◎•°Lär°•◎
281 subscribers
682 photos
205 videos
3 files
93 links
°• 𝑰'𝒎 𝒓𝒆𝒂𝒅𝒚 𝒕𝒐 𝒍𝒆𝒕 𝒈𝒐 •° ⁦
________________________

𝑩𝒆𝒈𝒊𝒏: 27/08/2021

🦄: http://wattpad.com/user/f_skndri

🥕: http://wattpad.com/user/sanae_Chaan
Download Telegram
#مهمات


#Fateme 🦄:
لینک‌ ناشناس
#zeinab 🥕:
لینک ناشناس

__

راهنمای تگ‌ها:

• سو
ال جواب های ناشناسی: #ناشناس

• هر اطلاعات رندوم جالب توجهی: #اطلاعات_تصادفی

• مفید و مختصر: #توییت

• معرفی ام وی، فیلم، انیمه و...: #معرفی

• بیوگرافی ادمین‌ها: #بیوگرافی

• هر چیزی با درون مایه ی هنری: #آرت

•یه خاطره‌ی پررنگ از هر چیزی: #مومنت

• اسپویل از فیکامون: #اسپویل

• خود فیکامون: #فیکشن 😂

• میم :/ (meme) : #میم

• خاطرات شخصی: #خاطره

• نظم و نثرهای خوندنی: #نوشته

• یسری دست‌نوشته: #wobb

• وقتی از کلیشه‌ها حرص میخورم:
#یه‌روز‌یه‌داستان‌مینویسم
- انا لست حزینة انا حزن العالم!
ففی صدری وطن یبکی.


- من اندوهگین نیستم. خود اندوه عالمم.
و سرزمینی در سینه‌ام گریه می‌کند.

- غاده السمان

#نوشته 🦄
◎•°Lär°•◎
- انا لست حزینة انا حزن العالم! ففی صدری وطن یبکی. - من اندوهگین نیستم. خود اندوه عالمم. و سرزمینی در سینه‌ام گریه می‌کند. - غاده السمان #نوشته 🦄
ما چند نفر
در کافه‌ای نشسته‌ایم
با موهایی سوخته و
سینه‌ای شلوغ از خیابان‌های تهران
با پوست‌هایی از روز
که گهگاه شب شده است
ما چند اسب بودیم
که بال نداشتیم
یال نداشتیم
چمنزار نداشتیم
ما فقط دویدن بودیم
و با نعل‌های خاکی اسپورت
از گلوی گرفته‌ی کوچه‌ها بیرون زدیم
درخت‌ها چماق شده بودند
و آنقدر گریه داشتیم
که در آن همه غبار و گاز
اشک‌های طبیعی بریزیم
ما شکستن بودیم
و مشت‌هایی را که در هوا می‌چرخاندیم
عاقبت بر میز کوبیدیم
و مشت‌هامان را زیر میز پنهان کردیم
و مشت‌هامان را توی رختخواب پنهان کردیم
و مشت‌هامان را در کشوی آشپزخانه پنهان کردیم
و مشت‌هامان را در جیب هامان پنهان کردیم…
باز کن مشتم را!
هرکجای تهران که دست می‌گذارم
درد می کند
هرکجای روز که بنشینم
شب است
هرکجای خاک...

دلم نیامد بگویم
این شعر
در همان سطر های اول گلوله خورد
وگرنه تمام نمی‌شد.

- گروس عبدالملکیان

#نوشته 🦄
◎•°Lär°•◎
ما چند نفر در کافه‌ای نشسته‌ایم با موهایی سوخته و سینه‌ای شلوغ از خیابان‌های تهران با پوست‌هایی از روز که گهگاه شب شده است ما چند اسب بودیم که بال نداشتیم یال نداشتیم چمنزار نداشتیم ما فقط دویدن بودیم و با نعل‌های خاکی اسپورت از گلوی گرفته‌ی کوچه‌ها بیرون…
نه فقط از تو اگر دل بکنم میمیرم
سایه ات نیز بیفتد به تنم میمیرم

بین جان من و پیراهن من فاصله نیست

هر یکی را که برایت بکَنم میمیرم

برق چشمان تو از دور مرا میگیرد

من اگر دست به زلفت بزنم میمیرم

بازی ماهی و گربه است نظر بازی ما

مثل یک تنگ شبی میشکنم میمیرم

روح برخاسته از من ته این کوچه بایست

بیش از این دور شوی از بدنم میمیرم

- کاظم بهمنی


#نوشته 🦄
◎•°Lär°•◎
نه فقط از تو اگر دل بکنم میمیرم سایه ات نیز بیفتد به تنم میمیرم بین جان من و پیراهن من فاصله نیست هر یکی را که برایت بکَنم میمیرم برق چشمان تو از دور مرا میگیرد من اگر دست به زلفت بزنم میمیرم بازی ماهی و گربه است نظر بازی ما مثل یک تنگ شبی میشکنم میمیرم…
به آن‌هایی که عاشق‌شان نیستم
خیلی مدیونم
احساس آسودگی خاطر می‌کنم
وقتی می‌بینم کس دیگری به آن‌ها بیشتر نیاز دارد
شادم از این که
خواب‌شان را پریشان نمی‌کنم
آرامشی که با آن‌ها احساس می‌کنم،
آزادی که با آن‌ها دارم،
عشق، نه می‌تواند بدهد،
نه بگیرد.
برای آمدن‌شان به انتظار نمی‌نشینم،
پای پنجره، جلوی در
مثل یک ساعت آفتابی صبورم
می‌فهمم
آن چه را عشق نمی‌تواند درک کند،
و می‌بخشایم
به طوری که عشق ، هرگز نمی‌تواند
از دیدار، تا نامه
فقط چند روز یا هفته است،
نه یک ابدیت
مسافرت با آن‌ها همیشه راحت است،
کنسرت‌ها شنیده می‌شوند،
کلیساها دیده می‌شوند،
مناظر به چشم می‌آیند
و وقتی هفت کوه و دریا
بین‌مان قرار می‌گیرند،
کوه‌ها و دریاهایی هستند
که در هر نقشه‌ای پیدا می‌شوند.
از آن‌ها متشکرم
که در سه بعد زندگی می‌کنم،
در فضایی غیرشاعرانه و غیراحساسی،
با افقی که تغییر می‌کند و واقعی است.
آن‌ها خودشان هم نمی‌دانند
که چه کارهایی می‌توانند انجام دهند.
عشق درباره‌ی این موضوع خواهد گفت:
من مدیون‌شان نیستم.

- ویسلاوا شیمبورسکا

#نوشته‌ 🦄
◎•°Lär°•◎
به آن‌هایی که عاشق‌شان نیستم خیلی مدیونم احساس آسودگی خاطر می‌کنم وقتی می‌بینم کس دیگری به آن‌ها بیشتر نیاز دارد شادم از این که خواب‌شان را پریشان نمی‌کنم آرامشی که با آن‌ها احساس می‌کنم، آزادی که با آن‌ها دارم، عشق، نه می‌تواند بدهد، نه بگیرد. برای آمدن‌شان…
زیرمجموعه‌ی خودم هستم
مثل مجموعه‌ای که سخت تهی‌ست
در سرم فکر کاشتن دارم
گرچه باغ من از درخت تهی‌ست
 
عشق آهوی تیزپا شد و من
ببر بی حرکت پتوهایم
خشمگین نیستم که تا امروز
نرسیدم به آرزوهایم
 
نرسیدن رسیدن محض است
آبزی آب را نمی بیند
هرکه در ماه زندگی بکند
رنگ مهتاب را نمی بیند
 
دوری و دوستی حکایت ماست
غیر از این هرچه هست در هوس است
پای احساس در میان باشد
انتخاب پرنده ها قفس است
 
وسعت کوچک رهایی را
از نگاه اسیر باید دید
کوه در رشته کوه بسیار است
کوه را در کویر باید دید
 
گرچه باغ من از درخت تهی‌ست
در سرم فکر کاشتن دارم
شعر را، عشق را، مکاشفه را
همه را از نداشتن دارم...

- یاسر قنبرلو
#نوشته 🦄
مانده‌ام تا از شما پروازپرپرکن‌ترین قوم جهان ته‌ماندهٔ بال و پرم را پس بگیرم.

مانده‌ام تا از شما خفاش‌های بی‌بصیرت سوی چشمان ترم را پس بگیرم.

مانده‌ام من
مانده‌ام تا پشت این تکرارهای نامکرر
از شما ناماندنی‌ها
باورم را باورم را باورم را پس بگیرم.

مانده‌ام تا از شما اصوات گوش‌آزار موهن
حق آواز زنان کشورم را پس بگیرم

من در «اینجا ریشه در خاکم» فریدون گفت و خوش گفت
من همینجا «تا نفس باقی است می‌مانم»
رفتنی‌جان! گرچه سرتاپا دهانی
گوش کن:
هر سر که بر دار شمایان رفت از من بود
من بودم
هر جوانی که شما بهر طناب خویش دنبال سرش بودید
مانده‌ام تا از شما سی‌پاره‌خوانان برادرکش سرم را پس بگیرم

من نخواهم رفت از اینجا
من نخواهم رفت می‌مانم که یک‌روز
بعد مرگم هم که باشد
از شما آتش‌فروزان
ماندهٔ خاکسترم را پس بگیرم


- علی‌اکبر یاغی‌تبار
#نوشته 🦄
- تنها منم که میدانم چرا اغلب اوقات ساکتی
به اولین صبحِ پس از جنگ می‌مانی...
آرامی و زیبا، اما غمگین.
به اولین صبحانه در اولین روز صلح شبیهی.
شیرینی و دلچسب اما
تنها با گریه می‌توان به تو دست زد.

- حسن آذری


پ.ن: حس میکنم این #نوشته میتونه توسط جانگهوی تولفث نوشته شده باشه‌.
برای یک محبوب ساکت و محزون اما دلنشین:)
#فیکشن 🦄