کتاب دانش
3.03K subscribers
745 photos
486 videos
383 files
1.02K links
📚از بَس کتاب در گِرُوِ باده کرده ایم ، امروز خشتِ میکده ها از کتابِ ماست .📚

ارتباط با ادمین :
@marymdansh
کانال ما در ایتا :
https://eitaa.com/ktaban
Download Telegram
دَر جَهان، تَنها دوگروه اَز مَردُم هَستَند که
هرگز تغییر نمی‌یابند
؛

بَرترین خردمندان وَ
پَست‌ترین بی‌خردان
!

همینگوی
📚🌗
👍6👎1
📚🍃
" آن‌قدر قوی باشید که
هیچ‌چیز ذهنتان را به‌هم نریزد..

در هر گفتگویی با دیگران کلامی
از سلامتی، شادی، محبت و
برکت بر زبان بياوريد.. "

" برای ناراحتی، صبور‌.
برای ترس، قوی.
و در برابر خشم، متین باشید
. "

" موقع خسته‌شدن به دو چیز
فکر کنید؛
آن‌هایی که منتظر شکست‌تان
هستند، تا به شما بخندند.
آن‌هایی که منتظر پیروزی‌تان
هستند، تا با شما بخندند. "

" همیشه گزینه‌ای را انتخاب کنید
که بیشتر شما را می‌ترساند!
این دقیقآ به رشد شما
کمک می‌کند.
موفقیت در خودِ شماست
با انرژی ادامه‌ دهید.. "



...📚🍃
👍7👎1
.
ایمان می‌جویَد وَ عقل می‌یابَد..

#آگوستین - کتاب‌ِ؛ اعترافات
👍3💘2👌1
آدم جعبه ای.pdf
1.9 MB
اینجا شهر آدم جعبه‌ای‌هاست
شرط اصلی سکونت در آن
ناشناس بودن است و
حق شهروندی فقط به
کسانی داده می‌شود که
کسی نباشند!

📚 آدم جعبه‌ای
#کوبو_آبه

یک شاهکار وهم‌آور
این رمان داستان ترسناک
و غریب مردی را
روایت می‌کند که با پنهان شدن
در یک جعبه مقوایی از جامعه
کناره‌گیری می‌کند و در این
فرآیند با بحران هویت
مواجه می‌شود
📚 #آدم_جعبه_ای

t.me/ktabdansh 📚
.
👍5👎1
کتاب دانش
. سارتر در دفاع خود در برابر اتهام پوچ گرایی در آثار داستانی‌اش نوشته ؛ برخی آثار داستانی ما را به‌خاطر توصیف شخصیت‌های ضعیف، بزدل، و گاهی شرور نکوهش می‌کنند. وقتی یک اگزیستانسیالیست یک فرد بزدل را ترسیم می‌کند، این کار را به این دلیل انجام می‌دهد که…
.
( چیزی که امکان تغییر و تبدیل ندارد )
دیگران نقش آدمی را محدود می‌کنند
خودفریبی درواقع راهی برای گریز
از اضطراب است.
سارتر می‌گوید از مواجه آنچه هست
دچار تهوع می‌شوم و از منظر او
غایت خودفریبی است او غایت را
نفی می‌کند چراكه غایت وقتی
مطرح می‌شود که شما طرح و
نقشه‌ای برای انسان درنظر بگيريد
( روش پدیدارشناسی در سارتر
وجود انسان و توصیف است )
روکانتن با مشاهده و بررسی
زندگی خود،به فهمی دقیق از جهان
خارج و نیز موقعیت خود دست
می‌یابد و رابطه‌اش را با جهان،
رابطه‌ای پریشان می‌‌بیند، تأثیر
این آگاهی است که اغلب موجب
احساس تهوع می‌گردد.
این توضیح ادامه داره ...

📖 مطالعه ص ۱۹۸

شنبه
آنی با لباس بلند سیاهی، در را به
رویم باز می‌کند.
واقعا خودش است. چهرهٔ عبوسی
به خودش گرفته، چاق شده.
راه رفتنش مانند قبل نیست؛
کمی وقار. واقعا آنی اس.
یالا اونجا نایست. کتت رو دربیار و
بشین.
این اتاق سرد با در نیمه‌باز حمامش،
چیزی منحوس درباره‌اش دارد.
شبیه اتاق من در بوویل است،
البته دلگیرتر و مجلل‌تر.

موهایش را کوتاه نکرده.
چیزی ندارد به‌من بگوید؟
چرا مجبورم کرد بیایم اینجا؟
این سکوت، غیرقابل تحمل است.
" از دیدنت خوشحالم "
آخرین کلمه در گلویم گیر می‌کند.
دوباره نگاهم را بالا آوردم.
آنی یک‌جور مهربان نگاهم می‌کند.
" اصلا عوض نشدی؟ هنوز همون
اندازه احمقی؟ تو یه علامتی،
علامت کنار جاده‌. با خونسردی
توضیح میدی. به‌خاطر همین
بهت نیاز دارم.
بهم نیاز داری؟ توی این چهارسال
چیزی نگفتی.
" لازم نیست که ببینمت، می‌دونی
که قشنگ هم نیستی. نیاز دارم
وجود داشته باشی و عوض نشی.
به سردی میگویم: که این‌طور؟
برگشتیم سر بحث‌های قبلی.
درحالی‌که آرزوهای پیش‌پا‌افتاده‌ای
داشتم. سکوت.
دستهایش نمی‌لرزند.
اشک در چشمانم حلقه می‌زند.
" اگه تو خیابون منو می‌دیدی،
میشناختی؟ رنگ موهام یادت بود؟
و تو رنگ موهات قرمزه.
کلاهت کجاست؟
دیگه کلاه نمی‌ذارم سرم.
" تبریک میگم، موهای تو با هیچی
جور در نمياد. اصلا بهت نمی‌اومد.
این دانسته‌های گذشته‌ام پریشانم
می‌کند. عقاید؛ لجاجت‌ها و تنفرهای
گذشته‌اش کاملا زنده است..
" تو لندن، رفته بودم تئاتر. "
با کندلر؟
" نه. با اون نبودم. "
آثار زندگی از صورتش محو می‌شود.
" دیگه بازی نمی‌کنم. سفر می‌کنم.
اون‌طوری دلواپس نگاهم نکن.
با مردی سن و سال دار هستم.
چای می‌خوری؟
حالا باید درمورد خودت باهام
حرف بزنی...
در بوویل زندگی می‌کنم. دارم یک
کتاب درمورد مارکی دو رولبون
می‌نویسم.
اگر یک سؤال دیگر بپرسد، همه‌چیز
را به او خواهم گفت. تهوع. وجود.
قلبم خیلی سریع می‌تپد.
ناگهان می‌گوید:
من عوض شدم.
حالا ساکت است. داخل فنجان‌ها،
چای می‌ریزد. خسته بهن می‌رسد.

" خندهات مثل سابقه، اشتیاقت
برای حرف‌زدن با خودت.‌ تاریخ
میشله رو می‌خونی.
می‌گوید:
آره، من عوض شدم. از همه لحاظ.
اون آدم سابق نیستم.
روبرویم می‌ایستد.
درنگ می‌کنم. آزرده شده.
روی لبه صندلی نشستم،
مراقبم تا در دام نیفتم‌ .
بحث می‌کنند. "
این اتاق خالیه... تو هیچ‌وقت در
رو برام باز نمی‌کردی، کافی بود
یک کلمه حرف بزنم... اخم می‌کردی..
دیگه لحظات بی‌نقصی وجود نداره؟
نه.!
... همه‌چیز تموم شده... اون نمایش‌های
تراژدی...
آره خب، تموم شد.
با لبخند مبهمی که صورتش را
جوان می‌کند، نگاه می‌کند.
" وجود تو برام ضروریه. من عوض
می‌شم ولی تو بی حرکتی.
من رشد کردم...
می‌گوید: اوه، تغییرهای ذهنی!
چه‌چیزی در صدایش هست که
وحشت‌زده‌ام می‌کند؟
از جا می‌پرم...
من یه‌جور قطعیت جسمی دارم.
احساس می‌کنم دیگه لحظه
بی‌نقصی وجود نداره.
وقتی دارم راه می‌رم، توی پاهام
حسش می‌کنم.
چیزی شبیه الهام برايم اتفاق
نيفتاده؛ زندگیم شروع به تغییر کرده‌.
مبهوتم.
معذبم.
نمی‌تونم بهش عادت کنم.

📚 تهوع - ژان_پل_سارتر


ادامه دارد

...📚
👍5
کتاب دانش
. داستان‌های کوتاه 📖 بی‌اعتنا نویسنده: مارسل_پروست دریافت چه احساساتی در آن قلب پدید آمده است. بی‌هیچ کینه یا آزردگی ، به بانو لاورانس نگاه می‌کرد ، به‌همان شیوه که بیمار بیچاره‌ای که آسم نفسش را بند آورده و درحال خفگی است، از خلال چشم‌های …
....


داستان‌های کوتاه
📖 بی‌اعتنا

نویسنده؛ - مارسل_پروست


فردای آن روز در اتاقش،
که معمولا از هیاهوی شکوهمند
گل‌های سرخ تازه سرشار بود،
هیچ گلی نخواست.
هنگامی‌که بانو لاورانس به منزل
مادلن وارد شد،
در برابر گلدان‌هایی ایستاد که
ارکیده‌های عاری از زیبایی،
البته برای چشمان بی‌عشق، جان
می‌سپردند.
چرا، عزیزم، شما که گل‌ها را بسیار
دوست می‌داشتید.
مادلن می‌خواست پاسخ دهد:
به‌نظرم می‌رسد که امروز حقيقتا
دوستشان دارم، اما سکوت کرد.
میل نداشت توضیح بدهد و احساس
می‌کرد حقایقی وجود دارند که
برای کسانی‌که خود برای آنها واقف
نشده‌اند، نمی‌توان درک‌پذیر ساخت.

در برابر سرزنش بانو لاورانس، به
لبخند محبت‌آمیزی بسنده کرد.
این احساس که‌ زندگی تازه‌اش، بر
همه‌کس و شاید بر لوپره نیز پوشیده
است، لذتی کم‌نظیر و حزنی
غرورآمیز به وی می‌بخشید.
نامه‌ها را آوردند، نامه‌ای از لوپره
نرسیده بود.
از دلسردی بر خود لرزید.
آن‌گاه تفاوت بین پوچی و ناامیدی
را - زمانی‌که کوچک‌ترین روزنهٔ
امیدی وجود نداشته است - با
شدت بسیار حقیری و بسیار
دردناک ناامیدی‌اش پیش خود
سنجید و پی برد که از آن پس دگر
فقط در فراز و نشیب حوادث و
واقعیات، زندگی نمی‌کند.
پردهٔ رؤیاهای واهی برای مدتی،
نامعلوم در برابر چشمانش به نمایش
درآمده بود.
جز از خلال این پرده نمی‌توانست
پدیده‌های زندگی را ببیند و شاید
بیش از همه، پدیده‌هایی را که
دوست داشت به گونه‌ای هرچه
واقعی‌تر و هرچه‌ یکسان‌تر با
لوپره بشناسد و تجربه کند.
پدیده‌هایی که همگی به او مربوط
می‌شدند. با این همه، امیدی برایش
باقی مانده بود.
این امید که لوپره دروغ گفته و
بی‌اعتنایی‌اش، تظاهر باشد،
مادلن با تکیه بر اشتراک نظر
همگان می‌دانست که یکی از
زیباترین زن‌های پاریس است و
شهرت هوشمندی، ظرافت‌طبع،
آراستگی و موقعیت اجتماعی
برجسته،جلوه‌ای شگفت، به
زیبائی‌اش می‌افزاید.
از سوی دیگر، لوپره فردی باهوش،
هنرمند، بسیار آرام و بسیار خانواده
دوست، محسوب می‌شد.
اما خواهان چندانی نداشت‌ و هرگز
محبوبیتی بین زنان به‌دست نیاورده
بود:
توجهی که مادلن به او معطوف
می‌داشت، احتمالا باورنکردنی و
نامنتظر به‌نظرش می‌رسید.
پس زن جوان تعجب می‌کرد و
امیدی در دل می‌پروراند...

اگرچه مادلن برای لحظه‌ای تمام
دل‌بستگی‌ها و مهر و اشتیاق
زندگی‌اش را به لوپره وابسته دیده
بود، اما هنوز می‌اندیشید که او،
هرچند فردی دل‌پسند، اما به‌هرحال
کم‌ارزش‌تر از مردانِ برجسته‌ای
است که از چهار سال پیش، پس
از مرگِ مارکی- دوگوور، روزی
چندبار به دیدنش می‌آمدند تا
دورهٔ بیوه‌گی‌اش را تسلی بخشند و
عزیزترین آرایه‌های زندگی‌اش
بودند، قضاوت دیگران نیز، این
رأی و نظر را تأیید می‌کرد.
مادلن به‌خوبی می‌فهمید که
تمایل و علاقهٔ توضیح‌ناپذیری که
لوپره را برای او به انسانی یگانه
تبدیل می‌کند، نمی‌تواند او را در
سطح و شأن دیگران قرار دهد‌،
دلایل عشق مادلن در وجود خودش
بود و اگر اندکی نیز به مرد جوان
بستگی داشت ،
برتری ذهنی یا حتی جسمی،
سبب آن نبود.
چون دوستش داشت، طبعأ هیچ
چهره، هیچ لبخند و رفتاری
دلپذیرتر از چهره، لبخند و افکار
او نبود.

ادامه دارد. قسمت پنجم


...📚🌟🖊
👍5👎1
.
تصور می‌کنم
همه باید بر این مسأله متفق شویم
که روی زمین گستردهٔ ما،
احمق‌ها در اکثریتی به‌شدت
هول‌انگیز قرار دارند ‌.

هیچ‌وقت حق با اکثریت نیست..
هیچ‌وقت...

هر فرد آزادی که برای خودش
فکر می‌کند- خودش باشد و اصالت
داشته باشد- باید علیه این
دروغ‌های اجتماعی بایستد.
در برابر اکثریت یک‌پارچه
لعنتی بی‌سواد، که راهبرشان
یک مشت دروغگو هستند.

- #هنریک_ایبسن
- کتابِ: دُشمَنِ مَردّم

📚🌒
👍5👎1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تماشاکنیم

این حالت باعث می‌شه سیستم
عصبی کم‌کم آروم بگیره، عضلات
بدن شُل بشن و یه پیام مهم به
مغز برسه؛
" اینجا امنه "

وقتی مغز این پیام رو دریافت
می‌کنه، واکنش‌های استرسی
شروع به خاموش شدن می‌کنن.
کم‌کم ضربان قلب پایین مياد،
تنفس عمیق‌تر می‌شه و ذهن
از حالت آماده‌باش خارج می‌شه.

در واقع بدن از وضعیت " ستیز
یا گریز بیرون میاد و وارد حالت
" آرامش، بازسازی و ترمیم " می‌شه
- جایی که بدن میتونه خودش رو
ترمیم کنه و دوباره نفس بکشه...

@ktabdansh 📚🍃
2👍2👌2💘2
روزهایی هست که بلندشدن،
خودش پیروزی است..
.
👍4🤝31👎1
سگ ولگرد.pdf
2.5 MB
📚 #سگ_ولگرد

از زاویه یک سگ رها شده و
آسیب دیده روایت می‌شود.

داستان بن‌بست و کاتیا و
دون‌ژوان کرج، تاریکخانه و
میهن‌پرست، تخت‌ابونصر و
تجلی .

هشت داستان کوتاه از
👤 #صادق_هدایت
در تاریخ، ننگ این دوره را به
آب زمزم و کوثر هم
نمی‌شود شست
.."
" آسوده باشید؛ از این
گوه‌تر هم خواهد شد
..
صادق هدایت

t.me/ktabdansh 📚
.
👍5👎1
کتاب دانش
.... عده‌ای در این جهان بهترین لذایذ زندگی را می‌برند و به‌ما وعدهٔ زندگی در جهان دیگری را می‌دهند؛ ساده‌لوحانه نیست؟ #فردریش_نیچه " 📖 مطالعه قسمت بیست و دو و من مشاهده کردم غم بسیار، بشر را فراگرفته است و بهترین مردمان نیز از کار خود…
...

با تقدس‌گرایی مبارزه کنید،
هیچ‌کس و هیچ‌چیز آن‌قدر
مقدس نیست که نتوان آن را
به نقد کشید
. #فردریش_نیچه


📖 مطالعه قسمت بیست و سه

ای دوستان ، آیا شما درست ارادهٔ
دوگانه قلب مرا حدس زده‌اید؟
پرتگاه من و خطر متوجه من.
ارادهٔ من بشر را چسبیده .
کیست که بخواهد مرا فریب دهد؟
رنج و فریب را برخود هموار می‌سازم.
سرنوشت من چنین تعیین شده که
باید از حزم و احتیاط دوری جویم.
کسی‌که می‌خواهد در بین مردم پاک
بماند باید بیاموزد، چگونه خود را
حتی در آلوده‌ترین آب‌ها تطهیر کند.
خودستاییِ زخمی شده، مسبب
اغلب مصیبت‌ها نیست؟
خودستایان بازیگران ماهری‌اند.
کیست که عمق واقعی فروتنی یک
شخص خودستا را اندازه تواند گرفت؟
خودستا، مایل است به‌وسیله شما
اعتقاد به خود را بياموزد.
وی از نگاه‌های شما تغذیه می‌کند.
دروغ شما را در مدح خود باور می‌کند.
از فروتنی بی‌خبر است.
همان‌طور که داناترین مردمان را
خیلی دانا نیافتم، شهرت شرارت
بشری را بیش از حقیقت یافتم.
ای صالحان و ای پرهیزکاران!
مضحک‌ترین ترس شما شیطان
ناميده می‌شود.
چنین گفت زرتشت

من چه ارزشی دارم؟
من به انتظار بهتر از خودی هستم.
من به خوبی دره‌های خود را
می‌شناسم.
آیا نمی‌دانی بزرگ‌ترین نیاز همه به
کیست؟ به‌کسی‌ که فرمان‌های بزرگ
می‌دهد.
انجام چیزهای بزرگ دشوار است.
آرام‌ترین کلمات‌اند که طوفانی را با
خود به‌همراه می‌آورند.
سپس زرتشت دوستان خود را
ترک گفت.

شما هربارکه بخواهید تعالی یابید
به بالا می‌نگرید و من به پایین
خود نظر می‌افکنم ، زیرا هم‌اکنون
تعالی یافته‌ام. کیست در بین شما
که بتواند هم بخندد و هم تعالی
یابد؟ کسی‌که کوه‌های شامخ را
زیر پا می‌گذارد بر همهٔ مصیبت‌ها
اعم از شوخی و جدی می‌خندد
.

اکنون است که من در راه عظمت
و بزرگی خود قدم برمی‌دارم.
گام‌های تو ، راه پشت سرت را
از بین برده و روی آن کلمهٔ غیرممکن
حک شده است.
اکنون باید نرم‌ترین قسمت تو به
سخت‌ترین قسمت‌ها مبدل شود.
من بایستی خود و ستارگان را در
زیر پای خویشتن بنگرم.
زرتشت درحال صعود ساکت ماند و
بالای ارتفاع، سرد و روشن و پرستاره
بود. بایستی ژرف‌تر در رنج و عذاب
فرو روم. این کوه‌ها از اعماق دریا
می‌آیند. همه‌چیز غنوده است.

خطر کسی‌که از همه تنهاتر است
عشق است. به تحقیق دیوانگی من
و حقارت من در عشق خنده‌آور است.
زرتشت به‌یاد رفیقان خود، افتاد،
از افکار خود خشمگین شد و آن‌گاه
در حال خنده، گریست....

دربارهٔ رؤیا و معما

در کشتی، زرتشت تا دو روز لب
نگشود و سرد و کر باقی ماند.
درحالی‌که گوش می‌داد، قلبش
شکست و آن‌گاه چنین گفت؛
به‌شما که در دریاهای مهیب روانید و
هوای گرگ و میش را دوست دارید،
هرکجا بتوان با الهام، چیزی را درک
کرد از منطق کمک نمی‌گیرید،
به‌رغم روح سنگین، همان دشمن
بزرگ و ابلیس که مرا به‌سوی اعماق
پرتگاه می‌راند، بالا رفتم.
گرچه آن روح شل‌کننده، قطره‌های
سرب در گوش من چکانید، آهسته
گفت:
هرسنگی‌که به‌سوی بالا افکنده شود
ناگریز باید فرود آید.
ای محکوم نفس، این سنگ بر خودت
فرود خواهد آمد.
" ولی چیزی در باطن من است که
من آن را شجاعت می‌نامم. "
" شجاعتی که حمله می‌کند، بهترین
نابودکنندگان است.
" انسان شجاع‌ترین حیوان است، او
بر همهٔ دردها غلبه کرده است.
" کجاست مردی که لبهٔ پرتگاه
نایستاده باشد؟
" شجاعت حتی رحم را نابود می‌کند.
" هرقدر انسان عمیق‌تر به زندگی
نگاه کند عمیق‌تر به درد و رنج
نگاه کرده است.
" شجاعت، حتی مرگ را نابود می‌کند
زیرا می‌گوید:
این بود زندگی؟ بسیار خب! پس
دوباره آن را از نو شروع کنیم!
در چنین گفتنی، نوای جنگی
شورانگیز نهفته است، بگذارید کسی
که گوش شنوا دارد بشنود!
این راهی که ما در پشت سر داریم،
ابدیتی را حمل می‌کند و آن راهی که
در پیش داریم ابدیتی دیگر است.
" نام این دروازه که بر آن حک شده،
" لحظه " نام دارد.
این لحظه را بنگر!
آیا نباید هر آن کسی‌که قدرت دویدن
دارد این راه را پیموده باشد؟
هرآنچه اتفاق افتاده، گذشته
است، همهٔ چیزها چنان به‌هم گره
نخورده‌اند که تعیین کنندهٔ این
لحظه باشند.
چنين گفت زرتشت

📚 چنین گفت زرتشت - نیچه


● ادامه دارد
...📚
👍3💔31
.
وقتی بادقت به رفتارها و
تصمیم‌های انسان‌ها نگاه کنیم
به‌آسانی متوجه می‌شویم که در
زندگی انسان‌ها، حقانیت محلی از
اعراب ندارد.
این‌که حق با کیست اهمیتی ندارد؛
مهم این‌است که چه‌کسی برنده است.

برخی افراد صاحب قدرت ( در شکل
ثروت، دارایی، یا سلاح ) هستند
و همان افراد مشخص می‌کنند کدام
حقیقت در بوق و کرنا شود و به
گوش همهٔ جهانیان رسانده شود و
کدام حقیقت به تمسخر گرفته شود،
مسکوت بماند، یا سرکوب شود.
رسانه‌های همگانی جهان بی‌وقفه و
خفه‌کننده از پیام تولید می‌کنند که
پیوسته حقیقت را در " پیچش "
قربانی می‌کند.

وقتی به عمق امور راه می‌یابیم
متوجه می‌شویم که در جهان ما
واژه‌های- ارتباطات و - فریب
تقریبا مترادف‌اند.

📚 مغالطه‌های پرکاربرد
ریچارد پل لیندا الدر
📖 صفحات ۱۰ و ۱۱ - طاقچه

...📚
👍7👎1
اوه
8
📚🎧 مردی به نام اوه

اوه با چنان عربده‌ای وسط
حرفش پرید که بقیهٔ مردا
یه قدم عقب رفتن
ساعتُ بده...
زبون تام بند آمده بود
وقتی اوه ساعتُ از جیب
تام بیرون می‌کشید....

...📚
3👍3👎1
تَمامِ غَمِ دُنیا دَر دِلَم ریخته ..

و روی صندلی نشسته‌ام و لیوان
پنجم هم کنار دستم است.
تلویزیون را روشن نکردم.
به این نتیجه رسیده‌ام که وقتی
حالِ آدم بد است این حرام‌زاده‌ فقط
حالِ آدم را بدتر می‌کند..
یک مشت چهرهٔ خالی از روح که
پشت‌سر‌هم می‌آیند و می‌روند و
تمامی هم ندارند.
احمق پشتِ احمق، احمق‌هایی که
بعضا مشهور هم هستند.

📓 عامه‌پَسَند - چارلز_بوکوفسکی

📚🌒
😢4👌3👍1
📚🍃
امروز باهم چندتا
مطالب آموزشی بخونیم:


" بزرگ‌ترین چالش‌ها برای
قوی‌ترین انسان‌ها رخ می‌دهد "

" برای بهبودی زمان لازم است،
صبور باشید "

" اگر فکر می‌کنید هزینهٔ رسیدن
به اهدافتان زیاد است..
پس صبر کنید تا صورت‌حساب
تلاش نکردنتان را بپردازید.. "

" حرکت بعدی‌تان از اشتباه
قبلی‌تان مهم‌تر است "

" غمگین نباشید ؛
چراكه خوشبختی می‌تواند
از درون تلخ‌ترین روزهای زندگی
شما زاده شود "

شما به ۳ برد روزانه نیاز دارید:

ا- یک پیروزی فیزیکی:
پیاده‌روی، دویدن، وزنه‌زدن، شناکردن

۲- یک پیروزی ذهنی:
خواندن، نوشتن، ساختن یا خلق،
یاد گرفتن

۳- یک پیروزی روحی:
شکرگزاری، مدیتیشن، مطالعه،
رشد و تعالی. "

" برای حالِ خوبت لطفا
یادبگیر که چجوری بگی نه.
بدون این‌که ذره‌ای احساس
کنی که باید دلیلش رو
توضیح بدی! "

" با خودت مثل کسی رفتارکن
که عاشقشی.. "

...📚🍃
👍4👏1👌1😍1
دانسته_هایت_را_به_کار_بگیر_کن_بلانچارد.pdf
1 MB
👤 سعید محمدی
( مترجم این کتاب )
مؤسس و مدرس گروه
مطالعه شریف، تندخوانی

📚دانسته‌هایت را به‌کار بگیر

از فارغ‌التحصیلی تا بازار
کار و غیره...
انجام‌دادن و به‌کار بردن
انچه می‌دانید و توضیح
چگونگی آن. هرآنچه را که
می‌دانید عملی کنید اگر
فرد تیزهوشی باشید با
خواندن این کتاب
مهارت‌ها و دانسته‌های خود
را به‌کار می‌گیرید مفاهیم
را به‌طور مستمر ادامه و
پیاده کنید استراتژی‌هایی
که برای اموختن تا عمل
نیاز دارید در این کتاب
فراهم است!
#کن_بلانچارد

t.me/ktabdansh 📚
.
🙏1
کتاب دانش
. ( چیزی که امکان تغییر و تبدیل ندارد ) دیگران نقش آدمی را محدود می‌کنند خودفریبی درواقع راهی برای گریز از اضطراب است. سارتر می‌گوید از مواجه آنچه هست دچار تهوع می‌شوم و از منظر او غایت خودفریبی است او غایت را نفی می‌کند چراكه غایت وقتی مطرح می‌شود که…
....

روکانتن هرچه در جهان خارج و آنچه در آن می‌گذرد، بیشتر تعمق می‌ورزد، آن را تحمل‌ناپذیر می‌یابد. برای او رابطهٔ متعارف کلمات و اشیاء گسسته شده. او تصور می‌کند که اشیا دارند لمسش می‌کنند.
روکانتن موجبی برای ادامهٔ زندگی نمی‌بیند و این مشکل او در سراسر رمان است.
با یادآوری اموری که در گذشته رخ داده و ارتباط رویدادی هرچند ساده را به ماجرا مبدل سازد. بدین سان : ماجراها توی کتاب‌ها هستند و در زندگی واقعی رویدادها از هم گسسته است.‌ نه به‌طرزی که روکانتن خواستار آن است، بلکه به‌طور نامنظم حادث می‌شود.
او باید صداقت داشته باشد و این چیزی است که در موزه ، بدان نزدیک می‌شود.
این توضیح ادامه داره...


📖 مطالعه ص ۲۰۳

صورتش؛ متورم از نفرت، درهم‌کشیده
و زهرآلود.
لحن ببخشید. وقتی دارد حرف
می‌زند، بدون تغییر باقی می‌ماند.
و بعد می‌افتد، از او جدا می‌شود.
به من خيره می‌شود، قرار است
حرف بزند.
توقع دارم حرف‌های حزن‌انگیز دارم.
حتی یک کلمه نمی‌گوید.
" من از درون مُردم ولی به زندگی
ادامه می‌دم. "
لحنش با صورتش هماهنگ نیست.
وحشتناک است.
چیزی در درون او به‌شکل چاره‌ناپذیری
خشکیده است.
صورتک می‌افتد، می‌خندد.
" اصلا ناراحت نیستم. تو رو هم
عاشقانه دوست داشتم.
" می‌دونم که قرار نیست کسی یا
چیزی رو ببینم که چنین احساسات
شدیدی رو درونم ایجاد کنه.
" می‌دونی، شروع به دوست‌داشتن
کسی کردن، کار پرزحمتیه.
باید انرژی داشته باشی، سخاوت و
قدرت نادیده‌گرفتن.
اگه درموردش فکر کنی، هیچ‌وقت
نمی‌تونی این کار رو بکنی‌. می‌دونم
که دیگه هیچ‌وقت این کار رو نمی‌کنم. "
جوابم را نمی‌دهد. با نگاهی خيره
می‌گوید:
خوب نیست به همه چی خيره بشم.
ذهن آنی مدام درحال تغییر کردن
است.
خیال‌پردازانه می‌گوید:
ته قلبم، از خودم می پرسم شاید
اونی که بیشتر از همه ازش متنفر
بودم تو بودی.
/ آنی از دوران قدیم می‌گوید از
کتاب میشله/
" التماست می‌کنم دربارهٔ لحظات
بی‌نقص حرف بزن".
' دارم درمورد موقعیت‌های ممتاز
حرف می‌زنم '
" موقعیت ممتاز؟ "
' مرگ پدرم. مرگ یک موقعیت ممتاز
بود ، چیزی از خودش ساطع می‌کرد
و به همهٔ کسانی‌که اونجا بودن
می‌رسوند. هیچ‌وقت نفهمیدی چرا
من بعضی از خواسته‌های تو رو
رد می‌کردم. موقعیت‌های ممتاز من
بی‌نهایت‌اند.
" خب چی بودن؟ "
' من که بهت گفتم ، اون ظاهری که
باید درک کرد. و اون موقعیت‌ها رو
به لحظات بی‌نقص تبدیل کرد.
اولش آدم باید با جون و دل وارد
یه چیز خارق‌العاده بشه و حس کنه
که داره بهش نظم میده. '
" درواقع یه کار هنریه "
' درواقع یه مسؤلیت بود '.
می‌گویم:
من می‌خوام کوتاهی‌های خودمو
بپذیرم. من کمکت نکردم ".
' ممنونم. من ازت دلخور نیستم.
من بدجوری گره خورده بودم،
هرچی در توانم بود انجام دادم.
می‌دونی وقت‌هایی هست که نباید
گریه کنی، وگرنه آدم پلیدی می‌شی.
اما احمقانه‌است اگر گاهی
خویشتن‌دار باشی‌. یادت هست
اولین باری که بوسیدمت؟
تمام اون مدت دردی از گزنه که در
پاهایم بود، را فراموش کرده بودم!
خدا می‌دونه چه پوست حساسی
دارم ولی قول بوسه!!!
همین است. نه ماجرایی و نه
لحظات بی‌نقص. ما تصورات باطن
یکسانی را ازدست دادیم.‌'
می‌توانم به‌جای او حرف بزنم:
پس تو متوجه شدی که همیشه
زن‌هایی بودن که‌ گریه می‌کردن یا
مرد موقرمزی بود که همیشه تأثیر
کارهات رو از بین می‌برن؟
' بله. البته. '

📚 تهوع -ژان_پل_سارتر



ادامه دارد

...📚
.
فقط هوش کافی نیست.
از هوش باید شعور بیاید‌.
شعور با تمرین و تربیتِ فکر می‌آيد.

- ابراهیم گلستان
📔 صندوقی در سرداب‌خانهٔ قدیمی ما


...📚
👍6👎2
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
💬

می‌توان وطن را دوست داشت

بی‌آنکه به شاه یا دولت وفادار بود.
این دو همیشه یکی نیستند.

- فرانسوا ولتر


...📚
👍6👌3👎1
کتاب دانش
.... داستان‌های کوتاه 📖 بی‌اعتنا نویسنده؛ - مارسل_پروست فردای آن روز در اتاقش، که معمولا از هیاهوی شکوهمند گل‌های سرخ تازه سرشار بود، هیچ گلی نخواست. هنگامی‌که بانو لاورانس به منزل مادلن وارد شد، در برابر گلدان‌هایی ایستاد که ارکیده‌های عاری از…
...

داستان‌های کوتاه
📖 بی‌اعتنا


نه به‌این دلیل که این فضائل او
دلپذیرتر بودند بلکه صرفآ به‌این
علت که زن جوان دوستش می‌داشت.
مادلن مردان جذاب‌تر و
دلنشین‌تری را می‌شناخت و خود
می‌دانست.
بنابراین شنبه شب، ساعت
هفت و ربع، هنگامی‌که لوپره به
سالن مادلن وارد شد، بی‌آنکه بداند،
هم‌زمان با مشتاق‌ترین دوست و نیز
روشن‌بین‌ترین حریف روبرو گردید.
زیبائی زن برای چیرگی بر او
مجهز بود و ذهنش نیز برای داوری
دربارهٔ او ، کمتر مجهز به‌نظر نمی‌رسید.

مادلن آماده بود تا خرسندیِ کشفِ
ابتذال و بی‌تناسبی او را ، در
مقایسه با عشقی که در دل داشت،
بسان گلی تلخ و زهرآلود بچیند.
رفتارش از احتیاط سرچشمه نمی‌گرفت!
نیک می‌دانست که بازهم در دام
سحرآمیز او اسیر خواهد ماند و
ذهن قاطع‌اش حلقه‌های زنجیری را
در حضور لوپره از هم می‌گسلد که
بی‌شک قوهٔ تخیل چست و چالاک‌اش،
به‌محض رفتن او ترمیم خواهد کرد.
درحقیقت نیز چون لوپره وارد شد،
زن ناگهان آرام گرفت؛
هنگامی‌که با او دست می‌داد،
به‌نظر می‌رسید که تمام قدرتش را
سلب می‌کند.
لوپره دیگر یگانه فرمانروای مطلق
رؤیاهایش نبود بلکه فقط میهمانی
بود خوشایند و دوست‌داشتنی.
گفتگو کردند،
آن‌گاه احتیاط و خودداریش رنگ باخت.
مادلن با لطف و مهربانی ظریفش،
با ذهن دقیق و جسورش، دلایلی
یافت که اگرچه دلدادگی‌اش را
کاملا توجیه نمی‌کرد، توضیحی،
هرچند اندک، برای آن ارائه می‌داد
و چون نشانگر آن بود که بخشی از
احساسش با واقعیت نیز در ارتباط
است، سبب می‌شد که عشقش در
دنیای واقعیات نیز ریشه بگیرد و
نیرومندتر شود.

وانگهی، دریافت که لوپره، از آنچه
او می‌پنداشته، جذاب‌تر است و
چهره‌ای اصیل، شبیه به چهرهٔ
لویی سیزدهم دارد.
از آن پس تمام خاطرات هنری مربوط
به چهره‌نگاری آن دوران،
با اندیشهٔ عشق او پیوندی تنگاتنگ
بست، عشق را در سامانهٔ سلیقه‌های
هنریش گنجاند و حیاتی تازه به آن
بخشید.
سفارش داد تا از آمستردام
تابلویی از چهرهٔ مرد جوانی برایش
بیاورند که به لوپره شباهت داشت.

چند روز بعد با او ملاقات کرد.
مادرش سخت بیمار بود و سفرش
به تأخیر افتاده بود.
مادلن به او گفت که اینک تصویر
مرد جوانی روی میزش قرار دارد
که یاد وی را در ذهنش زنده می‌کند.
لوپره ظاهرآ تحت‌تأثیر قرار گرفت.
اما سرد و خشک باقی ماند‌.
مادلن در ژرفای دل رنج برد اما با
این اندیشه به خود تسلی می‌داد که
لوپره اگرچه شاد و خرسند نشده،
لااقل منظور او را درک کرده است.
دوست داشتن انسان کند ذهنی که
متوجهٔ منظور ما نشود احتمالا
بسیار دردناک‌تر است.
سپس هم‌چنان‌که در دل،
به سبب بی‌اعتنایی‌اش او را سرزنش
می‌کرد، خواست تا با مردانی که
دلباخته‌اش بودند و او در برابرشان
دلربا و بی‌اعتنا بود، دوباره ملاقات
کند تا ترحم و دلسوزی محبت‌آمیزی
را که نیاز داشت،
لوپره نسبت به او روا دارد،
در برابر آنها به‌کار ببرد‌.
اما هنگامی‌که ملاقاتشان کرد
همگی این عیب هولناک را داشتند
که او نبودند و دیدارشان
عذاب‌آور بود.
برایش نامه نوشت.


نویسنده؛ - مارسل_پروست


ادامه دارد قسمت ششم


...📚🌟🖊
💘4👍21