رد خون، کانال رسمی کمند(مریم روحپرور)
22.8K subscribers
87 photos
8 videos
49 links
رمان‌های #ماهی #حامی #ترنج #طعم‌جنون #رخپاک #زمردسیاه #عشق‌خاموش #معجزه‌دریا #تاونهان #آغوش‌آتش #متهوش #چتر_بی_باران #گرگم_به_هوا
پارت گذاری رمان های #متهوش و #رد_خون یک شب در میون از یک رمان، به جز تعطیلات رسمی
کپی حتی با ذکر نام پیگرد قانونی دارد
Download Telegram
#رد_خون
#پارت_صد_هفتاد_شش

شهاب دست هامین را گرفت و عباس آقا گفت:
-ته حیاط یه در چوبیه
-باشه
همان سمت رفتند، شهاب در را باز کرد و به اطراف نگاه کرد، هامین دوید و شهاب گفت:
-ندو این جا چاله زیاده می خوری زمین، بعد باید جلوی زبون آلارو بگیریم
*
دستش نوازش وار روی سر دختری که سر روی پاهایش گذاشته بود کشیده می شد.
-بگو که خوش بختی
آلا بغض کرد با چشمان بسته گفت:
-خوش بختم خانجون، خیلی خوش بختم
-دوستش داری؟
-اگر نداشتم که ف...
-جواب منو بده
-دارم خانجون
-اما چشمات یه چیز دیگه میگه
آهی کشید و گفت:
-چشمای تو یه چیزی میگه، چشمای شوهرت یه چیز دیگه
-خانجون
-جانم
-من دوستش دارم که باهاش رفتم، چشمای من چیزی جز این نمیگه
-من عشقو تو چشمای شوهرت خوندم، اما چشمای تو هیچی نیست آلا، هیچی
آلا گیج به خانجون نگاه کرد، به آن فکر می کرد یعنی آن قدر شهاب در نقشش فرو رفته است که خانجون چنین برداشتی کرده است! خانجون لبخند زد و گفت:
-تو خوش بخت باشی من با خیال آسوده میمیرم
-خانجون!
-این ته راه همه هست عزیز دلم، همیشه نگران تو و آرون بودم، اما آرون مرده از پس خودش بر میاد، بیشتر نگران تو بودم، نگران این جامعه با این همه گرگ، اما الان که دیدم یه مرد خوب کنارته که عاشقته، خیالم راحت شد.
آلا آرام نشست، دستش را کنار صورت چروکیده ی خانجون گذاشت و گفت:
-شما حالا حالاها جایی نمیرید
دست کمی لرزش دارش جلو رفت و دست آلا را گرفت و گفت:
-یه نصیحتایی گذاشته بودم هر وقت موقع ازدواجت شد بهت بگم، الانم نمی خواستم بگم، اما نگاهت منو می ترسونه آلا
آلا نگاه به زیر برد و خانجون با بغض گفت:
-روحتو کجا گذاشتی؟
دل کوچکش فرو ریخت و خانجون اشکش چکید و گفت:
-تو تنو بدن آلای من هستی، خیلی وقته روحی تو بدنت نمی بینم، کجا گذاشتی اون روح بزرگتو، چی به روزت اومده؟
اشک آلا راه گرفت و خانجون چانه اش را گرفت سرش را بالا آورد و گفت:
-بگو دردت به جونم، بگو دخترکم
آلا به یک باره به هق هق افتاد با شتاب در آغوش خانجون فرو رفت، خانجون هم به گریه افتاد و گفت:
-تو که به خاطرش از بابات گذشتی، بچه دار شدی، پس چرا این جوری هستی؟

ویژگی‌های کانال VIP

🔺در طول هفته یک شب در میون دو پارت گذاشته میشه، اما تو vip هر شب پارت داریم،(البته از همین ابتدا کلی پارت تو کانال آماده ی خوندنه) کانال خلوت و بدون تبلیغات و دسترسی راحت تر به پارتا، از همه مهم تر حمایت از نویسنده❤️

کافیه تنها با پرداخت 40هزار تومان عضو کانال VIP #رد_خون  بشید 🔥

مریم روح پرور زمین
۵۸۹۲۱۰۱۳۵۶۴۸۶۳۹۵


شات واریز رو برای *یکی از دو آیدی ادمین ارسال کنید و منتظر پاسخ باشید، لطفا فقط برای یک نفر ارسال کنید🍃🌱
@shaahrzaadznd
@Mehrnoosh0489

در کانال وی آی پی پارت 375
#متهوش
#پارت_صد_هفتاد_شش

پیام را فرستاد، صدای موزیک زنده بالا رفت اما حتی حوصله ی تماشای آن ها را هم نداشت، اما با شنیدن آن آهنگ و صدای خواننده با شتاب سرش بالا رفت.

حنا حنا، خانوم حنا، چه اسمیه اسم شما، ناز آهنگ بهاره
صدای نرم زمزمه، میون بارون و گله، بوی عاشقونه داره

لحظه به همراه آن گروه موسیقی، شاهرخ، زینب که کیکی در دستش بود و عارف را دید.

عروسی ستاره‌ها تو اوج چشمای شما، یه افق منظره داره
برای پرواز دلم رو به حیات عاشقا، چشمتون پنجره داره

دهانش بهت زده کمی باز ماند، نگاهش قفل کسی بود که با لبخند جلوتر از بقیه آرام آرام سمت او می آمد.

حنا خانوم دل من یه جای قصه انگار منتظر شما بود
پشت در باغ بهار اون همه آه و انتظار، به خاطر شما بود

دست لرزانش بالا رفت جلوی دهانش نشست و ناباور اسم شاهرخ را زمزمه کرد.
-شاهرخ!

حنا حنا، خانوم حنا، هلهله‌ی قلب شما، ضرب نو برانه داره
برای رقصیدن دل، تو سینه ی چلچله‌ها، تا بخوای ترانه داره


پروانه و حامی با لبخند نزدیک شاهرخ شدند، حنا نا خواسته دیدش تار شد، قلبش دیوانه وار به سینه می کوبید.

برای بوسیدن یار، تو سایه بارون چنار، تب کودکانه داره
صدای آواز منه، تو کوچه پرسه می‌زنه، تا بخوای بهانه داره

شاهرخ روبه رویش ایستاد، سر حنا به چپ و راست حرکت کرد، شاهرخ با لبخند دست پیش برد، سر انگشتش را به نوک بینی حنا زد و برایش آرام خواند.

حنا خانوم دل من یه جای قصه انگار منتظر شما بود
پشت در باغ بهار اون همه آه و انتظار، به خاطر شما بود
به خاطر شما بود
 

حنا خندید سر به زیر برد با اتمام آن موزیک صدای موزیک تولدت مبارک بلند شد، زینب سریع جلو رفت تا حنا شمع را فوت کند، حامی سریع خودش را کنار حنا رساند گفت:
-چرا منو نادیده می گیرید؟! مثلا تولد ما دوتا هستا
هر دو چشم بستند و با اتمام شماره معکوس با هم شمع های روی کیک را فوت کردند، پروانه جلو رفت و حنا را در آغوش گرفت گفت:
-تولدتون مبارک عزیزای دلم
-ممنون
پروانه عقب رفت و حامی را در آغوش گرفت، زینب کیک را روی میز گذاشت و سریع حنا را در آغوش گرفت گفت: