل" می خواند :
تو دِل خود را چو دلْ پِنْداشتی
جُست و جویِ اَهلِ دلْ بُگْذاشتی
دل که گَر هَفْصد چو این هفت آسْمان
اَنْدَرو آید شود یاوه وْ نَهان
این چُنین دلْ ریزهها را دلْ مگو
سَبزوار اَنْدَر ابوبکری مَجو
#مثنوی_معنوی
هفت دریا در راه پیش آمد،
بعضی از سرما هلاک شدند،
و بعضی از بوی دریا فرو افتادند.
از آن همه دو مرغ بماندند،
منی کردند که همه فرو رفتند، ما خواهیم رسیدن به سیمرغ.
همین که سیمرغ را بدیدند
دو قطره خون از منقارشان فرو چکید،
و جان بدادند.
آخر این سیمرغ آن سوی کوه قاف ساکن است؛
اما پرواز او از آن سو، خدای داند تا کجاست،
این همه مرغان جان بدهند تا گرد کوه قاف دریابند.
#شمس_تبریزی
قاف سرزمین دل و سرمنزل جان و حقیقت و یکرنگی مطلق است. همه تلاش سالک آن است که به آن برسد. قاف جولانگه سیمرغ دل است، و "دل" اصل وجود است. مولانا دل های ما را "ریزه دل" می خواند :
تو دِل خود را چو دلْ پِنْداشتی
جُست و جویِ اَهلِ دلْ بُگْذاشتی
دل که گَر هَفْصد چو این هفت آسْمان
اَنْدَرو آید شود یاوه وْ نَهان
این چُنین دلْ ریزهها را دلْ مگو
سَبزوار اَنْدَر ابوبکری مَجو
#مثنوی_معنوی
آن همه مرغان به خدمت سیمرغ رفتند.
هفت دریا در راه پیش آمد،
بعضی از سرما هلاک شدند،
و بعضی از بوی دریا فرو افتادند.
از آن همه دو مرغ بماندند،
منی کردند که همه فرو رفتند، ما خواهیم رسیدن به سیمرغ.
همین که سیمرغ را بدیدند
دو قطره خون از منقارشان فرو چکید،
و جان بدادند.
آخر این سیمرغ آن سوی کوه قاف ساکن است؛
اما پرواز او از آن سو، خدای داند تا کجاست،
این همه مرغان جان بدهند تا گرد کوه قاف دریابند.
#شمس_تبریزی
قاف سرزمین دل و سرمنزل جان و حقیقت و یکرنگی مطلق است. همه تلاش سالک آن است که به آن برسد. قاف جولانگه سیمرغ دل است، و "دل" اصل وجود است. مولانا دل های ما را "ریزه دل" می خواند :
تو دِل خود را چو دلْ پِنْداشتی
جُست و جویِ اَهلِ دلْ بُگْذاشتی
دل که گَر هَفْصد چو این هفت آسْمان
اَنْدَرو آید شود یاوه وْ نَهان
این چُنین دلْ ریزهها را دلْ مگو
سَبزوار اَنْدَر ابوبکری مَجو
#مثنوی_معنوی
هفت دریا در راه پیش آمد،
بعضی از سرما هلاک شدند،
و بعضی از بوی دریا فرو افتادند.
از آن همه دو مرغ بماندند،
منی کردند که همه فرو رفتند، ما خواهیم رسیدن به سیمرغ.
همین که سیمرغ را بدیدند
دو قطره خون از منقارشان فرو چکید،
و جان بدادند.
آخر این سیمرغ آن سوی کوه قاف ساکن است؛
اما پرواز او از آن سو، خدای داند تا کجاست،
این همه مرغان جان بدهند تا گرد کوه قاف دریابند.
#شمس_تبریزی
قاف سرزمین دل و سرمنزل جان و حقیقت و یکرنگی مطلق است. همه تلاش سالک آن است که به آن برسد. قاف جولانگه سیمرغ دل است، و "دل" اصل وجود است. مولانا دل های ما را "ریزه دل" می خواند :
تو دِل خود را چو دلْ پِنْداشتی
جُست و جویِ اَهلِ دلْ بُگْذاشتی
دل که گَر هَفْصد چو این هفت آسْمان
اَنْدَرو آید شود یاوه وْ نَهان
این چُنین دلْ ریزهها را دلْ مگو
سَبزوار اَنْدَر ابوبکری مَجو
#مثنوی_معنوی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
هر کـه را باشـــد طمـــع، اَلکــن شود
با طمع کی چشم و دل روشن شود؟!
پیـشِ چشـــمِ او خیالِ جاه و زر
همچنان باشد که موی اَندر بَصَر
جز مگر مستی که از حقّ پُر بود
گرچه بِـــدْهی گنجها، او حرّ بود
هر که از دیـــدار برخـــوردار شد
این جهان در چشمِ او مردار شد...
#مثنوی_معنوی
با طمع کی چشم و دل روشن شود؟!
پیـشِ چشـــمِ او خیالِ جاه و زر
همچنان باشد که موی اَندر بَصَر
جز مگر مستی که از حقّ پُر بود
گرچه بِـــدْهی گنجها، او حرّ بود
هر که از دیـــدار برخـــوردار شد
این جهان در چشمِ او مردار شد...
#مثنوی_معنوی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
(لزوم اتحاد با یار و مقام فنا)
آن یکی آمد در یاری بزد
گفت یارش کیستی ای معتمد
گفت :"من" گفتش: برو هنگام نیست
بر چنین خوانی مقام خام نیست
خام را جز آتش هجر و فراق
کی پزد کی وا رهاند از نفاق؟
رفت آن مسکین و سالی در سفر
در فراق دوست سوزید از شرر
پخته گشت آن سوخته پس باز گشت
باز گرد خانهٔ همباز گشت
حلقه زد بر در به صد ترس و ادب
تا بنجهد بیادب لفظی ز لب
بانگ زد یارش که بر در کیست آن
گفت بر در هم توی ای دلستان
گفت اکنون چون منی ای من در آ
نیست گنجایی دو "من" را در سرا
#حضرت_مولانا
#مثنوی_معنوی
#اشو
آن یکی آمد در یاری بزد
گفت یارش کیستی ای معتمد
گفت :"من" گفتش: برو هنگام نیست
بر چنین خوانی مقام خام نیست
خام را جز آتش هجر و فراق
کی پزد کی وا رهاند از نفاق؟
رفت آن مسکین و سالی در سفر
در فراق دوست سوزید از شرر
پخته گشت آن سوخته پس باز گشت
باز گرد خانهٔ همباز گشت
حلقه زد بر در به صد ترس و ادب
تا بنجهد بیادب لفظی ز لب
بانگ زد یارش که بر در کیست آن
گفت بر در هم توی ای دلستان
گفت اکنون چون منی ای من در آ
نیست گنجایی دو "من" را در سرا
#حضرت_مولانا
#مثنوی_معنوی
#اشو
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
هر کـه را باشـــد طمـــع، اَلکــن شود
با طمع کی چشم و دل روشن شود؟!
پیـشِ چشـــمِ او خیالِ جاه و زر
همچنان باشد که موی اَندر بَصَر
جز مگر مستی که از حقّ پُر بود
گرچه بِـــدْهی گنجها، او حرّ بود
هر که از دیـــدار برخـــوردار شد
این جهان در چشمِ او مردار شد...
#مثنوی_معنوی
با طمع کی چشم و دل روشن شود؟!
پیـشِ چشـــمِ او خیالِ جاه و زر
همچنان باشد که موی اَندر بَصَر
جز مگر مستی که از حقّ پُر بود
گرچه بِـــدْهی گنجها، او حرّ بود
هر که از دیـــدار برخـــوردار شد
این جهان در چشمِ او مردار شد...
#مثنوی_معنوی
#مثنوی_معنوی_شریف
دفتر دوم ابیات ۱۱۲ الی ...
هلال پنداشتن آن شخص خیال را در عهد عمر
ماه روزه گشت در عهد عمر
بر سر کوهی دویدند آن نفر
تا هلال روزه را گیرند فال
آن یکی گفت : ای عمر! اینک هلال
ماه رمضان فرا رسیده بود عمر و یارانش به بالای کوهی رفته بودند تا هلال ماه را مشاهده کنند.
در این حین یکی از یاران او گفت که من ماه را دیدم، اما عمر به او میگوید دستت را تر کن و بر ابرویت بمال، این که تو دیدی ماه نیست بلکه ابروی توست که بر روی چشمت خم شده و باعث شده دیده ات دچار مشکل شود و فکر کنی که ماه را دیده ای ...
چون یکی مو کژ شد او را راه زد
تا به دعوی لاف دید ماه زد
موی کژ چون پردهٔ گردون بود
چون همه اجزات کژ شد، چون بود؟
چه بسا در زندگی همه ی ما از این ابروها فراوان است که بر روی چشممان خم شده و دید ما را عوض کرده، اما کسی نیست که به ما بگوید دستت را تر کن و این کژی را صاف کن و اگر بگوید هم کو گوش شنوا ...
راست کن اجزات را از راستان
سر مکش ای راست رو ز آن آستان
هر جزء کوچک زندگی مادی ما می تواند باعث خطا در دیدن ما و ندیدن حقیقت باشد.
هم ترازو را ترازو راست کرد
هم ترازو را ترازو کاست کرد
هر که با ناراستان همسنگ شد
در کمی افتاد و عقلش دنگ شد
ترازو باید صاف و میزان باشد تا خلاف تو را بسنجد! حالا برای اینکه بتوانی کژی هایت را صاف کنی یک راه بیشتر نیست و آن همراهی با مردان حق است! ببین که با چه کسی نشست و برخاست میکنی که همان ترازویت میشود و چه بسا ترازوی خراب، اجزات را هر روز کژ تر از قبل کند ...
ابلیس یکی نیست! پشت هر چهره ای می تواند ابلیسی پنهان باشد
ای بسا ابلیس آدم روی هست ...
جان بابا! گویدت ابلیس، هین
تا به دم بفریبدت دیو لعین
این چنین تلبیس با بابات کرد
آدمی را این سیهرخ مات کرد
او شطرنج بازی قهار و نرّادی تواناست، فکر میکنی حواسش به تو نیست و به خودت می آیی و می بینی مات شدی، حیات واقعی ات را باختی و نفهمیدی! این خس و خارهای دنیایی روزی راه گلویت را میبندد و می بینی که دیگر راهی برای رهایی نیست! دیگر آب حیات از گلویت پایین نمی رود! یکی از این خس و خارها، مِهرِ جاه و مال است.
گر بَرَد مالت عدوّی، پر فنی
رهزنی را برده باشد رهزنی
اگر مال ات را دزد برد هیچ اشکالی ندارد، رهزنی رهزن دیگری را برده، نگران و ناراحت نباش ...⚘
دفتر دوم ابیات ۱۱۲ الی ...
هلال پنداشتن آن شخص خیال را در عهد عمر
ماه روزه گشت در عهد عمر
بر سر کوهی دویدند آن نفر
تا هلال روزه را گیرند فال
آن یکی گفت : ای عمر! اینک هلال
ماه رمضان فرا رسیده بود عمر و یارانش به بالای کوهی رفته بودند تا هلال ماه را مشاهده کنند.
در این حین یکی از یاران او گفت که من ماه را دیدم، اما عمر به او میگوید دستت را تر کن و بر ابرویت بمال، این که تو دیدی ماه نیست بلکه ابروی توست که بر روی چشمت خم شده و باعث شده دیده ات دچار مشکل شود و فکر کنی که ماه را دیده ای ...
چون یکی مو کژ شد او را راه زد
تا به دعوی لاف دید ماه زد
موی کژ چون پردهٔ گردون بود
چون همه اجزات کژ شد، چون بود؟
چه بسا در زندگی همه ی ما از این ابروها فراوان است که بر روی چشممان خم شده و دید ما را عوض کرده، اما کسی نیست که به ما بگوید دستت را تر کن و این کژی را صاف کن و اگر بگوید هم کو گوش شنوا ...
راست کن اجزات را از راستان
سر مکش ای راست رو ز آن آستان
هر جزء کوچک زندگی مادی ما می تواند باعث خطا در دیدن ما و ندیدن حقیقت باشد.
هم ترازو را ترازو راست کرد
هم ترازو را ترازو کاست کرد
هر که با ناراستان همسنگ شد
در کمی افتاد و عقلش دنگ شد
ترازو باید صاف و میزان باشد تا خلاف تو را بسنجد! حالا برای اینکه بتوانی کژی هایت را صاف کنی یک راه بیشتر نیست و آن همراهی با مردان حق است! ببین که با چه کسی نشست و برخاست میکنی که همان ترازویت میشود و چه بسا ترازوی خراب، اجزات را هر روز کژ تر از قبل کند ...
ابلیس یکی نیست! پشت هر چهره ای می تواند ابلیسی پنهان باشد
ای بسا ابلیس آدم روی هست ...
جان بابا! گویدت ابلیس، هین
تا به دم بفریبدت دیو لعین
این چنین تلبیس با بابات کرد
آدمی را این سیهرخ مات کرد
او شطرنج بازی قهار و نرّادی تواناست، فکر میکنی حواسش به تو نیست و به خودت می آیی و می بینی مات شدی، حیات واقعی ات را باختی و نفهمیدی! این خس و خارهای دنیایی روزی راه گلویت را میبندد و می بینی که دیگر راهی برای رهایی نیست! دیگر آب حیات از گلویت پایین نمی رود! یکی از این خس و خارها، مِهرِ جاه و مال است.
گر بَرَد مالت عدوّی، پر فنی
رهزنی را برده باشد رهزنی
اگر مال ات را دزد برد هیچ اشکالی ندارد، رهزنی رهزن دیگری را برده، نگران و ناراحت نباش ...⚘
عاشقی پیداست از زاری دل
نیست بیماری چو بیماری دل
علت عاشق ز علتها جداست
عشق اصطرلاب اسرار خداست
عاشقی گر زین سر و گر زان سرست
عاقبت ما را بدان سر رهبرست
هرچه گویم عشق را شرح و بیان
چون به عشق آیم خجل باشم از آن
#مثنوی_معنوی_مولوی_دفتر_اول⚘
نیست بیماری چو بیماری دل
علت عاشق ز علتها جداست
عشق اصطرلاب اسرار خداست
عاشقی گر زین سر و گر زان سرست
عاقبت ما را بدان سر رهبرست
هرچه گویم عشق را شرح و بیان
چون به عشق آیم خجل باشم از آن
#مثنوی_معنوی_مولوی_دفتر_اول⚘
"اراده"
اراده ستون اصلی حرکت است. یکی از وجوه تمایز انسان با سایر موجودات قدرت اراده است. آدمی میتواند با تکیه بر اراده و همّت خویش حرکت کند و حرکت بیافریند. اینکه انسان در چه وضعیتی قرار دارد و به چه میزانی از قدرت برخوردار است، مهم نیست بلکه به کار گیری اراده و در نتیجهٔ آن به حرکت و پویایی رسیدن مهم است. #مولانا میفرماید انسان شریف است چون اراده و همت دارد. او تأکید میکند که آدمی نباید درگیر قضاوتهای خود نسبت به خود شود؛ باید برخیزد و حرکت کند و عنصر اراده و همّت را بکار گیرد تا تغییری در وضعیت خود ایجاد کند.
منگر آنکه تو حقیری یا ضعیف
بنگر اندر همّتِ خود ای شریف
#حضرت_مولانا
#مثنوی_معنوی
اراده ستون اصلی حرکت است. یکی از وجوه تمایز انسان با سایر موجودات قدرت اراده است. آدمی میتواند با تکیه بر اراده و همّت خویش حرکت کند و حرکت بیافریند. اینکه انسان در چه وضعیتی قرار دارد و به چه میزانی از قدرت برخوردار است، مهم نیست بلکه به کار گیری اراده و در نتیجهٔ آن به حرکت و پویایی رسیدن مهم است. #مولانا میفرماید انسان شریف است چون اراده و همت دارد. او تأکید میکند که آدمی نباید درگیر قضاوتهای خود نسبت به خود شود؛ باید برخیزد و حرکت کند و عنصر اراده و همّت را بکار گیرد تا تغییری در وضعیت خود ایجاد کند.
منگر آنکه تو حقیری یا ضعیف
بنگر اندر همّتِ خود ای شریف
#حضرت_مولانا
#مثنوی_معنوی