معرفی عارفان
1.26K subscribers
35K photos
12.9K videos
3.24K files
2.8K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
اشک ها آهسته می لغزند بر رخسار زردم
آرزو دارم روم جایی که دیگر بر نگردم
شاه مرغان چمن بودم ولی چون بوم بیدل
ناله ای گر داشتم در گوشه ی ویرانه کردم
روز و شب ها رهسپر گشتند و افزودند دائم
شام ها داغی به داغم،روزها دردی به دردم
عهد کردم این پریشانی دگر با کس نگویم
گفت آخر با تو دردم اشک گرم و آه سردم
می روی و می روم پیمانه گیرم تا ندانم
من که بودم؟ یا چه بودم؟ یا چه هستم؟ یا چه کردم؟
#عماد_خراسانی
مقصرترین عدۀ ما آن‌هایی هستند که کتاب خوانده‌اند. در این کتاب‌ها افکاری گفته شده که با منافع طبقۀ حاکم ایران تباین دارد، در این کتاب‌ها از آزادی در مقابل استبداد صحبت شده، از آزادی فرد، از آزادی اجتماع بالاخره از آزادی طبقه‌ای در مقابل طبقۀ دیگر. به این جرم من باید ده سال در زندان بمانم و بالاخره هم بمیرم، باید زنم دربدر باشد، باید کسانم جرأت نکنند به دیدن من بیایند، باید مخالفین ما پولدار و متمول شوند و بچاپند و بعد روز مبادا فرار کنند.

حیف است، حیف است. نباید مُرد. باید ماند و زندگی کرد.

بزرگ علوی در :
کاغذ پاره های زندان
#سالمرگ
شهرت، افتخار،احترام، همه ی اینها خوب ، سودمند و کامیابی است. اما هر آدم مشهوری دلش می خواهد گاهی میان جمعیت گم شود. می خواهد میان مردم بلولد. لذتهای آنها را بچشد،دلهره ی آنها به سرش بیاید. آنوقت رفاه و آسایش برایش لذت بخش تر است. اما وقتی همه کس او را می شناسد و همه ی مردم او را با انگشت نشان می دهند، دیگر آزاد نیست. آنوقت شهرت دردسر آدم می شود.

چشمهایش
#بزرگ_علوی
عشق چیست؟ برای همهٔ رجّاله‌ها یک هرزگی، یک ولنگاری موقتی است. عشقِ رجّاله‌ها را باید در تصنیف‌هایِ هرزه و در فحش‌ها و اصطلاحاتِ رکیک که در عالمِ مستی و هشیاری تکرار می‌کنند پیدا کرد. مثل «دست خر تو لجن زدن و خاک توسری کردن.» ولی عشق نسبت به او برای من چیز دیگری بود.

راست است که من او را از قدیم می‌شناختم: چشم‌های مُوَّرَب عجیب، دهن تنگِ نیمه‌ باز، صدای خفه و آرام، همهٔ این‌ها برای من پُر از یادگارهای دور و دردناک بود و من در همهٔ این‌ها آنچه را که از آن محروم مانده بودم که یک چیز مربوط بخودم بود و از من گرفته بودند جستجو میکردم.

بوف کور
#صادق_هدایت
پادشاهی هنگام پوست کندن سیبی با یک چاقوی تیز٬ انگشت خود را قطع کرد. وقتی که نالان طبیبان را می‌طلبید٬ وزیرش گفت: «هیچ کار خداوند بی‌حکمت نیست.»

پادشاه از شنیدن این حرف ناراحت‌تر شد و فریاد کشید: «در بریده شدن انگشت من چه حکمتی است؟» و دستور داد وزیر را زندانی کنند.

روزها گذشت تا اینکه پادشاه برای شکار به جنگل رفت و آن جا آن قدر از سربازانش دور شد که ناگهان خود را میان قبیله‌ای وحشی تنها یافت. آنان پادشاه را دستگیر کرده و به قصد کشتنش به درختی بستند. اما رسم عجیبی هم داشتند که بدن قربانیانشان باید کاملاً سالم باشد و چون پادشاه یک انگشت نداشت او را رها کردند و او به قصر خود بازگشت. در حالی که به سخن وزیر می‌اندیشید دستور آزادی وزیر را داد. وقتی وزیر به خدمت شاه رسید٬ شاه گفت: «درست گفتی، قطع شدن انگشتم برای من حکمتی داشت ولی این زندان رفتن برای تو جز رنج کشیدن چه فایده‌ای داشته؟»

وزیر در پاسخ پادشاه لبخند زد و پاسخ داد: «برای من هم پر فایده بود چرا که من همیشه در همه حال با شما بودم و اگر آن روز در زندان نبودم حالا حتماً کشته شده بودم.»

ای کاش از الطاف پنهان حق سر در می‌آوردیم که این گونه ناسپاس خدا نباشیم
دریغا هفتاد و دو مَذهب که اصحاب با یکدیگر خصومت می‌کنند و هر یکی خود را ضدّی می‌داند، و یکدیگر را می‌کشند،

اگر همه جمع آمدندی، و این کلمات را از این بیچاره بشنیدندی ایشان را مُصوَّر شدی که همه بر یک دین و یک ملّت‌اند.

تشبیه و غلط، خلق را از حقیقت دور کرده است.

عین_القضات_همدانی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
يا حق بر حق

پادشاهی چه بنـدگی خداست
بندگی کن که پادشاه گداست

#حضرت_شاہ_نعمت_اللہ_ولی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
به تنگ همچو شرر از بقای خویشتنم
تمام چشم ز شوق فنای خویشتنم
ره گریز نبسته است هیچ کس بر من
اسیر بند گران وفای خویشتنم

#صائب_تبریزی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
درخت و برگ برآید ز خاک این گوید
که خواجه هر چه بکاری تو را همان روید
تو را اگر نفسی ماند جز که عشق مکار
که چیست قیمت مردم هر آنچ می‌جوید

#حضرت__مولانــــا
سلوک سالک سفری معنوی است و در این سفر مراحلی قطع می‌کند و از منازلی می‌گذرد در هر مرحله مقامی است که سالک به آن در می‌آید و پس از اینکه در یک مقام به کمال رسید به مقام برتر می‌رود، مقام مرتبه‌ای از مراتب سلوک است که به سعی و کوشش و اراده و اختیار سالک بدست می‌آید. روا نباشد از مقام خود اندر گذرد بی آنکه حق آن مقام بگذارد.
در جریان آمدن به این مقامات و گذار از آن‌ها آیینه دل سالک صفا می‌پذیرد و از جهان معنوی به او فیض‌ها می‌رسد.
سالک در قدم اول به "توبه" متصف می‌گردد.

شیخ محمود شبستری علیه الرحمه
من دلق گرو کردم عریان خراباتم
خوردم همه رخت خود مهمان خراباتم


ای مطرب زیبارو دستی بزن و برگو
تو آن مناجاتی من آن خراباتم


خواهی که مرا بینی ای بسته نقش تن
جان را نتوان دیدن من جان خراباتم


نی مرد شکم خوارم نی درد شکم دارم
زین مایده بیزارم بر خوان خراباتم


من همدم سلطانم حقا که سلیمانم
کلی همه ایمانم ایمان خراباتم


با عشق در این پستی کردم طرب و مستی
گفتم چه کسی گفتا سلطان خراباتم


هر جا که همی‌باشم همکاسه اوباشم
هر گوشه که می گردم گردان خراباتم


گویی بنما معنی برهان چنین دعوی
روشنتر از این برهان برهان خراباتم


گر رفت زر و سیمم با سینه سیمینم
ور بی‌سر و سامانم سامان خراباتم


ای ساقی جان جانی شمع دل ویرانی
ویران دلم را بین ویران خراباتم


گویی که تو را شیطان افکند در این ویران
خوبی ملک دارد شیطان خراباتم


هر گه که خمش باشم من خم خراباتم
هر گه که سخن گویم دربان خراباتم


مولانا علیه الرحمه
هوای خويشتن بگذار اگر داری هوای او
غنيمت دان اگر يابی در خلوت سرای او

نخواهی ديد روی او اگر ديدت همين باشد
طلب کن نور چشم از وی که تا بينی لقای او

اگر دار بقا خواهی سرِ دار فنا بگزين
فنا شو از وجود خود که تا يابی بقای او

دلم خلوت سرای اوست غيری در نمی‌گنجد
که غير او نمی‌زيبد دراين خلوت سرای او


شاه نعمت‌الله ولی علیه الرحمه
فقر می‌دانی چه باشد ای پسر

با تو گویم گر نداری زان خبر

گرچه باشد بی‌نوا در زیر دلق

خویش را منعم نماید پیش خلق

گرسنه باشد ز سیری دم زند

دوستی با دشمنان خود کند

گرچه باشد لاغر و خوار و ضعیف

وقت طاعت کم نباشد از حریف

چون دل پر دارد و دست تهی

می‌نماید در ترازو فربهی

ای پسر خود را بدرویشان سپار

تا نگه دارد ترا پروردگار

با فقیران هر که همدم می‌شود

در سرای خلد محرم می‌شود

عطار
پند نامه
درباره فقر و صحبت درویشان
‍ هرکه با پاکدلان صبح و مسایی دارد
دلش از پرتو اسرار صفایی دارد
زهد با نیت پاک است نه با جامه پاک
ای بس آلوده که پاکیزه ردایی دارد...
گرگ نزدیک چراگاه و شبان رفته به خواب
بره دور از رمه و عزم چرایی دارد

پروین اعتصامی علیه الرحمه
‍ شب بزم خیالی به دل سوخته چیدم
تصویر تو گل ‌کرد ز آهی که ‌کشیدم

تا هیچکسم منتظر وصل نداند
گشتم عرق و در سر راه تو چکیدم

عجزم چقدر پایهٔ اقبال رسا داشت
جایی نخمیدم که به پایی نرسیدم

گل ‌کردن ازین باغ‌، جنون هوس ‌کیست
پرواز غبارم سحری داشت دمیدم


بیدل_دهلوی علیه الرحمه
ای یاد تـو آفت سکـــون دل من
هجر و غم تو ریخته خون دل من

من دانم و دل که در فراقت چونم
کس را چه خبر ز اندرون دل من ؟

عراقی علیه الرحمه
شیخ منصور حلاج قدس الله سره العزیز فرمود که (شاهد شدم مولای خود را عیانا)



شطحیات
روایت کند آنک قتل شیخ حلاج قدس الله سره العزیز دید در محضر سلطان نامه ئی بر وی عرضه کردند،که بدوستی چنین نوشته بود


که(من الرحمن الرحیم فلان بن فلان )گفتند این خط تونیست؟ گفت:خط منست.گفتند:بدین سخن دعوی ربوبیت میکنی.

گفت نه ولیکن عین جمع است نشناسند الا صوفیان گفتند زندیقی


شطحیات
منکری حسین منصور را معارضه کرد و گفت:دعوی نبوت میکنی


گفت:اُف بر شما باد که از قدر من وا کم میکنی




شطحیات
گلزارِ طربْ وادیِ خاموشان شد
خونابۀ دلْ بادۀ مَی نوشان شد

شهری که در آن عشق عروسی می کرد
امروز ولایتِ سیه پوشان شد

#سیاوش_کسرایی