معرفی عارفان
1.05K subscribers
32.4K photos
11.6K videos
3.17K files
2.65K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
نگهبانی ملک و دولت بلاست
گدا پادشاه است نامش گداست
به اخلاق با هر که بینی بساز
اگر زیر دست است و گر سر فراز
عبادت به جز خدمت خلق نیست             

به تسبیح و سجاده و دلق نیست
قدی که بهر خدمت مردم علم شود
بهتر ز قامتی که به محراب خم شود                          

به طاعت چه حاصل که پشتت دو تاست
چو روی دلت نیست با قبله راست

#سعدی
صاحب دل کل است. چون اورا دیدی، همه را دیده باشی کهکه اَلصَّیْدُ کُلَّهُ فِیْ جَوْفِ الفَّرَا. خلقان عالم همه اجزای وی اند، و او کل است.

جزو درویشند جمله نیک و بد؛
هرکه نبود او چنین درویش نیست

اکنون چون اورا دیدی که کل است، قطعا همه عالم را دیده باشی؛ و هر که را بعد از او بینی مکرر باشد. و قول ایشان در اقوال کل است: چون قول ایشان شنیدی، هرسخنی که بعد از آن شنوی مکرر باشد.

فَمَنْ یَرَهُ مَنْزلٍ فَکَانَّمَا
رَآی کُلَّ اِنْسَانٍ وَکُلّ مَکَانٍ

ای نسخۀ نامۀ الهی که تویی،
وی آینۀ جمال شاهی که تویی،

بیرون زتو نیست هر چه در عالم هست؛
در خود بطلب هر آنچه خواهی، که تویی.


#مولانا
#فیه ما فیه
صد بار عهد کردی، کاین بار خاک باشم
یک بار پاس داری آن عهد را، چه باشد؟

تو گوهری نهفته، در کاه گِل گرفته
گر رخ ز گِل بشویی، ای خوش‌لقا! چه باشد؟

بی سر شوی و سامان، از کبر و حرص خالی
آن گه سری برآری، از کبریا چه باشد؟


#مولانا
مردم نشسته فارغ و من در بلای دل
دل دردمند شد، ز که جویم دوای دل؟

از من نشان دل طلبیدند بیدلان
من نیز بیدلم، چه نوازم نوای دل؟

رمزی بگویمت ز دل، ار بشنوی به جان
بگذر ز جان، تا که ببینی لقای دل

دل را، ز هر چه هست، بپرداز و صاف کن
تا هر چه هست بنگری اندر صفای دل

گر در دل تو جای کسی هست غیر او
فارغ نشین، که هیچ نکردی به جای دل

دل عرش مطلقست و برو استوای حق
زین جا درست کن به قیاس استوای دل

بر کرسی وجود تو لوحیست دل ز نور
بروی نبشته سر خدایی خدای دل

گر دل به مذهب تو جزین گوشت پاره نیست
قصاب کوی به ز تو داند بهای دل

دل بختییست بسته بر مهد کبریا
وین عقل و نطق و جان همه زنگ و درای دل

کیخسرو آن کسیست که حال جهان بدید
از نور جام روشن گیتی نمای دل

بیگانه را به خلوت ما در میاورید
تا نشنوند واقعهٔ آشنای دل

چون آفتاب عشق برآید، تو بنگری
جانها چو ذره رقص‌کنان در هوای دل

بگذر به شهر عشق، که بینی هزار جان
دل‌دل‌کنان ز هر سر کویی که: وای دل!

پیوند دل بدید کسی، کش بریده‌اند
بر قد جان به دست محبت قبای دل

از رای دل گذار نباشد، بهیچ روی
سلطان دلست و سر که بپیچد ز رای دل؟

سرپوش جسم اگر ز سر جان برافکنی
فیض ازل نزول کند در فضای دل

گر در فنای جسم بکوشی بقدر وسع
من عهد می‌کنم به خلود بقای دل

نقد تو زیر سکهٔ معنی کجا نهند؟
چون آهن تو زر نشد از کیمیای دل

چون هیچ دل به دست نیاورده‌ای هنوز
چندین مزن به خوان هوس بر، صلای دل

عمری گدای خرمن دل بوده‌ام به جان
تا گشت دامن دل من پر بلای دل

گر نشنوی حکایت دل، این شگفت نیست
افسرده خود کجا شنود ماجرای دل؟

عالم پر از خروش و صدای دل منست
لیکن ترا به گوش نیاید صدای دل

ناچار حال دل بنماید بهر کسی
چون اوحدی، کسی که بود مبتلای دل

#اوحدی_مراغه_ای
من غرور هزار و یک مَردم
در خودم با ترانه ها مُردم
کار من بی تو شعر درمانی ست
نعش خود را به دوش خود بردم
هر کجا عیش و نوش و مستی بود
جز شراب غزل نمی خوردم
خنده هایم حقیقتی تلخ است
شادم از این که مملو از دردم


گفته بودی که من تو را دارم
جز تو دنیا برای من هیچه
گفتم بودم که شاعرم اما
روح من را نکن تو بازیچه
گفته بودی که دوستت دارم
آی فیلسوف در دلت نیچه
گفته بودم که عاشقت هستم
راه قلبت چه پیچ در پیچه


روح هم را زبان زدیم از زخم
روی اعصاب هم روان بودیم
هر دوتا مثل بچه ها لجباز
زخمی از نیش و بد زبان بودیم!
هر دو در گفتن بمان با من
مات و مبهوت و ناتوان بودیم
ما دو شاعر ولی جدا از هم
مثل یک بیت نیمه جان بودیم


هفته ها رفت و ما جدا از هم
آمدی و دوباره خندیدی
مثل خورشید هستی و بودی
در دلم با ترانه تابیدی
نیش و نوش تو هر دو شیرین است
از زبانم اگرچه رنجیدی
از زبانت اگر چه رنجیدم
عشق جانانه مرا دیدی


آمدی و زبان من گل داد
در بهار نگاه تو ماندم
آمدی، شعر سبز باران را
زیر باران مهر تو خواندم
آمدی و غزل غزل شادی
بر زمین و زمانه باراندم
آمدی، نور و روشنایی را
در دلت شاعرانه افشاندم

#حسین_محمدی_فرد_۱۷_۱۲_۱۴۰۰
شاهدان گر دلبری زین سان کنند
زاهدان را رخنه در ایمان کنند

هر کجا آن شاخ نرگس بشکفد
گلرخانش دیده نرگسدان کنند

ای جوان سروقد گویی ببر
پیش از آن کز قامتت چوگان کنند

عاشقان را بر سر خود حکم نیست
هر چه فرمان تو باشد آن کنند

پیش چشمم کمتر است از قطره‌ای
این حکایت‌ها که از طوفان کنند

یار ما چون گیرد آغاز سماع
قدسیان بر عرش دست افشان کنند

مردم چشمم به خون آغشته شد
در کجا این ظلم بر انسان کنند

خوش برآ با غصه ای دل کاهل راز
عیش خوش در بوته هجران کنند

سر مکش حافظ ز آه نیم شب
تا چو صبحت آینه رخشان کنند

#حافظ
در هیچ پرده نیست، نباشد نوای تو
عالم پرست از تو و خالی است جای تو

هر چند کاینات گدای در تواند
یک آفریده نیست که داند سرای تو

تاج و کمر چو موج و حباب است ریخته
در هر کناره ای ز محیط سخای تو

آیینه خانه ای است پر از آفتاب و ماه
دامان خاک تیره ز موج صفای تو

هر غنچه را ز حمد تو جزوی است در بغل
هر خار می کند به زبانی ثنای تو

یک قطره اشک سوخته، یک مهره گل است
دریا و کان نظر به محیط سخای تو

خاک سیه به کاسه نمرود می کند
هر پشه ای که بال زند در هوای تو

در مشت خاک من چه بود لایق نثار؟
هم از تو جان ستانم و سازم فدای تو

عام است التفات کهن خرقه عقول
تشریف عشق تا به که بخشد عطای تو

غیر از نیاز و عجز که در کشور تو نیست
این مشت خاک تیره چه دارد سزای تو؟

عمر ابد که خضر بود سایه پرورش
سروی است پست بر لب آب بقای تو

صائب چه ذره است و چه دارد فدا کند؟
ای صد هزار جان مقدس فدای تو

#صائب_تبریزی
تن آدمی شریف است به جان آدمیت
نه همین لباس زیباست نشان آدمیت

اگر آدمی به چشم است و دهان و گوش و بینی
چه میان نقش دیوار و میان آدمیت

خور و خواب و خشم و شهوت شغبست و جهل و ظلمت
حیوان خبر ندارد ز جهان آدمیت

به حقیقت آدمی باش وگرنه مرغ باشد
که همین سخن بگوید به زبان آدمیت

مگر آدمی نبودی که اسیر دیو ماندی
که فرشته ره ندارد به مقام آدمیت

اگر این درنده‌خویی ز طبیعتت بمیرد
همه عمر زنده باشی به روان آدمیت

رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند
بنگر که تا چه حد است مکان آدمیت

طیران مرغ دیدی تو ز پای‌بند شهوت
به در آی تا ببینی طیران آدمیت

نه بیان فضل کردم که نصیحت تو گفتم
هم از آدمی شنیدیم بیان آدمیت

#سعدی
آن دلبر من
سید خلیل عالی نژاد
"آن دلبر من"
#سیدخلیل_عالی_نژاد

آن دلبر من آمد بر من
زنده شد از او بام و بر من

گفتم قنقی امشب تو مرا
ای فتنه من شور و شر من

گفتا بروم کاری است مهم
در شهر مرا جان و سر من

گفتم به خدا گر تو بروی
امشب نزید این پیکر من...

#مولانا
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
       اگر در ذکر الله آیی:

   بُستانِ اجزای تو شکفته شود
    و باغِ جانِ تو در خنده آید
   و صبایِ حالتِ تو وزان شود

نظر کن که الله به نفَس مبارکِ‌خود
         چگونه در می‌دمد
که اجزای تو در خنده می‌آید.

  #بهاءالدین‌ولد
  #معارف
Goftogoo Homayoun
Farhang Sharif
صدای دلنشین تار استاد فرهنگ شریف را بشنوید و لذت ببرید



مطرب چو زخمه ها را بر تار ميکشاني
اين کاهلان ره را درکار ميکشاني

اي عشق چون درآيي درعالم جدايي
اين بازماندگان را تا يار میکشاني

مولانا

17 شهریور سالروز درگذشت
استاد "فرهنگ شریف"
هنرمند برجسته و گران مایه ی
موسیقی ایران، گرامی باد.


دل دیوانه چه جائیست
که باشد جایت
بر سر و چشمم اگر
جای کنی جاست ترا

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌
#خواجوی_کرمانی
بسوزانم
ز عشق تو
خیال هر دو عالم را

#مولانا
در پای غمش چه دیدی ای جان
   کاین‌دست‌گشاده‌در‌دعایی

رفتم بر عشق کاین به چند است
    گفـتا‌که‌نباشد‌این‌بهایی


#مولانا
خاک قدمت سعادت جان من است
خاک از قدمت همه گل و یاسمن است

سر تا قدمت خاک ز تو میرویند
زان خاک قدم چه روی برداشتن است

#مولانای_جان
خواهی که ترا کشف شود هستی دوست
بر رو به درون مغز و برخیز ز پوست

ذاتیست که گرد او حجب تو بر توست
او غرقهٔ خود هردو جهان غرقه در اوست

#مولانای_جان
دایم ز ولایت علی خواهم گفت
چون روح قدس نادعلی خواهم گفت

تا روح شود غمی که بر جان منست
کل هم و غم سینجلی خواهم گفت

#مولانای_جان
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
چه دعای قشنگی!
خدایا سرنوشتم را اینقدر زیبا بنویس
که مادرم از ته دل بخندد!

تقدیم به همه ی مادران سرزمینم...

‎‌‌‌‎‌‎
.
خیزید، عاشقان، نفسی شور و شر کنیم
وز های و هو، جهان همه زیر و زبر کنیم

تا چند چاشت ما همه از خوان غم بود؟
تا کی وجوه شام ز خون جگر کنیم؟

آهی برآوریم، سحرگه، ز سوز دل
زین بخت خفته را دمی از خواب برکنیم


#عراقی