This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
چون از عشق خدا بمیری؛
از عشق زنده شوی
قائم و رقصان و جنبان به جان بودی
بعد از آن به عشق زنده باشی
زیرا که عشق نمیرد
قدیم است
ازلی است که:
«یُحبّهم و یُحبّونه»
#سلطان_ولد
از عشق زنده شوی
قائم و رقصان و جنبان به جان بودی
بعد از آن به عشق زنده باشی
زیرا که عشق نمیرد
قدیم است
ازلی است که:
«یُحبّهم و یُحبّونه»
#سلطان_ولد
خدایا کن تو بر من مهربانی
که جز تو نیست دردم را، تو دانی
فتادم کوی تو بیمار عشقت
مداوا کن طبیبا نبض دانی
ندیدم در جهان جز تو طبیبی
طبیبا! حاذقا! دردم تو دانی
زدرد دل بسی آه است و ناله
زشوق جان ضمیرم را تو دانی
که داند جز تو حال درد مندان
یقین دانی تو حال یار جانی
#سلطان_باهو
که جز تو نیست دردم را، تو دانی
فتادم کوی تو بیمار عشقت
مداوا کن طبیبا نبض دانی
ندیدم در جهان جز تو طبیبی
طبیبا! حاذقا! دردم تو دانی
زدرد دل بسی آه است و ناله
زشوق جان ضمیرم را تو دانی
که داند جز تو حال درد مندان
یقین دانی تو حال یار جانی
#سلطان_باهو
خدایا کن تو بر من مهربانی
که جز تو نیست دردم را، تو دانی
فتادم کوی تو بیمار عشقت
مداوا کن طبیبا نبض دانی
ندیدم در جهان جز تو طبیبی
طبیبا! حاذقا! دردم تو دانی
زدرد دل بسی آه است و ناله
زشوق جان ضمیرم را تو دانی
که داند جز تو حال درد مندان
یقین دانی تو حال یار جانی
#سلطان_باهو
که جز تو نیست دردم را، تو دانی
فتادم کوی تو بیمار عشقت
مداوا کن طبیبا نبض دانی
ندیدم در جهان جز تو طبیبی
طبیبا! حاذقا! دردم تو دانی
زدرد دل بسی آه است و ناله
زشوق جان ضمیرم را تو دانی
که داند جز تو حال درد مندان
یقین دانی تو حال یار جانی
#سلطان_باهو
قلب مومن مراة الرحمن یقین
جز جمالش را مبین در وی یقین
ما سوایش جمله، از خود دور کن
تا جمالش را به بینی بالیقین
گر به بینی غیر حق ناچیز دان
زنگ زده آئینه مانده بالیقین
زنگ از دل دور کن صیقل بزن
لایزل لاصیقل آمد بالیقین
ذکر هُو را دمبدم باهُو بساز
تابه بینی نور آن اندر یقین
باجمال حق جمال الله بین
یار بین، حق بین مبین جز بالیقین
#سلطان_باهو
جز جمالش را مبین در وی یقین
ما سوایش جمله، از خود دور کن
تا جمالش را به بینی بالیقین
گر به بینی غیر حق ناچیز دان
زنگ زده آئینه مانده بالیقین
زنگ از دل دور کن صیقل بزن
لایزل لاصیقل آمد بالیقین
ذکر هُو را دمبدم باهُو بساز
تابه بینی نور آن اندر یقین
باجمال حق جمال الله بین
یار بین، حق بین مبین جز بالیقین
#سلطان_باهو
یاران ره عشق بجز جور و جفا نیست
کس لایق این راه بجز اهل صفا نیست
گر راه صفا می طلبی راه جفا جو
کین راه مصفا ست بجز اهل صفا نیست
ای مرد خدا گر طلبی راه خدا را
این راه چنین ست که جز جور و جفا نیست
با صدق دل خود شنو وانگه قدم نه
زیرا که ره عشق بجز صدق و صفا نیست
ای یار بجز کار جفا خود دگری چیست
این راه صفا نیست، بجز اهل صفا نیست
#سلطان_باهو
کس لایق این راه بجز اهل صفا نیست
گر راه صفا می طلبی راه جفا جو
کین راه مصفا ست بجز اهل صفا نیست
ای مرد خدا گر طلبی راه خدا را
این راه چنین ست که جز جور و جفا نیست
با صدق دل خود شنو وانگه قدم نه
زیرا که ره عشق بجز صدق و صفا نیست
ای یار بجز کار جفا خود دگری چیست
این راه صفا نیست، بجز اهل صفا نیست
#سلطان_باهو
#سلطان العارفین بایزید بسطامی
" کم ترین چیزی که بر عارف واجب است این است که هر چه دارد بدو دهد."
و گفت:
"خدای را بندگانی باشند که اگر بهشت با همه آرایش ها بر ایشان ظاهر شود چنان ضجه کنند که اهل دوزخ از دوزخ..."
" کم ترین چیزی که بر عارف واجب است این است که هر چه دارد بدو دهد."
و گفت:
"خدای را بندگانی باشند که اگر بهشت با همه آرایش ها بر ایشان ظاهر شود چنان ضجه کنند که اهل دوزخ از دوزخ..."
ز دنیا تو ترک گیر که راس العبادت است
آری عبادت است ولیکن عنایت است
آنها که تَرک کرد ز اهل عِنایت اند
آن مَردِ حق شناس که اهل قناعت است
عارف بگرد دُنیا ای جان کجا بگردد
آنکس که ترک کرد از اهل سعادت است
دنیا درین جهان چو مردار منجلاب است
هر کس گرفت باخود زهر این کفایت است
آنکس که میل کرد بهمت تمام خویش
بختش به بین تو یاور ز اهل سعادت است
#سلطان_باهو
«از بایزیدی بیرون آمدم؛ چون مار از پوست.
پس نگاه کردم ؛
#عاشق_و_معشوق_و_عشق را یکی دیدم،
که در عالَم توحید، همه یکی توان دید.»
«از خدای به خدای رفتم؛ ندا کردند
از من در من که: ای تو من!
یعنی به مقام فنای في الله رسیدم.»
#سلطان العارفین _بایزید_بسطامی
پس نگاه کردم ؛
#عاشق_و_معشوق_و_عشق را یکی دیدم،
که در عالَم توحید، همه یکی توان دید.»
«از خدای به خدای رفتم؛ ندا کردند
از من در من که: ای تو من!
یعنی به مقام فنای في الله رسیدم.»
#سلطان العارفین _بایزید_بسطامی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ای خدا دستگیر خلقان شو
یک دم از لطف سوی ایشان شو
رحمت خویش را مداردریغ
ماه خود را نهان مکن در میغ
همه رانی تو آفریدستی
جمله را نه از عدم خریدستی
همه را غرق کن برحمت خویش
همه را وارهان ز زحمت خویش
بیدریغ است بخشش عامت
خاص و عام اند غرق انعامت
چونکه غیرتو آشکار و نهان
نیست پروردگار در دو جهان
#سلطان_ولد
#یا_عالم_السر_والخفیات
یک دم از لطف سوی ایشان شو
رحمت خویش را مداردریغ
ماه خود را نهان مکن در میغ
همه رانی تو آفریدستی
جمله را نه از عدم خریدستی
همه را غرق کن برحمت خویش
همه را وارهان ز زحمت خویش
بیدریغ است بخشش عامت
خاص و عام اند غرق انعامت
چونکه غیرتو آشکار و نهان
نیست پروردگار در دو جهان
#سلطان_ولد
#یا_عالم_السر_والخفیات
سخن عشق تو بی آن که برآید به زبانم
رنگ رخساره خبر میدهد از حال نهانم
گاه گویم که بنالم ز پریشانی حالم
بازگویم که عیان است چه حاجت به بیانم
هیچم از دنیی و عقبی نبرد گوشه خاطر
که به دیدار تو شغل است و فراغ از دو جهانم
گر چنان است که روی من مسکین گدا را
به در غیر ببینی ز در خویش برانم
من در اندیشه آنم که روان بر تو فشانم
نه در اندیشه که خود را ز کمندت برهانم
گر تو شیرین زمانی نظری نیز به من کن
که به دیوانگی از عشق تو فرهاد زمانم
نه مرا طاقت غربت نه تو را خاطر قربت
دل نهادم به صبوری که جز این چاره ندانم
من همان روز بگفتم که طریق تو گرفتم
که به جانان نرسم تا نرسد کار به جانم
درم از دیده چکان است به یاد لب لعلت
نگهی باز به من کن که بسی در بچکانم
سخن از نیمه بریدم که نگه کردم و دیدم
که به پایان رسدم عمر و به پایان نرسانم...
#سلطان_سخن_سعدی_شیرازی
رنگ رخساره خبر میدهد از حال نهانم
گاه گویم که بنالم ز پریشانی حالم
بازگویم که عیان است چه حاجت به بیانم
هیچم از دنیی و عقبی نبرد گوشه خاطر
که به دیدار تو شغل است و فراغ از دو جهانم
گر چنان است که روی من مسکین گدا را
به در غیر ببینی ز در خویش برانم
من در اندیشه آنم که روان بر تو فشانم
نه در اندیشه که خود را ز کمندت برهانم
گر تو شیرین زمانی نظری نیز به من کن
که به دیوانگی از عشق تو فرهاد زمانم
نه مرا طاقت غربت نه تو را خاطر قربت
دل نهادم به صبوری که جز این چاره ندانم
من همان روز بگفتم که طریق تو گرفتم
که به جانان نرسم تا نرسد کار به جانم
درم از دیده چکان است به یاد لب لعلت
نگهی باز به من کن که بسی در بچکانم
سخن از نیمه بریدم که نگه کردم و دیدم
که به پایان رسدم عمر و به پایان نرسانم...
#سلطان_سخن_سعدی_شیرازی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
«از بایزیدی بیرون آمدم؛ چون مار از پوست.
پس نگاه کردم ؛
#عاشق_و_معشوق_و_عشق را یکی دیدم،
که در عالَم توحید، همه یکی توان دید.»
«از خدای به خدای رفتم؛ ندا کردند
از من در من که: ای تو من!
یعنی به مقام فنای في الله رسیدم.»
#سلطان العارفین _بایزید_بسطامی
پس نگاه کردم ؛
#عاشق_و_معشوق_و_عشق را یکی دیدم،
که در عالَم توحید، همه یکی توان دید.»
«از خدای به خدای رفتم؛ ندا کردند
از من در من که: ای تو من!
یعنی به مقام فنای في الله رسیدم.»
#سلطان العارفین _بایزید_بسطامی
«نقل است که او را گفتند قومی می گویند که: کلید بهشت کلمه لااله الاالله است. گفت: بلی کلید بی دندانه در نگشاید و دندانه ی این کلید چهار چیز است: زبانی از دروغ و غیبت دور، دلی از مکر و خیانت صافی، شکمی از حرام و شبهت خالی و عملی از هوی و بدعت پاک.
#سلطان_العارفین_بایزید_بسطامی
#النور_فی_الکلمات_ابویزید
#سلطان_العارفین_بایزید_بسطامی
#النور_فی_الکلمات_ابویزید