#رد_خون
#پارت_صد_چهارده
-اوه بابا تهدید کرده دور این کارو خط بکشی
-مجبورم آرون
آرون باز هم سکوت کرد و کلافه گغت:
-لیلی زنگ زد
آلا نیش خند زد و شهاب نگاهش کرد اما آلا غرید:
-اسم اون عوضیو نیار
-تعجب کردم از دستت عصبی بود یعنی گفت دختری که اطراف همچین مردیه باید آبروشم بره، گفتم یعنی چی مگه تو اون مردرو می شناسی چیزی نگفت
دست آلا مشت شد و تقریبا فریاد زد:
-به اون مربوط نیست، دیگه از اون با من حرف نزن، همچین آدم عوضی نباید اسمش بیاد، بهش بگو کثافت آبرو دست خداست نه بنده ی خدا
-آروم باش آلا
-حق نداری اسمشو جلوی من بیاری
-باشه چشم تو فقط آروم باش
دست لرزان آلا بالا رفت روی پیشانی اش نشست و آرون با لبخند گفت:
-نشد جلوی بابا بگم، خیلی خوشگل شدی این شکلی شدی، هیچ وقت دیگه تیپ مردونه نزن
آلا بغض کرد و آرون ادامه داد:
-همه جوره باعث افتخارمی تیله
آلا در میان غمش لبخند زد چشم بست و آرون خندید و گفت:
-شب میام ببینمتون، کمتر غصه بخور خوشگلم
-ممنون
-راستی زنگ زدیم این یارو گوشیش خاموش بود، اما بابا بد نقشه ای واسه مرتیکه داره
آلا با ترس به شهاب نگاه کرد اما با نگاه او غافلگیر شد و آرون گفت:
-چنان بلایی سرش میاریم که یاد بگیره به کسی نزدیک نشه که باعث این همه دردسر بشه
-آرون او...
-دخالت نکن آلا، منم نمی گذرم ازش
-اما...
-فعلا
تماس قطع شد و او عصبی گوشی را پایین آورد زیر لب غرید:
-لعنتی
-یعنی باباتو برادرت قراره بریزن سرم
آلا با بهت نگاهش کرد و شهاب بی خیال نگاه گرفت و گفت:
-از دکمه ی کنار گوشیتم می تونی واسه کم و زیاد کردن صدا استفاده کنی، بلد نیستی یادت بدم
آلا عصبی از او نگاه گرفت و شهاب گفت:
-به سامی بسپارم کسی بلایی سرم اورد زیر سر خانواده ی شماست
-همین جا نگه دار
شهاب بی توجه پاکت سیگارش را برداشت و گفت:
-عجیبی آقا آلا، زندگیت هم عجیبه
آلا نگاهش کرد و شهاب نخ سیگاری لای انگشت گرفت و دستش را در هوا تکان داد و گفت:
-شاید آدم شناسیم خوب نباشه، اما خوب می فهمم، یه جای این ماجرا لنگ می زنه آقا آلا
آلا پشت چشمی نازک کرد و رو گرداند، شهاب نخ سیگار را بین لبش گرفت و با فندک روشنش کرد، آلا از گوشه ی چشم نگاهش کرد، دوست نداشت به خاطر ریه اش با کسی بحث کند، برای همان سکوت کرد.
ویژگیهای کانال VIP
🔺در طول هفته یک شب در میون دو پارت گذاشته میشه، اما تو vip هر شب پارت داریم،(البته از همین ابتدا کلی پارت تو کانال آماده ی خوندنه) کانال خلوت و بدون تبلیغات و دسترسی راحت تر به پارتا، از همه مهم تر حمایت از نویسنده❤️
کافیه تنها با پرداخت 40هزار تومان عضو کانال VIP #رد_خون بشید ✨🔥
مریم روح پرور زمین
۵۸۹۲۱۰۱۳۵۶۴۸۶۳۹۵
شات واریز رو برای *یکی از دو آیدی ادمین ارسال کنید و منتظر پاسخ باشید، لطفا فقط برای یک نفر ارسال کنید🍃🌱
@shaahrzaadznd
@Mehrnoosh0489
#پارت_صد_چهارده
-اوه بابا تهدید کرده دور این کارو خط بکشی
-مجبورم آرون
آرون باز هم سکوت کرد و کلافه گغت:
-لیلی زنگ زد
آلا نیش خند زد و شهاب نگاهش کرد اما آلا غرید:
-اسم اون عوضیو نیار
-تعجب کردم از دستت عصبی بود یعنی گفت دختری که اطراف همچین مردیه باید آبروشم بره، گفتم یعنی چی مگه تو اون مردرو می شناسی چیزی نگفت
دست آلا مشت شد و تقریبا فریاد زد:
-به اون مربوط نیست، دیگه از اون با من حرف نزن، همچین آدم عوضی نباید اسمش بیاد، بهش بگو کثافت آبرو دست خداست نه بنده ی خدا
-آروم باش آلا
-حق نداری اسمشو جلوی من بیاری
-باشه چشم تو فقط آروم باش
دست لرزان آلا بالا رفت روی پیشانی اش نشست و آرون با لبخند گفت:
-نشد جلوی بابا بگم، خیلی خوشگل شدی این شکلی شدی، هیچ وقت دیگه تیپ مردونه نزن
آلا بغض کرد و آرون ادامه داد:
-همه جوره باعث افتخارمی تیله
آلا در میان غمش لبخند زد چشم بست و آرون خندید و گفت:
-شب میام ببینمتون، کمتر غصه بخور خوشگلم
-ممنون
-راستی زنگ زدیم این یارو گوشیش خاموش بود، اما بابا بد نقشه ای واسه مرتیکه داره
آلا با ترس به شهاب نگاه کرد اما با نگاه او غافلگیر شد و آرون گفت:
-چنان بلایی سرش میاریم که یاد بگیره به کسی نزدیک نشه که باعث این همه دردسر بشه
-آرون او...
-دخالت نکن آلا، منم نمی گذرم ازش
-اما...
-فعلا
تماس قطع شد و او عصبی گوشی را پایین آورد زیر لب غرید:
-لعنتی
-یعنی باباتو برادرت قراره بریزن سرم
آلا با بهت نگاهش کرد و شهاب بی خیال نگاه گرفت و گفت:
-از دکمه ی کنار گوشیتم می تونی واسه کم و زیاد کردن صدا استفاده کنی، بلد نیستی یادت بدم
آلا عصبی از او نگاه گرفت و شهاب گفت:
-به سامی بسپارم کسی بلایی سرم اورد زیر سر خانواده ی شماست
-همین جا نگه دار
شهاب بی توجه پاکت سیگارش را برداشت و گفت:
-عجیبی آقا آلا، زندگیت هم عجیبه
آلا نگاهش کرد و شهاب نخ سیگاری لای انگشت گرفت و دستش را در هوا تکان داد و گفت:
-شاید آدم شناسیم خوب نباشه، اما خوب می فهمم، یه جای این ماجرا لنگ می زنه آقا آلا
آلا پشت چشمی نازک کرد و رو گرداند، شهاب نخ سیگار را بین لبش گرفت و با فندک روشنش کرد، آلا از گوشه ی چشم نگاهش کرد، دوست نداشت به خاطر ریه اش با کسی بحث کند، برای همان سکوت کرد.
ویژگیهای کانال VIP
🔺در طول هفته یک شب در میون دو پارت گذاشته میشه، اما تو vip هر شب پارت داریم،(البته از همین ابتدا کلی پارت تو کانال آماده ی خوندنه) کانال خلوت و بدون تبلیغات و دسترسی راحت تر به پارتا، از همه مهم تر حمایت از نویسنده❤️
کافیه تنها با پرداخت 40هزار تومان عضو کانال VIP #رد_خون بشید ✨🔥
مریم روح پرور زمین
۵۸۹۲۱۰۱۳۵۶۴۸۶۳۹۵
شات واریز رو برای *یکی از دو آیدی ادمین ارسال کنید و منتظر پاسخ باشید، لطفا فقط برای یک نفر ارسال کنید🍃🌱
@shaahrzaadznd
@Mehrnoosh0489
#متهوش
#پارت_صد_چهارده
در آسانسور باز شد وارد اتاقک شد و دکمه را فشرد، در آینه خیره به خودش شد و آرام گفت:
-شاهرخ بهم دروغ گفت!
سرش تیر کشید، با ایستادن آسانسور و باز شدن در سریع بیرون رفت و جلوی در ایستاد، چند بار زنگ را فشرد.
پروانه در را باز کرد و حنا با عجله کفشش را در آورد مقابل نگاه متعجب پروانه تقریبا تا اتاقش دوید، وارد اتاق شد و در را بست کلید را چرخاند.
پروانه جلوی در اتاق ایستاد و گفت:
-حنا خوبی؟!
-خوبم
-چرا این جوری رفتی؟
-مامان یکم تنهام بذار
-آخه تو خوب بودی داشتی می رفتی، چرا رنگت پریده؟!
-مامان لطفا
پروا مشکوک دور شد، حنا به عکس ها و مدارکی که روی تخت چیده بود خیره بود، کف دستش را روی پیشانی تب دارش گذاشت، سرش را به چپ و راست تکان داد گفت:
-حتما دلیلی وجود داره که بهم نگفته، شاهرخ اهل دروغ نیست
دست کشید زیر عکس ها و فریاد زد:
-نیست
حامی جلوی در ایستاد و در زد گفت:
-حنا
حنا اشک ریخت و آرام گفت:
-تنهام بذارید، خواهش می کنم
-حنا بذار حرف بزنیم، مامان نگرانته
-خوبم فقط می خوام تنها باشم
-زنگ بزنم عمو شاهرخ؟
-نه...نمی خوام، فقط می خوام تنها باشم
با اتمام حرفش در میان گریه آرام گفت:
-زنگ نزن با خانم دکتر هست
صورتش را با دستانش پوشاند، تلفنش زنگ خورد، سر چرخاند به گوشی روی تخت نگاه کرد، کلافه برش داشت و دم گوشش گذاشت.
-زینب حالم خوب نیست؟
-چی شد، چی اوردن مگه؟!
حنا باز هم گریه کرد و زینب نگران غرید:
-حرف بزن حنا
-نمی تونم...صبح می بینمت
تماس را قطع کرد، همان موقع برایش پیام آمد، با دیدن اسم شاهرخ سریع پیام واتساپ را باز کرد.
-خوابی یا بیدار جوجه؟
در میان گریه لبخند زد و نوشت:
-تو کجایی؟ مگه وقت دکتر نداری؟
پیام را فرستاد و بینی بالا کشید، خودش را عقب کشید به تاج تختش تکیه داد، شاهرخ جوابش را داد.
-یکی تو اتاقشه بیاد بیرون من میرم
#پارت_صد_چهارده
در آسانسور باز شد وارد اتاقک شد و دکمه را فشرد، در آینه خیره به خودش شد و آرام گفت:
-شاهرخ بهم دروغ گفت!
سرش تیر کشید، با ایستادن آسانسور و باز شدن در سریع بیرون رفت و جلوی در ایستاد، چند بار زنگ را فشرد.
پروانه در را باز کرد و حنا با عجله کفشش را در آورد مقابل نگاه متعجب پروانه تقریبا تا اتاقش دوید، وارد اتاق شد و در را بست کلید را چرخاند.
پروانه جلوی در اتاق ایستاد و گفت:
-حنا خوبی؟!
-خوبم
-چرا این جوری رفتی؟
-مامان یکم تنهام بذار
-آخه تو خوب بودی داشتی می رفتی، چرا رنگت پریده؟!
-مامان لطفا
پروا مشکوک دور شد، حنا به عکس ها و مدارکی که روی تخت چیده بود خیره بود، کف دستش را روی پیشانی تب دارش گذاشت، سرش را به چپ و راست تکان داد گفت:
-حتما دلیلی وجود داره که بهم نگفته، شاهرخ اهل دروغ نیست
دست کشید زیر عکس ها و فریاد زد:
-نیست
حامی جلوی در ایستاد و در زد گفت:
-حنا
حنا اشک ریخت و آرام گفت:
-تنهام بذارید، خواهش می کنم
-حنا بذار حرف بزنیم، مامان نگرانته
-خوبم فقط می خوام تنها باشم
-زنگ بزنم عمو شاهرخ؟
-نه...نمی خوام، فقط می خوام تنها باشم
با اتمام حرفش در میان گریه آرام گفت:
-زنگ نزن با خانم دکتر هست
صورتش را با دستانش پوشاند، تلفنش زنگ خورد، سر چرخاند به گوشی روی تخت نگاه کرد، کلافه برش داشت و دم گوشش گذاشت.
-زینب حالم خوب نیست؟
-چی شد، چی اوردن مگه؟!
حنا باز هم گریه کرد و زینب نگران غرید:
-حرف بزن حنا
-نمی تونم...صبح می بینمت
تماس را قطع کرد، همان موقع برایش پیام آمد، با دیدن اسم شاهرخ سریع پیام واتساپ را باز کرد.
-خوابی یا بیدار جوجه؟
در میان گریه لبخند زد و نوشت:
-تو کجایی؟ مگه وقت دکتر نداری؟
پیام را فرستاد و بینی بالا کشید، خودش را عقب کشید به تاج تختش تکیه داد، شاهرخ جوابش را داد.
-یکی تو اتاقشه بیاد بیرون من میرم