معرفی عارفان
1.2K subscribers
33.5K photos
12.1K videos
3.2K files
2.75K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
یک شب آتش در نیستانی فتاد
 سوخت چون عشقی که برجانی فتاد

شعله تا سرگرم کار خویش شد 
هر نی یی شمع مزار خویش شد

#مولانا
یک‌چند، در این مدرسه‌ها گردیدم
از اهل کمال، نکته‌ها پرسیدم

یک مسئله‌ای که بوی عشق آید از آن
در عمر خود، از مدرسی نشنیدم

#شیخ_بهايی
هرگزم نقش تو از لوح دل و جان نرود
هرگز از ياد من آن سرو خرامان نرود

در اَزل بستْ دلم با سر زُلفت پيوند ؛
تا ابد سر نکشد و از سر پيمان نرود


#حافظ
در خور پروانه ام بزم جهان شمعی نداشت

سوختم از گرمی پرواز، بال خویش را

#صائب_تبریزی
تا مرا عشق تو تعلیم سخن گفتن کرد
خلق را ورد زبان مدحت و تحسین من است


#حافظ
.

گُل افشان بود با تو هر سَرِ خار و بُنِ سنگی
تو چون رفتی از اینجا، آفتی زد حاصلِ ما را

#نظیری_نیشابوری
دی خفت. که؟ ناقه. در کجا خفت؟ به گل
کردم. چه؟ فغان. از چه؟ به‌ یاد منزل
داد. از که؟ ز خود. چرا؟ ز سعی باطل
کافتاد. چه؟ بار. از چه؟ سر. بر چه؟ به دل

#بیدل_دهلوی
#کتاب_نوشته

‍ - من از خودم می پرسیدم آیا حقیقتا تو مرا دوست داشتی یا نه؟
- دوست داشتم ولی ...
- درست است، اما در تمام این مدت آیا به من دروغ نمی گفتی، آیا مرا از ته دل دوست داشتی؟

- تو برای من مظهر کس دیگری بودی، می دانی هیچ حقیقتی خارج از وجود خودمان نیست. در #عشق این مطلب بهتر معلوم می شود، چون هر کسی با قوه ی تصور خودش کس دیگر را دوست دارد و این از قوه ی تصور خودش است که کیف می برد نه از زنی که جلو اوست و گمان می کند که او را دوست دارد. آن زن تصور نهانی خودمان است، یک موهوم است که با حقیقت خیلی فرق دارد...!

سه قطره خون | داستان صورتک ها
#صادق_هدایت، انتشارات امیرکبیر ۱۳۴۱

سه قطره خون نام مجموعه داستانی از #صادق_هدایت است که در سال ۱۳۱۱ چاپ شد. این مجموعه شامل یازده داستان کوتاه است.
رنگ جنون گرفت ز داغت فسانه‌ام
جانسوز شد ز آتش هجران ترانه‌ام

آن مرغِ پَر شکسته‌ی زارم که تا ابد
خیزد به چرخ، دودِ دل از آشیانه‌ام

آن طایرم که در چمنِ دهر، دستِ غیب
تا آتش است و خون ندهد آب و دانه‌ام

دیگر بهار را چه کنم بی‌تو ای بهشت
خواهد زدن نسیم به رخ تازیانه‌ام

پروانه‌وار سوختی و همچو شمع نیست
جز سوختن برای نمردن بهانه‌ام

"هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق"
من از تو در زمانه نکوتر نشانه‌ام

#عماد_خراسانی
#درگذشت
نمی توانی هنرمند بشوی!
کسی که در عمرش گرسنگی نکشیده،
کسی که از سرما نلرزیده،
کسی که شب تا سحر بی خواب نمانده،
چگونه ممکن است از سیری،
از گرما، از پرتو آفتاب لذت ببرد.

#بزرگ_علوی

#داستان نویس و از #روشنفکران_مشروطه_خواه
💠آرزو داشتم با هنر خودم درددل کنم و آنچه را که ناگفتنی است، بیرون بریزم. دلم می‌خواست می‌توانستم به خود بگویم که چرا هیچ چیز در زندگی مرا خشنود نمی‌کند. دلم می‌خواست به کسی دل می‌باختم و همه چیزم را فدای او می‌کردم. اقلا آرزو داشتم آنچه را که برای شخصیت من نایافتنی است، بتوانم در یک پرده‌ی نقاشی بیان کنم.
این آن مصیبتی است که گفتنش در چند کلمه سهل و روان است. با یک جمله تمام می‌شود. اما انسان عمری آن را می‌چشد و این درد هر روز به صورت تازه‌ای در می‌آید...

#بزرگ_علوی
📚 #چشمهایش
از زمانی که اینها آمده‌اند دیگر جوانمردی، مردی، مهر و راستی مُرد. دروغ رواج گرفت. دیو و دد چیره گشتند. کشتزارها ویران شدند، باغ‌ها خشکیدند. ببینید دیگر از همدان چه باقی مانده است یک تل خاک، خراب، ویران ...
هر زشتی و بدی که تا دیروز روا نبود، امروز به اسم رسم‌های گوناگون باب شده است.

دیو...دیو
#بزرگ_علوی
ببینید، خیلی بلاها آدم در زندگی به سرش می آید و خودش مسبب همه ی آنهاست. منتها ادراک نمیکند، یا وقتی به ریشه ی آنها پی میبرد که دیگر کار از کار گذشته است.

📘 چشمهایش
#بزرگ_علوی
💠 هنری که خود را "بی‌‌طرف" می‌خواند،
سرانجام به اهریمن کمک می‌کند.

#بزرگ_علوی

آرامگاه #بزرگ_علوی در #آلمان
می دانید آتشی که زیر خاکستر می ماند چه دوام و ثباتی دارد ؟ عشق پنهانی ، عشقی که انسان جرات نمی کند هرگز با هیچکس درباره آن گفت و گو کند ، به زبان بیاورد ، به هر دلیلی که بخواهید - از لحاظ قیود اجتماعی ، از نظر طبقاتی ، به سبب اینکه معشوق ادراک نمی کند و به هر علت دیگری آن عشق است که درون آدم را می خورد و می سوزاند و آخرش مانند نقره گذاخته شفاف و صیقلی می شود .

#چشمهایش
#بزرگ_علوی
میزان اهمیت ما به شکم و مغزهامون از مقایسه تعداد کتابسراها و کبابسراهای شهرمون مشخص میشه.
افسوسِ قضیه در اینه که بیشترین جایی که ما به مغز اهمیت می‌دیم تو کله پاچه فروشیه
اونم نه برای فکر کردن، بلکه برای خوردن!

📕 #گیله_مرد
#بزرگ_علوی
ﯾﮑﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﭼﺎﺩﺭ ﺑﺨﻮﺍﺑﺪ
ﯾﮑﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﮐﻪ ﺍﺯ ﮐﺎﺧﺶ ﺑﻨﺎﻟﺪ

ﯾﮑﯽ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻓﻘﻂ ﺑﺎ ﻏﻢ ﻋﺠﯿﻦ ﺍﺳﺖ،
ﯾﮑﯽ ﺳﻬﻤﺶ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﯾﻦ ﺯﻣﯿﻦ ﺍﺳﺖ.

ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻣﺎﻝ ﺩﻧﯿﺎ ﺑﯽﻧﺼﯿﺐ ﺍﺳﺖ،
ﯾﮑﯽ ﺩﺭ ﻣﺎﻝ ﺩﻧﯿﺎ ﺑﯽﺭﻗﯿﺐ ﺍﺳﺖ

ﯾﮑﯽ ﺳﯿﻠﯽ ﺷﺪﻩ ﺳﺮﺧﯽ ﺭﻭﯾﺶ،
ﯾﮑﯽ ﺳﯿﻠﯽ ﻓﻘﻂ ﺷﺪ ﺣﺮﻑ ﺯﻭﺭﺵ

ﯾﮑﯽ ﺩﺭ ﺭﻭﺯ ﻓﻘﻂ ﯾﮏ ﻟﻘﻤﻪ ﺩﺍﺭﺩ،
ﯾﮑﯽ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ ﻭﻋﺪﻩ ﺩﺍﺭﺩ

ﯾﮑﯽ ﺳﻘﻒ ﻧﯿﺎﺯﺵ ﯾﮏ ﻟﺒﺎﺱ ﺍﺳﺖ،
ﯾﮑﯽ ﻓﮑﺮﺵ ﻟﺒﺎﺱ ﺑﺎﮐﻼﺱ ﺍﺳﺖ

ﯾﮑﯽ ﺭﺍﺿﯽ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﭼﺎﺩﺭﻧﺸﯿﻨﯽ ﺳﺖ،
ﯾﮑﯽ ﺷﺎﮐﯽ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻭﯾﻼﻧﺸﯿﻨﯽﺳﺖ

ﯾﮑﯽ ﻣﺎﺩﺭ ﺷﺪﻩ، ﺷﯿﺮﯼ ﻧﺪﺍﺭﺩ،
ﯾﮑﯽ ﺳﯿﺮ ﺍﺳﺖ، ﻭﻟﯽ ﺳﯿﺮﯼ ﻧﺪﺍﺭﺩ

ﯾﮑﯽ ﺩﺭ ﺍﻭﺝ ﻓﻘﺮﺵ ﺑﯽﺻﺪﺍ ﻣﺎﻧﺪ،
ﯾﮑﯽ ﺩﺭ ﺍﻭﺝ ﭘﻮﻟﺶ ﺑﯽﺧﺪﺍ ﻣﺎﻧﺪ

ﯾﮑﯽ ﺑﺎ ﺩﺭﺩ ﺧﻮﺩ ﻣﻨﺠﯽ ﻃﻠﺐ ﮐﺮﺩ،
ﯾﮑﯽ ﺑﺎ ﭘﻮﻝ ﺧﻮﺩ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﻋﻮﺽ ﮐﺮﺩ

ﯾﮑﯽ ﭼﺸﻤﺶ ﺑﻪ ﻇﺮﻑ ﺑﯽﻏﺬﺍ ﻣﺎﻧﺪ،
ﯾﮑﯽ ﻣﺸﺮﻭﺏ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺻﻔﺎ ﺧﻮﺍﻧﺪ

عجب دردی ايست در اين عالم خدايا..!
اونجا که #بسطامی میگه:

گلپونه‌ها نامهربانی آتشم زد…
آدم یه نگاه به گذشته و حالش میکنه
زیر لب میگه: "آتشم زد"
عمری مرا به مهر و وفا آزموده است
داند من آن نی‌ام که کنم رو به هر دری

#فریدون_مشیری
بعد یك عمر قناعت دگر آموخته‌ام:
عشق گنجی است كه افزونی‌اش از انفاق است

باد مشتی ورق از دفتر عمر آورده است
عشق سرگرمی سوزاندن این اوراق است

#فاضل_نظری