خداداد رضایی
100 subscribers
78 photos
76 videos
4 files
33 links
دلنوشته ها ، کلیپ ها و داستانها
Download Telegram
طنز بومی اسمیلو
اسمیلو همیکه وارد آخره واوید صدای فریادش بلند واوید زنش مُلکو دوید بطرف آخره دید اسمیلو کف آخره افتاده کف چیل آورده و اوغَلیوه از دهنش میاد بیرون و همی طور می دِروشه و برزا هم هم گوشه آخره سیلش میکرد و بُوره می داد مُلکو جَلدی تکه چوبی پیدا کرد به زور نهاد تو دهن اسمیلو و با سر پِتی رفت تو کیچه و دو نفری آورد تا بلاخره اسمیلو آروم کردن . غُلو مَهکریم رفت سر چه دُول انداخت تو چَه و با بَکرک چند دُول اوو کشید اسمیلو آوردن تو بَستگی زیر درخت کُنار ری یه بَلتکی خُوسندن و خلیلو حاج عوض سر و پِرتاله اسمیلو ششت ، اسمیلو زار میگرفتش مُلکو که از ای اوضاع خَسه واویدی ولی چاره نداشت و عادت کرده بی. اسمیلو یه بچه داشت که تازه الاویسَک یاد گرفته بی . حال اسمیلو که یه کمی خو واویدغُلو مَهکریم و خلیلو حاج عوض رفتن . مُلکو هم رفت سر پاتیلش دید لِلِکش خشک واویده مجبور واوید خرما و لُورک بیاره و تلیت کرد با کاکُل و پَرپین و پیاز داد سی اسمیلو . اسمیلو وقتی کُمش پر واوید سرش کرد طرف آسمون و گفت الهی شکر ولی مُلکو ای طرزش نبی . تو ای حال و روزم بجای ایکه چاس بری دیگون بُکشی بیاری سیم تلیت آوردی خو لااقل یه اوداغَکی دُرس میکردی. مُلکو هم گفت دیگون بُکشتم از کجا خاگ بوردم سی امیرو بچه م تازه الاویسَک یاد گرفته سر زُونیش رفت از بس گُوگِله کرده تو هم که هر روز ای المشَنگه ی داری صد تا دیگون و خروس بوردم کِمته . نه توم کُمت آمخته دیگونه . همی تلیت هم زیادیته . جَلدی اُشتو کن راس واوه بر تو لاله ای دو تا خیار سِندونی هم که داریم بُن سُخت میره . اسمیلو خرش جِل کرد و ری مازه خر سوار واوید رفت تو لاله . به رودخونه که رسیدن خرش عکس خودش تو رودخونه دید و رَم برداشت و اسمیلو افتاد تو اوو رودخونه و تمومی لباسش خیس واوید به یک مکافاتی خوشه رسوند تو کَپر لاله ، خرش هم به لُوکه بست لباسش در آورد و انداخت ری بُنجه ای تو آفتو و یه خیاری قاش کرد و خَرد و خُوسید چون لِکش پِتی بی هر دقیقه ای مُورکی مِیمِه سراغش و تِلپشتی چنان میزه سی مُورک که خرش رَم بر میداشت و ای بی که او روز ، روز اسمیلو نبی و سیش سخت گذشت.
خداداد رضایی / بهمن 1396
پ.ن : در این طنز سعی شده از واژه های بومی دشتستانی (آبپخش) استفاده شود.

#ادبیات
#طنز
#خداداد_رضایی
#آبپخش
از قرعه کشی اعانه ملی تا قرعه کشی مسابقه پیامکی
خیلی کوچک بودم ولی خوب یادمه مغازه کوچکی تو محله داشتیم خلاصه بساطی بود همه چیز داشتیم 😁از بسکویت مادر تا شانسی و منچ کشک ارد و حتی چسب و کرمک دوچرخه... هیچکدام با هم سنخیت نداشت ولی خب کار مردم راه می افتاد و آخرش هم تبدیل شد به پارچه فروشی و در نهایت با لودر پایین آمد و خلاصه خدا بیامرزدش.  اما حکایت ما از این مغازه این بود که تازه بلیط های بخت آزمایی یا اعانه ملی وارد بازار شده بود و مرتب توی رادیو تک موجی که برادرم از کویت فرستاده بود تبلیغ می شد ما هم برای فروش آوردیم قیمتش هم (20ریال) بود و هر هفته قرعه کشی می شد تعدادی را فروش میکردیم و مقداری هم که زیاد می آمد شانس خود را امتحان میکردیم که هیچوقت هم شانس ما نگرفت ولی همین کار را آقای علی پیرمرادی در برازجان کرد و آن موقع یعنی قبل از انقلاب ( صد هزار تومان) برنده شد که مثل توپ توی استان صدا کرد آقای پیرمرادی هم چون بسیار انسان خوب و با سخاوتی بود از آن پول در روستایی خود (زیارت) مدرسه ساخت و دکه روزنامه فروشی هم تبدیل به مغازه کرد و یک خانه کوچکی خرید که بعدها مغازه او هم به سرنوشت مغازه ما دچار شد و چند سال بعد از انقلاب به حکم شهرداری با لودر پایین آمد و علی هم کوچ کرد به منزلش. اما آن موقع که ما بلیط اعانه ملی می فروختیم همه میگفتن حرامه تا جایی که روحانی محل هم حکم حرام بودنش را صادر کرد و پدرم هم چون پشت سر حاج اقا نملز می خواند دستور عدم فروشش را صادر فرمود اما امروزه ماندم که این داستان بلیط های بخت آزمایی یا اعانه ملی خیلی راحت بشکل مدرن و پیامکی جیب مردم را خالی می کنند و مبالغ هنگفتی را شرکتها و صدا و سیما به جیب می زنند . به نظر شما حرام نیست؟
ماندم که پیام بزنم یا نه گرچه میدانم شانسش را ندارم برنده بشم ولی دیگه نه روحانی محل است نه پدرم !! شما بگید چکار کنم؟!😥
#طنز
#اعانه_ملی
#بخت_آزمایی
#خداداد_رضایی
#علی_پیر_مرادی
طنز جام جهانی روسیه
روز شماری کردیم تا جام جهانی رسید و حدود یک ماه فوتبال قشنگ ببینیم تیم ملی کشورمون هم به امید خدا بلای جون تیمهای بزرگ بشه بچه های تیم ملی خوشتیپ کردن و رفتن روسیه ما هم بجای روسیه قرار نهادیم هر شبی خونه یکی باشیم و دسته جمعی فوتبال نگاه کنیم شب بازی سوم آلمان نوبت خونه امیر افتاد خلاصه غیر خودمون آون شب بوا و ننه و برادرهای امیر و حتی بوابزرگش هم نشستند که فوتبال تماشا کنند شانس ما بی دیگه باید شلوغ میشد که بقولی مزه دلم نده.  تیمها اومدن تو زمین منم یه پیرهن آلمانی تنم کرده بیدم که ها منم آلمانیم. بازی که شروع شد حرفهای غیر فوتبالی هم شروع شد ننه امیر بند کرده به تعارف چای به بچه ها و گیر داده بی به مربی آلمان یواخیم لوو که سی چه دست تو دماغش میکنه هر چه امیرو سیش میگفت ننه ای عادت داره میگفت نه ظهری یه قلیه خوردم داره حالم بهم میزنه بوای امیرو هم مرتب میگفت کدومش مسیه  هر چی میگفتم مسی مال آرژانتینه دو باره میگفت ها ملتفت شدم ولی دوباره تکرار میکرد بوا بزرگ امیرو هم مرتب با عصاش ور می رفت و صدا تولید میکرد و می گفت کی غلو سیاه نشون میده یکی از برادرهای امیرو که فوتبالی نبی فقط برای شکار صحنه های تماشاگران نشسته بی و وقتی گزارشگر تاجیکستانی بجای ضربه کرنر میگفت ضربه کنجی قهقه خنده راه می انداخت . از بخت بد مو آلمان گل خورد بچه ها ریختن رو سرم و حتی بوا و ننه امیرو و بوا بزرگش هم خوشحالی کردن حساب کن تو جنگ اعراب بیدم لجم گرفته بی که حالا شما چتونه .آلمان باخت خورد و اوت شد بعدش نوبت تیمهای بزرگی مثل  اسپانیا با پیکه 👌، پرتقال با چطوری کریس ، آرژانتین با مسی اصلی و نه تقلبیش و مارادونا شوی هیجان انگیز با سیگار برگ و بالاخره برزیل با نیمار خودخواه هم رسید تا  همه اوت بشوند و دلمون آروم بگیره خلاصه ای جام جهانی جام بزرگان نبی و از نظر مو 😎 کارشناس فوتبال ویدئو چک امسال مچ تیمهای بزرگ را گرفت تا خودشونو الکی تو هجده نیندازن . مارادونا هم دعا کرد خدا را شکر زمان ما ویدیو چک نبی و گر نه چطوری با دست گل میزدم نیمار هم هرچی خودشو زمین زد فایده نداشت به عقیده مو تو ایران هم باید ویدئو چک بزارن نه تنها توی زمین فوتبال توی بانکها ، ادارات ، گمرک و کاش یک ویدئو چک بزرگ اندازه مساحت ایران توی آسمون که کل ایران را پوشش میداد و هرجا تقلبی صورت میگرفت و رسواش میکردند حق را به حقدار می دادند و جلو اختلاس و دزدی ها را می گرفتند . خلاصه ویدیو چک خیلی خوبه. تا جام جهانی بعدی تو قطر مو که رفتنی هستم یا این ور اوو 😞 یا اون ور اوو😂 .
#خداداد_رضایی
#طنز
طنز گُرگُو
اسمش گُرگعلی بود ولی همه او را گُرگُو صدا می کردند ده سال کویت کار کرد وقتی به ایران آمد وضعش بد نبود ولی لوطی بازی هاش کاری دستش داد که همیشه محتاج جیب دوستاش و یا شاباش عروسی باشه لامصب همه رقص ها را بلد بود انگار رقص تو خونش بود توی تمام عروسی ها هم حاضر بود دعوتش هم نمی کردند خودش می رفت گروه های موسیقی هم آرزو داشتند گرگو تو مجلس باشه ولی یک عیبی که داشت ناز میکرد تا وسط میدان رقص می رفت حوصله همه سر می رفت . شب عروسی پسر خان  گرگو سر از پا نمی شناخت و دل توی دلش نبود ، سعی می کرد آرام جلوه کند اما هر آدمی حال او را می دانست . پیراهن چهار خونه قرمز رنگش با کراوات زرد و ساعت طلایی رنگ و کلاه شاپو که بسر داشت و بوی تند ادوکلن عربی که به خود زده بود، او را از بقیه جدا می کرد هر از گاهی با لبخندی که می زد یکی از دندانهای او که رو کش طلا زده بود در میان چهره سیاهش برق می زد او خود را شیفته تیم ملی برزیل می دانست و بقول خودش نماینده برزیل در ایران بود همه منتظر بودند گرگو وارد معرکه شود ولی گرگو فقط نظاره می کرد  نه اینکه دلش نمی خواست ولی باید نازش بکشیدند و او همیشه اعتقاد داشت وقتی مجلس به اوج برسد وارد معرکه شود  تا بقول خودش بترکونه. رقص دَواری داشت اوج می گرفت حرکت موزون پاها و دست ها و دستمال ها که بالا می رفت، بسیار چشم نواز بود زنها هم ورود پیدا کرده بودند اما برای گرگو هنوز زود بود . او دور از چشم دیگران نمی توانست خودش را کنترل کند و با ریتم موسیقی پاهاش را بالا و پایین می کرد ولی هیچکس سراغش نمی آمد. داماد هم به وسط اومد صدای کِل کشیدن زنها بلند شد گرگو دیگر طاقت نیاورد سر در گوش دوستاش که کنارش ایستاده بود کرد و گفت الان موقعشه و دوستانش او را به وسط جمعیت هل دادند او کنار هر کسی می رفت به او اعتنایی نمی کردند تو رقص دَواری یا دایره ای باید در صف رقاصان قرار بگیری تا بتوانی رقص را انجام دهی در واقع یک کار گروهی است ولی هیچکس به او راه نمی داد. حیرت مانده بود که امشب چه خبر است گرکو در میان جمعیت تنها مانده بود منتظر بود داماد بهش شادباش دهد حتی داماد روی خوش هم به او نشان نداد همه جدی بودند و با خود عهد کرده بودند که گرگو را دست بیندازند تا دیگه ناز نکند.  گرگو غرورش پایمال شد و شکست را پذیرفت ناچار میدان را ترک کرد دوستانش به او گفتند چرا بیرون اومدی گفت امشب حال نمیده. اما بعد از مدتی رقص دَواری تبدیل به رقص بندری شد  گرگو دیگه طاقت نیاورد گفت باید برنده میدان باشم با  دوستانش هماهنگ کرد گفت مرا افقی روی روی دوش بالا بگیرید و بروید وسط میدان هر موقع گفتم مرا زمین بگذارید تو اوج رقص بندری دوستاش او را افقی روی دوش به وسط میدان آوردند و گرگو مثل کسی که برق گرفته باشدش به شدت شروع به لرزش بدن خود کرد و یا مثل یک نفر به قول جنوبی ها جِنی شده باشه و  زار گرفته باشد جمعیت دلواپس گرگو شدند دو سه دور تو جمعیت او را چرخاندند جمعیت همه ایستاده بودند فقط نگران حال گرگو بودند گرگو دوستانش گفت حالا بزارینم  زمین و مثل یَزله عربی در شادی پا بر زمین می کوبید و شروع به خواندن کرد : کلیدم مَهک رفته ، دوستاش هم پا بر زمین می زدند و جواب می دادند :همین جا زیر خاک رفته . گروه موسیقی هم هماهنگ شد .گرگو حسابی توی شور رفته بود و سر از پا نمی شناخت به برنده شدن فکر می کرد جمعیت هم طاقت نیاوردند و ناچار گرگو را همراهی کردند تا گرگو برنده دوئل بین خودش و داماد باشد که به بقیه گفته بود گرگو را دست بیندازیم و شکستش دهیم تا دیگه ناز نکند. وقتی رقص تمام شد بوی ادکلن عربی گرگو تبدیل شده بود به بوی پماد سالیسیلات از بس عرق کرده بود . یک بطری دو لیتری هم آب معدنی نوشید . داماد هم نزد او آمد و گفت گرگو خسته نباشی تو برنده شدی و  چهار چک پول پنجاه هزار تومانی تو جیب گرگو گذاشت . گرگو هم خنده ای کرد و گفت هنوز تیمی درست نشده که برزیله ببره .
داماد هم سر تو گوش گرگو کرد و گفت مگه هفتای آلمان یادت رفته ؟ گرگو حرفی نداشت فقط گفت کی شام حاضر میشه ؟
خداداد رضایی / اردیبهشت 96
#خدادادرضایی
#بوشهر
#طنز
تلخک
 در دوئل رسمی ترامپ و روحانی که نخست با رجز خوانی مضحک وسخیف ترامپ آغاز شد که تماشاگران سازمان ملل را که برای یک مسابقه حساس شرکت کرده بودند به خندیدن وا داشت و باعث تحقیر وی شد !!! و اما در نیمه دوم این روحانی بود که شروع به رجز خوانی کرد و خدا را شکر تماشاگران نه فرار کردند و نه خندیدند تا با امیدواری به دور بعد در شورای امنیت گام بر داریم در مسابقه روز بعد در شورای امنیت حریف به کاپیتانی ترامپ مسابقه را آغاز کرد، داوران در مورد درخواستهای ضد ایرانی کاپیتان ترامپ، دست رد به سینه ی او زدند و خدا را شکر به اتفاق نظر  به ایران رای دادند و چراغ سبز ها روشن شد و در یک جدال نفس گیر ایران پیروز شد.
اما بر عکس پیروزی خارج از مرز و ملی در مسابقات داخلی توفیقی نداشتیم  مرتب داریم می بازیم  هنوز رد دوپینگ ارز و دلار بگوش می رسد تیم گوجه فرنگی بی جهت قیمت بازیکنان خود را بالا برده هنوز داوران ما رشوه می گیرند و با این وضع تیمهای ضعیف و مردمی امیدی به ماندن در لیگ برتر ندارند از طرفی تیمهای مردمی بر خلاف تیمهای دولتی پول ندارند بازیکن بخرند و در هر مسابقه ای می بازند قدرت خرید آنها پایین رفته است .  تیم پوشک نتوانست خود را به مسابقه شهرستان برساند. قیمت بلیط هواپیما بالا رفته و مجبور شدند که با اتوبوس به شهرستان بروند که خبر آمد اتوبوس ها بخاطر گرانی لاستیک اعتصاب کرده اند و به مسابقه نرسیدند.
همه تیمهای مردمی از رئیس فدراسیون درخواست کردند همانطور که به تیم ملی می رسید نگاه مهربانانه ای هم به مسابقات داخلی کنید . و لیدر های خائن تیمهای اختلاس و صراف و احتکار را تنبیه و از دور مسابقات حذف کنید. تا آرامش به تیمها برگردد. و محض رضای خدا لاستیک ماشین هم نگذارید گران شود .
بیایید در کنار پیروزی های تیم ملی شادی را به تماشاگران و تیمهای داخلی تزریق کنید تا مردم پیروزی های تیمهای محبوبشان را در داخل جشن بگیرند.
خداداد رضایی / مهر 1397

#طنز
#تلخک
#خداداد_رضایی
✍️ قصه شب کوچه
کوچه ما
کوچه آبادی
در شب مهتابی
می گذارم قدمی
تا بنویسم قصه ای
در نیمه شب پاییزی
می‌کشد ماه سرک از آسمان
در میان ستاره های بیکران
این حوالی کوچه دلهای ماست
می نگارم قصه اش
قصه ای نو اما تلخ و شیرین
توی کوچه پس کوچه های آبادی
یادش بخیر آن زمان که قد کشیدیم
تو چقدر در خاطرم آباد ماندی
آهای کوچه باز دل به تو دادم امشب
در این شب مهر پاییزی
از سکوت نیمه شب آبادی
باز کوچه پر خاطره شد
از انتظار تیلو در کوچه
منتظر مانده تا بیایم
با کوله باری از نا گفته ها  
و نگاه منتظر او از پشت در
باز هم قصه من خط خطی شد
اما باز نقطه سر خط
تا ناتمام ماند قصه امشب من
✍️/خداداد رضایی مهر ١٤٠٢ /
.
#خداداد_رضایی #خدادادرضایی #نویسنده #دلنوشته #داستان #ادبیات_داستانی #نمایش #تئاتر #نمایشنامه #کارگردان #داستان_کوتاه #طنز_نویس #آبپخش #نخلستان #استان_بوشهر #بوشهر #دشتستان #میاندشت #کوچه #روستا
😂مجموعه طنز خنجغلوک
این قسمت : بومیا
بازیگران : نورالله حاجی پور ، احمد حاجب و مسعود فخرالدینی
تصویر بردار : نیما رضایی
نویسنده ، کارگردان و تدوین : خداداد رضایی
گروه هنری درخشان آبپخش
..... و اما
ما از مجموعه طنز خنجغلوک اینبار رفتیم سراغ طبیعت و منابع طبیعی و محیط زیست
سعی ما بر این این است که طنز با محتوای اجتماعی تولید کنیم هر چند تلخ ، هر چند سیاه اما مهم پیام های طنز ماست که امیدواریم مورد رضایت شما قرار گرفته بگیرد.
قطعا کار ما بدون اشکال نخواهد بود بنابراین منتظر نظرات شما هم هستیم.
برای همکاری و دلگرمی پیج ما را به دوستان خود معرفی نمایید
ما را در اینستاگرام اضافه کنید
@tanz.abpakhsh
در سروش، ایتا و بله هم هستیم
https://ble.ir/tanzabpakhsh
https://eitaa.com/tanzabpakhsh
#خنجغلوک #طنز #طنز_اجتماعی #طنز_تلخ #خنده #شوخی #جوک #نخلستان #خرما
#استان_بوشهر #دشتستان #آبپخش #سعد_آباد #شبانکاره #برازجان #گناوه #دیلم #دیر #تنگستان #بندر_ریگ
#خدادادرضایی #خداداد_رضایی #نویسنده #کارگردان #مالیات #استختام #منبع_موثق #بومیا
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
😂مجموعه طنز خنجغلوک
این قسمت : وام

بازیگران این قسمت : احمد حاجب و مسعود فخرالدینی
نویسنده ، کارگردان و تدوین : خداداد رضایی
گروه هنری درخشان آبپخش
..... و اما
ما از مجموعه طنز خنجغلوک اینبار رفتیم سراغ بانکها و وام و مشکلاتی که برای وام گیرندگان بوجود می آید و آن را با نکات انتقادی را در قالب طنز به نمایش گذاشتیم .
خوشحالیم که نه قسمت را تا بحال تولید کردیم. سعی ما بر این این است که طنز با محتوای اجتماعی تولید کنیم هر چند تلخ ، هر چند سیاه اما مهم پیام های طنز ماست که امیدواریم مورد رضایت شما قرار بگیرد.
قطعا کار ما بدون اشکال نخواهد بود، منتظر نظرات شما هم هستیم.
برای حمایت ، همکاری و دلگرمی پیج ما را به دوستان خود معرفی نمایید
ما را در اینستاگرام اضافه کنید
@tanz.abpakhsh
در سروش، ایتا و بله هم هستیم
https://ble.ir/tanzabpakhsh
https://eitaa.com/tanzabpakhsh
#خنجغلوک #طنز #طنز_اجتماعی #طنز_تلخ #خنده #شوخی #جوک #استان_بوشهر #دشتستان #آبپخش #سعد_آباد #شبانکاره #برازجان #گناوه #دیلم #دیر #تنگستان
#خدادادرضایی #خداداد_رضایی #نویسنده #کارگردان #مالیات #استختام #منبع_موثق #بومیا #عقب_نشینی
هیکل بزرگی نداشت ولی عبور از گنبد آهنین او برای ما در آن سنین که دوره راهنمایی مدرسه بودیم ،جرات می خواست یا همراه با فحاشی بود یا کتک. دعا می کردیم خداکرم خواب باشه و یا سرکوچه نباشه تا به مسیر خود ادامه می دادیم و گرنه ملزم به تغییر مسیر برای رفتن به مدرسه و یا شنا در جوی آب و رودخانه بودیم که مسافت را دوبرابر می کرد تا در تیرس او قرار نگیریم.
یه روز گرم از روزهای قلب السد تابستان با دو دوستم تصمیم گرفتیم بریم شنا تن را به خنکای آب جوی دهیم. دعا کردیم خداکرم توی کوچه نباشه ولی از قضا جلوی منزلش با چوب همیشگی اش نشسته بود.
چکار کنیم هوا بسیار گرم بود نمیشد مسیر طولانی و انحرافی طی کنیم تصمیم گرفتیم دل بزنیم به دریا.
قرعه به اسم من افتاد تا اولین نفری باشم که از گنبد آهنین عبور کنم تاکتیکم را تغییر دادم پاها پرانتزی، سینه جلو، دستها از بدن جدا و سر بالا ، حرکت آغاز شد البته خدائیش زیر چشمی هم چوب خداکرم را زیر نظر داشتم و می ترسیدم که بر من فرود آید. داشتم به گنبد آهنین نزدیک می شدم که صدایی پیچید
به به بچه، عام کرمی چقه دارت دراز واویده... (چقدر قدت بلند شده)
خب در محل و عموم به نوعی این جمله توهین محسوب می شد ولی از خداکرم قابل تحمل بود چون لاقل فحش بد محسوب نمی شد و کتک هم توش نبود ..
کجا میری ؟
میرم سر جوی شنا کنم
منتظر کتک و یا برگشت دیپورت بودم
نگاهم کرد و گفت مواظب باش آب نبرت
خوشحال شدم و گفتم نه شنا بلدم
خیالم راحت که مورد الطاف و رحم ملوکانه خداکرم قرار گرفته بودم دور از چشم خداکرم مشتم را به معنای پیروزی برای دوستان بالا بردم.
به پیچ انتهای کوچه رسیدم و منتظر نفر دوم شدم او با ترس چند متر جلو می آمد و توقفی می کرد تا به نزدیک خداکرم رسید معلوم بود که خود را باخته و حسابی ترسیده بود.
کجا میری؟
هنوز جواب نداده دو تا ضربه چوب نوش جان کرد که صدای اوفیش تا انتهای کوچه پیچید و وقتی به من رسید که لنگان لنگان دستش روی پاهاش بود و درد می کشید.
نوبت نفر آخر شد ، او نمی خواست کتک بخوره انگار نقشه ای در سر داشت نرسیده به خداکرم با تمام توان دو صد متر آغاز شد بن جانسون مدرسه صداش می کردند او نفر اول دوی مدرسه بود روبروی خداکرم که رسید خداکرم چوبش را بسویش پرتاب کرد و او با یک جا خالی جانانه از گنبد آهنین بسلامت عبور کرد.
خداکرم فقط از یکی می ترسید و اونم آغای حاج سید جواد که مجتهد محل و قابل احترام همه بود و شایدم احترامی که برای او قائل بود او را معذب کرده بود و گرنه از هیچکس دیگه ای نمی ترسید.
خداکرم بزرگتر شد و صاحب زن و فرزند و شد قصاب محله و کم کم گنبد آهنین شد گنبد کاغذی که توش گوشت می پیچید. او در مراسم شادی و عزای مردم شرکت فعال داشت و کمک می کرد و به شوخ طبعی مشهور بود انگار نه انگار خداکرم گنبد آهنین بود و این اواخر توی هیات حضور گرم داشت . بعضی ها واقعا شناسنامه یک محل هستند و خداکرم هم همینطور بود . او بالاخره دار فانی را وداع گفت ولی خاطراتش برای سنین ما که در آن محل زندگی می کردیم ، هنوز تا همیشه زنده هست.
روحش شاد و یادش گرامی باد.
.
#طنز
#خداداد_رضایی
#خدادادرضایی