معرفی عارفان
1.15K subscribers
33K photos
11.9K videos
3.19K files
2.72K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
‍ دریغا ( صم ) گوش ندارند ، قرآن چه شنوند ؟!
( بکم ) گنگ آمده اند ، قرآن چه خوانند ؟!
( عمی ) دیده ندارند ، جمال آیات قرآن چون ببینند ؟!
هرگز بوجهل ، با فصاحت او ، از قرآن حرف نشنید ؛
زیرا که ( عرف نفسه ) باید تا ( عرف ربه ) باشد .
ایشان را معرفت نفس نیست ، معرفت خدا چون باشد ؟!


تمهیدات
عین القضات همدانی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
آتشی انداختم و رفت
آنکه سوخت، سوخت
آنکه ماند، ماند

#شمس_تبریزی


عاشق نشوم!
دل ندهم!
پس به چه کوشم ؟!
جز عشق،
دگر بهر چه کار است دل ما
؟


#شفایی_اصفهانی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
‌بزرگی را پرسیدند؛

زندگی به "جبر" است یا به " اختیار" ؟

پاسخ داد؛

امروز را به "اختیار" است،
تا چه بکارم ؟

اما فردا به "جبر" است !

چرا که به "اجبار" باید درو کنم،
هر آنچه را که دیروز به ''اختیار'' کاشته ام.
مگر به خواب بدیدم که مه مرا برداشت
ببرد بر فلک و بر فلک نهاد مرا

فتاده دیدم دل را خراب در راهش
ترانه گویان کاین دم چنین فتاد مرا

#مولانای_جان
تو مگو ما را بدان شه بار نیست

با کریمان کارها دشوار نیست



#مولانای_جان
کس نیست کز غم تو دلش پاره پاره نیست

لیکن چو چاره کز غم عشق تو چاره نیست

فیض_کاشانی
عشق آن بگزین که جمله انبیا

یافتند از عشق او کار و کیا


#مولانای_جان
Adamak
Fereydoon Foroghi
فریدون فروغی
"آدمک
رسد به ظالمِ دیگر، همان ذخیره‌ی ظالم
نصیبِ تیر شود پَر چو از عقاب برآید! (صائب)
گویند چرا تو دل بدیشان دادی
والله که من ندادم ایشان بردند

#ابوسعید_ابوالخیر
منصور بدآن خواجه که در راه خدا
از پنبهٔ تن جامهٔ جان کرد جدا

منصور کجا گفت اناالحق می‌گفت
منصور کجا بود خدا بود خدا

#مولانای_جان
نمی‌دهی قدح بی

شمار اگر ساقی!

شمارِ قطره‌ی باران

کن و پیاله بده

#صائب_تبریزی
چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست
سخن شناس نه‌ای جان من خطا این جاست


سرم به دنیی و عقبی فرو نمی‌آید
تبارک الله از این فتنه‌ها که در سر ماست


در اندرون من خسته دل ندانم کیست
که من خموشم و اودر فغان و در غوغاست


دلم ز پرده برون شد کجایی ای مطرب
بنال هان که از این پرده کار ما به نواست


حافظ
بگذر از کوی ما
#مرضیه
بگذر از کوی ما

مرضیه

عصرتــــون بینظیر
من نور پاکم ای پسر نه مشت خاکم مختصر
آخر صدف من نیستم من در شهوار آمدم

ما را به چشم سر مبین ما را به چشم سر ببین
آنجا بیا ما را ببین کآنجا سبکبار آمدم

#مولانای_جان
از چار مادر برترم وز هفت آبا نیز هم
من گوهر کانی بدم کاینجا به دیدار آمدم

یارم به بازار آمده‌ست چالاک و هشیار آمده‌ست
ور نه به بازارم چه کار وی را طلبکار آمدم

ای شمس تبریزی نظر در کل عالم کی کنی
کاندر بیابان فنا جان و دل افگار آمدم

#مولانای_جان
از قاصدِ دلبر خبرِ دل طلبیدم
خاکم به دهن بِهْ، که بگویم چه شنیدم

عالم همه در چشمِ من از یأس سیه شد
جز کسوتِ پایم به برِ دهر ندیدم

آماجِ جهانِ ستمم‌ کرد ندامت
چندان که کشم آه ز دل، تیر کشیدم

دیوانه‌ام، امروز به پیشِ که بنالم؟
ای کاش عدم بشنود آوازِ بعیدم

جانا! ز خیالِ تو به خود ساخته بودم
نازت به نگاهی نپسندید شهیدم

می‌سوخت دلِ منتظر از حسرتِ دیدار
دامن زدی آخر به چراغانِ امیدم

داغت به عدم می‌برم و چاره ندارم
ای گُل! تو چه بودی‌ که مَنَت باز ندیدم؟

هیهات! به خاکم نسپردی و گذشتی
نومید برآمد کفنِ موی سپیدم

از آمد و رفتِ تو کباب‌ام، چه توان کرد؟
رفتی و چنین آمدی ای رنجِ شدیدم!

می‌گریم و چون شمع عرق می‌کنم از شرم
ای وای‌ که یک‌باره ز مژگان نچکیدم

رسمِ پَرِ بسمل ز وفا منفعلم‌ کرد
گَردی شده بر باد نرفتم، چه تپیدم؟

ای توسنِ نازِ تو برون‌تازِ تصور!
رفتم ز خود، اما به رکابت نرسیدم

انجامِ تک و تاز در این مرحله خاک است
ای اشک! منِ بی سر و پا نیز دویدم

پیشِ که درم جیب‌؟ که ‌گردونِ ستمگر
قفلم به درِ دل زد و بشکست‌ کلیدم

بیدل اگر این بود سرانجامِ محبت
دل بهرِ چه بستم به هوا؟ آهْ امیدم!

(#بیدل_دهلوی. غزلیاتِ #بیدل. تصحیح و تحقیقِ #سیدمهدی_طباطبایی و #علیرضا_قزوه.
.
من و ز کوی تو رفتن؟ زهی خیال محال
که دام زلف تو هرگز مرا رها نکند

#ادیب_نیشابوری
#محتشم_کاشانی 
#ترکیب‌بند
باز این چه شورش است که در خلق عالم است

ای چرخ غافلی که چه بیداد کرده‌ای
وز کین چه‌ها درین ستم‌آباد کرده‌ای

بر طعنت این بس است که با عترت رسول
بیداد کرده خصم و تو امداد کرده‌ای

ای زادهٔ زیاد نکرده‌ست هیچ‌گه
نمرود این عمل که تو شداد کرده‌ای

کام یزید داده‌ای از کشتن حسین
بنگر که را به قتل که دلشاد کرده‌ای

بهر خسی که بار درخت شقاوتست
در باغ دین چه با گل و شمشاد کرده‌ای

با دشمنان دین نتوان کرد آن چه تو
با مصطفی و حیدر و اولاد کرده‌ای

حلقی که سوده لعل لب خود نبی بر آن
آزرده‌اش به خنجر بیداد کرده‌ای

ترسم تو را دمی که به محشر برآورند
از آتش تو دود به محشر درآورند