معرفی عارفان
1.11K subscribers
32.8K photos
11.8K videos
3.18K files
2.69K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
این باد معنبر ز کجا می آید
کز نکهت او دم صبا می آید

یا کرد طواف بر ریاحین بهشت
یا از سر زلف یار ما می آید

#ابن_حسام_خوسفی
ای کعبهٔ جان خاک سر کوی تو ما را

محراب دل اندر خم ابروی تو ما را

#ابن_حسام_خوسفی
خوشتر ز آستان تو ما را مقام نیست

کوی تو کم ز روضهٔ دارالسلام نیست

#ابن_حسام_خوسفی
ای جمال تو مرا شمع شب افروز امشب
شمع گو مشعله داری ز تو آموز امشب

#ابن_حسام_خوسفی
ما که پیمان وفا با سر زلفت بستیم
به وفای تو که هم بر سر آن پیمانیم

#ابن_حسام_خوسفی
ممکن نباشد از سر کوی تو رفتنم
آری مقیّدست به زلف تو پای ما

#ابن‌_حسام_خوسفی
شب نیست که آهم به ثریا نرسد

وز دیده من سیل به دریا نرسد

دل گلشن وصل تو به جان می طلبد

تا عاقبت آنجا برسد یا نرسد...


#ابن_حسام_خوسفی
آن رفته ز چشم و مانده در دل چونست

آن شکل ظریف و آن شمایل چونست

نرگس بمیان آب خرم باشد

آن نرگس آبدار در گل چونست

 


#ابن_حسام_خوسفی
ای خوشا آن دم که بنشینم رویاروی دوست
شکو‌ه‌ی دل باز رانم یک‌به‌یک با موی دوست

چون بنفشه بر سر زانوی خدمت سال‌ها
بوده‌ام ، باشد که یارم بود هم زانوی دوست

بر سر آنم که تا سر دارم ار دستم دهد
بر ندارم سر ز خاک رهگذار کوی دوست

پهلو از پهلونشینان زان جهت کردم تهی
تا مگر روزی توانم بود هم پهلوی دوست

راه دشوارست و منزل دور و مقصد ناپدید
سالکی باید که ما را ره نماید سوی دوست

تا دگر مشک از خطای خود نیارد دم زدن
گو صبا بر باد ده یک حلقه از گیسوی دوست

هر کسی را قبله از سویی و روی از جانبی‌ست
قبله ابن حسام از جانب ابروی دوست...

#ابن_حسام_خوسفی
صبا به دست سحر گه به نوک نیزه خار

حریر گل بدرید و قبای غنچه بسفت

میان سبزه سیراب عکس لاله ببین

که لعل ناب چگونه است با زمرد جفت

شکفت گل ، می گلگون بده که موسم گل

حدیث توبه و تقوا حکایتی است شگفت

ز بلبلان چمن پرس نکته توحید

که آشکار شود بر تو راز های نهفت


#ابن_حسام_خوسفی
بیا که بوی ریاحین دمید و گل بشکفت

صبا به زلف معنبر بساط سبزه برفت

به باغ نرگس مخمور جام جم برداشت

به بزم گاه چمن لاله پر ، پیاله گرفت

صبا به دست سحر گه به نوک نیزه خار

حریر گل بدرید و قبای غنچه بسفت

میان سبزه سیراب عکس لاله ببین

که لعل ناب چگونه است با زمرد جفت

شکفت گل ، می گلگون بده که موسم گل

حدیث توبه و تقوا حکایتی است شگفت

ز بلبلان چمن پرس نکته توحید

که آشکار شود بر تو راز های نهفت

#ابن_حسام_خوسفی
نظری سوی به ما کن صنما گاه به گاه
کان دو رخساره ببینیم مگر ماه به ماه

تا مگر ناله ام از رهگذری گوش کنی
می روم ناله کنان بر گذرت راه به راه

#ابن_حسام_خوسفی
خواهم که با خیال تو شبها به سر برم...
خود می‌برد خیال تو از دیده خواب را...!

#ابن_حسام_خوسفی
گر پیر شدم دلم جوانست هنوز
سودا و خیال ما همانست هنوز

چون ابروی دوست گر چه پشتم خم شد
دل مایل آن سرو روانست هنوز

#ابن_حسام_خوسفی
- رباعی شمارهٔ ۵۵
خواهم که با خیال تو شبها به سر برم

خود می‌برد خیال تو از دیده خواب را



#ابن_حسام_خوسفی
رویت آیینه ای ز صنع خداست
خط سبزت سواد مشک خطاست
سنبلت کابروی نسرين است
بر گل تر ز مشک غالیه ساست
آنچه در آب خضر پنهان است
ما بجستیم و در لبت پیداست
رخت آراسته است کار جهان
راستی را رخت جهان آراست
قامتت را به سرو میگفتیم
عقل باور کند حکایت راست
عشق بالا گرفت از آن بالا
سرو را نیز میل آن بالاست
عشق از شمع می توان آموخت
کش سر از دست رفت و پابرجاست
ما به جنت فرو نمی آییم
سر کوی تو جنت الماواست
با تو آتش و گل ریاحین است
گل شمشاد بی تو خار و گیاست
نرگس و یاسمین و لاله برست
ساقی و مطرب و پیاله کجاست
نتوان بی می مغانه نشست
خاصه اکنون که بوی گل برخاست
*
خیز تا چنگ در چغانه زنیم
با مغان باده ی مغانه زنیم
*

ما نه باغ و بهار میجویم
ما رخ آن نگار میجوییم
ما به امید سرو قامت دوست
طرف جویبار میجوییم
تا زچشمت مگر خبر یابیم
نرگس پر خمار میجوییم
عکس رویتر لاله می تابد
زان جهت لاله زار میجوییم
بی کنار تو در میان غمیم
زان میان ما کنار می جوییم
سر عاشق به پای دار رسید
عاشق پایدار میجوییم
آن چه خضر اندر آب حیوان یافت
زان لب آبدار میجوییم
غرض ما از این چمن نه گل است
کان رخ گلعذار می جوییم
ما ز هر صورتی که میبینیم
نقش صورت نگار میجوییم
گر به مسجد رویم اگر به کنشت
عکس دیدار یار می جوییم
ساقیا تلخ عیش و تنگدلیم
باده ی خوشگوار می جوییم
*
خیز تا چنگ در چغانه زنیم
با مغان باده ی مغانه زنیم
*

باز بیگانه شد ز هستی خویش
این دل عاشق بلا اندیش
عشق را بیشه ایست کاندر وی
شیر از آهو کم است و گرگ از میش
از پس دیده می روی ای دل
تا از این پس تو را چه آید پیش
چشم او دل ببرده می ترسم
که از این فتنه های بیش از پیش
غمزه ی شوخ آن کمان ابرو
همچو تیرم برآورد از کیش
یار با خال و ما چنین خالی
دلبران منعمند و ما درویش
هیچ نوش لبت به ما نرسد
غمزه بر دل چه می زنی چون نیش
بر دل ریش دیده خونبار است
چند ریزد نمک مرا بر ریش
بی دف و چنگ و مطرب ای ساقی
هیچ کاری نمی رود از پیش
*
خیز تا چنگ در چغانه زنیم
با مغان باده ی مغانه زنیم
*

رند و قلاش و مست و مدهوشیم
مذهب عشق را نمی پوشیم
زرق و طامات در نمیگیرد
دلق و سالوس تا یکی پوشیم
لعل ساقی و باده ی صافی
آن ببوسیم و آن دگر نوشیم
زهد و تقوا و درس فتوا را
درخرابات عشق بفروشیم
دست از حلقه ی جهان بکشیم
پند استاد عشق بنیوشیم
هر که زین حلقه گوشه ای گیرد
به غلامیش حلقه در گوشیم
کوشش ما به قدر همت ماست
زان به امید وصل می کوشیم
کی رسد دل به یار آهو چشم
زان که در عین خواب خرگوشیم
با تو چون غیر در نمیگنجد
کرده خود را از آن فراموشیم
با خیال رخ تو هم خوابیم
با غم عشق تو هم آغوشیم
ساقیا آتشیست در دل ما
آب گلگون بده که می جوشیم
*
خیز تا چنگ در چغانه زنیم
با مغان باده ی مغانه زنیم
*

ادرر الکأس ایها الساقی
زانکه از حد گذشت مشتاقی
راست کن ساز پرده ی عشاق
پرده پرداز راه عشاقی
باقی باده ی شبانه بده
برسانم به دولت باقی
چشمش از چشم زخم می ترسد
فتعوذه ایها الراقی
طرف روی او نگه دارد
صدغها و هو احسن الواقی
طال شوقی الی لقائکم
یعلم الله کیف اشواقی
همچو گیسوی خویش خوشبویی
همچو آبروی خویشتن طاقی
در ره مهر نیک بد عهدی
در وفا سخت سست میثاقی
ساقیا روزگار رنگ آمیز
نخرد از تو رنگ زراقی
*
خیز تا چنگ در چغانه زنیم
با مغان باده ی مغانه زنیم
*

ای ز شمع رخت جهان روشن
جنت از کوی تو یکی گلشن
پرده بردار تا فرود آید
آفتابت چو ذره از روزن
ما شکسته دل و پریشانیم
تو سر زلف پرشکن مشکن
اهل پرهیز گو بپرهیزید
کاتش عشق سوخت خرمن من
چهره ی زرد ما و باده ی سرخ
سینه ی صاف ما و دردی دن
ساقیا می که روزگار ببیخت
خاک پرویز را به پرویزن
چرخ زالیست دست بر دستان
دهر پیریست پای بر شیون
کاس او کاسه ی سر کاووس
بزم او حصن جسم رویین تن
خسته قهر زخم او سهراب
بسته ی قعر چاه او بیژن
خون مخور زین جهان که او دارد
خون افراسیاب در گردن
حیله ای چون نمیتوان انگیخت
چاره ای چون نمیتوان کردن
*
خیز تا چنگ در چغانه زنیم
با مغان باده ی مغانه زنیم
*

ای رخت آفتاب منظر بام
عارض روشن تو ماه تمام
روی تو دلگشای طلعت صبح
جعد تو موی بند طره ی شام
تا گل و سرو در حجاب افتند
چهره بنما و در جمن بخرام
بوی زلف خود از بنفشه شنو
کش معنبر به بوی توست مشام
نکنم نسبت قد تو به سرو
خود که دیده است سرو سیم اندام
خال و زلف تو دید مرغ دلم
اندر آمد به سوی دانه به دام
شیخ ما را به توبه میخواند
ما کدامیم و اهل توبه کدام
زاهدان گو حذر کنید که ما
دامن آلوده ایم و درد آشام
چون صراحی فرو نمی آریم
سر به چیزی مگر به باده و جام
مفتی درس عشق کجاست
که بگوید که نیست باده حرام
زهد تشویش می دهد ما را
ساقیا ما به رغم ابن حسام
*
خیز تا چنگ در چغانه زنیم
با مغان باده ی مغانه زنیم

*
#ترجیع_بند
#ابن_حسام_خوسفی