#رد_خون
#پارت_دویست_هشتاد_نه
-نمی تونم
-می تونی، به خاطر آلا می تونی، اونم خوب میشه عزیز دلم، الانم داره میاد لبخند بزن چهرتو شاد کن بستنی بخوریم که این گرما از تن هممون بیرون بره
آلا با لبخند نزدیکشان شد و گفت:
-خب هنوز که نیووردن
هامین نگاهش کرد و گفت:
-من می خوام به شهاب زند بزنم
آلا کمی مکث کرد و گفت:
-واسه چی؟
-فردا باید بلم خونشون...کارن هم میاد
-آهان اون
-دوشی میدی زند بزنم؟
-میدم اما الان نه، شب زنگ بزن
هامین سر تکان داد و مژگان با ذوق گفت:
-این بستنیو باید من مهمون کنم
-چلا؟
-چون الان من یه زن آزادم
آلا لبخند زد و گفت:
-خیلی خوشحالم راحت شدی، این پولی هم که هر ماه گیرت میاد واسه خودت پس انداز کن به یه دردی بزن
-آره همین کارو می کنم
-شوهل نمی کنی؟
مژگان بلند خندید و گفت:
-هو چه خبره، بزار مهر طلاق زده شده تو شناسنامم خشک بشه بعد به فکر شوهر کردن هم میوفتم
-مثل آلا شوهل نمی تنی؟
مژگان به آلا نگاه کرد و گفت:
-این مامانتم غلط کرده موقعیت خوب گیر بیاد باید شوهر کنه
-مودعیت خوب یعنی چی؟
مژگان صاف نشست کمی لبش را جلو داد و گفت:
-موقعیت خوب یعنی مردی که میاد جلو هم از نظر مالی اوکی باشه هم از نظر اخلاقی مشکل نداشته باشه
-خوش تیپ چی؟
آلا خندید و مژگان سر تکان داد و گفت:
-آره خدایی اینم گزینه ی پر اهمیتیه
هامین به آلا نگاه کرد و گفت:
-اینا باشه شوهل می تنی؟
آلا ابرو بالا انداخت و گفت:
-نه عزیزم، من با تمام این موقعیتا بازم ازدواج نمی کنم، بارها گفتم، دوست ندارم مردی کنارم باشه جز تو
-ول...
-اینم سفارش شما
آلا سریع سینی بستنی را گرفت و تشکر کرد، بستنی هامین را جلوی او گذاشت و گفت:
-بفرما مرد من، نوش جونت عزیز دلم
*
آلا کلافه سر هامین را نوازش می کرد، مژگان با ناراحتی گفت:
-میگن به این پولدارا اعتماد نکنیدا همینه
آلا خم شد سر هامین را بوسید از سر جایش بلند شد و گفت:
-بچم با بغض خوابید
سمت پنجره رفت و نفس عمیق کشید گفت:
-خیلی رو شهاب حساب باز کرده بود، دیدی چند بار زنگ زد تا بلکه جواب بده
-اینو ول کن حالا تو چی کار می کنی، رو شهاب حساب باز کردی واسه بستری شدنت
انگشتش را روی شقیقه اش فشرد و گفت:
-نمی دونم مژگان
-بزار من یه مدت نمیرم سر کار فعلا که اون مرتیکه باید پول بده
#پارت_دویست_هشتاد_نه
-نمی تونم
-می تونی، به خاطر آلا می تونی، اونم خوب میشه عزیز دلم، الانم داره میاد لبخند بزن چهرتو شاد کن بستنی بخوریم که این گرما از تن هممون بیرون بره
آلا با لبخند نزدیکشان شد و گفت:
-خب هنوز که نیووردن
هامین نگاهش کرد و گفت:
-من می خوام به شهاب زند بزنم
آلا کمی مکث کرد و گفت:
-واسه چی؟
-فردا باید بلم خونشون...کارن هم میاد
-آهان اون
-دوشی میدی زند بزنم؟
-میدم اما الان نه، شب زنگ بزن
هامین سر تکان داد و مژگان با ذوق گفت:
-این بستنیو باید من مهمون کنم
-چلا؟
-چون الان من یه زن آزادم
آلا لبخند زد و گفت:
-خیلی خوشحالم راحت شدی، این پولی هم که هر ماه گیرت میاد واسه خودت پس انداز کن به یه دردی بزن
-آره همین کارو می کنم
-شوهل نمی کنی؟
مژگان بلند خندید و گفت:
-هو چه خبره، بزار مهر طلاق زده شده تو شناسنامم خشک بشه بعد به فکر شوهر کردن هم میوفتم
-مثل آلا شوهل نمی تنی؟
مژگان به آلا نگاه کرد و گفت:
-این مامانتم غلط کرده موقعیت خوب گیر بیاد باید شوهر کنه
-مودعیت خوب یعنی چی؟
مژگان صاف نشست کمی لبش را جلو داد و گفت:
-موقعیت خوب یعنی مردی که میاد جلو هم از نظر مالی اوکی باشه هم از نظر اخلاقی مشکل نداشته باشه
-خوش تیپ چی؟
آلا خندید و مژگان سر تکان داد و گفت:
-آره خدایی اینم گزینه ی پر اهمیتیه
هامین به آلا نگاه کرد و گفت:
-اینا باشه شوهل می تنی؟
آلا ابرو بالا انداخت و گفت:
-نه عزیزم، من با تمام این موقعیتا بازم ازدواج نمی کنم، بارها گفتم، دوست ندارم مردی کنارم باشه جز تو
-ول...
-اینم سفارش شما
آلا سریع سینی بستنی را گرفت و تشکر کرد، بستنی هامین را جلوی او گذاشت و گفت:
-بفرما مرد من، نوش جونت عزیز دلم
*
آلا کلافه سر هامین را نوازش می کرد، مژگان با ناراحتی گفت:
-میگن به این پولدارا اعتماد نکنیدا همینه
آلا خم شد سر هامین را بوسید از سر جایش بلند شد و گفت:
-بچم با بغض خوابید
سمت پنجره رفت و نفس عمیق کشید گفت:
-خیلی رو شهاب حساب باز کرده بود، دیدی چند بار زنگ زد تا بلکه جواب بده
-اینو ول کن حالا تو چی کار می کنی، رو شهاب حساب باز کردی واسه بستری شدنت
انگشتش را روی شقیقه اش فشرد و گفت:
-نمی دونم مژگان
-بزار من یه مدت نمیرم سر کار فعلا که اون مرتیکه باید پول بده