معرفی عارفان
1.25K subscribers
35.6K photos
13.2K videos
3.25K files
2.82K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#فنا
#بقا


هستی پر از ندای حق است...!
صدای حق همه جا طنین افکن است...!

گوش ها کر است...!
چشم ها بسته است...!


#دکتر_ابراهیمی_دینانی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM


۲۶ آذرماه، سالروز وفات مولانا، وصال عاشق به معشوق "روز عرس" تهنیت باد.🎉🎊

تو از آن روزی که در هست آمدی
آتشی یا بادی یا خاکی بُدی

گَر بر آن حالت تو را بودی بقا
کِی رَسیدی مَر تو را این اِرْتقا؟

از مُبَدَّل هستی اَوَّل نَمانْد
هستیِ بهتر به جایِ آن نِشانْد

این بقاها از فناها یافتی
از فَنایش رو چرا برتافتی؟

زان فَناها چه زیان بودت که تا
بر بقا چَفْسیده‌‌‌یی؟ ای نافِقا؟

چون دُوُم از اَوَّلینَت بهتراست
پس
فنا جو و مُبَدِّل را پَرَست

صد هزاران حَشْر دیدی ای عَنود
تاکُنون هر لحظه از بَدْوِ وجود

از جَمادی بی‌خَبَر سویِ نَما
وَزْ نَما سویِ حَیات و اِبْتِلا

باز سویِ عقل و تَمییزاتِ خَوش
باز سویِ خارجِ این پنج و شَش

تا لبِ بَحْرْ این نِشان پای‌هاست
پَسْ نشانِ پا درونِ بَحْرْ لاست

در فَناها این بَقاها دیده‌‌یی
بر بَقایِ جسمْ چون چَفْسیده‌یی؟

#مثنوی_مولانا
دفتر پنجم، بخش ۳۷


#مرگ
#فنا
#هفت_شهر_عشق

گفت ما را هفت وادی در ره است 
چون گذشتی هفت وادی، درگه است 
هست وادی #طلب آغاز کار 
وادی #عشق است از آن پس، بی کنار 
پس سیم وادی است آن #معرفت 
پس چهارم وادی #استغنا صفت 
هست پنجم وادی #توحید پاک 
پس ششم وادی #حیرت صعب‌ناک 
هفتمین، وادی #فقر است و #فنا 
بعد از این روی روش نبود تو را 
در کشش افتی، روش گم گرددت 
گر بود یک قطره قلزم گرددت 

وادی اول: #طلب‏ 
----------------- 
چون فرو آیی به وادی طلب 
پیشت آید هر زمانی صد تعب 
چون نماند هیچ معلومت به دست 
دل بباید پاک کرد از هرچ هست 
چون دل تو پاک گردد از صفات 
تافتن گیرد ز حضرت نور ذات 
چون شود آن نور بر دل آشکار 
در دل تو یک طلب گردد هزار
 
وادی دوم: #عشق‏ 
------------------ 
بعد ازین، وادی عشق آید پدید 
غرق آتش شد، کسی کانجا رسید 
کس درین وادی بجز آتش مباد 
وانک آتش نیست، عیشش خوش مباد 
عاشق آن باشد که چون آتش بود 
گرم‌رو، سوزنده و سرکش بود 
گر ترا آن چشم غیبی باز شد 
با تو ذرات جهان هم‌راز شد 
ور به چشم عقل بگشایی نظر 
عشق را هرگز نبینی پا و سر 
مرد کارافتاده باید عشق را 
مردم آزاده باید عشق را 

وادی سوم: #معرفت‏ 
--------------------- 
بعد از آن بنمایدت پیش نظر 
معرفت را وادیی بی پا و سر 
سیر هر کس تا کمال وی بود 
قرب هر کس حسب حال وی بود 
معرفت زینجا تفاوت یافت‌ست 
این یکی محراب و آن بت یافت‌ست 
چون بتابد آفتاب معرفت 
از سپهر این ره عالی‌صفت 
هر یکی بینا شود بر قدر خویش 
بازیابد در حقیقت صدر خویش 

وادی چهارم: #استغنا 
---------------------- 
بعد ازین، وادی استغنا بود 
نه درو دعوی و نه معنی بود 
هفت دریا، یک شمر اینجا بود 
هفت اخگر، یک شرر اینجا بود 
هشت جنت، نیز اینجا مرده‌ای‌ست 
هفت دوزخ، همچو یخ افسرده‌ای‌ست 
هست موری را هم اینجا ای عجب 
هر نفس صد پیل اجری بی سبب 
تا کلاغی را شود پر حوصله 
کس نماند زنده، در صد قافله 
گر درین دریا هزاران جان فتاد 
شبنمی در بحر بی‌پایان فتاد 

وادی پنجم: #توحید 
------------------- 
بعد از این وادی توحید آیدت 
منزل تفرید و تجرید آیدت 
رویها چون زین بیابان درکنند 
جمله سر از یک گریبان برکنند 
گر بسی بینی عدد، گر اندکی 
آن یکی باشد درین ره در یکی 
چون بسی باشد یک اندر یک مدام 
آن یک اندر یک، یکی باشد تمام 
نیست آن یک کان احد آید ترا 
زان یکی کان در عدد آید ترا 
چون برون ست از احد وین از عدد 
از ازل قطع نظر کن وز ابد 
چون ازل گم شد، ابد هم جاودان 
هر دو را کس هیچ ماند در میان 
چون همه هیچی بود هیچ این همه 
کی بود دو اصل جز پیچ این همه 

وادی ششم: #حیرت 
--------------------- 
بعد ازین وادی حیرت آیدت 
کار دایم درد و حسرت آیدت 
مرد حیران چون رسد این جایگاه 
در تحیر مانده و گم کرده راه 
هرچه زد توحید بر جانش رقم 
جمله گم گردد ازو گم نیز هم 
گر بدو گویند: مستی یا نه‌ای؟ 
نیستی گویی که هستی یا نه‌ای 
در میانی؟ یا برونی از میان؟ 
بر کناری؟ یا نهانی؟ یا عیان؟ 
فانیی؟ یا باقیی؟ یا هر دویی؟ 
یا نه‌ی هر دو توی یا نه توی 
گوید اصلا می‌ندانم چیز من 
وان ندانم هم، ندانم نیز من 
عاشقم، اما، ندانم بر کیم 
نه مسلمانم، نه کافر، پس چیم؟ 
لیکن از عشقم ندارم آگهی 
هم دلی پرعشق دارم، هم تهی 

وادی هفتم: #فقر و #فنا‏ 
----------------------- 
بعد ازین وادی فقرست و فنا 
کی بود اینجا سخن گفتن روا؟ 
صد هزاران سایه? جاوید، تو 
گم شده بینی ز یک خورشید، تو 
هر دو عالم نقش آن دریاست بس 
هرکه گوید نیست این سوداست بس 
هرکه در دریای کل گم‌بوده شد 
دایما گم‌بوده‌ی آسوده شد 
گم ‌شدن اول قدم، زین پس چه بود؟ 
لاجرم دیگر قدم را کس نبود 
عود و هیزم چون به آتش در شوند 
هر دو بر یک جای خاکستر شودند 
این به صورت هر دو یکسان باشدت 
در صفت فرق فراوان باشدت 
گر، پلیدی گم شود در بحر کل 
در صفات خود فروماند به ذل 
لیک اگر، پاکی درین دریا بود 
او چو نبود در میان زیبا بود 
نبود او و او بود، چون باشد این؟ 
از خیال عقل بیرون باشد این 

عطار نیشابوری