کتاب دانش
3.03K subscribers
745 photos
487 videos
383 files
1.02K links
📚از بَس کتاب در گِرُوِ باده کرده ایم ، امروز خشتِ میکده ها از کتابِ ماست .📚

ارتباط با ادمین :
@marymdansh
کانال ما در ایتا :
https://eitaa.com/ktaban
Download Telegram
.
روزی به مترسکی گفتم:

- تو باید از ایستادن در مزرعهٔ خاموش
خسته شده باشی !
و او گفت:
- در ترساندن، لذتی عمیق و به‌یاد
ماندنی است که هرگز از آن خسته
نمی‌شوم.

پس از کمی تأمل گفتم:
- شاید، اما من لذت آن‌را نفهمیدم!

او گفت:
- فقط کسانی‌ آن‌را می‌فهمند که
با کاه حصیر پر شده باشند!


درحالی‌که نمی‌دانستم مرا می‌ستاید
یا تحقیر می‌کند او را ترک کردم.

از زمانی‌که مترسک، حقیقتی
فیلسوفانه را بیان کرد، یک‌سال
گذشت و هنگامی‌که دوباره از کنارش
عبور می‌کردم، دو کلاغ را دیدم که
زیر کلاهش لانه می‌ساختند..

#جبران_خلیل_جبران

...📚
👍72👎1👌1
کتاب دانش
. ..... داستان‌های کوتاه 📖 بی‌اعتنا نویسنده: مارسل_پروست لوپره حتی یک‌بار در منزل او به ضیافت ناهار رفته بود. بانو لاورانس نتیجه گرفت که: - به‌هرصورت جای تأسف نیست‌. لوپره بسیار خوش‌برخورد است اما ویژگی چشمگیری ندارد، به‌ویژه برای ناز‌پرورده‌ترین…
....

داستان‌های کوتاه

📖 بی‌اعتنا


نویسنده: مارسل_پروست

گفت:
خانم لاورانس، اجازه می‌دهید
از آقای لوپره دعوت کنم اینجا
بمانند، چون ایشان در ردیف جلو
تنها هستند.
- بله عزیزم، بخصوص که تا
لحظهٔ دیگر مجبورم بروم. یادتان که
هست، خودتان موافقت کردید بروم.
روبر" کمی ناخوش است، مایلید من
از ایشان خواهش کنم؟
- نه ترجیح میدم خودم دعوتشان
کنم.‌
تا زمانی‌که میان‌پرده ادامه داشت،
مادلن سخنی نگفت و لوپره با
بانو لاورانس به گفتگو پرداخت.
زن جوان به لبهٔ لژ تکیه داده بود،
به تالار می‌نگریست و کم‌و‌بیش وانمود
می‌کرد که توجهی به آنها ندارد،
زیرا اطمینان داشت که تا چند دقیقه
دیگر وقتی با او تنها بماند، می‌تواند
بهتر از حضورش لذت ببرد.

بانو لاورانس از لژ خارج شد، تا
برای رفتن، مانتویش را بپوشد.
مادلن با لحنی محبت‌آمیز و در عین
حال بی‌تفاوت به لوپره گفت:
خواهش می‌کنم طی این پرده از
نمایش کنارم بمانید.
- از لطف شما سپاسگزارم، خانم، اما
نمی‌توانم مجبورم بروم.‌
مادلن مصرانه گفت:
اما من تنها خواهم ماند.
سپس گویی یک‌باره ناخودآگاه خواست
تا اصول دلربایی این اندرز را به کار
بندد. " اگر دوستت نداشته باشم،
دوستم داری"، و افزود:
- بله، حق با شماست، اگر منتظرتان
هستند دیر نکنید، خدانگهدار.
کوشید با لبخندی محبت‌آمیز،
خشونتی را که در این اجازهٔ رفتن
وجود داشت، جبران کند. اما خشونت
از تمایل شدیدش به ماندن لوپره و
ناامیدی اندوهبارش سرچشمه
می‌گرفت.
این‌گونه پیشنهاد برای هرکس‌ دیگر ،
حاکی از لطف و محبت بود‌.

بانو لاورانس وارد شد:
- خب، رفت، پس من با شما می‌مانم
تا تنها نباشید. آیا صمیمانه وداع
گفتید؟
- وداع؟ بله، فکر می‌کنم آخر این
هفته برای سفر طولانی به ایتالیا،
یونان و آسیای صغیر می‌رود.

کودکی که از روز تولد نفس می‌کشد،
بی‌آنکه هرگز به تنفسش دقت کرده
باشد، نمی‌داند هوایی که آرام آرام
سینه‌اش را پر می‌کند و توجهی به
آن ندارد، تا چه اندازه برای
زندگی‌ش لازم و اساسی است. اما
اگر در تشنج یا در بحران تب، به
حالت خفگی برسد، در کوشش
ناامیدانه تمام وجودش برای حیات
و آرامش از‌دست‌رفته‌ای تلاش
می‌کند، که تنها به کمک هوایی می‌تواند
بازیابد، که نمی‌دانست هستی‌اش
از آن جدایی‌ناپذیر است.

مالدن نیز به همان‌گونه، فقط در
لحظه‌ای که از رفتن لوپره - سفری
که به آن نیندیشیده بود -
آگاه شد و احساس کرد که قلبش
از جا کنده می‌شود.

ادامه دارد قسمت سوم

...📚🌟🖊
😢5👍4
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
گیرَم که به دریا نرسیدی
چه غم ای رود
خوش‌باش که یک چند
دَر آن راه دَویدی..


📚🌒
👍6🕊2👌1💯1
📚🍃#حکایت

مردی مهمان ملانصرالدین بود.

از ملا پرسید:
شما اولاد دارید؟
ملانصرالدین جواب داد؛
بله! یک پسر دارم.
مرد گفت:
مثل جوان‌های این دوره زمانه
دنبال جوانگردی و عمر هدر دادن
که نیست؟
ملا گفت؛ نه!
مرد پرسید؛ اهل شرب خم و
دود و دم و این چیزهای زشت
که نیست؟
ملا جواب داد؛
ابدا!
مرد گفت:
قماربازی هم که نمی‌کند؟
ملا گفت؛ خیر! اصلا و ابدا.
مرد گفت:
خدا را کرور کرور شکر‌. !
باید به شما به‌خاطر چنین فرزند
صالحی تبریک و تهنیت گفت،
آقازاده چند ساله است؟
ملانصرالدین گفت؛
شیر می‌خورد،
همین چندماه پیش او را خدا
داده به ما! ...

...📚🍃
👍11👌21👎1🔥1
📚
معلومه که خسته‌کننده‌اس،
این‌که مجبور باشی توی جهانی که
قرار نبوده معقول و منطقی باشه،

همیشه از عقل و منطق استفاده کنی.

- کورت ونه گات


...📚
👍9👎1👌1
کتاب دانش
. نام‌آوران پس‌از مرگ چون من، از نام‌دارانِ روزگار بدتر فهمیده می‌شوند، اما بهتر به حرفشان گوش می‌دهند. سرراست‌تر بگویم: ما را هرگز نمی‌فهمند و این‌جاست اعتبار ما.. عالیجناب #فردریش_نیچه 📖 مطالعه قسمت بیست و یک دربارهٔ دانشمندان کودکی…
....

عده‌ای در این جهان
بهترین لذایذ زندگی را
می‌برند و به‌ما وعدهٔ زندگی
در جهان دیگری را می‌دهند؛
ساده‌لوحانه نیست؟

#فردریش_نیچه "

📖 مطالعه قسمت بیست و دو

و من مشاهده کردم غم بسیار،
بشر را فراگرفته است و
بهترین مردمان نیز از کار خود
خسته شده‌اند.
همه‌چیز پوچ است و همه‌چیز
یکی است و آنچه شدنی است
به وقوع پیوسته است.
شراب ما به زهر مبدل شده و
مزارع قلب ما زرد است، تمام
چشمه‌ها و دریاها خود را
عقب‌کشیده‌اند.
انعکاس آه و ناله ما در مرداب‌های
کم‌عمق چنین است.
زرتشت از فالگیر چنین شنید‌.
ای کاش این روشنایی در غم
خاموش نمی‌شد.
زرتشت به‌راه افتاد و سه‌شبانه‌روز
حرفی نزد و به‌خواب رفت‌.
خوابی وحشتناک دید ؛ سکوتی
سهمگین، دری بسته و تابوتی سیاه!
که چنان هراسان شد و تعبیرش
نمی‌دانست.
یکی از پیروانش گفت:
تو همه را مغلوب کرده‌ای، تو ای
مدافع زندگی، همچون بادی شدید
آنها به‌سوی تو می‌آيند.
زرتشت با صدایی بلندگفت :
برخیزید، فالگیر هم خواهد آمد
و من دریایی را که می‌تواند در
آن خود را غرق کند نشان می‌دهم.
هنگامی‌که از پل می‌گذشتند
گوژپشتی وی را گفت:
به ما می‌آموزی ولی ابتدا ما
مفلوجان را قانع ساز!
چنين گفت زرتشت:
کور را بینا کنم! کوهان از گوژپشت
برگیرم! شل را شفادهم‌ .
من چنین کنم کور پلیدی‌ها را
می‌بیند، کوهان بردارم روح او
خواهد رفت ‌.
شل دویدن نیاموخته .
این‌ها جزئی‌ترین عیب‌هاست.
من عیوب بسیار مهم‌تری را
دیده‌ام که سکوت اختیار می‌کنم.
برخی فقط چشم‌اند، یا یک گوش
تحلیل شده‌ یا شکم بزرگ حتی
یک صورت حسود.
مرد مفلوج گفت: قطعات و اعضای
قطع شده در حوادث بسیارند اما
من یک مرد تمام عیار نمی‌بینم.

شما اغلب از خود پرسیده‌اید:
زرتشت برای ما چیست؟
مرد حرف یا عمل؟ فاتح یا وارث؟
پزشک یا بیمار؟ شاعر یا گوینده؟
خوب یا بد؟
اگر بشر شاعر یا معما‌خوان و منجی
حوادث نمی‌بود من چگونه بشر
باشم؟
رهایی مردم گذشته و تغییر "چنین
بوده" من آن را "چنین می‌خواهم" را
نجات واقعی می‌خوانم.
آن چیزی که آزاد می‌سازد و
خوشی می‌آورد " اراده " نام دارد
و این است آن‌چه من به شما
دوستان، آموخته‌ام ولی این
حقیقت را نیز بیاموزید:
هنوز " اراده " زندانی است ‌.
اراده موجب آزادی است؛ ولی
آن را که حتی نجات‌دهنده را
زنجیر می‌کند چه نام دارد؟
این ماتم منفرد و غضبان اراده
" چنین بود " نام دارد.
اراده موجب آزادی است ولی
برای رهایی از شر اندوه و سخریهٔ
زندان خود،
چه تدبیر کرده است؟
ارادهٔ محبوس به‌طرز احمقانه‌ای
رهایی می‌بخشد.
خشمگین است که چرا به عقب
برنمی‌گردد و بدین سان ارادهٔ
رها سازنده مبدل به یک
آزاردهنده می‌گردد ‌.
چون دسترسی به گذشته ندارد،
انتقام خود را از رنج می‌گیرد.
براستی‌که جنون عظیمی در
ارادهٔ ما نهفته است. این ديوانگی
فکر کردن هم آموخته است.
ای دوستان من، بدانید که در
گذشته فکر انتقام و این‌که هرکجا
مصیبتی هست لاجرم باید
مجازاتی هم باشد، بهترین نظريه
مردمان بوده است.
انتقام خود را مجازات می‌نامند و
با یک لفظ دروغین،
وجدانی راحت برای خود جعل
می‌کند.
ابرهایی روی عقل را پوشاند تا
دیوانگی تعلیم دهد که همه‌چیز
نابود می‌شود؛
دیوانگی چنین تعلیم داد؛
اشیا از نظر اخلاق به ترتیب
عدالت و مجازات، مرتب شده‌اند.
اگر یک عدالت ابدی وجود داشته
باشد ، رهایی و نجات میسر است؟
هیچ عملی را نمی‌توان نابود کرد؛
چگونه می‌توان آن را با مجازات از
بین برد. نفس " وجود" باید عمل و
گناه را تکرار کند.‌
به شما تعلیم دادم: " اراده "
آفریدن است.
" چنین بود " یک قطعه،
آیا اراده تاکنون از شر دیوانگی خود
رها یافته؟ آیا اراده سعادت‌بخش
شده؟
اراده یعنی خواست توانایی "
مشکل است زندگی در بین مردمان.
آنچه وحشتناک است، ارتفاع نیست
بلکه افتادن از بلندی‌هاست...
چنين گفت زرتشت

📚چنین گفت زرتشت - نیچه



● ادامه دارد

...📚
👍54👌1
.
بهترین جا برای آزمودنِ
تربيتِ یک آدم،
وسطِ دعواست...!


جرج برنارد شاو
👍72🔥1😍1
اوه
6
📚🎧 مردی به نام اوه

درست انجام شدن کار،
خودش پاداش کار است.


‌..‌.📚
5👍3👌1
.
آیا تنها ماندن، تنهای تنها،
بدونِ این‌که چیزی برای
تأسف‌خوردن داشته‌ باشی،
دردناک نیست؟
از صبح غمِ عجیبی در دلم بود
که آزارم می‌داد.
تا به‌خود آمدَم دیدَم هَمه مَرا
به‌دَستِ تَنهایی سِپُرده وَ رَفته‌اَند
..

📓 شَبهایِ روشَن

📚🌗
👍4😢21👌1😍1
کارهایی که نباید
بابتشان احساس گناه کنید
.

...📚
👍92👎1👌1
آرتور_شوپنهاور

حماقت بزرگی است که آدمی
به منظور برنده شدن در بیرون،
در درون ببازد یعنی برای شوکت، مقام، تجملات، عنوان و آبرو،
آرامش، اوقات فراغت و استقلال خود را به طور کامل یا بطور عمد فدا کند

📚\ در باب حکمت زندگی .

...📚
👍101👌1💯1
🔹🔹🔹

من چنانچه به‌شما قول دادم
به‌شرف و ناموس و انسانیت خودم
قسم است که
به‌شما دروغ نخواهم گفت.
هم عقیدهٔ من در این شهر و مملکت
بسیار است‌.
در میان علما بسیار، در میان وزرا
بسیار، درمیان تجار و کسبه بسیار،
درمیان جمیع طبقات بسیار هستند...

... پادشاهی که پنجاه سال
سلطنت کرده باشد وهنوز امور
را به اشتباه کاری به عرض او
برسانند وتحقیق نفرمایند و
بعداز چندین سال سلطنت
ثمر آن درخت، وکیل الدوله،
آقای عزیز السلطان،
آقای امین الخاقان و این
اراذل و اوباش و بی پدر‌و مادرهایی
که ثمر این شجره شده‌اند و
بلای جان عموم مسلمین
گشته باشند، چنین شجره را باید
قطع کرد که دیگر این نوع ثمر ندهد.
ماهی از سر گندیده گردد نِی زِ دُم.


اگر ظلمی می‌شد،
از بالا می‌شد.



( دفاعیات میرزا رضا کرمانی )

------
#بدانیم که

در ۲۰ سال اخیر
هزینهٔ مستقیم غنی‌سازی اورانیوم
۴۰۰ میلیارد دلار و
هزینهٔ غیرمستقیم آن
۳۰۰۰ دلار بوده

اما دستاوردش چه بوده:
برق نداریم
آب نداریم
گاز نداریم
بنزین نداریم
صنعت نداریم
رشد اقتصادی نداریم
هوا نداریم
امنیت نداریم
توسعه نداریم
خودرو نداریم
اینترنت نداریم
اعصاب و روان نداریم...

...📚
👏83👌1😍1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
چطور می‌توانیم به‌بدنمان
آموزش دهيم سريع‌تر درمان
پیدا کند

( زیرنویس ) TED

@ktabdansh 📚📚
...📚
👍6👎1👌1
کتاب دانش
.... داستان‌های کوتاه 📖 بی‌اعتنا نویسنده: مارسل_پروست گفت: خانم لاورانس، اجازه می‌دهید از آقای لوپره دعوت کنم اینجا بمانند، چون ایشان در ردیف جلو تنها هستند. - بله عزیزم، بخصوص که تا لحظهٔ دیگر مجبورم بروم. یادتان که هست، خودتان موافقت کردید…
.

داستان‌های کوتاه

📖 بی‌اعتنا

نویسنده: مارسل_پروست

دریافت چه احساساتی در آن
قلب پدید آمده است.
بی‌هیچ کینه یا آزردگی ، به بانو
لاورانس نگاه می‌کرد ، به‌همان
شیوه که بیمار بیچاره‌ای که
آسم نفسش را بند آورده و درحال
خفگی است، از خلال چشم‌های
اشک‌آلود به‌کسانی‌که برایش
دلسوزی می‌کنند و کمکی از دست‌شان
برنمی‌آیند، لبخند می‌زند اما
کینه و رنجشی از بیماری به‌دل
ندارد.
ناگهان از جا برخاست.
بیایید دوست عزیز، نمی‌خواهم
باعث تأخیرتان شوم، هنگامی‌که
مانتویش را می‌پوشید، در یک‌نظر
لوپره را دید و با نگرانی از این‌که
برود و دیگر او را نبیند،
شتاب‌زده از پله‌ها پایین رفت.

نمی‌خواهم آقای لوپره فکرکند که
از او خوشم نيامده است، به‌خصوص
اگر عازم سفر باشد.
بانو لاورانس پاسخ داد:
هرگز چنین حرفی نزد، چرا، شما
این‌طور تصور کردید، پس او هم
همین تصور را دارد.
خانم لاورانس به تندی افزود:
گفتم که چنین حرفی نزد و وقتی
به کنار لوپره رسیدند، مادلن گفت:
آقای لوپره، پنجشنبه ساعت هشت
برای شام منتظر شما هستم.
- پنجشنبه آزاد نيستم.
" پس جمعه؟ "
- جمعه هم آزاد نيستم.
" شنبه؟ "
- شنبه؟ موافقم.
' اما عزیزم فراموش کردید شنبه
منزل پرنس اورانش دعوت دارید؟ '
" مهم نیست، خبر می‌دهم که نمی‌روم ".
لوپره گفت:
اوه، خانم، نمی‌خواهم...
مادلن با عصبانیت گفت: من
می‌خواهم. به هیچوجه خانهٔ فانی'
نمی‌روم. هرگز قصد نداشتم به
مهمانی او بروم.

پس از بازگشت به منزل، همچنان‌که
با تأنی لباس درمی‌آورد، رویدادهای
آن شب را در ذهن مرور می‌کرد.
وقتی به لحظه‌ای رسید که لوپره
از ماندن در کنار او در پردهٔ آخر
نمایش سرباز زده بود، از شرمندگی
سرخ شد.
ابتدایی‌ترین آئین دلربایی و کم‌ترین
وقار و متانت، ایجاب می‌کرد که پس
از آن، برخوردی بی‌نهایت سرد و
خشک با مرد جوان داشته باشد،
اما او سه‌بار در پلکان از لوپره دعوت
کرده بود. برآشفته، باغرور
سربلند کرد و در عمق آینه چنان به
چشم خود زیبا آمد که دیگر تردیدی
به‌دل راه نداد. لوپره بی‌گمان او را
دوست می‌داشت. مادلن فقط
نگران و اندوهگین بود که او بزودی
به سفر می‌رود، و مهر و محبتی در
نظر مجسم می‌کرد که نمی‌دانست
چرا لوپره کوشیده بود از او پنهان
نگه‌دارد.
اما احتمالا بزودی به عشق اعتراف
می‌کرد، شاید در نامه‌ای، شاید تا
چند ساعت دیگر و بدون شک،
عزیمتش را به تأخیر می‌انداخت،
با او به سفر می‌رفت...
چگونه؟...
نباید به این نکته می‌اندیشید. چهرهٔ
دلنشین و عاشقش را می‌دید که به
چهرهٔ او نزدیک می‌شود، پوزش
می‌طلبید و می‌گفت؛ ای بدجنس!
اما شاید نیز هنوز دوستش نمی‌داشت،
شاید بی‌آنکه فرصت دل‌باختن پیدا
کند، به سفر می‌رفت...
سرش را با تأثر پایین انداخت و
نگاهش به نگاه رنجورتر گل‌های
پژمرده، نیم‌تنه‌اش افتاد، زیر پلک‌های
چروکیده‌شان، گویی آمادهٔ اشک
ریختن بودند.
اندیشهٔ اندک، زمانی‌که رؤیای
ناخودآگاهش ادامه یافته بود،
اندک زمانی‌که خوشبختی‌اش، حتی
اگر به تحقق می‌پیوست،
ادامه می‌یافت، با حزن و حسرت
گل‌هایی پیوند می‌خورد که پیش از
مرگ، روی قلبی که نخستین تپش
عشق، نخستین سرافکندگی و
نخستین حزن و اندوه را حس کرده
بود، تاب و طراوتش را از دست
می‌دادند.

ادامه دارد قسمت چهارم

...📚
👍4
مَن یک نَخورده مَستم،
از مزهٔ نگاهت،
بسیار این چنین‌اند
هشیار پشت هشیار..

- افشین یداللهی

📚🌒
👍4👎1👌1😍1
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
3👍1👌1
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#فیلم_سینمایی
یک مرد کارگر 2025

🔈 دوبله فارسی
🔥 با بازی. #جیسون_استاتهام
جیسون فلمینگ، مراب نینیدره
⭐️ امتیاز lMDb :
6.1 از 10
🔰 ژانر اکشن
🌎 محصول کشور: ایالات متحده،
بریتانیا
👤 کارگردان: David- Ayer
💢 کیفیت HDRip

📽 #یک_مرد_کارگر
✔️ خلاصه داستان: لوون کید "
یک مأمور سابق سیا است که حرفه
خود را رها کرده تا به‌عنوان یک
کارگر ساختمانی زندگی ساده‌ای
را سپری کند و پدر خوبی باشد‌.
اما وقتی دختر رئیسش که برای
او مانند خانواده است توسط
قاچاقچیان انسان گرفتار می‌شود
جستجوی لوون برای بازگرداندن
او به خانه ، دنیایی از فساد را
آشکار می‌کند که بسیار بزرگتر از
آن چیزی است که او تصور می‌کرد...

t.me/ktabdansh 📚📚
...📚
👍32
🔹🔸🔹🔸
تولید علم برای ملتی که
شکم خالی دارد،
بیشتر شبیه طنز است.
زندگی با ارضای نیازهای اولیه
انسان آغاز می‌شود،
با تولید ثروت ادامه پیدا می‌کند،
و با تکیه بر معنویت، غنی می‌شود.

این ترتیب را نمی‌شود به‌سادگی
تغییر داد!
اما امروز ، بخش عمده‌ای از
جامعهٔ انسانی، قربانی تفکری است
که می‌کوشد این مخروط را وارونه
روی زمین قرار دهد،
یعنی با معنویت آغاز کند، با علم،
معنویت را تثبیت کند،
با ثروت از علم و معنویت دفاع کند
و در نهایت پس از مرگ ، در بهشت
به ارضای نیازهای اولیه
خود بپردازد.

...📚
👍4👏3😢2👌1💔1
چه روز قشنگی خواهد بود
روزی‌که..
ماهم روزنامه کیهان‌را بخواهیم
و بشنویم که دیگر منتشر نمی‌شود!
پرویز پرستویی

آقای شریعتمداری
بگذارید مسؤلین ذیربط خودشون
تصمیم بگیرند. ببخشید!
حکایت رابینویچ..

رابینویچ به کافه‌ای می‌رود
می‌نشیند و یک فنجان چای و
یک نسخه از روزنامه پراودا
سفارش می‌دهد. گارسون با تعجب
پاسخ می‌دهدچای را می‌آورم اما
روزنامهٔ پراودا دیگر منتشر
نمی‌شود!
پراودا، روزنامهٔ رسمی حزب
کمونیست شوروی بود.
رابینویچ با لبخند می‌گوید
خب، فقط چای بیاور.
روز بعد او دوباره به‌همان کافه
می‌رود و همان سفارش را می‌دهد.
گارسون بازهم همان پاسخ را می‌دهد.
روز سوم رابینویچ بازهم همان
درخواست را تکرار می‌کند
این‌بار گارسون که کلافه شده
با لحنی تند می‌گوید
آقاشما که آدم باهوشی به‌نظر
می‌رسید سه‌روز است که روزنامه
پراودا را می‌خواهید و من هم
سه‌روز است که می‌گویم این
روزنامه دیگر منتشر نمی‌شود.
رابینویچ آرام سرش را تکان می‌دهد
و با لحنی رضایت‌بخش می‌گوید
می‌دانم فقط دوست دارم دوباره
بشنوم.
چه‌روز قشنگی خواهد بود روزی‌که
ماهم روزنامه کیهان را بخواهیم
و بشنویم که دیگر منتشر نمی‌شود!.
نواندیش

...📚
👍11👌2
اوه
7
📚🎧 مردی به نام اوه

اوه می‌پرسه
گواهینامه نداری
چندسالته مشکلی داری
هی اوه الان چی مهمه
بیمارستان
زنگ بزن به آمبولانس...

...📚
👍3