◎•°Lär°•◎
310 subscribers
803 photos
223 videos
3 files
99 links
°• 𝑰'𝒎 𝒓𝒆𝒂𝒅𝒚 𝒕𝒐 𝒍𝒆𝒕 𝒈𝒐 •° ⁦
________________________

𝑩𝒆𝒈𝒊𝒏: 27/08/2021

🦄: http://wattpad.com/user/f_skndri

🥕: http://wattpad.com/user/sanae_Chaan
Download Telegram
بالاخره بعد از مدتها، این سینمایی حدود چهار ساعته رو به اتمام رسوندم.
با توجه به روند خیلی کند، برداشت‌های خیلی طولانی و دیالوگ‌های کم و قاب‌های خلوت و زمان طولانی فیلم سینماییش، به طرز عجیبی همچنان بازم علاقه‌ام برای دیدنش حفظ شد.
احتمالا به خاطر فضای خیلی خیلی آبی-خاکستریِ افسرده‌اش، دیالوگ‌های دارک و شخصیت‌های ناامید و داغونش... که توی پوچ‌گرایی خفه شده بودن.

در کل اثر به معنای واقعی پوچ‌گرایانه بود. تک‌تک دیالوگ‌هاش و شخصیت‌پردازی‌ها.
زندگی‌های سخت و راکد و بی‌معنی شخصیتا و اینکه همه‌شون یک باریکه‌ی خیلی خیلی ناچیز امید داشتن... که فقط برن به مانژولی، و یک فیل رو اونجا ببینن؛ برام فسلفه‌ی جالبی بود.
پس تا تهش دیدمش.
که ببینم این فیل بزرگ و بی‌توجه به دنیا و آدما کیه و دقیقا میخواد چیکار کنه.
که در نهایت نتیجه‌ی شخصی ناخوشایندی دستگیرم شد. :)

#معرفی 🦄
◎•°Lär°•◎
بالاخره بعد از مدتها، این سینمایی حدود چهار ساعته رو به اتمام رسوندم. با توجه به روند خیلی کند، برداشت‌های خیلی طولانی و دیالوگ‌های کم و قاب‌های خلوت و زمان طولانی فیلم سینماییش، به طرز عجیبی همچنان بازم علاقه‌ام برای دیدنش حفظ شد. احتمالا به خاطر فضای خیلی…
چیزایی که قابل توجهن...

۱- کارگردان توی این فیلم مرگ‌هارو نشون نمیده. دوربین از روی کسایی که خودکشی میکنن جابجا میشه، روی شخصیتی فیکس میشه که تماشاچیِ این خودکشی‌ عه و فقط بعدش صدای سقوط یا شلیک شنیده میشه که بهمون بفهمونه مرگ اتفاق افتاده... زمان مرگ سگ هم همینطور. دوربین صاحب سگ رو نشون میده و بعدش صدای ناله و زوزه‌ی سگ موقع مرگ به گوش میرسه که نشون بده مرگ اتفاق افتاد. (و این به نظرم محشره. مرگ رو همگی توی فیلم‌ها بارها دیدین. اینبار بیاین بیننده‌ی این مرگ‌ها و واکنششون رو تماشا کنیم.) که البته واکنش‌ها خیلی سرد و خنثی‌ان.

۲- این کارگردان بعد از اتمام ساخت فیلم، خودکشی میکنه.

با دونستن این دوتا مورد، سکانس پایانیش واسه من معنی غمگینی داشت.
شخصیت‌ها در انتهای فیلم بعد از کلی فلاکت و مشکلات، بالاخره موفق میشن به مانژولی برسن. جایی که یک فیل اونجا بی‌حرکت نشسته. فیل بزرگی که بی‌توجه به اطرافش نشسته و حتی آزار و اذیت آدما هم باعث نمیشه از جاش تکون بخوره. با اینکه انگار از همه‌چی خبر هم داره.
که این فیل واسه من خیلی مفهوم خدا یا حتی بودا رو تداعی میکرد.
فیلی که هیچوقت توی فیلم نشون داده هم نمیشه و حضور کاملا ذهنی و انتراعی‌ای داره.
پس انگار... شخصیتا فقط میخواستن تا مانژولی برن، که اون فیلی که بهشون بی‌توجهه رو ببینن تا باورشون بشه اون فیل وجود داره و تماشاشون میکنه.
همین، براشون یک دلگرمی کوچیک بود که زندگی داغونشون رو ول کنن و فقط خودشون رو به اون فیل برسونن... بدون اینکه حتی برای بعدش برنامه‌ای داشته باشن. انگار دیدن اون فیل قراره همه‌چیو درست کنه.
مطمئن بشن که خدا حواسش هست.
وقتی با کلی مشکل، درنهایت این آدمای شکست‌خورده به مانژولی رسیدن، اتوبوس توی یک دشت تاریک و خالی و خاکی متوقف شد و آدما آروم آروم ازش پیاده شدن و منتظر موندن.
توی یک سکانس طولانی و در سکوت منتظر موندن و درنهایت، درحالی که دوربین روی آدما و درواقع بیننده‌ها و منتظرهای اون فیل فیکس شده بود، صدای بلندی مثل صدای فیل یا شیپور به گوش رسید. و تکرار هم شد.
انگار فیل داشت ناله میکرد یا جون میداد.
و همه برگشتن و به سمت صدا نگاه کردن اما دوربین جایی نرفت.

این یه برداشت شخصیه... اما فکر میکنم کارگردان چندین بار در طول فیلم بهمون فهموند که مرگ رو چطور قراره برای بیننده تعریف کنه.
پس فکر میکنم چیزی که شخصیت‌های فیلم دیدن، مرگ فیل، یا بودا یا خدا یا هر امیدی که داشتن بود.

کارگردانش مفهوم مردن امید تک تک شخصیت‌هارو بهم منتقل کرد و به نوعی بارها تاکید کرد که امیدی به این زندگی نیست. این زندگی زشت و بی‌معنیه و خدا مارو میبینه اما نشسته. ساکت و ساکن.
و بعد خود کارگردان در دنیای واقعی خودکشی کرد.
◎•°Lär°•◎
چیزایی که قابل توجهن... ۱- کارگردان توی این فیلم مرگ‌هارو نشون نمیده. دوربین از روی کسایی که خودکشی میکنن جابجا میشه، روی شخصیتی فیکس میشه که تماشاچیِ این خودکشی‌ عه و فقط بعدش صدای سقوط یا شلیک شنیده میشه که بهمون بفهمونه مرگ اتفاق افتاده... زمان مرگ سگ…
هیچی درست نشد. هیچی بهتر نشد.
فقط مرگ بودا رو به چشم دیدن و بعد باید سوار همون اتوبوس، برمیگشتن به زندگی‌های خاکستری و افتضاحشون. درحالی که اینبار حتی نمیتونستن برای آروم‌تر شدن، به حضور نامرئیِ یک فیل فکر کنن.

شاید اکثرا بخوان صدای فیل در انتهای فیلم رو دلیل بر وجود داشتن و واقعی بودنش بدونن یا بگن آخ ببین امیدشون الکی نبود و اونا واقعا فیل، یا همون منبع امیدشون رو دیدن... و بعد خوشحال‌تر برگشتن سر خونه زندگیشون و بیشتر قدر زندگی رو دونستن.🥺

ولی نه... آیم ساری... من نمیتونم محتوای فوق‌العاده‌ افسرده‌ی یک کارگردان افسرده که خودش داستان رو هم نوشته رو، به این مثبتی برای خودم تحلیل کنم.
پایانش به اندازه‌ی کتاب نه آدمیِ دازای هپی انده.✓
دلتنگم و دلتنگ نبودى که بدانى چه کشیدم
عاشق نشدى ، لنگ نبودى که بدانى چه کشیدم

کو قطره اشکى که به پاى تو بریزم که بمانى؟
بى اسلحه در جنگ نبودى که بدانى چه کشیدم

تو آن بت مغرور پیمبر شکنى، داغ ندیدى
دل بسته به یک سنگ نبودى که بدانى چه کشیدم

تو تابلوى حاصل دستان هنرمند خدایى
نقاشى بى رنگ نبودى که بدانى چه کشیدم

گشتم همه جا را پىِ چشمان پر از شوق تو اما 
فرسنگ به فرسنگ نبودى که بدانى چه کشیدم
 
- سید تقی سیدی
#نوشته 🦄
The City Holds My Heart
Ghostly Kisses
بعد از empty note، بالاخره یک آهنگ دیگه از این خواننده به دلم نشست.🤍
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
خب الان که دوباره دارم یکم تولفث رو مینویسم... نقدا اینو داشته باشین...

چقدر این دوتا کاراکتر توی تولفث رو دوست دارم من...🫠🥹بیچاره‌های کوچولو.
#فیکشن 🦄
Forwarded from Hidden Chat
من دیروز دوباره بعد ۴,۵ سال دوباره والین 52 هرتزی رو خوندم
میخواستم ازت تشکر کنم بابت نوشتنش
از اینکه داستانت باعث میشه گریه کنم ممنونم
ممنونم که نویسنده شدی
◎•°Lär°•◎
من دیروز دوباره بعد ۴,۵ سال دوباره والین 52 هرتزی رو خوندم میخواستم ازت تشکر کنم بابت نوشتنش از اینکه داستانت باعث میشه گریه کنم ممنونم ممنونم که نویسنده شدی
اون موقعی که تصمیم گرفتم والین رو بنویسم، با حدود چهل پنجاه‌تا فالوور توی واتپد، فقط شروعش کردم و اصلا ذره‌ای توقع نداشتم کسی باشه که بخونتش. به خاطر ژانرش یا کاپلش.
ولی بازم نمیتونستم ننویسمش چون برخلاف همیشه که برای نوشتن مجبورم به ذهنم فشار بیارم و حس گرفتن و نوشتن خیلی برام سخت و زمان‌بره، والین خیلی سریع نوشته شد چون اون بود که بهم برای نوشته‌شدن فشار می‌آورد و جاهایی توی داستان بود که اونقدر مشغول تایپ کردن بودم که نمیخواستم برای پاک کردن اشکام هم دست از نوشتنش بکشم.
این داستان توسط یه آدم خیلی خیلی غمگین و تنها نوشته شده و راستش برای خودم بازم یه «نوشته» یا محتوای نویسندگی قدرتمندی به حساب نمیاد. ولی خیلی برام ارزشمنده چون هیچ‌چیزی رو توی زندگیم انقدر خالصانه، با احساسات شدید و بدون هیچ چشم‌داشتی ننوشته بودم.
میخوام بگم... خواننده‌های این داستان کوچیک‌ هم به اندازه‌ی خود والین۵۲ برام ارزشمندن. حضور همگی‌تون کنار فاطمه‌ی هیجده‌ساله‌ی خیلی خسته‌ی اون زمان رو حس میکنم. مرسی که با همه نقص‌هاش میخونیدش.🥹🤍
#ناشناس 🦄
📌ورکشاپ کمیک
- ماهور پورقدیم و صدف فقیهی

پ.ن: بالاخره دانشگاه یه ورکشاپ خوب گذاشت.
#خاطره 🦄
شانه‌ات را دیر آوردی سرم را باد برد
خشت خشت و آجر آجر، پیکرم را باد برد

من بلوطی پیر بودم پای یک کوه بلند
نیمم آتش سوخت، نیم دیگرم را باد برد

از غزل‌‌هایم فقط خاکستری مانده به جا
بیت‌‌های روشن و شعله‌‌ورم را باد برد

با همین نیمه، همین معمولی ساده بساز
دیر کردی نیمه‌ی عاشق‌ترم را باد برد

بال کوبیدم قفس را بشکنم عمرم گذشت
وا نشد بدتر از آن بال و پرم را باد برد

- حامد عسکری
#نوشته 🦄
اتود از اولین کمیک عمرم چنین چیزی بود. حالت لی‌اوت و اسکچ.
از چپ به راست بیاید.

برای دو پنل آخر فرمودن که ما فقط ۱۸۰ درجه‌ی روبرو اجازه‌ داریم زاویه‌ی دید رو بچرخونیم. نمیشه وقتی مو بلنده مثلا سمت چپه، زاویه یهو بره پشت سرشون و از پشت سر فلیپ بشه و برعکس بشن.

جز اون، همون اول که چشمشون افتاد به شکل و شمایل کارم، گفتن این نشونه مانگا خوندن زیاده‌. (که نمیدونم تعریف بود یا انتقاد😂😭)
و گفتن چقدر خوب که سایلنته و دیالوگ نداره و چقدر این کار سخته ولی این محتوا رو خوب میرسونه.
و اینکه... فرمودن اکسپرشن‌ها و حالتای چهره رو خوب درمیارم اما بدیش اینه که آرتیستایی که اکسپرشن‌هارو خوب درمیارن، به دام میفتن و لحظه به لحظه‌ی احساسات چهره‌ی کاراکتر رو میخوان نشون بدن. پس زیاد مومنت به مومنت کار میکنن.
خلاصه نباید توی نشون دادن احساسات کاراکتر زیاده‌روی کنم و در همین حد کافی پیش رفتم.
#خاطره
#آرت 🦄
چندتا چیز میز کشیدم...

پ.ن: پایینی سمت راست داره میگه واتزاب بیبی‌گورل...😏
#آرت 🦄
استاد عکاسی‌مون با نیک‌نیم هنرمند مورد‌علاقه‌ی هرکس، صداش میکنه.

و من نه هنرمند موردعلاقه داشتم نه دوره‌ی هنری مورد‌علاقه.
فقط یک اثر هنری موردعلاقه دارم.
پس اسمم شد ایلیا رپین.😌
نقاشِ ایوان مخوف و پسرش ایوان.

من مریضِ فیس ایمپرشن‌های این نقاشیم.
غم و پشیمونی ایوان توی این نقاشی و داستان پشتش خفه کننده اس...🤌
شنيدم که چون قوی زيبا بميرد
فريبنده زاد و فريبا بميرد

شب مرگ تنها نشيند به موجی
رود گوشه‌ای دور و تنها بميرد

در آن گوشه چندان غزل خواند آن شب
که خود در ميان غزل‌ها بميرد

گروهی بر آنند کاين مرغ شيدا
کجا عاشقی کرد آنجا بميرد

شب مرگ از بيم آنجا شتابد
که از مرگ غافل شود تا بميرد

من اين نکته گيرم که باور نکردم
نديدم که قويي به صحرا بميرد

چو روزی ز آغوش دريا برآمد
شبی هم در آغوش دريا بميرد

تو دريای من بودی آغوش وا کن
که می‌خواهد اين قوی زيبا بميرد

- مهدی حمیدی
#نوشته 🦄
این یکی از تکالیف این هفته‌ی کلاس عکاسی بود...
که استاد فرمودن یکی از دوتا بهترین کار این هفته‌اس و یه مدل تعادلی داره به اسم «تعادل گشتاور»
که طبق یه قانون فیزیک به همین اسمه.
و کلی توضیح داد که این مدل تعادل خیلی سخته و خیلی خاصه و کلی ضابطه داره و خفنه.
(و البته چندباری تاکید کرد که خانم رپین این تعادل رو شانسی گرفته. که خب راستم میگه. سنسمضمض)
و خب از نظر مینیمال بودن و صاف بودن کادر و این چیزا هم مورد تأیید واقع شد و بچه‌ها دوبار دست زدن برام. و من ذوق کردم.😂🥹

همین دیگه. وسط تایم آنتراک کلاس عکاسی اومدم اینجا خوشالی کنم.🙂‍↔️
#خاطره 🦄