معرفی عارفان
1.26K subscribers
34.9K photos
12.8K videos
3.24K files
2.8K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
که داند که درین خاک چه تعبیه‌ها است ...

حقّ میگوید جلّ جلاله: «خلقت قلوب عبادی من رضوانی».

ما گل دل دوستان خود را بزلال رضای خود سرشتیم، آن گه کالبد را بر فتراک دل بستیم و بعالم صورت فرستادیم، آن گه برین کالبد پر فضول شحنه‌ای از تکلیف خطاب شرع گماشتیم، گفتیم ای چشم تو در تصرّف شحنه تکلیف باش، ای دل تو ندیم سلطان غیب باش..

انّ اللَّه لا ینظر الی صورکم و لا الی اعمالکم و لکن ینظر الی قلوبکم


🌹کشف الاسرار
Forwarded from یار مهربان
انتقام از #عارف

#عارف_نامه یکی از منظومه‌های معروف #ایرج_میرزاست که اگر هم کسانی باشند که آن را نخوانده باشند وصف آن را شنیده‌‌اند.

انگیزه سرودن عارف نامه، رنجشی‌ست که ظاهرا #ایرج از #عارف_قزوینی پیدا کرده بود ولی روایت‌ها مختلف است. یکی این است که عارف در سفر به مشهد به جای آن‌که به منزل دوست قدیم و ندیم خود ایرج وارد شود در جای دیگری سکنی کرده است.

روایت دیگری هم می‌گوید عارف در کنسرت خود در مشهد اهانت‌هایی به خاندان قاجار روا داشته و این حرف‌ها «شازده» را خوش نیامده و به یاری طبع روان انتقام خود را گرفته است. آن‌گونه که از متن پانصد و پانزده بیتی عارف نامه بر می‌آید هر کدام از روایت‌ها بخشی از واقعیت را بیان کرده است.

با این همه شهرت و اعتبار ماندگار #عارف_نامه تنها به خاطر فحش و فضیحتی نیست که #ایرج نثار یار دیرین خود می‌کند، بلکه به سبب اشاراتی نیز هست که در لابلای ناسزاها به آزادی و حجاب و سیاست و خدای باریتعالی دارد. قصه کامجویی از یک زن محجبه را در پس دالان خانه خود بهانه قرار می‌دهد تا بگوید:

«اگر زن را بیاموزند ناموس/ زند بی پرده بر بام فلک کوس/

به هیچ افسون ز عصمت برنگردد/ به دریا گر بیفتد تر نگردد/


در مقام اندرز گویی #عارف را که از جان دوست‌تر دارد به پرهیز از سیاست فرا می‌خواند.

و بعد هم راه چاره همه نابسامانی‌ها را در قدرت یابی سردار سپه می‌بیند با آن که خود از قاجار است:

«تجارت نیست، صنعت نیست، ره نیست/ امیدی جز به سردار سپه نیست/»

دلگیری‌های #ایرج تنها از #عارف نیست از خدا نیز هست. زیرا همه آن‌چه نابسامانی و ناهنجاری است زیر سر اوست. شاعر در عارفنامه که همه‌اش شکوائیه است فرصت مناسبی پیدا کرده که خدمت خدا نیز برسد که همه ذرات عالم منتر اوست.

غرقاب عشق

مثنوی برجسته دیگر #ایرج که شهرت بسیار یافته #زهره_و_منوچهر نام دارد و برداشت تازه‌تری است از برداشت قدیمی‌تر #شکسپیر از قصه اساطیری #ونوس_و_آدونیس.

#ایرج برای آن‌که جائی برای بیان حرف‌های خود نیز باز کند تغییراتی در داستان اصلی پدید آورده است.

زهره و منوچهر یکی از ظریف‌ترین متن‌های عاشقانه معاصر است که طنزی سبک و لطیف آن را سرشار از جاذبه کرده است. ایرج در جائی از منظومه از زبان زهره خدای هنر و زیبائی به فضای هنری/ فرهنگی ایران نیز اشاره می‌کند و می گوید:

«روی زمین هر چه مرا بنده اند/ شاعر و نقاش و نویسنده‌اند/

و پس از آن که از رافائل و میکل آنژ و هومر و هرودوت می گذرد به سرزمین خودمان می‌رسد و می گوید: گاه قلم را در کف دشتی نهاده و گاه تار را در کف درویش خان. گاه کمال‌الملک را پدید آورده و گاه در دهان قمر تنگ شکر پرورده است.

#ایرج منظومه عاشقانه خود را با شکوه‌ای لذت آمیز از عشق به پایان می‌برد:

«وه که چه غرقاب مهیبی است عشق/ مهلکه پر ز نهیبی است عشق/

غمزه خوبان دل آدم شکست/ شیر دل است آن که از این غمزه رست.
●طالب آملی و افسانهٔ طالب

سرگذشت «طالب و زهره» که منتسب به طالب آملی است، روایت‌های گوناگونی دارد:
طالب شاعر جوان عاشق‌پیشه،
هر از گاهی با نامه‌ای، شعری، پیامی، دیداری،
معشوق خود را عشق خود واقف می‌کند.

#روایت_اول :

دکتر فرامرزی در #کتاب #طالب و #زهره یا طالب #طالبا داستان این عاشق و معشوق را این‌گونه نقل کرده‌است: در حدود سال ۱۰۰۵ هجری پسری از اعیان طایفهٔ آمل را به مکتب می‌سپارند. او با اشتیاق فراوان علوم رایج زمانه را فرامی‌گیرد. پس از چندی در همان مکتبخانه عاشق دختری به نام زهره می‌شود که هم‌شاگردیش بود. پس از مدتی بین آن دو مراوده و دوستی برقرار می‌گردد. از آن‌جایی که با هم همسایه بودند، طالب هر روز از دیوار خانه‌اش بالا می‌رفت و زهره هم به بهانهٔ یافتن چیزی کنار پنجره می‌آمد و این دو با هم ارتباط برقرار می‌کردند. از طرفی در مکتب‌خانه هم وقتی درنبود «ملا قربان» جانشین او «مشهدی علی مردان» ادارهٔ مکتب را به عهده می‌گرفت، طالب و زهره از فرصت استفاده نموده در کنار هم می‌نشستند و به این احساس عاشقانه ادامه می‌دادند. در این دلبستگی‌ها و مراودات بود که طالب گردن‌بند موروثی مادرش را به یادگار به زهره می‌دهد.

طولی نکشید که ماجرای عشق آن‌ها برملا شد و زهرهٔ عاقل به طالب هشدار می‌دهد که تا دیر نشده به خواستگاریاش بیاید؛ چرا که برای او خواستگار دیگری به نام «قادر» پیدا شده‌است، در این بین نامادری طالب بهانه می‌آورد و می‌خواهد خواهرزاده‌اش را به طالب بدهد. این نامادری به بهانه‌ای او را به گالشی می‌فرستد، بالآخره بعد از کشمکش زیاد طالب به خواستگاری زهره می‌رود اما قادر راه را بر او می‌بندد. برادر زهره هم با تبرزین طالب را مجروح می‌کند. زهره که بعداً متوجه می‌شود، سخت ناراحت شده و به شکل درویشی درمی‌آید و از حال طالب خبر می‌گیرد، بالآخره درمی‌یابد طالب از مرگ نجات یافت.

از طرف دیگر، نامادری زهره هم که مرتب از خواستگار زهره یعنی قادر پول و هدایا می‌گیرد، برای دور کردن طالب از زهره در ماهی آزادی که طالب برای زهره صید کرد و هدیه آورده بود، داروی بیهوشی ریخته، به دست زهره می‌دهد. زهره که از این ماجرا بی‌خبر است این غذا را به طالب می‌دهد و او هم با خوردن آن بی‌هوش شده و برای مدتی عقلش را از دست می‌دهد. طالب که فکر می‌کرد زهره دانسته دست به چنین کاری زده، او را به بی‌وفایی و خیانت متهم کرده، با ناراحتی از آمل گریخته، به کاشان می‌رود اما زهرهٔ بی‌قرار هرچه مویه می‌کند و می‌گردد او را نمی‌یابد و وقتی می‌فهمد طالب به شهری دوردست رفته‌است با گردنبندی که از او به یادگار گرفته‌است خود را خفه می‌کند تا بمیرد که در این کار موفق نمی‌شود. زهره پس از نجات از مرگ ازدواج می‌کند.

طالب که به هند رفته و در آن‌جا به افتخار رسیده در سال ۱۰۳۶ درمی‌گذرد. وقتی خبر مرگ او به زهره می‌رسد، از داغ و فراق و مرگ طالب آشفته شده، کنار رودخانه‌ای می‌رود و از ماهی سراغ طالب را می‌گیرد؛ چرا که قبلاً چند بار طالب و زهره به آن‌جا رفته بودند. زهره که در عالم خیال و رؤیا و به یاد دوران گذشته با ماهیان صحبت می‌کند، دیگر به خانه برنمی‌گردد و برای همیشه ناپدید می‌شود

#معرفی
سرگذشت « #طالب_و_زهره »
●طالب آملی و افسانهٔ طالب

سرگذشت «طالب و زهره» که منتسب به طالب آملی است، روایت‌های گوناگونی دارد:
طالب شاعر جوان عاشق‌پیشه،
هر از گاهی با نامه‌ای، شعری، پیامی، دیداری،
معشوق خود را عشق خود واقف می‌کند.

#روایت_اول :

دکتر فرامرزی در #کتاب #طالب و #زهره یا طالب #طالبا داستان این عاشق و معشوق را این‌گونه نقل کرده‌است: در حدود سال ۱۰۰۵ هجری پسری از اعیان طایفهٔ آمل را به مکتب می‌سپارند. او با اشتیاق فراوان علوم رایج زمانه را فرامی‌گیرد. پس از چندی در همان مکتبخانه عاشق دختری به نام زهره می‌شود که هم‌شاگردیش بود. پس از مدتی بین آن دو مراوده و دوستی برقرار می‌گردد. از آن‌جایی که با هم همسایه بودند، طالب هر روز از دیوار خانه‌اش بالا می‌رفت و زهره هم به بهانهٔ یافتن چیزی کنار پنجره می‌آمد و این دو با هم ارتباط برقرار می‌کردند. از طرفی در مکتب‌خانه هم وقتی درنبود «ملا قربان» جانشین او «مشهدی علی مردان» ادارهٔ مکتب را به عهده می‌گرفت، طالب و زهره از فرصت استفاده نموده در کنار هم می‌نشستند و به این احساس عاشقانه ادامه می‌دادند. در این دلبستگی‌ها و مراودات بود که طالب گردن‌بند موروثی مادرش را به یادگار به زهره می‌دهد.

طولی نکشید که ماجرای عشق آن‌ها برملا شد و زهرهٔ عاقل به طالب هشدار می‌دهد که تا دیر نشده به خواستگاریاش بیاید؛ چرا که برای او خواستگار دیگری به نام «قادر» پیدا شده‌است، در این بین نامادری طالب بهانه می‌آورد و می‌خواهد خواهرزاده‌اش را به طالب بدهد. این نامادری به بهانه‌ای او را به گالشی می‌فرستد، بالآخره بعد از کشمکش زیاد طالب به خواستگاری زهره می‌رود اما قادر راه را بر او می‌بندد. برادر زهره هم با تبرزین طالب را مجروح می‌کند. زهره که بعداً متوجه می‌شود، سخت ناراحت شده و به شکل درویشی درمی‌آید و از حال طالب خبر می‌گیرد، بالآخره درمی‌یابد طالب از مرگ نجات یافت.

از طرف دیگر، نامادری زهره هم که مرتب از خواستگار زهره یعنی قادر پول و هدایا می‌گیرد، برای دور کردن طالب از زهره در ماهی آزادی که طالب برای زهره صید کرد و هدیه آورده بود، داروی بیهوشی ریخته، به دست زهره می‌دهد. زهره که از این ماجرا بی‌خبر است این غذا را به طالب می‌دهد و او هم با خوردن آن بی‌هوش شده و برای مدتی عقلش را از دست می‌دهد. طالب که فکر می‌کرد زهره دانسته دست به چنین کاری زده، او را به بی‌وفایی و خیانت متهم کرده، با ناراحتی از آمل گریخته، به کاشان می‌رود اما زهرهٔ بی‌قرار هرچه مویه می‌کند و می‌گردد او را نمی‌یابد و وقتی می‌فهمد طالب به شهری دوردست رفته‌است با گردنبندی که از او به یادگار گرفته‌است خود را خفه می‌کند تا بمیرد که در این کار موفق نمی‌شود. زهره پس از نجات از مرگ ازدواج می‌کند.

طالب که به هند رفته و در آن‌جا به افتخار رسیده در سال ۱۰۳۶ درمی‌گذرد. وقتی خبر مرگ او به زهره می‌رسد، از داغ و فراق و مرگ طالب آشفته شده، کنار رودخانه‌ای می‌رود و از ماهی سراغ طالب را می‌گیرد؛ چرا که قبلاً چند بار طالب و زهره به آن‌جا رفته بودند. زهره که در عالم خیال و رؤیا و به یاد دوران گذشته با ماهیان صحبت می‌کند، دیگر به خانه برنمی‌گردد و برای همیشه ناپدید می‌شود

#معرفی
سرگذشت « #طالب_و_زهره »
طالب آملی
11. بر طبق سنت ادبی غزل‌های عاشقانه، غم و اندوه و حسرت شاعر برگرفته از فراق و عشق معشوق است.
ضمن این که معروف است طالب معشوقی به نام #زهره داشته است که اختلاف طایفگی در آمل مانع وصال او و زهره گردید و حسرت اندوه فراوان ناشی از این شکست عشقی او را وادار به موافقت برای خروج از آمل کرد.
(گودرزی، 1376: 6)
سوزش داغ نو و داغ کهن هردو یکیست
بی تو در دیده مرا خار وسمن هر دو یکیست
نان حسرت خورم وجامة حسرت پوشم
کرم سیبم خورش و پوشش من هردو یکیست
کهنه از نو نشناسیم که بر دل ز فراق
کنج زندان و خیابان و چمن هردو یکیست

غزل 542

نشسته منتظرم تا غمی جمال نماید
چو روزه دار که جاسوسی هلال نماید
بود حرام چو می خون خود به دور تو خوردن
ولی ضرورت عشق تواش حلال نماید
غزل 835

همچنین ر.ک: غزل‌های 85 ، غزل 92 و ...

پی نوشت :
مجموعه روایت های داستان عشق #طالب_و_زهره:

💠#بازتاب_غم_رنج_و_ناامیدی_در_سبک_هندی
[ #با_تکیه_بر_غزلیات_طالب_آملی]
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#آلبوم_مرغ_شباهنگ

ای ساقی آتش رو ،مست از می نمایم کن
با یک دو سه پیمانه،مستم کن و خوابم کن...

#زهره_اتابکی

به دورانی که شد قحط وفای دلها
چرا هر دم نگویم من خدا خدا خدا
من مرغ شباهنگ بشد کنج قفس قسمت من چرا چرا چرا
به پیامی تو ای پیک بهار از من به باغبان بگو که گاهی نشانه گیرد از گیاهی
من اگر که هستم ستاره‌ام کو در آسمانها
من گر اهل دردم نشانه‌ام کو به داستانها...

#معینی_کرمانشاهی

صدا #محمودی_خوانساری
نوازندگان:
#فرهنگ_شریف
#حسن_ناهید
#جهانگیر_ملک
#سیمین_آقارضی
#منوچهر_جهانبگلو
#محمود_رحمانی‌پور
قطعات آلبوم:
_تصنیف مرغ شباهنگ
_درآمد و چهار مضراب افشاری
_آواز افشاری
_تصنیف میخانه
_درآمد و چهار مضراب دشتی
_آواز دشتی...
●طالب آملی و افسانهٔ طالب

سرگذشت «طالب و زهره» که منتسب به طالب آملی است، روایت‌های گوناگونی دارد:
طالب شاعر جوان عاشق‌پیشه،
هر از گاهی با نامه‌ای، شعری، پیامی، دیداری،
معشوق خود را عشق خود واقف می‌کند.

#روایت_اول :

دکتر فرامرزی در #کتاب #طالب و #زهره یا طالب #طالبا داستان این عاشق و معشوق را این‌گونه نقل کرده‌است: در حدود سال ۱۰۰۵ هجری پسری از اعیان طایفهٔ آمل را به مکتب می‌سپارند. او با اشتیاق فراوان علوم رایج زمانه را فرامی‌گیرد. پس از چندی در همان مکتبخانه عاشق دختری به نام زهره می‌شود که هم‌شاگردیش بود. پس از مدتی بین آن دو مراوده و دوستی برقرار می‌گردد. از آن‌جایی که با هم همسایه بودند، طالب هر روز از دیوار خانه‌اش بالا می‌رفت و زهره هم به بهانهٔ یافتن چیزی کنار پنجره می‌آمد و این دو با هم ارتباط برقرار می‌کردند. از طرفی در مکتب‌خانه هم وقتی درنبود «ملا قربان» جانشین او «مشهدی علی مردان» ادارهٔ مکتب را به عهده می‌گرفت، طالب و زهره از فرصت استفاده نموده در کنار هم می‌نشستند و به این احساس عاشقانه ادامه می‌دادند. در این دلبستگی‌ها و مراودات بود که طالب گردن‌بند موروثی مادرش را به یادگار به زهره می‌دهد.

طولی نکشید که ماجرای عشق آن‌ها برملا شد و زهرهٔ عاقل به طالب هشدار می‌دهد که تا دیر نشده به خواستگاریاش بیاید؛ چرا که برای او خواستگار دیگری به نام «قادر» پیدا شده‌است، در این بین نامادری طالب بهانه می‌آورد و می‌خواهد خواهرزاده‌اش را به طالب بدهد. این نامادری به بهانه‌ای او را به گالشی می‌فرستد، بالآخره بعد از کشمکش زیاد طالب به خواستگاری زهره می‌رود اما قادر راه را بر او می‌بندد. برادر زهره هم با تبرزین طالب را مجروح می‌کند. زهره که بعداً متوجه می‌شود، سخت ناراحت شده و به شکل درویشی درمی‌آید و از حال طالب خبر می‌گیرد، بالآخره درمی‌یابد طالب از مرگ نجات یافت.

از طرف دیگر، نامادری زهره هم که مرتب از خواستگار زهره یعنی قادر پول و هدایا می‌گیرد، برای دور کردن طالب از زهره در ماهی آزادی که طالب برای زهره صید کرد و هدیه آورده بود، داروی بیهوشی ریخته، به دست زهره می‌دهد. زهره که از این ماجرا بی‌خبر است این غذا را به طالب می‌دهد و او هم با خوردن آن بی‌هوش شده و برای مدتی عقلش را از دست می‌دهد. طالب که فکر می‌کرد زهره دانسته دست به چنین کاری زده، او را به بی‌وفایی و خیانت متهم کرده، با ناراحتی از آمل گریخته، به کاشان می‌رود اما زهرهٔ بی‌قرار هرچه مویه می‌کند و می‌گردد او را نمی‌یابد و وقتی می‌فهمد طالب به شهری دوردست رفته‌است با گردنبندی که از او به یادگار گرفته‌است خود را خفه می‌کند تا بمیرد که در این کار موفق نمی‌شود. زهره پس از نجات از مرگ ازدواج می‌کند.

طالب که به هند رفته و در آن‌جا به افتخار رسیده در سال ۱۰۳۶ درمی‌گذرد. وقتی خبر مرگ او به زهره می‌رسد، از داغ و فراق و مرگ طالب آشفته شده، کنار رودخانه‌ای می‌رود و از ماهی سراغ طالب را می‌گیرد؛ چرا که قبلاً چند بار طالب و زهره به آن‌جا رفته بودند. زهره که در عالم خیال و رؤیا و به یاد دوران گذشته با ماهیان صحبت می‌کند، دیگر به خانه برنمی‌گردد و برای همیشه ناپدید می‌شود

💠 #معرفی
💠 سرگذشت « #طالب_و_زهره »
طالب آملی
با مرگ ماه روشنی از آفتاب رفت
چشم و چراغ عالم هستی به خواب رفت
الهام مرد و کاخ بلند خیال ریخت
نور از حیات گم شد و شور از شراب رفت
این تابناک تاج خدایان عشق بود
در تندباد حادثه همچون حباب رفت
این قوی نازپرور دریای شعر بود
در موج خیز علم به اعماق آب رفت
این مه که چون منیژه لب چاه مینشست
گریان به تازیانه افراسیاب رفت
بگذار عمر دهر سرآید که عمر ما
چون آفتاب آمد و چون ماهتاب رفت
ای دل بیا سیاهی شب را نگاه کن
در اشک گرم زهره ببین یاد ماه کن

#فریدون_مشیری
#ابر_و_کوچه
#زهره
Maste Eshgh
Alireza Ghorbani, Hesam Naseri
مست عشق
#علیرضا_قربانی



در تن بارانی خود
به آفتاب بدهکارم تورا !

ای گل
از قفس بیرون شو
یا گلاب شو
یا بشکن و
همره قاصدک ها پر پر شو

#زهره_زرکشان_خیال