Koo Be Koo
Mohsen Chavoshi
خواننده: #محسن_چاوشی
آهنگ: #کو_به_کو
ای دل پاره پاره ام دیدن
دیدن اوست چارهام
او است پناه و پشت من
تکیه بر این جهان مکن
#مولانا
Koo Be Koo
Mohsen Chavoshi
خواننده: #محسن_چاووشی
آهنگ: #کو_به_کو
ای دل پاره پاره ام دیدن او است چاره ام
او است پناه و پشت من
تکیه بر این جهان مکن
#حضرت_مولانا
آهنگ: #کو_به_کو
ای دل پاره پاره ام دیدن او است چاره ام
او است پناه و پشت من
تکیه بر این جهان مکن
#حضرت_مولانا
زال پدر رستم و رودابه مادر رستم ، همدیگر را ندیده بودند و از وصفی که دیگران از رودابه نزد زال کردند ، زال ندیده عاشق رودابه میشود ، همچنین از وصفی که پدر رودابه از زال نمود ، رودابه نیز ندیده عاشق زال شد و پس از آنکه یکدیگر را دیدند ، با هم چنین پیمان بستند :
عهد بستن زال با رودابه : 👇👇👇
سپهبد چنین گفت با ماهروی ،
که ای سروِ سیمینبر و ، مُشکبوی ،
منوچهر ، چون بِشنَوَد داستان ،
نباشد بِدینکار ، همداستان ،
#منوچهر = پادشاه وقت
همان ، سامِ نیرم ، برآرَد خروش ،
کف اندازد و ، بر من آید بجوش ،
#همان = همینطور ، همچنین
#سام = پدر زال
ولیکن ، سرمایه جان است و تن ،
همان ، خوار گیرم ، بپوشم کفن ،
پذیرفتم از دادگر داورم ،
که هرگز ، ز پیمانِ تو ، نگذرم ،
شَوَم پیشِ یزدان ستایش کنم ،
چو یزدانپرستان ، نیایش کنم ،
مگر ، کو ، دلِ سام و ، شاهِ زمین ،
بشویَد ز خشم و ، ز پیکار و ، کین ،
#کو = که او ( در اینجا مقصود از #کو ، یزدان میباشد )
جهانآفرین ، بشنَوَد گفتِ من ،
مگر ، کآشکارا ، شَوی جفتِ من ،
#کآشکارا = که آشکارا
رودابه نیز چنین عهد میبندد : 👇👇👇
بِدو گفت رودابه : ، من همچنین ،
پذیرفتم از داورِ کیش و دین ،
جهانآفرین ، بر زبانم گوا ،
که بر من ، نباشد کسی پادشا ،
جز از پهلوانِ جهان ، زالِ زر ،
که با تخت و تاج است و ، با نام و فَر ،
همی هر زمان ، مِهرشان بیش بود ،
خِرَد ، دور بُد ،،، آرزو ، پیش بود ،
چنین ، تا سپیده برآمد ز جای ،
تبیره برآمد ز پردهسرای ،
پس ، آن ماه را ،، زال بدرود کرد ،
تنِ خویش ، تار و ،،، برش ، پود کرد ،
سرِ مژه ،، کردند هر دو ، پُر آب ،
زبان برگشادند ، بر آفتاب ،
#زبان برگشادند بر آفتاب = به آفتاب اعتراض کردند
که ای فرّ گیتی ، یکی لَخت نیز ،
نبایست آمد ، چنین در ستیز ،
#فردوسی
#شاهنامه
عهد بستن زال با رودابه : 👇👇👇
سپهبد چنین گفت با ماهروی ،
که ای سروِ سیمینبر و ، مُشکبوی ،
منوچهر ، چون بِشنَوَد داستان ،
نباشد بِدینکار ، همداستان ،
#منوچهر = پادشاه وقت
همان ، سامِ نیرم ، برآرَد خروش ،
کف اندازد و ، بر من آید بجوش ،
#همان = همینطور ، همچنین
#سام = پدر زال
ولیکن ، سرمایه جان است و تن ،
همان ، خوار گیرم ، بپوشم کفن ،
پذیرفتم از دادگر داورم ،
که هرگز ، ز پیمانِ تو ، نگذرم ،
شَوَم پیشِ یزدان ستایش کنم ،
چو یزدانپرستان ، نیایش کنم ،
مگر ، کو ، دلِ سام و ، شاهِ زمین ،
بشویَد ز خشم و ، ز پیکار و ، کین ،
#کو = که او ( در اینجا مقصود از #کو ، یزدان میباشد )
جهانآفرین ، بشنَوَد گفتِ من ،
مگر ، کآشکارا ، شَوی جفتِ من ،
#کآشکارا = که آشکارا
رودابه نیز چنین عهد میبندد : 👇👇👇
بِدو گفت رودابه : ، من همچنین ،
پذیرفتم از داورِ کیش و دین ،
جهانآفرین ، بر زبانم گوا ،
که بر من ، نباشد کسی پادشا ،
جز از پهلوانِ جهان ، زالِ زر ،
که با تخت و تاج است و ، با نام و فَر ،
همی هر زمان ، مِهرشان بیش بود ،
خِرَد ، دور بُد ،،، آرزو ، پیش بود ،
چنین ، تا سپیده برآمد ز جای ،
تبیره برآمد ز پردهسرای ،
پس ، آن ماه را ،، زال بدرود کرد ،
تنِ خویش ، تار و ،،، برش ، پود کرد ،
سرِ مژه ،، کردند هر دو ، پُر آب ،
زبان برگشادند ، بر آفتاب ،
#زبان برگشادند بر آفتاب = به آفتاب اعتراض کردند
که ای فرّ گیتی ، یکی لَخت نیز ،
نبایست آمد ، چنین در ستیز ،
#فردوسی
#شاهنامه
از اوّلِ امروز ، حریفانِ خرابات ،
مهمانِ تواَند ،، ای شه و سلطانِ خرابات ،
امروز ، چه روز است؟ ،، بگو ، روزِ سعادت ،
این قبله ، دلِ کیست؟ ،، بگو ، جانِ خرابات ،
هرگز دلِ عشاق ، به فرمانِ کسی نیست ،
کو ، مستِ خراب است ، به فرمانِ خرابات ،
#کو = که او
صد زُهره ، ز اسرار ،، به آواز در آمد ،
کز ابر ، برآ ،،، ای مَهِ تابانِ خرابات ،
#مولانا
🌸🌸🌸🌸سلام🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸شب بخیر🌸🌸🌸
مهمانِ تواَند ،، ای شه و سلطانِ خرابات ،
امروز ، چه روز است؟ ،، بگو ، روزِ سعادت ،
این قبله ، دلِ کیست؟ ،، بگو ، جانِ خرابات ،
هرگز دلِ عشاق ، به فرمانِ کسی نیست ،
کو ، مستِ خراب است ، به فرمانِ خرابات ،
#کو = که او
صد زُهره ، ز اسرار ،، به آواز در آمد ،
کز ابر ، برآ ،،، ای مَهِ تابانِ خرابات ،
#مولانا
🌸🌸🌸🌸سلام🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸شب بخیر🌸🌸🌸
من ، پیش از این ، میخواستم ،،، گفتارِ خود را ، مشتری ،
و اکنون همیخواهم ز تو ،،، کز گفتِ خویشم ، واخری ،
بُتها تراشیدم بسی ،،، بهرِ فریبِ هر کسی ،
مستِ خلیلم من ، کنون ،،، سیر آمدم از آزری ،
آمد بُتی بیرنگ و بو ،،، دستم معطل شد بِدو ،
استادِ دیگر را ، بجو ،،، بهرِ دکانِ بُتگری ،
دکان ، ز خود پرداختم ،،، انگازها انداختم ،
قدرِ جنون بشناختم ،،، ز اندیشهها ، گشتم بَری ،
گر ، صورتی آید به دل ،،، گویم ، بُرون رو ، ای مُضل ،
ترکیبِ او ، ویران کنم ،،، گر ، او نماید لمتری ،
کی درخورِ لیلی بُوَد؟ ،،، آن کس کز او مجنون شود؟ ،
پای عَلَم آن کس بُوَد ،،، کو ، راست ، جانی آن سری ،
#کو ، راست = که او ، را هست
غزل شمارهٔ ۲۴۴۹
مولوی " دیوان شمس " غزلیات
و اکنون همیخواهم ز تو ،،، کز گفتِ خویشم ، واخری ،
بُتها تراشیدم بسی ،،، بهرِ فریبِ هر کسی ،
مستِ خلیلم من ، کنون ،،، سیر آمدم از آزری ،
آمد بُتی بیرنگ و بو ،،، دستم معطل شد بِدو ،
استادِ دیگر را ، بجو ،،، بهرِ دکانِ بُتگری ،
دکان ، ز خود پرداختم ،،، انگازها انداختم ،
قدرِ جنون بشناختم ،،، ز اندیشهها ، گشتم بَری ،
گر ، صورتی آید به دل ،،، گویم ، بُرون رو ، ای مُضل ،
ترکیبِ او ، ویران کنم ،،، گر ، او نماید لمتری ،
کی درخورِ لیلی بُوَد؟ ،،، آن کس کز او مجنون شود؟ ،
پای عَلَم آن کس بُوَد ،،، کو ، راست ، جانی آن سری ،
#کو ، راست = که او ، را هست
غزل شمارهٔ ۲۴۴۹
مولوی " دیوان شمس " غزلیات