معرفی عارفان
1.19K subscribers
33.5K photos
12K videos
3.2K files
2.74K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
یکی را از مشایخ شام پرسیدند از حقیقت تصوف.
گفت: پیش از این طایفه‌ای در جهان بودند به صورت پریشان و به معنی جمع، اکنون جماعتی هستند به صورت جمع و به معنی
پریشان

#سعدی
#گلستان
حکایتی از گلستان در باب عابدان بی درد و منع کنندگان موسیقی و هنر اصیل

سعدی می فرماید دلی که از بصیرت برخوردار باشدهنگام شنیدن موسیقی مانند گلها وگیاهان و جانوران در برابر وزش باد به رقص و حرکت در میآید و همه چیز حتی خار را تسبیح گوی جهان هستی می بیند.
در حالیکه بعضی، حتی از جانوران نیز قوه درک کمتری دارند و همانند سنگ سخت،زیبایی و هنر  تاثیری در آنان ندارد:

وقتی در سفر حجاز طایفه ای جوانان صاحبدل همدم من بودند و هم قدم ،
وقتها زمزمه ای بکردندی
و
بیتی محققانه بگفتندی ،

عابدی در سبیل منکر حال درویشان بود و بی خبر از درد ایشان
تا برسیدیم بخیل بنی هلال ،
کودک سیاه از حی عرب بدر آمد و آوازی بر آورد که مرغ از هوا در آورد

اشتر عابد را دیدم که برقص اندر آمد و عابد را بینداخت و برفت.

گفتم ای شیخ سماع در حیوان اثر کرد و تو را همچنان تفاوت نمی کند.

دانی چه گفت مرا آن بلبل سحری

تو خود چه آدمی کزعشق بی خبری

اشتربه شعرعرب درحالتست وطرب

گر ذوق نیست ترا کژ طبع جانوری

و عند هبوب الناشرات علی الحمی

تمیل غصون البان لاالحجر الصلد

ترجمه بیت :

هنگام وزیدن باد در سبزه زار و دشت

به رقص در میآیند شاخه های درخت ِ بان نه سنگ سخت

 
#گلستان
#باب_دوم
در اخلاق درویشان
سعدی

فریب دشمن مخور و غرور مداح مخر، که این دام زرق نهاده است و آن دامن طمع گشاده. احمق را ستایش خوش آید چون لاشه که در کعبش دمی فربه نماید.

الا تا نشنوی مدح سخنگوی

که اندک مایه نفعی از تو دارد

که گر روزی مرادش بر نیاری

دو صد چندان عیوبت بر شمارد
•  •  •

متکلّم را تا کسی عیب نگیرد، سخنش صلاح نپذیرد.

مشو غرّه بر حُسن ِ گفتار ِ خویش

به تحسین نادان و پندار خویش

#گلستان
#باب_هشتم
گرچه سیم و زر ز سنگ آید همى
در همه سنگى نباشد رز و سیم

بر همه علم همى تابد سهیل
جایى انبان مى کند جایى ادیم


#گلستان_سعدی
حکیمی پسران را پند همی‌داد که جانان پدر هنر آموزید که ملک و دولت دنیا اعتماد را نشاید و سیم و زر در سفر بر محل خطر است یا دزد به یکبار ببرد یا خواجه به تفاریق بخورد. اما هنر چشمه زاینده است و دولت پاینده وگر هنرمند از دولت بیفتد غم نباشد که هنر در نفس خود دولت است، هر جا که رود قدر بیند و در صدر نشیند و بی هنر لقمه چیند و سختی بیند.


سخت است پس از جاه تحکم بردن
خو کرده به ناز جور مردم بردن

وقتی افتاد فتنه‌ای در شام
هر کس از گوشه‌ای فرا رفتند

روستازادگان دانشمند
به وزیری پادشا رفتند

پسران وزیر ناقص عقل
به گدایی به روستا رفتند


#گلستان_سعدی
#گلستان سعدی

سعدی در یکی از خاطرات کودکی خود می گوید:
یاد دارم که در ایام کودکی ، اهل عبادت بودم و شب ها برمی خاستم و نماز می گزاردم و به زهد و تقوا، رغبت بسیار داشتم .

شبی در خدمت پدر رحمة الله علیه نشسته بودم و تمام شب چشم بر هم نگذاشتم و قرآن گرامی را بر کنار گرفته ، می خواندم . در آن حال دیدم که همه آنان که گرد ما هستند، خوابیده اند .

پدر را گفتم : از اینان کسی سر بر نمی دارد که نمازی بخواند. خواب غفلت ، چنان اینان را برده است که گویی نخفته اند، بلکه مرده اند .

پدر گفت : تو نیز اگر می خفتی ، بهتر از آن بود که در پوستین خلق افتی و عیب آنان گویی و بر خود ببالی!
حکایت
باب ششم


با طایفه دانشمندان در جامع دمشق بحثی همی‌کردم که جوانی در آمد و گفت: در این میان کسی هست که زبان پارسی بداند؟
غالب اشارت به من کردند.
گفتمش: خیر است!
گفت: پیری صد و پنجاه ساله در حالت نزع است و به زبان عجم چیزی همی‌گوید و مفهوم ما نمی‌گردد. گر به کرم رنجه شوی مزد یابی، باشد که وصیتی همی‌کند.
چون به بالینش فراز شدم این می‌گفت:
دمی چند گفتم بر آرم به کام
دریغا که بگرفت راه نفس
دریغا که بر خوان الوان عمر
دمی خورده بودیم و گفتند بس

معانی این سخن را به عربی با شامیان همی‌گفتم و تعجب همی‌کردند از عمر دراز و تأسف او همچنان بر حیات دنیا.
گفتم: چگونه‌ای در این حالت؟
گفت: چه گویم؟،
ندیده‌ای که چه سختی همی‌رسد به کسی
که از دهانش به در می‌کنند دندانی

قیاس کن که چه حالت بود در آن ساعت
که از وجود عزیزش به در رود جانی


گفتم: تصور مرگ از خیال خود به در کن و وهم را بر طبیعت مستولی مگردان که فیلسوفان یونان گفته‌اند مزاج ار چه مستقیم بود، اعتماد بقا را نشاید و مرض گرچه هایل، دلالت کلی بر هلاک نکند. اگر فرمایی طبیبی را بخوانم تا معالجت کند.
دیده بر کرد و بخندید و گفت:
دست بر هم زند طبیب ظریف
چون خرف بیند اوفتاده حریف

خواجه در بند نقش ایوان است
خانه از پایبند ویران است

پیرمردی ز نزع می نالید
پیرزن صندلش همی ‌مالید

چون مخبط شد اعتدال مزاج
نه عزیمت اثر کند نه علاج


#سعدی
#گلستان
حکایت

درویشی را شنیدم که در آتش فاقه می‌سوخت و رقعه بر خرقه همی‌دوخت و تسکین خاطر مسکین را همی‌گفت:

به نان خشک قناعت کنیم و جامه دلق
که بار محنت خود به که بار منت خلق

کسی گفتش: چه نشینی که فلان در این شهر طبعی کریم دارد و کرمی عمیم، میان به خدمت آزادگان بسته و بر در دلها نشسته. اگر بر صورت حال تو چنان که هست وقوف یابد پاس خاطر عزیزان داشتن منت دارد و غنیمت شمارد.
گفت: خاموش! که در پسی مردن به که حاجت پیش کسی بردن.
هم رقعه دوختن به و الزام کنج صبر
کز بهر جامه رقعه بر خواجگان نبشت
حقا که با عقوبت دوزخ برابر است
رفتن به پایمردی همسایه در بهشت

#سعدی
#گلستان
حکایت

مهمان پیری شدم در دیاربکر که مال فراوان داشت و فرزندی خوبروی.
شبی حکایت کرد: مرا به عمر خویش به جز این فرزند نبوده است. درختی در این وادی زیارتگاه است که مردمان به حاجت خواستن آنجا روند. شب‌های دراز در آن پای درخت بر حق بنالیده‌ام تا مرا این فرزند بخشیده است.
شنیدم که پسر با رفیقان آهسته همی گفت: چه بودی گر من آن درخت بدانستمی کجاست تا دعا کردمی و پدر بمردی.
خواجه شادی‌کنان که پسرم عاقل است و پسر طعنه‌زنان که پدرم فرتوت.

سالها بر تو بگذرد که گذار
نکنی سوی تربت پدرت
تو به جای پدر چه کردی خیر؟
تا همان چشم داری از پسرت



#سعدی
#گلستان