میﺩﺍﻧﯿﺪ ﺁﺗﺸﯽ ﮐﻪ ﺯﯾﺮ ﺧﺎﮐﺴﺘﺮ ﻣﯽﻣﺎﻧﺪ ﭼﻪ ﺩﻭﺍﻡ ﻭ ﺛﺒﺎﺗﯽ ﺩﺍﺭﺩ؟ ﻋﺸﻖ ﭘﻨﻬﺎﻧﯽ، ﻋﺸﻘﯽ ﮐﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺟﺮﺍﺕ ﻧﻤﯽﮐﻨﺪ ﻫﺮﮔﺰ ﺑﺎ هیچکس ﺩﺭﺑﺎﺭه ﺁﻥ ﮔﻔﺖ ﻭ ﮔﻮ ﮐﻨﺪ، ﺑﻪ ﺯﺑﺎﻥ ﺑﯿﺎﻭﺭﺩ، ﺑﻪ ﻫﺮ ﺩﻟﯿﻠﯽ ﮐﻪ ﺑﺨﻮﺍﻫﯿﺪ ﺍﺯ ﻟﺤﺎﻅ ﻗﯿﻮﺩ ﺍﺟﺘﻤﺎﻋﯽ، ﺑﻪ ﺳﺒﺐ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻣﻌﺸﻮﻕ ﺍﺩﺭﺍﮎ ﻧﻤﯽﮐﻨﺪ ﻭ ﺑﻪ ﻫﺮ ﻋﻠﺖ ﺩﯾﮕﺮﯼ، ﺁﻥ ﻋﺸﻖ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺭﻭﻥ ﺁﺩﻡ ﺭﺍ ﻣﯽﺧﻮﺭﺩ ﻭ ﻣﯽﺳﻮﺯﺍﻧﺪ ﻭ ﺁﺧﺮﺵ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﻧﻘﺮه گدﺍﺧﺘﻪ ﺷﻔﺎﻑ ﻭ ﺻﯿﻘﻠﯽ ﻣﯽﺷﻮﺩ.
چشمهایش
#بزرگ_علوی
چشمهایش
#بزرگ_علوی
پردهی چشمهایش
صورت سادهی زنی بیش نبود...
صورت کشیدهی زنی که زلفهایش
مانند قیر مذاب، روی شانهها جاری بود.
زیر تابلو، روی قاب عکس،
استاد به خط خود نوشته بود:
چشمهایش...
#بزرگ_علوی
صورت سادهی زنی بیش نبود...
صورت کشیدهی زنی که زلفهایش
مانند قیر مذاب، روی شانهها جاری بود.
زیر تابلو، روی قاب عکس،
استاد به خط خود نوشته بود:
چشمهایش...
#بزرگ_علوی
در خیابانهایی که هرگز آمد و شد نداشت،
در ساعاتی که میدانستم مشغول کار است،
در خانههایی که اصلاً صاحبان آنها را نمیشناخت،
همیشه منتظرش بودم...
📖 #چشمهایش
#بزرگ_علوی
در ساعاتی که میدانستم مشغول کار است،
در خانههایی که اصلاً صاحبان آنها را نمیشناخت،
همیشه منتظرش بودم...
📖 #چشمهایش
#بزرگ_علوی
چشمهایش یقینا یک شاهکار است. شروع رمان را بخوانید؛ همینقدر جذاب، همینقدر گیرا؛ و همین کافی ست تو را تا پایان رمان بکشاند.
رمان در بازه ی زمانی دیکتاتوری رضا خان روایت می شود. درونمایه ای سیاسی-عشقی دارد. در گیر و دار خفقان و مبارزه برای آزادی، عشقی اتفاق میفتد و یک تابلو خاص توسط استادِ نقاش برای آیندگان باقی می ماند. یک نقاشی که استاد پس از فعالیت های سیاسی اش در تبعید کشیده است، و آن نقاشی چیزی نیست جز چشمهای راز آلودِ زنی، که هیچکس نمی شناسد. استاد در تبعید می میرد و یکی از افراد علاقمند به او تمام تلاشش را می کند تا صاحب این چشم ها را بیابد و به راز نهفته در آن نقاشی پی ببرد.
شخصیت پردازی بزرگ علوی در این رمان به نهایت زیباست. او در قالب قصه پردازی اش به کنه و وجود شخصیت ها رفت و به خوبی توانست بین آدم های قصه اش تمایز ایجاد کند. در این رمان شخصیت خوب و بد وجود ندارد، تمامشان خاکستری هستند و مخاطب می تواند با تمامشان ارتباط بگیرد. رمان سراسر تعلیق و کشش است.
پس از مدتها یک شاهکار خواندم. شما هم بخوانید!
#چشمهایش
#بزرگ_علوی
#زادروز
#نشر_نگاه
رمان در بازه ی زمانی دیکتاتوری رضا خان روایت می شود. درونمایه ای سیاسی-عشقی دارد. در گیر و دار خفقان و مبارزه برای آزادی، عشقی اتفاق میفتد و یک تابلو خاص توسط استادِ نقاش برای آیندگان باقی می ماند. یک نقاشی که استاد پس از فعالیت های سیاسی اش در تبعید کشیده است، و آن نقاشی چیزی نیست جز چشمهای راز آلودِ زنی، که هیچکس نمی شناسد. استاد در تبعید می میرد و یکی از افراد علاقمند به او تمام تلاشش را می کند تا صاحب این چشم ها را بیابد و به راز نهفته در آن نقاشی پی ببرد.
شخصیت پردازی بزرگ علوی در این رمان به نهایت زیباست. او در قالب قصه پردازی اش به کنه و وجود شخصیت ها رفت و به خوبی توانست بین آدم های قصه اش تمایز ایجاد کند. در این رمان شخصیت خوب و بد وجود ندارد، تمامشان خاکستری هستند و مخاطب می تواند با تمامشان ارتباط بگیرد. رمان سراسر تعلیق و کشش است.
پس از مدتها یک شاهکار خواندم. شما هم بخوانید!
#چشمهایش
#بزرگ_علوی
#زادروز
#نشر_نگاه
خود او نمی دانست راه زندگیش چیست .
دریا را ,
طوفان را دوست داشت ,
اما در ساحل هم ارامشی بود.
"رقص مرگ"
#بزرگ_علوی
کتاب چمدان
دریا را ,
طوفان را دوست داشت ,
اما در ساحل هم ارامشی بود.
"رقص مرگ"
#بزرگ_علوی
کتاب چمدان
"ما همه بچه های بی تجربه ای بودیم که وارد زندان شدیم، ولی ضعیف ترین افراد پنجاه و سه نفر هنگام خروج از زندان مرد نیرومندی شده بود که دیگر از مرگ بیم و ترسی نداشت..."
و
" ترقی و تکامل تدریجی و در عین حال ناگهانیست... آب را اگر تدریجا گرم کنیم، انبساط یافته بر حجم آن افزوده می شود، همین که درجه حرارت آن به صد رسید آب به غلیان آمده و ناگهان تغییر ماهیت می دهد، یعنی تبدیل به بخار می شود. این اصل در اجتماع کاملا صادق است..."
#بزرگ_علوی
۵۳ نفر
و
" ترقی و تکامل تدریجی و در عین حال ناگهانیست... آب را اگر تدریجا گرم کنیم، انبساط یافته بر حجم آن افزوده می شود، همین که درجه حرارت آن به صد رسید آب به غلیان آمده و ناگهان تغییر ماهیت می دهد، یعنی تبدیل به بخار می شود. این اصل در اجتماع کاملا صادق است..."
#بزرگ_علوی
۵۳ نفر
شهرت، افتخار،احترام، همه ی اینها خوب ، سودمند و کامیابی است. اما هر آدم مشهوری دلش می خواهد گاهی میان جمعیت گم شود. می خواهد میان مردم بلولد. لذتهای آنها را بچشد،دلهره ی آنها به سرش بیاید. آنوقت رفاه و آسایش برایش لذت بخش تر است. اما وقتی همه کس او را می شناسد و همه ی مردم او را با انگشت نشان می دهند، دیگر آزاد نیست. آنوقت شهرت دردسر آدم می شود.
چشمهایش
#بزرگ_علوی
چشمهایش
#بزرگ_علوی
نمی توانی هنرمند بشوی!
کسی که در عمرش گرسنگی نکشیده،
کسی که از سرما نلرزیده،
کسی که شب تا سحر بی خواب نمانده،
چگونه ممکن است از سیری،
از گرما، از پرتو آفتاب لذت ببرد.
#بزرگ_علوی
#داستان نویس و از #روشنفکران_مشروطه_خواه
کسی که در عمرش گرسنگی نکشیده،
کسی که از سرما نلرزیده،
کسی که شب تا سحر بی خواب نمانده،
چگونه ممکن است از سیری،
از گرما، از پرتو آفتاب لذت ببرد.
#بزرگ_علوی
#داستان نویس و از #روشنفکران_مشروطه_خواه
💠آرزو داشتم با هنر خودم درددل کنم و آنچه را که ناگفتنی است، بیرون بریزم. دلم میخواست میتوانستم به خود بگویم که چرا هیچ چیز در زندگی مرا خشنود نمیکند. دلم میخواست به کسی دل میباختم و همه چیزم را فدای او میکردم. اقلا آرزو داشتم آنچه را که برای شخصیت من نایافتنی است، بتوانم در یک پردهی نقاشی بیان کنم.
این آن مصیبتی است که گفتنش در چند کلمه سهل و روان است. با یک جمله تمام میشود. اما انسان عمری آن را میچشد و این درد هر روز به صورت تازهای در میآید...
#بزرگ_علوی
📚 #چشمهایش
این آن مصیبتی است که گفتنش در چند کلمه سهل و روان است. با یک جمله تمام میشود. اما انسان عمری آن را میچشد و این درد هر روز به صورت تازهای در میآید...
#بزرگ_علوی
📚 #چشمهایش
از زمانی که اینها آمدهاند دیگر جوانمردی، مردی، مهر و راستی مُرد. دروغ رواج گرفت. دیو و دد چیره گشتند. کشتزارها ویران شدند، باغها خشکیدند. ببینید دیگر از همدان چه باقی مانده است یک تل خاک، خراب، ویران ...
هر زشتی و بدی که تا دیروز روا نبود، امروز به اسم رسمهای گوناگون باب شده است.
دیو...دیو
#بزرگ_علوی
هر زشتی و بدی که تا دیروز روا نبود، امروز به اسم رسمهای گوناگون باب شده است.
دیو...دیو
#بزرگ_علوی
ببینید، خیلی بلاها آدم در زندگی به سرش می آید و خودش مسبب همه ی آنهاست. منتها ادراک نمیکند، یا وقتی به ریشه ی آنها پی میبرد که دیگر کار از کار گذشته است.
📘 چشمهایش
#بزرگ_علوی
📘 چشمهایش
#بزرگ_علوی
💠 هنری که خود را "بیطرف" میخواند،
سرانجام به اهریمن کمک میکند.
#بزرگ_علوی
آرامگاه #بزرگ_علوی در #آلمان
سرانجام به اهریمن کمک میکند.
#بزرگ_علوی
آرامگاه #بزرگ_علوی در #آلمان
می دانید آتشی که زیر خاکستر می ماند چه دوام و ثباتی دارد ؟ عشق پنهانی ، عشقی که انسان جرات نمی کند هرگز با هیچکس درباره آن گفت و گو کند ، به زبان بیاورد ، به هر دلیلی که بخواهید - از لحاظ قیود اجتماعی ، از نظر طبقاتی ، به سبب اینکه معشوق ادراک نمی کند و به هر علت دیگری آن عشق است که درون آدم را می خورد و می سوزاند و آخرش مانند نقره گذاخته شفاف و صیقلی می شود .
#چشمهایش
#بزرگ_علوی
#چشمهایش
#بزرگ_علوی
میزان اهمیت ما به شکم و مغزهامون از مقایسه تعداد کتابسراها و کبابسراهای شهرمون مشخص میشه.
افسوسِ قضیه در اینه که بیشترین جایی که ما به مغز اهمیت میدیم تو کله پاچه فروشیه
اونم نه برای فکر کردن، بلکه برای خوردن!
📕 #گیله_مرد
#بزرگ_علوی
افسوسِ قضیه در اینه که بیشترین جایی که ما به مغز اهمیت میدیم تو کله پاچه فروشیه
اونم نه برای فکر کردن، بلکه برای خوردن!
📕 #گیله_مرد
#بزرگ_علوی
به من میگفت:
"چشم هاى تو مرا به اين روز انداخت.
اين نگاهِ تو كارِ مرا به اينجا كشانده.
تاب و تحمل نگاه هاى تو را نداشتم.
نمیدیدی كه چشم بر زمين مى دوختم؟"
به او گفتم:
"در چشم هاى من دقيق تر نگاه كن!
جز تو هيچ چيزى در آن نيست..."
📗 #چشمهایش
#بزرگ_علوی
"چشم هاى تو مرا به اين روز انداخت.
اين نگاهِ تو كارِ مرا به اينجا كشانده.
تاب و تحمل نگاه هاى تو را نداشتم.
نمیدیدی كه چشم بر زمين مى دوختم؟"
به او گفتم:
"در چشم هاى من دقيق تر نگاه كن!
جز تو هيچ چيزى در آن نيست..."
📗 #چشمهایش
#بزرگ_علوی
به من میگفت:
"چشم هاى تو مرا به اين روز انداخت.
اين نگاهِ تو كارِ مرا به اينجا كشانده.
تاب و تحمل نگاه هاى تو را نداشتم.
نمیدیدی كه چشم بر زمين مى دوختم؟"
به او گفتم:
"در چشم هاى من دقيق تر نگاه كن!
جز تو هيچ چيزى در آن نيست..."
📕 #چشمهایش
#بزرگ_علوی
"چشم هاى تو مرا به اين روز انداخت.
اين نگاهِ تو كارِ مرا به اينجا كشانده.
تاب و تحمل نگاه هاى تو را نداشتم.
نمیدیدی كه چشم بر زمين مى دوختم؟"
به او گفتم:
"در چشم هاى من دقيق تر نگاه كن!
جز تو هيچ چيزى در آن نيست..."
📕 #چشمهایش
#بزرگ_علوی
بعضی خیلی زود پشیمان میشوند و بعضی خیلی دیر. پشیمانی از کاری که مردود بوده و بد، خیلی خوب است. امّا خیلیها از کار خوب هم پشیمان میشوند، دلیلش به نظر من این است که به آن کار خوب، راه درست، عقیده و باور نداشتند و وقتی عمر و سرمایهشان را سر آن کار میگذارند با اندک مخالفتی یا برخورد تندی، یا تبعید و رنجی پشیمان میشوند.
📒 چشمهایش
✍🏽 #بزرگ_علوی
#سید مجتبی آقابزرگ علوی (زاده ۱۳ بهمن ۱۲۸۳، تهران – درگذشته ۲۸ بهمن ۱۳۷۵ برلین) شهرتیافته به آقا بزرگ علوی و بزرگ علوی نویسندهٔ واقعگرا، سیاستمدار چپگرا، روزنامهنگار نوگرا و استاد زبان فارسی ایرانی بود که بیش از چهار دهه از نیمهٔ دوم سدهٔ بیستم را در آلمان زیست و به ترجمه، نقد و فرهنگنامهنویسی نیز پرداخت.او را همراه با صادق هدایت و صادق چوبک، پدران داستاننویسی نوین ایرانی میدانند
📒 چشمهایش
✍🏽 #بزرگ_علوی
#سید مجتبی آقابزرگ علوی (زاده ۱۳ بهمن ۱۲۸۳، تهران – درگذشته ۲۸ بهمن ۱۳۷۵ برلین) شهرتیافته به آقا بزرگ علوی و بزرگ علوی نویسندهٔ واقعگرا، سیاستمدار چپگرا، روزنامهنگار نوگرا و استاد زبان فارسی ایرانی بود که بیش از چهار دهه از نیمهٔ دوم سدهٔ بیستم را در آلمان زیست و به ترجمه، نقد و فرهنگنامهنویسی نیز پرداخت.او را همراه با صادق هدایت و صادق چوبک، پدران داستاننویسی نوین ایرانی میدانند
با مدرک، با پول، با شوهر، با این چیزها؛
آدم خوشبخت نمیشود ...!
باید درد زندگی را تحمل کرد،
تا از دور خوشبختی به آدم چشمک بزند...
چشمهایش
#بزرگ_علوی
آدم خوشبخت نمیشود ...!
باید درد زندگی را تحمل کرد،
تا از دور خوشبختی به آدم چشمک بزند...
چشمهایش
#بزرگ_علوی