گاهی گمان نمی کنی ولی خوب می شود
گاهی نمی شود که نمی شود که نمی شود
گاهی بساط عیش خودش جور می شود
گاهی دِگر، تهیه بدستور می شود
گه جور می شود خودِ آن بی مقدمه
گه با دو صد مقدمه ناجور می شود
گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است
گاهی نگفته قرعه به نام تو می شود
گاهی گدای گدایی و بخت نیست
گاهی تمام شهر گدای تو می شود…
#رها_محمودی
#از_قیصر_امین_پور_نیست❌
#این_شعر_در_فضای_مجازی_به_نام_قیصر_امین_پور_منتشر_شده
گاهی نمی شود که نمی شود که نمی شود
گاهی بساط عیش خودش جور می شود
گاهی دِگر، تهیه بدستور می شود
گه جور می شود خودِ آن بی مقدمه
گه با دو صد مقدمه ناجور می شود
گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است
گاهی نگفته قرعه به نام تو می شود
گاهی گدای گدایی و بخت نیست
گاهی تمام شهر گدای تو می شود…
#رها_محمودی
#از_قیصر_امین_پور_نیست❌
#این_شعر_در_فضای_مجازی_به_نام_قیصر_امین_پور_منتشر_شده
مثل آن مرداب غمگینی که نیلوفر نداشت
حال من بد بود اما هیچ کس باور نداشت!
خوب می دانم که "تنهایی" مرا دق می دهد
عشق هم در چنته اش چیزی از این بهتر نداشت
آنقدر ترسیدم از بی رحمی پاییز که
ترس من را روز پایانی شهریور نداشت!
زندگی ظرف بلوری بود کنج خانه ام
ناگهان افتاااد از چشمم، ولی مو برنداشت!
حال من، حال گل سرخی ست در چنگ مغول
هیچ کس حالی شبیه من ...-به جز "قیصر"- نداشت!
#مریم_آرام
#از_قیصر_امین_پور_نیست❌
#این_شعر_در_فضای_مجازی_به_اسم_قیصر_امین_پور_منتشر_شده
حال من بد بود اما هیچ کس باور نداشت!
خوب می دانم که "تنهایی" مرا دق می دهد
عشق هم در چنته اش چیزی از این بهتر نداشت
آنقدر ترسیدم از بی رحمی پاییز که
ترس من را روز پایانی شهریور نداشت!
زندگی ظرف بلوری بود کنج خانه ام
ناگهان افتاااد از چشمم، ولی مو برنداشت!
حال من، حال گل سرخی ست در چنگ مغول
هیچ کس حالی شبیه من ...-به جز "قیصر"- نداشت!
#مریم_آرام
#از_قیصر_امین_پور_نیست❌
#این_شعر_در_فضای_مجازی_به_اسم_قیصر_امین_پور_منتشر_شده
برگزيدهای از كتابِ "آن همه پرواز، عاقبت آغاز" / علی بداغی / نشر دارينوش / 1373
«پنج وارونه چه معني دارد؟»
خواهر كوچكم از من پرسيد
من به او خنديدم.
كمي آزرده و حيرتزده گفت:
«روي ديوار و درختان ديدم»
بازهم خنديدم.
گفت: «ديروز خودم ديدم مهران پسر همسايه
پنج وارونه به مينو ميداد.»
آن قدَر خنده بَرَم داشت
كه طفلك ترسيد.
بغلش كردم و
بوسيدم و
با خود گفتم:
«بعدها
وقتي بارانِ بِلاوقفهي درد
سقفِ كوتاهِ دلت را خم كرد
بيگمان ميفهمي
پنج وارونه چه معني دارد.»
رفت و سيبي آورد
نصف كرديم.
دمي خيره بر آن نيمه به نجوا ميگفت:
«نكند يعني ... يعني ... همين نيمهي سيب !؟»
تنِ آن نيمه، تبِ خواهش بود.
گاز زد.
خندهي لبهاي خدا را چيدم.
خيره بر نيمهي گنديدهي خود خنديدم.
#علي_بداغي
#از_سهراب_سپهری_نیست❌
#این_شعر_در_فضای_مجازی_به_نام_سهراب_سپهری_منتشر_شده
«پنج وارونه چه معني دارد؟»
خواهر كوچكم از من پرسيد
من به او خنديدم.
كمي آزرده و حيرتزده گفت:
«روي ديوار و درختان ديدم»
بازهم خنديدم.
گفت: «ديروز خودم ديدم مهران پسر همسايه
پنج وارونه به مينو ميداد.»
آن قدَر خنده بَرَم داشت
كه طفلك ترسيد.
بغلش كردم و
بوسيدم و
با خود گفتم:
«بعدها
وقتي بارانِ بِلاوقفهي درد
سقفِ كوتاهِ دلت را خم كرد
بيگمان ميفهمي
پنج وارونه چه معني دارد.»
رفت و سيبي آورد
نصف كرديم.
دمي خيره بر آن نيمه به نجوا ميگفت:
«نكند يعني ... يعني ... همين نيمهي سيب !؟»
تنِ آن نيمه، تبِ خواهش بود.
گاز زد.
خندهي لبهاي خدا را چيدم.
خيره بر نيمهي گنديدهي خود خنديدم.
#علي_بداغي
#از_سهراب_سپهری_نیست❌
#این_شعر_در_فضای_مجازی_به_نام_سهراب_سپهری_منتشر_شده
عشق اول می کند دیوانه ات
تا ز ما و من کند بیگانه ات
عشق چون در سینه ات مأوا کند
عقل را سرگشته و رسوا کند
میشوی فارغ ز هر بود و نبود
نیستی در بند اظهار وجود
عشق رامِ مردم اوباش نیست
دام حق ،صیاد هر قلاش نیست
در خور مردان بود این خوان غیب
نیست هر دل، لایق احسان غیب
عشق کِی همگام باشد با هوس
پخته کِی با خام گردد همنفس
عشق را با کفر و با ایمان چه کار
عشق را با دوزخ و رضوان چه کار
عشق سازد پاکبازان را شکار
کِی به دام آرد پلید و نابکار
زنده دلها میشوند از عشق، مست
مرده دل کی عشق را آرد به دست
عشق را با نیستی سودا بود
تا تو هستی، عشق کی پیدا بود
عشق میجوید حریفی سینه چاک
کو ندارد از فنای خویش باک
عشق در بند آورد عقل تو را
تا نماند در دلت چون و چرا
عشق اگر در سینه داری الصلا
پای نِه در وادی فقر و فنا
عاشق و دیوانه و بی خویش باش
در صف آزادگان درویش باش
#دکتر_جواد_نوربخش
#از_مولانا_نیست❌
#این_شعر_در_فضای_مجازی_به_اسم_مولانا_منتشر_شده
تا ز ما و من کند بیگانه ات
عشق چون در سینه ات مأوا کند
عقل را سرگشته و رسوا کند
میشوی فارغ ز هر بود و نبود
نیستی در بند اظهار وجود
عشق رامِ مردم اوباش نیست
دام حق ،صیاد هر قلاش نیست
در خور مردان بود این خوان غیب
نیست هر دل، لایق احسان غیب
عشق کِی همگام باشد با هوس
پخته کِی با خام گردد همنفس
عشق را با کفر و با ایمان چه کار
عشق را با دوزخ و رضوان چه کار
عشق سازد پاکبازان را شکار
کِی به دام آرد پلید و نابکار
زنده دلها میشوند از عشق، مست
مرده دل کی عشق را آرد به دست
عشق را با نیستی سودا بود
تا تو هستی، عشق کی پیدا بود
عشق میجوید حریفی سینه چاک
کو ندارد از فنای خویش باک
عشق در بند آورد عقل تو را
تا نماند در دلت چون و چرا
عشق اگر در سینه داری الصلا
پای نِه در وادی فقر و فنا
عاشق و دیوانه و بی خویش باش
در صف آزادگان درویش باش
#دکتر_جواد_نوربخش
#از_مولانا_نیست❌
#این_شعر_در_فضای_مجازی_به_اسم_مولانا_منتشر_شده
بزن دف را که من امشب خراب یاد دلدارم
پرُ از عشقم ولبریزم تُهی از عقل و پندارم
بزن مطرب بزن تا من ببارم عشق از چشمم
خرابم ، این سبک سر را کدامین شانه بگذارم .؟
دعاکن مستی ام امشب بماند تا سحر بامن
چوهوش آید سرم بینم درآغوش که بیدارم..؟
صدای زیر و بم های دف ات دیوانه ام کرده
چنان مدهوش و شیدایم که جز این حال ، بیزارم
تنم اینجا منم آنجا به دنبال تو میگردد
به جام مستی ات سوگند مست ار عطر دیدارم
بزن مطرب بزن ، جامی دگر را سرکشم شاید ؟
خراب.آباد او گردم بفهمد زخمها دارم
کسی جز او نمی رقصد میان موی رگهایم
بفهمم با تمام مستی ام هشیار هشیارم
#قاسم_پیرنظر "سلیم
#از_مولانا_نیست❌
#این_شعر_در_فضای_مجازی_به_نام_مولانا_منتشر_شده
پرُ از عشقم ولبریزم تُهی از عقل و پندارم
بزن مطرب بزن تا من ببارم عشق از چشمم
خرابم ، این سبک سر را کدامین شانه بگذارم .؟
دعاکن مستی ام امشب بماند تا سحر بامن
چوهوش آید سرم بینم درآغوش که بیدارم..؟
صدای زیر و بم های دف ات دیوانه ام کرده
چنان مدهوش و شیدایم که جز این حال ، بیزارم
تنم اینجا منم آنجا به دنبال تو میگردد
به جام مستی ات سوگند مست ار عطر دیدارم
بزن مطرب بزن ، جامی دگر را سرکشم شاید ؟
خراب.آباد او گردم بفهمد زخمها دارم
کسی جز او نمی رقصد میان موی رگهایم
بفهمم با تمام مستی ام هشیار هشیارم
#قاسم_پیرنظر "سلیم
#از_مولانا_نیست❌
#این_شعر_در_فضای_مجازی_به_نام_مولانا_منتشر_شده
از جمله دلایل عزیز و ارجمند بودن پروین اعتصامی -مثلاً - همین است که این آزاده زن بزرگوار با آن همه شعر و سخن که دارد... در دیوانی با پنج هزار بیت فقط یک یا دو جاست که از خودش حرف زده و «من شخصی و خصوصی » او از پس پشت شعرش خود می نماید و جلوه می کند. تازه در آن یک دو جا هم امری روحی و بشری و از جمله عمومیات عواطف آدمی در میان بوده، عواطف مشترک همگان، مثلا مرثیه ای برای پدرش گفته، یا لوحی برای مزارش یا در تقدیمنامه ای منظوم ودایع روح و مواجید قریحه ی خود را به دست زمانه سپرده است. طبعاً در این طور موارد جنبه ی همگانی و انسانی امر در حد خود محفوظ است یعنی شعر حکایت از احوالی دارد که آن قدرها هم شخصی و خصوصی نیست.
#مهدی_اخوان_ثالث
مؤخرهٔ کتاب #از_این_اوستا
چاپ نوزدهم، ۱۳۹۱
#انتشارات_زمستان
صفحه ۱۲۱-۱۲۰.
#پروین_اعتصامی؛
یادشان گرامی و جاودان!
#مهدی_اخوان_ثالث
مؤخرهٔ کتاب #از_این_اوستا
چاپ نوزدهم، ۱۳۹۱
#انتشارات_زمستان
صفحه ۱۲۱-۱۲۰.
#پروین_اعتصامی؛
یادشان گرامی و جاودان!
معرفی عارفان
( زاده ۱ مهر ۱۳۲۵ زنجان -- درگذشته ۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۳ تهران ) شاعرغزلسرا و ترانه سرا حسین منزوی که بیشتر به عنوان شاعری غزلسرا شناخته شده است، شعر نیمایی و شعر سپید هم می سرود. وی در خانوادهای فرهنگی زاده شد و به آذری شعر می گفت. حسین در زادگاه خود دوران…
گاهی همین که دل به کسی بستهای، بس است
بغضت ترکترک شد و نشکستهای، بس است
گاهی فقط همین که به امّیدِ دیگری
از خود غریبهتر شدی و خستهای، بس است
اهل زمین همیشه زمینگیر میشوند
یک بال اگر از این قفست رَستهای، بس است
در مرزِ عشق و وصل، تو ابنالسّلام باش
با اینهمه تضاد، چو پیوستهای، بس است
این دور، دورِ حدِّ اقلهای عاشقیست
در حدّ یک نگاه که وابستهای، بس است
#دکتر_سید_مهدی_طباطبایی_یاسین
#از_حسین_منزوی_نیست❌
#این_شعر_در_فضای_مجازی_به_نام_حسین_منزوی_منتشر_شده
بغضت ترکترک شد و نشکستهای، بس است
گاهی فقط همین که به امّیدِ دیگری
از خود غریبهتر شدی و خستهای، بس است
اهل زمین همیشه زمینگیر میشوند
یک بال اگر از این قفست رَستهای، بس است
در مرزِ عشق و وصل، تو ابنالسّلام باش
با اینهمه تضاد، چو پیوستهای، بس است
این دور، دورِ حدِّ اقلهای عاشقیست
در حدّ یک نگاه که وابستهای، بس است
#دکتر_سید_مهدی_طباطبایی_یاسین
#از_حسین_منزوی_نیست❌
#این_شعر_در_فضای_مجازی_به_نام_حسین_منزوی_منتشر_شده
سکوت میکنم و عشق در دلم جاریست
که این شگفتترین نوع خویشتن داری ست...
تمام روز،اگر بیتفاوتم اما
شبم قرین شکنجه،دچار بیداری ست
رها کن آنچه شنیدی و دیدهای، هر چیز
به جز من و تو و عشق من و تو، تکراری ست
مرا ببخش! بدی کردهام به تو، گاهی
کمال عشق جنون است و دیگرآزاری ست!
مرا ببخش اگر لحظههایم آبی نیست
ببخش اگر نفَسم، سرد و زرد و زنگاری ست
بهشت من! به نسیم تبسمی دریاب
جهان،جهنم ما را، که غرق بیزاری ست
#سهیل_محمودی
#از_حسین_منزوی_نیست❌
#این_شعر_در_فضای_مجازی_به_نام_حسین_منزوی_منتشر_شده_
که این شگفتترین نوع خویشتن داری ست...
تمام روز،اگر بیتفاوتم اما
شبم قرین شکنجه،دچار بیداری ست
رها کن آنچه شنیدی و دیدهای، هر چیز
به جز من و تو و عشق من و تو، تکراری ست
مرا ببخش! بدی کردهام به تو، گاهی
کمال عشق جنون است و دیگرآزاری ست!
مرا ببخش اگر لحظههایم آبی نیست
ببخش اگر نفَسم، سرد و زرد و زنگاری ست
بهشت من! به نسیم تبسمی دریاب
جهان،جهنم ما را، که غرق بیزاری ست
#سهیل_محمودی
#از_حسین_منزوی_نیست❌
#این_شعر_در_فضای_مجازی_به_نام_حسین_منزوی_منتشر_شده_
ای که همه نگاه من، خورده گره به روی تو
تا نرود نفس ز تن، پا نکشم ز کوی تو
گر چه به شعله میکشی، قلب مرا به عشوه ات
بر دو جهان نمی دهم، یک سر تار موی تو
مستی هر نگاه تو، به ز شراب و جام می
کی ز سرم برون شود، یک نفس آرزوی تو ...
#کمال_جعفری_امامزاده
#از_حسین_منزوی_نیست❌
#این_شعر_در_فضای_مجازی_به_نام_حسین_منزوی_منتشر_شده
تا نرود نفس ز تن، پا نکشم ز کوی تو
گر چه به شعله میکشی، قلب مرا به عشوه ات
بر دو جهان نمی دهم، یک سر تار موی تو
مستی هر نگاه تو، به ز شراب و جام می
کی ز سرم برون شود، یک نفس آرزوی تو ...
#کمال_جعفری_امامزاده
#از_حسین_منزوی_نیست❌
#این_شعر_در_فضای_مجازی_به_نام_حسین_منزوی_منتشر_شده
شبی با بید می رقصم ، شبی با باد می جنگم
که من چون غنچه های صبحدم بسیار دلتنگم
مرا چون آینه هرکس به کیش خویش پندارد
و الّا من چو مِی با مست و با هشیار یکرنگم
شبی در گوشه ی محراب قدری «ربّنا» خواندم
همان یک بار تارِ موی یار افتاد در چنگم
اگر دنیا مرا چندی برقصاند ملالی نیست
که من گریانده ام یک عمر دنیا را به آهنگم
به خاطر بسپریدم دشمنان ! چون «نام من عشق است»
فراموشم کنید ای دوستان ! من مایه ی ننگم
مرا چشمان دلسنگی به خاک تیره بنشانید
همین یک جمله را با سرمه بنویسید بر سنگم
#علیرضا_بدیع
#از_حسین_منزوی_نیست❌
#قسمتی_از_این_شعر_در_فضای_مجازی_به_نام_حسین_منزوی_منتشر_شده
که من چون غنچه های صبحدم بسیار دلتنگم
مرا چون آینه هرکس به کیش خویش پندارد
و الّا من چو مِی با مست و با هشیار یکرنگم
شبی در گوشه ی محراب قدری «ربّنا» خواندم
همان یک بار تارِ موی یار افتاد در چنگم
اگر دنیا مرا چندی برقصاند ملالی نیست
که من گریانده ام یک عمر دنیا را به آهنگم
به خاطر بسپریدم دشمنان ! چون «نام من عشق است»
فراموشم کنید ای دوستان ! من مایه ی ننگم
مرا چشمان دلسنگی به خاک تیره بنشانید
همین یک جمله را با سرمه بنویسید بر سنگم
#علیرضا_بدیع
#از_حسین_منزوی_نیست❌
#قسمتی_از_این_شعر_در_فضای_مجازی_به_نام_حسین_منزوی_منتشر_شده