ویژگیهای کانال VIP
🔺در طول هفته یک شب در میون دو پارت گذاشته میشه، اما تو vip هر شب پارت داریم،(البته از همین ابتدا کلی پارت تو کانال آماده ی خوندنه) کانال خلوت و بدون تبلیغات و دسترسی راحت تر به پارتا، از همه مهم تر حمایت از نویسنده❤️
کافیه تنها با پرداخت 40هزار تومان عضو کانال VIP #رد_خون بشید ✨🔥
مریم روح پرور زمین
۵۸۹۲۱۰۱۳۵۶۴۸۶۳۹۵
شات واریز رو برای *یکی از دو آیدی ادمین ارسال کنید و منتظر پاسخ باشید، لطفا فقط برای یک نفر ارسال کنید🍃🌱
@Darya_1320
@Tanin0489
در کانال وی آی پی پارت 700هستیم
🔺در طول هفته یک شب در میون دو پارت گذاشته میشه، اما تو vip هر شب پارت داریم،(البته از همین ابتدا کلی پارت تو کانال آماده ی خوندنه) کانال خلوت و بدون تبلیغات و دسترسی راحت تر به پارتا، از همه مهم تر حمایت از نویسنده❤️
کافیه تنها با پرداخت 40هزار تومان عضو کانال VIP #رد_خون بشید ✨🔥
مریم روح پرور زمین
۵۸۹۲۱۰۱۳۵۶۴۸۶۳۹۵
شات واریز رو برای *یکی از دو آیدی ادمین ارسال کنید و منتظر پاسخ باشید، لطفا فقط برای یک نفر ارسال کنید🍃🌱
@Darya_1320
@Tanin0489
در کانال وی آی پی پارت 700هستیم
#رد_خون
#پارت_سیصد_سی
هر دو زن به دایی و آن مرد جلوی در نگاه کردند، مرد زودتر از دایی سرش را به نشانه ی مثبت تکان داد، زن سریع پرده را کنار زد و شهاب از آن جا رد شد، سمت تخت آلا رفت و کنار تخت ایستاد، به صورتش و لب و دهانش که زیر ماسک اکسیژن بود خیره ماند.
دست پیش برد کمی ملحفه را از سینه اش بالاتر کشید، در زیر آن دو ماسک نفس عمیقی کشید، باز هم خیره نگاهش کرد.
دایی کلافه دست به سینه ایستاد و مرد آرام گفت:
-گفتی دختره آشناس
-هست دیگه
-هست اما نگفتی عشق این پسره
دایی از شهاب نگاه گرفت و به آن مرد نگاه کرد، مرد نیش خند زد و گفت:
-نگو نیست
-نیست
-نیست واسه تو دیگه؟ چون واسه منو فهم و شعور و منطقم هست، خیلی زیادم هست، اونم این آقای صدر که بعید بود انقدر آروم و حرف گوش کن باشه که اون لباسارو تنش کنه و هر چی بگم قبول کنه واسه اینکه فقط به اون تو و کنار اون دختر برسه
-دوستشه، چیزی دیگه ای نیست، یکم وضعیت دختره دلسوزانس، شهاب دلش خیلی سوخته
-مگه بلده؟ اونم خیلی!
بعد از آن حرف خودش خندید به شهاب نگاه کرد و گفت:
-شهاب صدر دل سوزونده! اونم واسه یه دختر؟! از فردا عجایب هفت گانه ی دنیا باید بشه هشت گانه، اینم میره جزشون
به دایی نگاه کرد و گفت:
-داریم در مورد شهاب صدر حرف می زنیم، نه پسر من
-اصلا حوصله ندارم
مرد باز خندید و گفت:
-گفتی وضعیت دختره دل سوزانندس، اما به نظر من باید خیلی خاص باشه که شهاب صدر به این نقطه رسونده
-کار نداری بری؟
-نه به همه بخشا سر زدم کاری ندارم
-پس یکم سکوت کن
-چشم من حرفامو زدم، بهتره با واقعیت کنار بیای
-واقعیت یعنی اون شهاب صدره، هیچ جوره با اون دختر جور نیست، کافیه بابای شهاب بو ببره، اون وقت می فهمی عشقو عاشقی شهاب یعنی چی
مرد لبخند عمیقی زد و گفت:
-منظورت همین شهابه دیگه؟
دایی اخم کرد و مرد بلند خندید گفت:
-شهاب صدر انقدر واسه خودش کسی هست که کسی دیگه اون صدرو نمی شناسه، انقدری که حرف این مرد تو اتاقی برش داره کل دنیا ازش حرف می زنن اون باباش به همین اندازه به چشم نمیاد، بعد اون مرد می تونه واسه این پسر تصمیم بگیره و سر مشق بده؟
سرش را به چپ و راست تکان داد و گفت:
-تا حالا نتونسته از این به بعدم نمی تونه، وگرنه شهاب از هجده سالگی ولش نمی کرد که مستقل باشه، در مورد باور نکردن تو و عصبانیتتم باید بگم با واقعیت کنار بیا، متوجه باش در انتظار کی هستی، خوب نگاهش کن، ببینش چه طوری این همه مدت رفته تو اتاق یه جا ثابت ایستاده فقط و فقط نگاش می کنه
دایی به شهاب نگاه کرد و مرد راه افتاد گفت:
-شب طولانیه، میرم قهوه بگیرم بیارم
ویژگیهای کانال VIP
🔺در طول هفته یک شب در میون دو پارت گذاشته میشه، اما تو vip هر شب پارت داریم،(البته از همین ابتدا کلی پارت تو کانال آماده ی خوندنه) کانال خلوت و بدون تبلیغات و دسترسی راحت تر به پارتا، از همه مهم تر حمایت از نویسنده❤️
کافیه تنها با پرداخت 40هزار تومان عضو کانال VIP #رد_خون بشید ✨🔥
مریم روح پرور زمین
۵۸۹۲۱۰۱۳۵۶۴۸۶۳۹۵
شات واریز رو برای *یکی از دو آیدی ادمین ارسال کنید و منتظر پاسخ باشید، لطفا فقط برای یک نفر ارسال کنید🍃🌱
@Darya_1320
@Tanin0489
در کانال وی آی پی پارت 750هستیم
#پارت_سیصد_سی
هر دو زن به دایی و آن مرد جلوی در نگاه کردند، مرد زودتر از دایی سرش را به نشانه ی مثبت تکان داد، زن سریع پرده را کنار زد و شهاب از آن جا رد شد، سمت تخت آلا رفت و کنار تخت ایستاد، به صورتش و لب و دهانش که زیر ماسک اکسیژن بود خیره ماند.
دست پیش برد کمی ملحفه را از سینه اش بالاتر کشید، در زیر آن دو ماسک نفس عمیقی کشید، باز هم خیره نگاهش کرد.
دایی کلافه دست به سینه ایستاد و مرد آرام گفت:
-گفتی دختره آشناس
-هست دیگه
-هست اما نگفتی عشق این پسره
دایی از شهاب نگاه گرفت و به آن مرد نگاه کرد، مرد نیش خند زد و گفت:
-نگو نیست
-نیست
-نیست واسه تو دیگه؟ چون واسه منو فهم و شعور و منطقم هست، خیلی زیادم هست، اونم این آقای صدر که بعید بود انقدر آروم و حرف گوش کن باشه که اون لباسارو تنش کنه و هر چی بگم قبول کنه واسه اینکه فقط به اون تو و کنار اون دختر برسه
-دوستشه، چیزی دیگه ای نیست، یکم وضعیت دختره دلسوزانس، شهاب دلش خیلی سوخته
-مگه بلده؟ اونم خیلی!
بعد از آن حرف خودش خندید به شهاب نگاه کرد و گفت:
-شهاب صدر دل سوزونده! اونم واسه یه دختر؟! از فردا عجایب هفت گانه ی دنیا باید بشه هشت گانه، اینم میره جزشون
به دایی نگاه کرد و گفت:
-داریم در مورد شهاب صدر حرف می زنیم، نه پسر من
-اصلا حوصله ندارم
مرد باز خندید و گفت:
-گفتی وضعیت دختره دل سوزانندس، اما به نظر من باید خیلی خاص باشه که شهاب صدر به این نقطه رسونده
-کار نداری بری؟
-نه به همه بخشا سر زدم کاری ندارم
-پس یکم سکوت کن
-چشم من حرفامو زدم، بهتره با واقعیت کنار بیای
-واقعیت یعنی اون شهاب صدره، هیچ جوره با اون دختر جور نیست، کافیه بابای شهاب بو ببره، اون وقت می فهمی عشقو عاشقی شهاب یعنی چی
مرد لبخند عمیقی زد و گفت:
-منظورت همین شهابه دیگه؟
دایی اخم کرد و مرد بلند خندید گفت:
-شهاب صدر انقدر واسه خودش کسی هست که کسی دیگه اون صدرو نمی شناسه، انقدری که حرف این مرد تو اتاقی برش داره کل دنیا ازش حرف می زنن اون باباش به همین اندازه به چشم نمیاد، بعد اون مرد می تونه واسه این پسر تصمیم بگیره و سر مشق بده؟
سرش را به چپ و راست تکان داد و گفت:
-تا حالا نتونسته از این به بعدم نمی تونه، وگرنه شهاب از هجده سالگی ولش نمی کرد که مستقل باشه، در مورد باور نکردن تو و عصبانیتتم باید بگم با واقعیت کنار بیا، متوجه باش در انتظار کی هستی، خوب نگاهش کن، ببینش چه طوری این همه مدت رفته تو اتاق یه جا ثابت ایستاده فقط و فقط نگاش می کنه
دایی به شهاب نگاه کرد و مرد راه افتاد گفت:
-شب طولانیه، میرم قهوه بگیرم بیارم
ویژگیهای کانال VIP
🔺در طول هفته یک شب در میون دو پارت گذاشته میشه، اما تو vip هر شب پارت داریم،(البته از همین ابتدا کلی پارت تو کانال آماده ی خوندنه) کانال خلوت و بدون تبلیغات و دسترسی راحت تر به پارتا، از همه مهم تر حمایت از نویسنده❤️
کافیه تنها با پرداخت 40هزار تومان عضو کانال VIP #رد_خون بشید ✨🔥
مریم روح پرور زمین
۵۸۹۲۱۰۱۳۵۶۴۸۶۳۹۵
شات واریز رو برای *یکی از دو آیدی ادمین ارسال کنید و منتظر پاسخ باشید، لطفا فقط برای یک نفر ارسال کنید🍃🌱
@Darya_1320
@Tanin0489
در کانال وی آی پی پارت 750هستیم
#رد_خون
#پارت_سیصد_سی_یک
*
دلش لک زده بود برای پک زدن به سیگار و آن دودی که در سینه می کشید، کلافه سر چرخاند به صندلی نگاه کرد، دست پیش برد جلو کشیدش و کنار تخت نشست، آرنجش را لب تخت گذاشت و دستش را پشت گردنش گذاشت، نگاهش کرد و گفت:
-هامین، همونی که زندگیتو به پاش ریختی، نخوردی که اون بخوره، درست نپوشیدی که اون درست بپوشه، کار کردی که اون پیشرفت کنه، منتظرته، واسه اون بچه هم که شده نذار نفست ببره، اون حالا حالا ها می خواد تو کنارش باشی
توی این هوای سرد گرمی دستات برام آرامشن
کاش بمونی یاد من لحن دستوری نداره خواهشه
به دست کنار آرنجش نگاه کرد، دست دردش بالا آمد و کمی دست آلا را چرخاند، به مچ دستش نگاه کرد و سر انگشتش را جای زخم قدیمی کشید، پلک زد، دقایق طولانی به همان جای زخم خیره مانده بود و صدای آلارم دستگاه که گاهی صدا می داد را می شنید و صدای نفس های عمیق آن دختر را که سینه اش را بالا و پایین می کرد.
تو بمون تا من ازت تصویر ذهنیمو یه نقاشی کنم
جمله بندیامو کامل کنم حرفامو بگم خودمو خالی کنم
دایی پشت شیشه ایستاد، خمیازه کشید و غرید:
-ساعت چهار شد و تو هنوز خسته نشدی، حتی نخوابیدی!
-دکتر
دایی سر چرخاند و آن زن گفت:
-بخش سه کارتون دارن
-بریم
دایی به همراه آن زن رفت، شهاب چشم بست و سر پایین برد، پیشانی اش کف دست آلا چسبید، دندان هایش بسیار درد می کرد و خودش نمی فهمید از شدت فشاری بود که به آن ها می آورد و خودش هیچ متوجه نبود.
آخه نمیدونی چطور چشمام تورو دیدن دلم ریختش یهو
قلبم مدام می گفت بهم نیست مثل تو
انگار یه جوری زندگیم گیره به تو گیره به تو
یکی از آن دو پرستار که بیدار بودند به آن مرد خیره بود، گمان می کرد در آن حالت خوابش برده است، از جایش بلند شد و خودکار را برداشت پرده را کنار زد سمت تخت رفت.
-چیزی شده؟
آن دختر با صدای شهاب از جا پرید سریع نگاهش کرد، اما دید او حتی تکان نخورده است و به همان حالت بود، با لکنت گفت:
-نه...یعنی اومدم واسه چک
سر بالا آورد و گفت:
-باشه کارتو انجام بده
بیا و مرهم زخمام شو توی این روزای سخت امید فردام شو
صاف آسمونم ابریش کن دنیای سفید و سیاهمو رنگیش کن
دختر سر تکان داد و به کارش ادامه داد، شهاب به صورت آلا نگاه کرد، اما آن دختر با دیدن اعداد روی مانیتور چشم ریز کرد و گیج به دستگاه فشار نگاه کرد، ترسید و سریع گفت:
-نه!
شهاب سریع نگاهش کرد، کمرش صاف شد و گفت:
-چی نه؟
پرستار با عجله خودش را جلو کشید و دکمه ی بالای تخت را فشرد بلند گفت:
-سریع دکتر خبر کنید
شهاب با شتاب ایستاد و فریاد زد:
-چی شده...
میدونم حسم به تو عوض نمیشه مثل تو هیشکی منو بلد نمیشه
لازمه بهت بگم یه بار دیگم من برات تا آخرش ادامه میدم
با شنیدن صدای بوق آلارمی که به یک باره شروع شد حرفش نیمه ماند و سریع به دستگاه نگاه کرد و وحشت زده گفت:
-چی شد؟!
-لطفا برید بیرون
-میگم چی شده؟!
#پارت_سیصد_سی_یک
*
دلش لک زده بود برای پک زدن به سیگار و آن دودی که در سینه می کشید، کلافه سر چرخاند به صندلی نگاه کرد، دست پیش برد جلو کشیدش و کنار تخت نشست، آرنجش را لب تخت گذاشت و دستش را پشت گردنش گذاشت، نگاهش کرد و گفت:
-هامین، همونی که زندگیتو به پاش ریختی، نخوردی که اون بخوره، درست نپوشیدی که اون درست بپوشه، کار کردی که اون پیشرفت کنه، منتظرته، واسه اون بچه هم که شده نذار نفست ببره، اون حالا حالا ها می خواد تو کنارش باشی
توی این هوای سرد گرمی دستات برام آرامشن
کاش بمونی یاد من لحن دستوری نداره خواهشه
به دست کنار آرنجش نگاه کرد، دست دردش بالا آمد و کمی دست آلا را چرخاند، به مچ دستش نگاه کرد و سر انگشتش را جای زخم قدیمی کشید، پلک زد، دقایق طولانی به همان جای زخم خیره مانده بود و صدای آلارم دستگاه که گاهی صدا می داد را می شنید و صدای نفس های عمیق آن دختر را که سینه اش را بالا و پایین می کرد.
تو بمون تا من ازت تصویر ذهنیمو یه نقاشی کنم
جمله بندیامو کامل کنم حرفامو بگم خودمو خالی کنم
دایی پشت شیشه ایستاد، خمیازه کشید و غرید:
-ساعت چهار شد و تو هنوز خسته نشدی، حتی نخوابیدی!
-دکتر
دایی سر چرخاند و آن زن گفت:
-بخش سه کارتون دارن
-بریم
دایی به همراه آن زن رفت، شهاب چشم بست و سر پایین برد، پیشانی اش کف دست آلا چسبید، دندان هایش بسیار درد می کرد و خودش نمی فهمید از شدت فشاری بود که به آن ها می آورد و خودش هیچ متوجه نبود.
آخه نمیدونی چطور چشمام تورو دیدن دلم ریختش یهو
قلبم مدام می گفت بهم نیست مثل تو
انگار یه جوری زندگیم گیره به تو گیره به تو
یکی از آن دو پرستار که بیدار بودند به آن مرد خیره بود، گمان می کرد در آن حالت خوابش برده است، از جایش بلند شد و خودکار را برداشت پرده را کنار زد سمت تخت رفت.
-چیزی شده؟
آن دختر با صدای شهاب از جا پرید سریع نگاهش کرد، اما دید او حتی تکان نخورده است و به همان حالت بود، با لکنت گفت:
-نه...یعنی اومدم واسه چک
سر بالا آورد و گفت:
-باشه کارتو انجام بده
بیا و مرهم زخمام شو توی این روزای سخت امید فردام شو
صاف آسمونم ابریش کن دنیای سفید و سیاهمو رنگیش کن
دختر سر تکان داد و به کارش ادامه داد، شهاب به صورت آلا نگاه کرد، اما آن دختر با دیدن اعداد روی مانیتور چشم ریز کرد و گیج به دستگاه فشار نگاه کرد، ترسید و سریع گفت:
-نه!
شهاب سریع نگاهش کرد، کمرش صاف شد و گفت:
-چی نه؟
پرستار با عجله خودش را جلو کشید و دکمه ی بالای تخت را فشرد بلند گفت:
-سریع دکتر خبر کنید
شهاب با شتاب ایستاد و فریاد زد:
-چی شده...
میدونم حسم به تو عوض نمیشه مثل تو هیشکی منو بلد نمیشه
لازمه بهت بگم یه بار دیگم من برات تا آخرش ادامه میدم
با شنیدن صدای بوق آلارمی که به یک باره شروع شد حرفش نیمه ماند و سریع به دستگاه نگاه کرد و وحشت زده گفت:
-چی شد؟!
-لطفا برید بیرون
-میگم چی شده؟!
#رد_خون
#پارت_سیصد_سی_دو
در اتاق سریع باز شد، دایی و چند نفر دیگر وارد اتاق شدند، شهاب چرخید و فریاد زد:
-یکی بگه چی شده!
تو رویاهام یه تصویر از دوتامونه پای هم پیر شدیم وصل به من جونت
جز با تو با هیچ کسی اینو نمیخوام چون بهم هیچ کسی این حسو نمیداد
دایی جلو رفت با دیدن وضعیت سریع گفت:
-شهاب برو بیرون
شهاب به آلا نگاه کرد و با ترس گفت:
-چی شده!
-بیرونش کنید
دایی هر دو دستش را روی سینه ی آلا گذاشت با فشارش عربده ی شهاب بالا رفت:
-آلا
بیا و مرهم زخمام شو توی این روزای سخت امید فردام شو
صاف آسمونم ابریش کن دنیای سفید و سیاهمو رنگیش کن
دایی کارش را تکرار کرد و فریاد زد:
-بیرونش کنید
سه مرد سمت شهاب رفتند اما شهاب سمت آلا رفت و گفت:
-آلا، آلا...
تا دستش را گرفت کشیدنش، دایی باز هم دستانش را روی سینه ی آلا فشرد و گفت:
-زود باشید
شهاب سعی کرد آن ها را کنار بزند، دوباره اسم آلا را فریاد زد اما او را می کشیدند، یک نفر را هل داد و فریاد زد:
-ولم کنید
با دیدن دستگاه شوکی که سمت دایی گرفتند، چشمانش درشت شد و از همان شوک شهاب استفاده کردند از اتاق بیرونش کردند، شهاب فریاد زد سمت در اتاق دوید اما در قفل شد و مشت او روی در نشست:
-آلا نکن...نکن...
بیا و مرهم زخمام شو توی این روزای سخت امید فردام شو
صاف آسمونم ابریش کن دنیای سفید و سیاهمو رنگیش کن
دوید سمت شیشه رفت همان لحظه تن بی جان آلا از تخت فاصله گرفت و دوباره روی تخت افتاد، مشت شهاب روی شیشه نشست و همزمان عربده اش بالا رفت:
-آلا...
برای بار دوم آن دستگاه به قفسه ی سینه اش چسبید و دوباره تنش با شتاب از تخت فاصله گرفت و شهاب دید دست آلا از روی تخت رها شد، بی حرکت ماند، نفس در سینه اش حبس شد، شانه اش تیر کشید و زیر لب گفت:
-رحم کن
دایی سر بالا برد با صورت خیس از عرق به آن مرد پشت شیشه نگاه کرد و آرام سر تکان داد، چشمان شهاب بسته شد و پیشانی اش به شیشه چسبید، پرستار دست آلا را بالا آورد روی تخت گذاشت، دایی چند دستور و دارو تجویز کرد که همان لحظه انجام شود، شهاب چشم باز کرد، چند نفر در اطراف تخت آلا در تکاپو بودند.
نفس عمیقی کشید و عقب رفت خیره به نیم رخ صورت آلا ماند، چهل دقیقه طول کشید تا اتاق بالاخره خلوت شد و دایی بیرون آمد، به شهاب نگاه کرد و گفت:
-خطری که زیاد منتظرش نبودیم چون وضعیتش انقدر بد نبود
-چرا این جوری شد؟!
-به ریه اکسیژن کافی نمیرسه
شهاب نگاهش کرد، دایی نزدیکش ایستاد و گفت:
-ممکنه بازم پیش بیاد
شهاب چشم ریز کرد و گفت:
-چی می خوای بگی؟
-یه عمل کوچیک باید انجام بدیم
-چه عملی؟
-تراکستومی
شهاب نگاهش می کرد و دایی گفت:
-یه سوراخ از کنار گردن به داخل نای ایجاد میشه تا راحت نفس بکشه
شهاب هنوز هم ساکت بود و دایی ادامه داد:
-البته از این طریق آب ریه هم تخلیه میشه
-انجام بده
ویژگیهای کانال VIP
🔺در طول هفته یک شب در میون دو پارت گذاشته میشه، اما تو vip هر شب پارت داریم،(البته از همین ابتدا کلی پارت تو کانال آماده ی خوندنه) کانال خلوت و بدون تبلیغات و دسترسی راحت تر به پارتا، از همه مهم تر حمایت از نویسنده❤️
کافیه تنها با پرداخت 40هزار تومان عضو کانال VIP #رد_خون بشید ✨🔥
مریم روح پرور زمین
۵۸۹۲۱۰۱۳۵۶۴۸۶۳۹۵
شات واریز رو برای *یکی از دو آیدی ادمین ارسال کنید و منتظر پاسخ باشید، لطفا فقط برای یک نفر ارسال کنید🍃🌱
@Darya_1320
@Tanin0489
در کانال وی آی پی پارت 750هستیم
#پارت_سیصد_سی_دو
در اتاق سریع باز شد، دایی و چند نفر دیگر وارد اتاق شدند، شهاب چرخید و فریاد زد:
-یکی بگه چی شده!
تو رویاهام یه تصویر از دوتامونه پای هم پیر شدیم وصل به من جونت
جز با تو با هیچ کسی اینو نمیخوام چون بهم هیچ کسی این حسو نمیداد
دایی جلو رفت با دیدن وضعیت سریع گفت:
-شهاب برو بیرون
شهاب به آلا نگاه کرد و با ترس گفت:
-چی شده!
-بیرونش کنید
دایی هر دو دستش را روی سینه ی آلا گذاشت با فشارش عربده ی شهاب بالا رفت:
-آلا
بیا و مرهم زخمام شو توی این روزای سخت امید فردام شو
صاف آسمونم ابریش کن دنیای سفید و سیاهمو رنگیش کن
دایی کارش را تکرار کرد و فریاد زد:
-بیرونش کنید
سه مرد سمت شهاب رفتند اما شهاب سمت آلا رفت و گفت:
-آلا، آلا...
تا دستش را گرفت کشیدنش، دایی باز هم دستانش را روی سینه ی آلا فشرد و گفت:
-زود باشید
شهاب سعی کرد آن ها را کنار بزند، دوباره اسم آلا را فریاد زد اما او را می کشیدند، یک نفر را هل داد و فریاد زد:
-ولم کنید
با دیدن دستگاه شوکی که سمت دایی گرفتند، چشمانش درشت شد و از همان شوک شهاب استفاده کردند از اتاق بیرونش کردند، شهاب فریاد زد سمت در اتاق دوید اما در قفل شد و مشت او روی در نشست:
-آلا نکن...نکن...
بیا و مرهم زخمام شو توی این روزای سخت امید فردام شو
صاف آسمونم ابریش کن دنیای سفید و سیاهمو رنگیش کن
دوید سمت شیشه رفت همان لحظه تن بی جان آلا از تخت فاصله گرفت و دوباره روی تخت افتاد، مشت شهاب روی شیشه نشست و همزمان عربده اش بالا رفت:
-آلا...
برای بار دوم آن دستگاه به قفسه ی سینه اش چسبید و دوباره تنش با شتاب از تخت فاصله گرفت و شهاب دید دست آلا از روی تخت رها شد، بی حرکت ماند، نفس در سینه اش حبس شد، شانه اش تیر کشید و زیر لب گفت:
-رحم کن
دایی سر بالا برد با صورت خیس از عرق به آن مرد پشت شیشه نگاه کرد و آرام سر تکان داد، چشمان شهاب بسته شد و پیشانی اش به شیشه چسبید، پرستار دست آلا را بالا آورد روی تخت گذاشت، دایی چند دستور و دارو تجویز کرد که همان لحظه انجام شود، شهاب چشم باز کرد، چند نفر در اطراف تخت آلا در تکاپو بودند.
نفس عمیقی کشید و عقب رفت خیره به نیم رخ صورت آلا ماند، چهل دقیقه طول کشید تا اتاق بالاخره خلوت شد و دایی بیرون آمد، به شهاب نگاه کرد و گفت:
-خطری که زیاد منتظرش نبودیم چون وضعیتش انقدر بد نبود
-چرا این جوری شد؟!
-به ریه اکسیژن کافی نمیرسه
شهاب نگاهش کرد، دایی نزدیکش ایستاد و گفت:
-ممکنه بازم پیش بیاد
شهاب چشم ریز کرد و گفت:
-چی می خوای بگی؟
-یه عمل کوچیک باید انجام بدیم
-چه عملی؟
-تراکستومی
شهاب نگاهش می کرد و دایی گفت:
-یه سوراخ از کنار گردن به داخل نای ایجاد میشه تا راحت نفس بکشه
شهاب هنوز هم ساکت بود و دایی ادامه داد:
-البته از این طریق آب ریه هم تخلیه میشه
-انجام بده
ویژگیهای کانال VIP
🔺در طول هفته یک شب در میون دو پارت گذاشته میشه، اما تو vip هر شب پارت داریم،(البته از همین ابتدا کلی پارت تو کانال آماده ی خوندنه) کانال خلوت و بدون تبلیغات و دسترسی راحت تر به پارتا، از همه مهم تر حمایت از نویسنده❤️
کافیه تنها با پرداخت 40هزار تومان عضو کانال VIP #رد_خون بشید ✨🔥
مریم روح پرور زمین
۵۸۹۲۱۰۱۳۵۶۴۸۶۳۹۵
شات واریز رو برای *یکی از دو آیدی ادمین ارسال کنید و منتظر پاسخ باشید، لطفا فقط برای یک نفر ارسال کنید🍃🌱
@Darya_1320
@Tanin0489
در کانال وی آی پی پارت 750هستیم
#رد_خون
#پارت_سیصد_سی_دو
در اتاق سریع باز شد، دایی و چند نفر دیگر وارد اتاق شدند، شهاب چرخید و فریاد زد:
-یکی بگه چی شده!
تو رویاهام یه تصویر از دوتامونه پای هم پیر شدیم وصل به من جونت
جز با تو با هیچ کسی اینو نمیخوام چون بهم هیچ کسی این حسو نمیداد
دایی جلو رفت با دیدن وضعیت سریع گفت:
-شهاب برو بیرون
شهاب به آلا نگاه کرد و با ترس گفت:
-چی شده!
-بیرونش کنید
دایی هر دو دستش را روی سینه ی آلا گذاشت با فشارش عربده ی شهاب بالا رفت:
-آلا
بیا و مرهم زخمام شو توی این روزای سخت امید فردام شو
صاف آسمونم ابریش کن دنیای سفید و سیاهمو رنگیش کن
دایی کارش را تکرار کرد و فریاد زد:
-بیرونش کنید
سه مرد سمت شهاب رفتند اما شهاب سمت آلا رفت و گفت:
-آلا، آلا...
تا دستش را گرفت کشیدنش، دایی باز هم دستانش را روی سینه ی آلا فشرد و گفت:
-زود باشید
شهاب سعی کرد آن ها را کنار بزند، دوباره اسم آلا را فریاد زد اما او را می کشیدند، یک نفر را هل داد و فریاد زد:
-ولم کنید
با دیدن دستگاه شوکی که سمت دایی گرفتند، چشمانش درشت شد و از همان شوک شهاب استفاده کردند از اتاق بیرونش کردند، شهاب فریاد زد سمت در اتاق دوید اما در قفل شد و مشت او روی در نشست:
-آلا نکن...نکن...
بیا و مرهم زخمام شو توی این روزای سخت امید فردام شو
صاف آسمونم ابریش کن دنیای سفید و سیاهمو رنگیش کن
دوید سمت شیشه رفت همان لحظه تن بی جان آلا از تخت فاصله گرفت و دوباره روی تخت افتاد، مشت شهاب روی شیشه نشست و همزمان عربده اش بالا رفت:
-آلا...
برای بار دوم آن دستگاه به قفسه ی سینه اش چسبید و دوباره تنش با شتاب از تخت فاصله گرفت و شهاب دید دست آلا از روی تخت رها شد، بی حرکت ماند، نفس در سینه اش حبس شد، شانه اش تیر کشید و زیر لب گفت:
-رحم کن
دایی سر بالا برد با صورت خیس از عرق به آن مرد پشت شیشه نگاه کرد و آرام سر تکان داد، چشمان شهاب بسته شد و پیشانی اش به شیشه چسبید، پرستار دست آلا را بالا آورد روی تخت گذاشت، دایی چند دستور و دارو تجویز کرد که همان لحظه انجام شود، شهاب چشم باز کرد، چند نفر در اطراف تخت آلا در تکاپو بودند.
نفس عمیقی کشید و عقب رفت خیره به نیم رخ صورت آلا ماند، چهل دقیقه طول کشید تا اتاق بالاخره خلوت شد و دایی بیرون آمد، به شهاب نگاه کرد و گفت:
-خطری که زیاد منتظرش نبودیم چون وضعیتش انقدر بد نبود
-چرا این جوری شد؟!
-به ریه اکسیژن کافی نمیرسه
شهاب نگاهش کرد، دایی نزدیکش ایستاد و گفت:
-ممکنه بازم پیش بیاد
شهاب چشم ریز کرد و گفت:
-چی می خوای بگی؟
-یه عمل کوچیک باید انجام بدیم
-چه عملی؟
-تراکستومی
شهاب نگاهش می کرد و دایی گفت:
-یه سوراخ از کنار گردن به داخل نای ایجاد میشه تا راحت نفس بکشه
شهاب هنوز هم ساکت بود و دایی ادامه داد:
-البته از این طریق آب ریه هم تخلیه میشه
-انجام بده
#پارت_سیصد_سی_دو
در اتاق سریع باز شد، دایی و چند نفر دیگر وارد اتاق شدند، شهاب چرخید و فریاد زد:
-یکی بگه چی شده!
تو رویاهام یه تصویر از دوتامونه پای هم پیر شدیم وصل به من جونت
جز با تو با هیچ کسی اینو نمیخوام چون بهم هیچ کسی این حسو نمیداد
دایی جلو رفت با دیدن وضعیت سریع گفت:
-شهاب برو بیرون
شهاب به آلا نگاه کرد و با ترس گفت:
-چی شده!
-بیرونش کنید
دایی هر دو دستش را روی سینه ی آلا گذاشت با فشارش عربده ی شهاب بالا رفت:
-آلا
بیا و مرهم زخمام شو توی این روزای سخت امید فردام شو
صاف آسمونم ابریش کن دنیای سفید و سیاهمو رنگیش کن
دایی کارش را تکرار کرد و فریاد زد:
-بیرونش کنید
سه مرد سمت شهاب رفتند اما شهاب سمت آلا رفت و گفت:
-آلا، آلا...
تا دستش را گرفت کشیدنش، دایی باز هم دستانش را روی سینه ی آلا فشرد و گفت:
-زود باشید
شهاب سعی کرد آن ها را کنار بزند، دوباره اسم آلا را فریاد زد اما او را می کشیدند، یک نفر را هل داد و فریاد زد:
-ولم کنید
با دیدن دستگاه شوکی که سمت دایی گرفتند، چشمانش درشت شد و از همان شوک شهاب استفاده کردند از اتاق بیرونش کردند، شهاب فریاد زد سمت در اتاق دوید اما در قفل شد و مشت او روی در نشست:
-آلا نکن...نکن...
بیا و مرهم زخمام شو توی این روزای سخت امید فردام شو
صاف آسمونم ابریش کن دنیای سفید و سیاهمو رنگیش کن
دوید سمت شیشه رفت همان لحظه تن بی جان آلا از تخت فاصله گرفت و دوباره روی تخت افتاد، مشت شهاب روی شیشه نشست و همزمان عربده اش بالا رفت:
-آلا...
برای بار دوم آن دستگاه به قفسه ی سینه اش چسبید و دوباره تنش با شتاب از تخت فاصله گرفت و شهاب دید دست آلا از روی تخت رها شد، بی حرکت ماند، نفس در سینه اش حبس شد، شانه اش تیر کشید و زیر لب گفت:
-رحم کن
دایی سر بالا برد با صورت خیس از عرق به آن مرد پشت شیشه نگاه کرد و آرام سر تکان داد، چشمان شهاب بسته شد و پیشانی اش به شیشه چسبید، پرستار دست آلا را بالا آورد روی تخت گذاشت، دایی چند دستور و دارو تجویز کرد که همان لحظه انجام شود، شهاب چشم باز کرد، چند نفر در اطراف تخت آلا در تکاپو بودند.
نفس عمیقی کشید و عقب رفت خیره به نیم رخ صورت آلا ماند، چهل دقیقه طول کشید تا اتاق بالاخره خلوت شد و دایی بیرون آمد، به شهاب نگاه کرد و گفت:
-خطری که زیاد منتظرش نبودیم چون وضعیتش انقدر بد نبود
-چرا این جوری شد؟!
-به ریه اکسیژن کافی نمیرسه
شهاب نگاهش کرد، دایی نزدیکش ایستاد و گفت:
-ممکنه بازم پیش بیاد
شهاب چشم ریز کرد و گفت:
-چی می خوای بگی؟
-یه عمل کوچیک باید انجام بدیم
-چه عملی؟
-تراکستومی
شهاب نگاهش می کرد و دایی گفت:
-یه سوراخ از کنار گردن به داخل نای ایجاد میشه تا راحت نفس بکشه
شهاب هنوز هم ساکت بود و دایی ادامه داد:
-البته از این طریق آب ریه هم تخلیه میشه
-انجام بده
#رد_خون
#پارت_سیصد_سی_سه
دایی سر تکان داد و گفت:
-راه حل خوبیه اما بهتره از عوارضشم با خبر باشی
-عوارضش چیه؟
دایی سر چرخاند و بلند گفت:
-فرم تراکئوستومی بیارید
به شهاب نگاه کرد و گفت:
-خوب بخون و اعلام کن، بهتره وقت از دست ندیم
-مرگ؟
-نه، یعنی این گزینه درصدش در میلیارد یک نفر هست، پس بی خیال این یه مورد فرضیه شو اما عوارضی داره بهتره بدونی بعد یقه ی کسیو نگیری
شهاب به یک باره جلو رفت یقه اش را گرفت و فریاد زد:
-مرتیکه اون داره با مرگ دستو پنجه نرم میکنه اون وقت داری برام از عوارض حرف می زنی در صورتی که با این کار زنده می مونه؟!
-شه...
-شهابو مرگ، سریع ببریدش واسه عمل
-شهاب ممکنه بعدش واسه حنجرش مشکل پیش بیاد، ممکنه آسیب برسه بهش و نیاز مجدد به عمل های دیگه داشته باشه، شا...
-مهم نیست، این مهمه از مرگ دورش کنی، شد؟
دایی چشم بست و سر تکان داد گفت:
-باشه برگه امضا بشه می برمش واسه عمل
-بده امضا کنم
-تو چی کارشی که امضا کنی، شوهر نداره خانواده که داره
-نداره
با فریاد شهاب دایی کلافه رو چرخاند و شهاب عصبی گفت:
-کسیو نداره، منو تنها داره، بده امضا کنم
-شها...
-داری بهانه میاری اما بدون این بهونه ها فقط به ضررته، چون آلارو از این بیمارستان ببرم، ظهر نشده در بیمارستانتو پلمپ می کنن
عقب رفت و دایی عصبی گفت:
-زودتر امضا کن من خبر بدم اتاق عمل آماده کنن
*
از گوشی نگاه گرفت و به شهاب که آرام قدم میزد نگاه کرد و گفت:
-هامین رفت کلاس؟
شهاب بدون آن که کلامی حرف بزند و بدون آن که نگاهش کند سرش را به نشانه ی مثبت تکان داد، مژگان زبان روی لبش کشید و گفت:
-ببخشید اما...یعنی واقعا کنجکاوم که بدونم
-چیو؟
-تکلیف آلا مشخصه، یعنی چون دوستشم و تا این لحظه از هر کسی بهش نزدیک ترم اینو می گم
شهاب بالاخره سر جایش ایستاد و نگاهش کرد، مژگان نگاه به زیر برد و گفت:
-خب آلا شمارو دوستش می دونه، یعنی اوایل یه آشنای معمولی بودید براش اما بعدش چون هامین می گفت رفیقش هستید، آلا می گفت دوست هامین، اما از یه جایی به بعد آلا شمارو دوست خودش می دونست نه هامین
-خب
-خب همین تکلیف آلا مشخصه که شمارو دوستش می و اما...اما می خوام بدونم شما آلارو چی می دونید؟
شهاب ابرو در هم کشید، مژگان با ترس گفت:
-ببخشید...منظوری نداشتم...یعنی نگرانیتون کنجکاوم کرد...اونم شما، یعنی شهاب صدر!...چه جوری بگم...
انگشتان دستش را در هم قلاب کرد و گفت:
-فکر کردم حتما یه چیزی این وسط هست که شمارو یه جور متفاوت می بینیم
ویژگیهای کانال VIP
🔺در طول هفته یک شب در میون دو پارت گذاشته میشه، اما تو vip هر شب پارت داریم،(البته از همین ابتدا کلی پارت تو کانال آماده ی خوندنه) کانال خلوت و بدون تبلیغات و دسترسی راحت تر به پارتا، از همه مهم تر حمایت از نویسنده❤️
کافیه تنها با پرداخت 40هزار تومان عضو کانال VIP #رد_خون بشید ✨🔥
مریم روح پرور زمین
۵۸۹۲۱۰۱۳۵۶۴۸۶۳۹۵
شات واریز رو برای *یکی از دو آیدی ادمین ارسال کنید و منتظر پاسخ باشید، لطفا فقط برای یک نفر ارسال کنید🍃🌱
@Darya_1320
@Tanin0489
در کانال وی آی پی پارت 750هستیم
#پارت_سیصد_سی_سه
دایی سر تکان داد و گفت:
-راه حل خوبیه اما بهتره از عوارضشم با خبر باشی
-عوارضش چیه؟
دایی سر چرخاند و بلند گفت:
-فرم تراکئوستومی بیارید
به شهاب نگاه کرد و گفت:
-خوب بخون و اعلام کن، بهتره وقت از دست ندیم
-مرگ؟
-نه، یعنی این گزینه درصدش در میلیارد یک نفر هست، پس بی خیال این یه مورد فرضیه شو اما عوارضی داره بهتره بدونی بعد یقه ی کسیو نگیری
شهاب به یک باره جلو رفت یقه اش را گرفت و فریاد زد:
-مرتیکه اون داره با مرگ دستو پنجه نرم میکنه اون وقت داری برام از عوارض حرف می زنی در صورتی که با این کار زنده می مونه؟!
-شه...
-شهابو مرگ، سریع ببریدش واسه عمل
-شهاب ممکنه بعدش واسه حنجرش مشکل پیش بیاد، ممکنه آسیب برسه بهش و نیاز مجدد به عمل های دیگه داشته باشه، شا...
-مهم نیست، این مهمه از مرگ دورش کنی، شد؟
دایی چشم بست و سر تکان داد گفت:
-باشه برگه امضا بشه می برمش واسه عمل
-بده امضا کنم
-تو چی کارشی که امضا کنی، شوهر نداره خانواده که داره
-نداره
با فریاد شهاب دایی کلافه رو چرخاند و شهاب عصبی گفت:
-کسیو نداره، منو تنها داره، بده امضا کنم
-شها...
-داری بهانه میاری اما بدون این بهونه ها فقط به ضررته، چون آلارو از این بیمارستان ببرم، ظهر نشده در بیمارستانتو پلمپ می کنن
عقب رفت و دایی عصبی گفت:
-زودتر امضا کن من خبر بدم اتاق عمل آماده کنن
*
از گوشی نگاه گرفت و به شهاب که آرام قدم میزد نگاه کرد و گفت:
-هامین رفت کلاس؟
شهاب بدون آن که کلامی حرف بزند و بدون آن که نگاهش کند سرش را به نشانه ی مثبت تکان داد، مژگان زبان روی لبش کشید و گفت:
-ببخشید اما...یعنی واقعا کنجکاوم که بدونم
-چیو؟
-تکلیف آلا مشخصه، یعنی چون دوستشم و تا این لحظه از هر کسی بهش نزدیک ترم اینو می گم
شهاب بالاخره سر جایش ایستاد و نگاهش کرد، مژگان نگاه به زیر برد و گفت:
-خب آلا شمارو دوستش می دونه، یعنی اوایل یه آشنای معمولی بودید براش اما بعدش چون هامین می گفت رفیقش هستید، آلا می گفت دوست هامین، اما از یه جایی به بعد آلا شمارو دوست خودش می دونست نه هامین
-خب
-خب همین تکلیف آلا مشخصه که شمارو دوستش می و اما...اما می خوام بدونم شما آلارو چی می دونید؟
شهاب ابرو در هم کشید، مژگان با ترس گفت:
-ببخشید...منظوری نداشتم...یعنی نگرانیتون کنجکاوم کرد...اونم شما، یعنی شهاب صدر!...چه جوری بگم...
انگشتان دستش را در هم قلاب کرد و گفت:
-فکر کردم حتما یه چیزی این وسط هست که شمارو یه جور متفاوت می بینیم
ویژگیهای کانال VIP
🔺در طول هفته یک شب در میون دو پارت گذاشته میشه، اما تو vip هر شب پارت داریم،(البته از همین ابتدا کلی پارت تو کانال آماده ی خوندنه) کانال خلوت و بدون تبلیغات و دسترسی راحت تر به پارتا، از همه مهم تر حمایت از نویسنده❤️
کافیه تنها با پرداخت 40هزار تومان عضو کانال VIP #رد_خون بشید ✨🔥
مریم روح پرور زمین
۵۸۹۲۱۰۱۳۵۶۴۸۶۳۹۵
شات واریز رو برای *یکی از دو آیدی ادمین ارسال کنید و منتظر پاسخ باشید، لطفا فقط برای یک نفر ارسال کنید🍃🌱
@Darya_1320
@Tanin0489
در کانال وی آی پی پارت 750هستیم
#رد_خون
#پارت_سیصد_سی_چهار
-شهاب
با صدای دایی شهاب سر چرخاند و گفت:
-چی شد؟
-همه چیز مرتبه الان می بریمش همون اتاق
-خوبه
دایی رفت و شهاب هم راه افتاد گفت:
-امروز هامین ببین، خوبه ببینتت
-باشه
با رفتن شهاب، مژگان با حرص غرید:
-یعنی عاشق آلا نشدی؟!
شهاب از بیمارستان بیرون رفت، نخ سیگاری بین لب گرفت و روشنش کرد، گوشی را روشن کرد و تماس گرفت روی نیمکت نشست و دود را بیرون داد:
-الو
-چرا خبر ندادی؟
-سلام داشتم بهتون پیام می دادم
-خب؟
-هر دو سابقه ای ندارن، اون اسم اولیه حسابدار یه شرکت خصوصیه، زنش داره طلاق میگیره و مهریشو اجرا گذاشته، بابت این موضوع هم دوبار گرفتنش اما با مهلت ولش کردن و الان باید مهریه بده، دومی فروشنده یه گالری مبلمانه، مجرده اما چند ساله با یه دخترس، وضعیت مالیش خوب نیست، بدهکاره،دبابتش نگرفتنش اما همین بدهکاریا باعث شده بابای اون دختر قبول نکنه، دخترشو بهش بده
شهاب نیش خند زد پکی به سیگارش زد و گفت:
-بفرست هر چی که باید بفرستی
-باشه
-در مورد اون زن هم گفتی، شوهرش کارگر یه کارخونه ی مواد غذایی هست، خودش گاهی وقتا میره تو یه آرایشگاه کنار دستشون کار میکنه، قبل این مرد شوهر داشته که دوره ی عقدشون بهم می خوره جدا میشن و اینکه شوهر فعلی چیزی از ازدواج قبلش نمی دونه، تازگی تو یه کلینیک آزمایش ثبت شده که نشون میده بارداره، پدرش مغازه دار بوده ورشکست شده الان زندانه
شهاب پوفی کرد و گفت:
-هر کی بوده می دونسته دست رو چه کسایی بذاره که با پول راضی بشن
ته سیگارش را پرت کرد و گفت:
-آدرساشونو بفرست
-باشه
-دمتگرم
تماس را قطع کرد و دوباره تماس گرفت، صدای سامی که دست پاچه بود را شنید:
-الو آقا شهاب
-چته سگ دنبالته؟
-نه...یعنی ترسیدم که زنگ زده باشید قرار امروز کنسل کنید
-شما برید من خودمو می رسونم
-میاین دیگه؟
-نفهمی کلا تو وجودت ثبت شده
سامی خفه شد و شهاب غرید:
-برید تا من بیام، اون دختر بخواید آماده کنید خودش یک ساعت زمان می بره، منم میرسم، قبلش همه چیز آماده باشه نمی خوام چیزی طول بکشه
-چشم، چشم حتما
تماس را قطع کرد و این بار به رهام تماس گرفت، به دست بسته شده اش نگاه کرد.
-الو
-کجایی؟
-منتظرم کلاس هامین تموم بشه
-ناراحته؟
-بگم نه که بعد خودت بفهمی بدتره، نبودنش یه طرف، نبودن تو بدتر بهمش ریخته، صبحانه یه لقمه اونم با اصرار من خورد
ویژگیهای کانال VIP
🔺در طول هفته یک شب در میون دو پارت گذاشته میشه، اما تو vip هر شب پارت داریم،(البته از همین ابتدا کلی پارت تو کانال آماده ی خوندنه) کانال خلوت و بدون تبلیغات و دسترسی راحت تر به پارتا، از همه مهم تر حمایت از نویسنده❤️
کافیه تنها با پرداخت 40هزار تومان عضو کانال VIP #رد_خون بشید ✨🔥
مریم روح پرور زمین
۵۸۹۲۱۰۱۳۵۶۴۸۶۳۹۵
شات واریز رو برای *یکی از دو آیدی ادمین ارسال کنید و منتظر پاسخ باشید، لطفا فقط برای یک نفر ارسال کنید🍃🌱
@Darya_1320
@Tanin0489
در کانال وی آی پی پارت 750هستیم
#پارت_سیصد_سی_چهار
-شهاب
با صدای دایی شهاب سر چرخاند و گفت:
-چی شد؟
-همه چیز مرتبه الان می بریمش همون اتاق
-خوبه
دایی رفت و شهاب هم راه افتاد گفت:
-امروز هامین ببین، خوبه ببینتت
-باشه
با رفتن شهاب، مژگان با حرص غرید:
-یعنی عاشق آلا نشدی؟!
شهاب از بیمارستان بیرون رفت، نخ سیگاری بین لب گرفت و روشنش کرد، گوشی را روشن کرد و تماس گرفت روی نیمکت نشست و دود را بیرون داد:
-الو
-چرا خبر ندادی؟
-سلام داشتم بهتون پیام می دادم
-خب؟
-هر دو سابقه ای ندارن، اون اسم اولیه حسابدار یه شرکت خصوصیه، زنش داره طلاق میگیره و مهریشو اجرا گذاشته، بابت این موضوع هم دوبار گرفتنش اما با مهلت ولش کردن و الان باید مهریه بده، دومی فروشنده یه گالری مبلمانه، مجرده اما چند ساله با یه دخترس، وضعیت مالیش خوب نیست، بدهکاره،دبابتش نگرفتنش اما همین بدهکاریا باعث شده بابای اون دختر قبول نکنه، دخترشو بهش بده
شهاب نیش خند زد پکی به سیگارش زد و گفت:
-بفرست هر چی که باید بفرستی
-باشه
-در مورد اون زن هم گفتی، شوهرش کارگر یه کارخونه ی مواد غذایی هست، خودش گاهی وقتا میره تو یه آرایشگاه کنار دستشون کار میکنه، قبل این مرد شوهر داشته که دوره ی عقدشون بهم می خوره جدا میشن و اینکه شوهر فعلی چیزی از ازدواج قبلش نمی دونه، تازگی تو یه کلینیک آزمایش ثبت شده که نشون میده بارداره، پدرش مغازه دار بوده ورشکست شده الان زندانه
شهاب پوفی کرد و گفت:
-هر کی بوده می دونسته دست رو چه کسایی بذاره که با پول راضی بشن
ته سیگارش را پرت کرد و گفت:
-آدرساشونو بفرست
-باشه
-دمتگرم
تماس را قطع کرد و دوباره تماس گرفت، صدای سامی که دست پاچه بود را شنید:
-الو آقا شهاب
-چته سگ دنبالته؟
-نه...یعنی ترسیدم که زنگ زده باشید قرار امروز کنسل کنید
-شما برید من خودمو می رسونم
-میاین دیگه؟
-نفهمی کلا تو وجودت ثبت شده
سامی خفه شد و شهاب غرید:
-برید تا من بیام، اون دختر بخواید آماده کنید خودش یک ساعت زمان می بره، منم میرسم، قبلش همه چیز آماده باشه نمی خوام چیزی طول بکشه
-چشم، چشم حتما
تماس را قطع کرد و این بار به رهام تماس گرفت، به دست بسته شده اش نگاه کرد.
-الو
-کجایی؟
-منتظرم کلاس هامین تموم بشه
-ناراحته؟
-بگم نه که بعد خودت بفهمی بدتره، نبودنش یه طرف، نبودن تو بدتر بهمش ریخته، صبحانه یه لقمه اونم با اصرار من خورد
ویژگیهای کانال VIP
🔺در طول هفته یک شب در میون دو پارت گذاشته میشه، اما تو vip هر شب پارت داریم،(البته از همین ابتدا کلی پارت تو کانال آماده ی خوندنه) کانال خلوت و بدون تبلیغات و دسترسی راحت تر به پارتا، از همه مهم تر حمایت از نویسنده❤️
کافیه تنها با پرداخت 40هزار تومان عضو کانال VIP #رد_خون بشید ✨🔥
مریم روح پرور زمین
۵۸۹۲۱۰۱۳۵۶۴۸۶۳۹۵
شات واریز رو برای *یکی از دو آیدی ادمین ارسال کنید و منتظر پاسخ باشید، لطفا فقط برای یک نفر ارسال کنید🍃🌱
@Darya_1320
@Tanin0489
در کانال وی آی پی پارت 750هستیم
#رد_خون
#پارت_سیصد_سی_پنج
شهاب کلافه از جایش بلند شد و گفت:
-بعد کار از دلش در میارم
-مامانش چطوره؟
-عملش تازه تموم شده
-خوبه دیگه؟
-خوبه
-خدارو شکر
-اون جا زود کارم تموم میشه میایم باغ، تا برسم موقع ناهارشه
-خوبه ببینتت یکم آروم میشه
-حواست بهش باشه، زیادم حرف نزن، یعنی با حرفات آروم نمیشه پس رو مخش نباش
رهام پوفی کرد و غرید:
-بشکنه این دست که نمک نداره
-بشکنه خودم برات آتل می بندم
-دمتگرم رفیق، خیلی هوامو داری، مثل تو پیدا نمیشه
-خودم می دونم، فعلا
تماس را قطع کرد و عصبی غرید:
-این بچه تا تو برگردی هلاک میشه
وارد ساختمان شد، همه آنجا او را می شناختند و کسی نبود جلوی او را بگیرد، با دیدن دایی سمتش رفت، دایی که داشت چیزی یادداشت می کرد با حس حضور او سر چرخاند، لبخند زد و گفت:
-بیرون بودی؟
-الان بهوش میاد؟
دایی خیره به او مکث کرد و شهاب عصبی غرید:
-نخواه از نگاهت چیزی بخونم
دایی نفس عمیقی کشید و گفت:
-خب فعلا باید کم کم آب ریه خارج بشه و همچنان ادامه داره اگر آب دوباره جمع شد تخلیه بشه که امیدوارم جمع نشه چون این نشونه ی بدیه، اما تنفسش راحت شده و خطری که دم صبح براش پیش اومد دیگه نمیاد
-بهوشیش چی؟
-زمان می بره، وقتی اکسیژن خونش بالا بیاد، کم کم مغزش به حالت عادی بر می گرده، اما متوجه ای که همه چیز کم کم، پس نمی تونی امروز و فردا منتظر این باشی بهوش بیاد، در ضمن به خاطر اون لوله و وضعیت بدنیش از نظر پزشکی بهتره که بیهوشه
شهاب سر چرخاند و دایی گفت:
-الان اون لوله وصله تا شب متوجه میشی آلا قراره بهتر بشه یا قصد ثابت موندن داره
-بهتر میشه، باید بشه
دایی فقط نگاهش می کرد، شهاب چرخید همان جور که دور می شد گفت:
-بهترش می کنی، باید بکنی
دایی عصبی چشم بست و غرید:
-اگر بلایی سر این دختر بیاد فکر کنم خودمم باید بعدش بمیرم چون این نمی ذاره آب خوش از گلوم پایین بره
شهاب خودش را به جلوی در اتاق آلا رساند، مژگان نگاهش کرد، چشمانش خیس بود، با صدای مرتعشش گفت:
-گردن کوچیکشو سوراخ کردن
شهاب خیره به آلا گفت:
-جونش مهم تره
-چرا بهتر نمیشه؟
-میشه
دست در جیب شلوارش فرو کرد و گفت:
-یه ماشین جلوی در منتظرته
مژگان تعجب کرد و گفت:
-چرا؟!
#پارت_سیصد_سی_پنج
شهاب کلافه از جایش بلند شد و گفت:
-بعد کار از دلش در میارم
-مامانش چطوره؟
-عملش تازه تموم شده
-خوبه دیگه؟
-خوبه
-خدارو شکر
-اون جا زود کارم تموم میشه میایم باغ، تا برسم موقع ناهارشه
-خوبه ببینتت یکم آروم میشه
-حواست بهش باشه، زیادم حرف نزن، یعنی با حرفات آروم نمیشه پس رو مخش نباش
رهام پوفی کرد و غرید:
-بشکنه این دست که نمک نداره
-بشکنه خودم برات آتل می بندم
-دمتگرم رفیق، خیلی هوامو داری، مثل تو پیدا نمیشه
-خودم می دونم، فعلا
تماس را قطع کرد و عصبی غرید:
-این بچه تا تو برگردی هلاک میشه
وارد ساختمان شد، همه آنجا او را می شناختند و کسی نبود جلوی او را بگیرد، با دیدن دایی سمتش رفت، دایی که داشت چیزی یادداشت می کرد با حس حضور او سر چرخاند، لبخند زد و گفت:
-بیرون بودی؟
-الان بهوش میاد؟
دایی خیره به او مکث کرد و شهاب عصبی غرید:
-نخواه از نگاهت چیزی بخونم
دایی نفس عمیقی کشید و گفت:
-خب فعلا باید کم کم آب ریه خارج بشه و همچنان ادامه داره اگر آب دوباره جمع شد تخلیه بشه که امیدوارم جمع نشه چون این نشونه ی بدیه، اما تنفسش راحت شده و خطری که دم صبح براش پیش اومد دیگه نمیاد
-بهوشیش چی؟
-زمان می بره، وقتی اکسیژن خونش بالا بیاد، کم کم مغزش به حالت عادی بر می گرده، اما متوجه ای که همه چیز کم کم، پس نمی تونی امروز و فردا منتظر این باشی بهوش بیاد، در ضمن به خاطر اون لوله و وضعیت بدنیش از نظر پزشکی بهتره که بیهوشه
شهاب سر چرخاند و دایی گفت:
-الان اون لوله وصله تا شب متوجه میشی آلا قراره بهتر بشه یا قصد ثابت موندن داره
-بهتر میشه، باید بشه
دایی فقط نگاهش می کرد، شهاب چرخید همان جور که دور می شد گفت:
-بهترش می کنی، باید بکنی
دایی عصبی چشم بست و غرید:
-اگر بلایی سر این دختر بیاد فکر کنم خودمم باید بعدش بمیرم چون این نمی ذاره آب خوش از گلوم پایین بره
شهاب خودش را به جلوی در اتاق آلا رساند، مژگان نگاهش کرد، چشمانش خیس بود، با صدای مرتعشش گفت:
-گردن کوچیکشو سوراخ کردن
شهاب خیره به آلا گفت:
-جونش مهم تره
-چرا بهتر نمیشه؟
-میشه
دست در جیب شلوارش فرو کرد و گفت:
-یه ماشین جلوی در منتظرته
مژگان تعجب کرد و گفت:
-چرا؟!
#رد_خون
#پارت_سیصد_سی_شش
-برو هامینو ببین، حالش زیاد خوب نیست، بعدش همون ماشین می برتت سر کار
مژگان خجالت زده نگاه گرفت و گفت:
-زحمت کشیدید
-بهش امیدواری بده، بگو آلا داره خوب میشه، یه وقت نگی دیشب چی شده و من این جا بودم
-باشه
سر چرخاند نگاهش کرد و گفت:
-می تونی مثل آلا براش لقمه بگیری؟
چانه مژگان لرزید و سر تکان داد گفت:
-می تونم اما...
-اما چی؟
قطره اشک مژگان چکید و گفت:
-آلا همیشه جلوی هامین لقمه می گرفت...آخر همه لقمه هاش، دستشو بالا می گرفت مثل اینکه داره نمک می پاشه می گفت این تمام عشقم، یعنی این چاشنی تمام غذاهاش بود
شهاب به آلا نگاه کرد و مژگان آرام اشک ریخت گفت:
-هامینم می گه، مامان لقمه های تو با عشق یه مزه ی دیگه داره...آخه گاهی من براش لقمه درست می کردم، اما فقط یه گاز می زد دیگه نمی خورد
شهاب نگاهش کرد و لب مژگان کج شد ادامه داد:
-یه بار امتحانش کردیم، لقمه رو من دادم گفتم مامانت قبل این که بره سر کار درست کرد، بازم لقمشو برد کلاس و یه گاز زد، آلا پرسید چرا نخوردی گفت طعم لقمه ی عشقی تورو نداشت
لب شهاب کج شد و لبخند ریزی زد، مژگان با ناراحتی گفت:
-الانم درست می کنم اما فکر نکنید فایده داشته باشه
-اون می دونه آلا نیست و نمی تونه لقمه درست کنه، پس منتظر لقمه با دست مامانشم نیست، راضیش کن بخوره تا مریض نشه که آلا ناراحت بشه
-باشه
-برو
-شما می مونید؟
-یکم دیگه هستم بعد باید برم، دوباره بر می گردم
-باشه ممنون، یعنی بابت همه چیز ممنون
شهاب هیچ نگفت و مژگان راه افتاد، با رفتنش شهاب چشم ریز کرد و غرید:
-این همه مدت کار کردی، الان باید خسته بشی این همه بخوابی؟ الان که من...
سکوت کرد سر چرخاند به زنی که نزدیکش می شد نگاه کرد و گفت:
-من دارم میرم، هر چیزی شد خبرم کنید
-حتما
-اتفاقی که قرار نیست بیوفته؟
-همه چیز تحت کنترله، امیدوارم قلبشم درست کار کنه
شهاب عصبی چشم بست و گفت:
-نمی خوام به این چیزا فکر کنم، اون کسی هم که اون تو نشسته استراحت کافی کرده باشه تا نخواد تو اون اتاق چرت بزنه و حواسش پرت بشه، اگر نه یکی دیگرو جاش بذارید
-چشم بازم بررسی می کنیم
-خوبه
به آلا نگاه کرد و گفت:
-ملحفش هم مرتب کنید
زن لبخند زد و گفت:
-باشه
به ساعتش نگاه کرد و گفت:
-یکم دیگه هستم
-پس من فعلا برم
آن زن هم رفت و شهاب دقایقی دیگر همان جا ماند و به او نگاه کرد.
*
با ایستادن ماشین سامی با عجله در را برای او باز کرد، پا از ماشین بیرون گذاشت و بیرون رفت، در زیر عینک نگاه چرخاند به اطراف و گفت:
-لباسا آمادس؟
-بله
ویژگیهای کانال VIP
🔺در طول هفته یک شب در میون دو پارت گذاشته میشه، اما تو vip هر شب پارت داریم،(البته از همین ابتدا کلی پارت تو کانال آماده ی خوندنه) کانال خلوت و بدون تبلیغات و دسترسی راحت تر به پارتا، از همه مهم تر حمایت از نویسنده❤️
کافیه تنها با پرداخت 40هزار تومان عضو کانال VIP #رد_خون بشید ✨🔥
مریم روح پرور زمین
۵۸۹۲۱۰۱۳۵۶۴۸۶۳۹۵
شات واریز رو برای *یکی از دو آیدی ادمین ارسال کنید و منتظر پاسخ باشید، لطفا فقط برای یک نفر ارسال کنید🍃🌱
@Darya_1320
@Tanin0489
در کانال وی آی پی پارت 750هستیم
#پارت_سیصد_سی_شش
-برو هامینو ببین، حالش زیاد خوب نیست، بعدش همون ماشین می برتت سر کار
مژگان خجالت زده نگاه گرفت و گفت:
-زحمت کشیدید
-بهش امیدواری بده، بگو آلا داره خوب میشه، یه وقت نگی دیشب چی شده و من این جا بودم
-باشه
سر چرخاند نگاهش کرد و گفت:
-می تونی مثل آلا براش لقمه بگیری؟
چانه مژگان لرزید و سر تکان داد گفت:
-می تونم اما...
-اما چی؟
قطره اشک مژگان چکید و گفت:
-آلا همیشه جلوی هامین لقمه می گرفت...آخر همه لقمه هاش، دستشو بالا می گرفت مثل اینکه داره نمک می پاشه می گفت این تمام عشقم، یعنی این چاشنی تمام غذاهاش بود
شهاب به آلا نگاه کرد و مژگان آرام اشک ریخت گفت:
-هامینم می گه، مامان لقمه های تو با عشق یه مزه ی دیگه داره...آخه گاهی من براش لقمه درست می کردم، اما فقط یه گاز می زد دیگه نمی خورد
شهاب نگاهش کرد و لب مژگان کج شد ادامه داد:
-یه بار امتحانش کردیم، لقمه رو من دادم گفتم مامانت قبل این که بره سر کار درست کرد، بازم لقمشو برد کلاس و یه گاز زد، آلا پرسید چرا نخوردی گفت طعم لقمه ی عشقی تورو نداشت
لب شهاب کج شد و لبخند ریزی زد، مژگان با ناراحتی گفت:
-الانم درست می کنم اما فکر نکنید فایده داشته باشه
-اون می دونه آلا نیست و نمی تونه لقمه درست کنه، پس منتظر لقمه با دست مامانشم نیست، راضیش کن بخوره تا مریض نشه که آلا ناراحت بشه
-باشه
-برو
-شما می مونید؟
-یکم دیگه هستم بعد باید برم، دوباره بر می گردم
-باشه ممنون، یعنی بابت همه چیز ممنون
شهاب هیچ نگفت و مژگان راه افتاد، با رفتنش شهاب چشم ریز کرد و غرید:
-این همه مدت کار کردی، الان باید خسته بشی این همه بخوابی؟ الان که من...
سکوت کرد سر چرخاند به زنی که نزدیکش می شد نگاه کرد و گفت:
-من دارم میرم، هر چیزی شد خبرم کنید
-حتما
-اتفاقی که قرار نیست بیوفته؟
-همه چیز تحت کنترله، امیدوارم قلبشم درست کار کنه
شهاب عصبی چشم بست و گفت:
-نمی خوام به این چیزا فکر کنم، اون کسی هم که اون تو نشسته استراحت کافی کرده باشه تا نخواد تو اون اتاق چرت بزنه و حواسش پرت بشه، اگر نه یکی دیگرو جاش بذارید
-چشم بازم بررسی می کنیم
-خوبه
به آلا نگاه کرد و گفت:
-ملحفش هم مرتب کنید
زن لبخند زد و گفت:
-باشه
به ساعتش نگاه کرد و گفت:
-یکم دیگه هستم
-پس من فعلا برم
آن زن هم رفت و شهاب دقایقی دیگر همان جا ماند و به او نگاه کرد.
*
با ایستادن ماشین سامی با عجله در را برای او باز کرد، پا از ماشین بیرون گذاشت و بیرون رفت، در زیر عینک نگاه چرخاند به اطراف و گفت:
-لباسا آمادس؟
-بله
ویژگیهای کانال VIP
🔺در طول هفته یک شب در میون دو پارت گذاشته میشه، اما تو vip هر شب پارت داریم،(البته از همین ابتدا کلی پارت تو کانال آماده ی خوندنه) کانال خلوت و بدون تبلیغات و دسترسی راحت تر به پارتا، از همه مهم تر حمایت از نویسنده❤️
کافیه تنها با پرداخت 40هزار تومان عضو کانال VIP #رد_خون بشید ✨🔥
مریم روح پرور زمین
۵۸۹۲۱۰۱۳۵۶۴۸۶۳۹۵
شات واریز رو برای *یکی از دو آیدی ادمین ارسال کنید و منتظر پاسخ باشید، لطفا فقط برای یک نفر ارسال کنید🍃🌱
@Darya_1320
@Tanin0489
در کانال وی آی پی پارت 750هستیم
#رد_خون
#پارت_سیصد_سی_هفت
شهاب راه افتاد و سامی هم با عجله به دنبالش رفت
-از این طرف
-این دختره آماده شده؟
-بله همه منتظر شما هستن
-سلام آقای صدر
سر تکان داد برای آن مرد و سامی گفت:
-این جا لباس هست
از پله های کانکس بالا رفت و سر خم کرد وارد شد، سامی به لباس اشاره کرد و گفت:
-این
-باشه برو
-می خواین بگم بیان واسه مو...
-کوری نمی بینی همه چیز مرتبه
-ب..بله ببخشید
سامی سریع بیرون رفت در را بست، پوفی کرد و غرید:
-خیلی اخلاقش خوب بود، الان عالی تر شده!
لباس را تنش کرد جلوی آینه ایستاد، تیشرتش را مرتب کرد، چرخید و دست درون جیب شلوارش که آویزان بود کرد، قطره ای بیرون آورد، سر بالا برد و در هر دو چشمش قطره چکاند، می خواست قرمزی اش برطرف شود.
چرخید در آینه به چشمان خیس و سرخش نگاه کرد، قبل اینکه به آن جا بیاید خودش به آرایشگاه رفته بود و برای همان نیاز نبود کسی برای او وقت بگذارد، کلافه دستمالی برداشت و چشمانش را پاک کرد، همان جور که خیسی چشمانش را با دستمال پاک می کرد بی اختیار صدای آن دختر در سرش اکو شد، فقط هم یک کلمه، اسم شهاب...
عصبی دستمال را پرت کرد، گوشی را برداشت و در را باز کرد، سامی نگاهش کرد و شهاب از پله پایین رفت غرید:
-کجا هستن؟
-دنبالم بیاین
به دنبال سامی راه افتاد با دیدن جمعیت گفت:
-گفتی همه عکسارو با هم بگیرن؟
-بله
-نازو ادای سایه به من مربوط نیست
-همه چیز گفتم
همه با دیدن شهاب ساکت شدند و تک تک به آقای صدر سلام می کردند، سایه لبخند زد و زیر لب گفت:
-چی هستی آخه تو! چه دلی هم می بری لامصب!
شهاب نگاهش کرد و چرخید گفت:
-شروع کنید
-تحویل نمیگیری جناب صدر!
شهاب نزدیکش شد و گفت:
-آماده شو
-این همه عجله!
شهاب ابرو در هم کشید و گفت:
-زود باش
-اوه چه عصبی!
صاف ایستاد و شهاب قدمی به عقب برداشت، سایه کمی جلوتر از او ایستاد، ژست گرفت و گفت:
-چه خبر از مامان اون بچه که خبر جنجالیشم اینستارو ترکوند
عکس اول گرفته شد و شهاب گفت:
-فضولی نکن
سایه جا خورد نگاهش کرد، شهاب ژست دیگری گرفت و گفت:
-سریع باش
سایه عصبی ژست گرفت و با همان عجله های شهاب عکس با آن لباس ها تمام شد، شهاب راه افتاد و گفت:
-فقط ده دقیقه فرصت تا لباس بعدی
سایه عصبی گفت:
-چه خبره من خسته میشم!
شهاب ایستاد و گفت:
-این خانم انگار خسته میشه می خواین کارو تعطیل کنید
ویژگیهای کانال VIP
🔺در طول هفته یک شب در میون دو پارت گذاشته میشه، اما تو vip هر شب پارت داریم،(البته از همین ابتدا کلی پارت تو کانال آماده ی خوندنه) کانال خلوت و بدون تبلیغات و دسترسی راحت تر به پارتا، از همه مهم تر حمایت از نویسنده❤️
کافیه تنها با پرداخت 40هزار تومان عضو کانال VIP #رد_خون بشید ✨🔥
مریم روح پرور زمین
۵۸۹۲۱۰۱۳۵۶۴۸۶۳۹۵
شات واریز رو برای *یکی از دو آیدی ادمین ارسال کنید و منتظر پاسخ باشید، لطفا فقط برای یک نفر ارسال کنید🍃🌱
@Darya_1320
@Tanin0489
در کانال وی آی پی پارت 750هستیم
#پارت_سیصد_سی_هفت
شهاب راه افتاد و سامی هم با عجله به دنبالش رفت
-از این طرف
-این دختره آماده شده؟
-بله همه منتظر شما هستن
-سلام آقای صدر
سر تکان داد برای آن مرد و سامی گفت:
-این جا لباس هست
از پله های کانکس بالا رفت و سر خم کرد وارد شد، سامی به لباس اشاره کرد و گفت:
-این
-باشه برو
-می خواین بگم بیان واسه مو...
-کوری نمی بینی همه چیز مرتبه
-ب..بله ببخشید
سامی سریع بیرون رفت در را بست، پوفی کرد و غرید:
-خیلی اخلاقش خوب بود، الان عالی تر شده!
لباس را تنش کرد جلوی آینه ایستاد، تیشرتش را مرتب کرد، چرخید و دست درون جیب شلوارش که آویزان بود کرد، قطره ای بیرون آورد، سر بالا برد و در هر دو چشمش قطره چکاند، می خواست قرمزی اش برطرف شود.
چرخید در آینه به چشمان خیس و سرخش نگاه کرد، قبل اینکه به آن جا بیاید خودش به آرایشگاه رفته بود و برای همان نیاز نبود کسی برای او وقت بگذارد، کلافه دستمالی برداشت و چشمانش را پاک کرد، همان جور که خیسی چشمانش را با دستمال پاک می کرد بی اختیار صدای آن دختر در سرش اکو شد، فقط هم یک کلمه، اسم شهاب...
عصبی دستمال را پرت کرد، گوشی را برداشت و در را باز کرد، سامی نگاهش کرد و شهاب از پله پایین رفت غرید:
-کجا هستن؟
-دنبالم بیاین
به دنبال سامی راه افتاد با دیدن جمعیت گفت:
-گفتی همه عکسارو با هم بگیرن؟
-بله
-نازو ادای سایه به من مربوط نیست
-همه چیز گفتم
همه با دیدن شهاب ساکت شدند و تک تک به آقای صدر سلام می کردند، سایه لبخند زد و زیر لب گفت:
-چی هستی آخه تو! چه دلی هم می بری لامصب!
شهاب نگاهش کرد و چرخید گفت:
-شروع کنید
-تحویل نمیگیری جناب صدر!
شهاب نزدیکش شد و گفت:
-آماده شو
-این همه عجله!
شهاب ابرو در هم کشید و گفت:
-زود باش
-اوه چه عصبی!
صاف ایستاد و شهاب قدمی به عقب برداشت، سایه کمی جلوتر از او ایستاد، ژست گرفت و گفت:
-چه خبر از مامان اون بچه که خبر جنجالیشم اینستارو ترکوند
عکس اول گرفته شد و شهاب گفت:
-فضولی نکن
سایه جا خورد نگاهش کرد، شهاب ژست دیگری گرفت و گفت:
-سریع باش
سایه عصبی ژست گرفت و با همان عجله های شهاب عکس با آن لباس ها تمام شد، شهاب راه افتاد و گفت:
-فقط ده دقیقه فرصت تا لباس بعدی
سایه عصبی گفت:
-چه خبره من خسته میشم!
شهاب ایستاد و گفت:
-این خانم انگار خسته میشه می خواین کارو تعطیل کنید
ویژگیهای کانال VIP
🔺در طول هفته یک شب در میون دو پارت گذاشته میشه، اما تو vip هر شب پارت داریم،(البته از همین ابتدا کلی پارت تو کانال آماده ی خوندنه) کانال خلوت و بدون تبلیغات و دسترسی راحت تر به پارتا، از همه مهم تر حمایت از نویسنده❤️
کافیه تنها با پرداخت 40هزار تومان عضو کانال VIP #رد_خون بشید ✨🔥
مریم روح پرور زمین
۵۸۹۲۱۰۱۳۵۶۴۸۶۳۹۵
شات واریز رو برای *یکی از دو آیدی ادمین ارسال کنید و منتظر پاسخ باشید، لطفا فقط برای یک نفر ارسال کنید🍃🌱
@Darya_1320
@Tanin0489
در کانال وی آی پی پارت 750هستیم
#رد_خون
#پارت_سیصد_سی_هشت
مردی سریع جلو رفت و گفت:
-نه، این کار تا همین جا هم عقب افتاده، خواهش می کنم
سایه تا دهان باز کرد شهاب به ساعتش نگاه کرد و گفت:
-تا ساعت یک همه عکسا گرفته میشه، نشه به من مربوط نیست
راه افتاد، سایه با خشم گفت:
-نمیشه
-سایه جان خواهش می کنم، آقای صدر بره من بدبخت میشم، تا همین چند روز که عقب افتاده کلی ضرر کردم
-داره زور میگه
-دیگه همه آقای صدرو می شناسن چیز جدیدی نیست، همه می دونیم چه جور اخلاقی داره، با همینم قبولش داریم، بیا برو لباس تنت کن تا ول نکرده بره
سایه عصبی راه افتاد و دور شد، مرد عصبی چرخید و گفت:
-دوربینارو ببرید اون طرف واسه عکس بعدی، زود باشید الان میان
به همان ترتیب و طبق قانونی که شهاب گذاشت عکس برداری انجام شد، اما سایه بسیار کفری شده بود که حتی فرصت یک استراحت کوچک را هم نداشت.
با گرفتن آخرین عکس شهاب سر تکان داد و مرد با لبخند از سر جایش بلند شد و گفت:
-خسته نباشید
شهاب راه افتاد، سایه سریع خودش را جلوی او کشید و گفت:
-الان کجا میری؟
شهاب چشم ریز کرد و سایه سریع گفت:
-نمی خواستم سوال کنم، یعنی می خواستم بدونم سر کار میری یا ک...
-برو کنار
-خسته ای بیا بریم ناهار باهم باشیم، نذاشتی لحظه ای استراحت کنیم کار صبح تا عصر سر یک ساعت و نیم تموم کردی
-برو کنار
-اذیت نکن شهاب
شهاب مکث کرد، با آن مکث سایه لبخند زد اما شهاب فقط خیره به او مکث کرد چون باز هم صدای آلا در گوشش اکو شد، سایه با همان لبخند دهان باز کرد شهاب به یک باره قدم برداشت با پشت دستش او را کنار زد و رفت، سایه دهانش باز ماند و گیج گفت:
-چی شد!
سامی سریع نزدیک شهاب شد و گفت:
-الان میریم باغ؟
-آره
-باشه هماهنگ می کنم
شهاب وارد کانکس شد و در را بهم کوفت، لحظه ای چشم بست، دست سالمش چنگ شد در موهای مرتبش، چرخید و دست بند طبی را برداشت و دوباره دور دستش بست، لباسش را عوض کرد، روی صندلی نشست و تماس گرفت.
-الو آقای صدر
-حالش خوبه؟
-خوبه یعنی تغییری ایجاد نشده
-چیزی که بدتر نشده؟
-نه اصلا
-باشه
تماس را قطع کرد و نفس آرامی کشید، تلفنش زنگ خورد، شماره را نمی شناخت اما جواب داد:
-بله
-بگو خونت کجاست باید بیام هامینو ازت بگیرم
شهاب نیشخند از سر جایش بلند شد و در کانکس را باز کرد گفت:
-خب؟
-خب چیه! میگم آدرستو بده می خوام بیام هامین ببرم
سامی به دنبال شهاب راه افتاد، شهاب خندید و گفت:
-می خوای رو هامین دو پرس چلو کبابم بذارم تحویل بدم
ویژگیهای کانال VIP
🔺در طول هفته یک شب در میون دو پارت گذاشته میشه، اما تو vip هر شب پارت داریم،(البته از همین ابتدا کلی پارت تو کانال آماده ی خوندنه) کانال خلوت و بدون تبلیغات و دسترسی راحت تر به پارتا، از همه مهم تر حمایت از نویسنده❤️
کافیه تنها با پرداخت 40هزار تومان عضو کانال VIP #رد_خون بشید ✨🔥
مریم روح پرور زمین
۵۸۹۲۱۰۱۳۵۶۴۸۶۳۹۵
شات واریز رو برای *یکی از دو آیدی ادمین ارسال کنید و منتظر پاسخ باشید، لطفا فقط برای یک نفر ارسال کنید🍃🌱
@Darya_1320
@Tanin0489
در کانال وی آی پی پارت 750هستیم
#پارت_سیصد_سی_هشت
مردی سریع جلو رفت و گفت:
-نه، این کار تا همین جا هم عقب افتاده، خواهش می کنم
سایه تا دهان باز کرد شهاب به ساعتش نگاه کرد و گفت:
-تا ساعت یک همه عکسا گرفته میشه، نشه به من مربوط نیست
راه افتاد، سایه با خشم گفت:
-نمیشه
-سایه جان خواهش می کنم، آقای صدر بره من بدبخت میشم، تا همین چند روز که عقب افتاده کلی ضرر کردم
-داره زور میگه
-دیگه همه آقای صدرو می شناسن چیز جدیدی نیست، همه می دونیم چه جور اخلاقی داره، با همینم قبولش داریم، بیا برو لباس تنت کن تا ول نکرده بره
سایه عصبی راه افتاد و دور شد، مرد عصبی چرخید و گفت:
-دوربینارو ببرید اون طرف واسه عکس بعدی، زود باشید الان میان
به همان ترتیب و طبق قانونی که شهاب گذاشت عکس برداری انجام شد، اما سایه بسیار کفری شده بود که حتی فرصت یک استراحت کوچک را هم نداشت.
با گرفتن آخرین عکس شهاب سر تکان داد و مرد با لبخند از سر جایش بلند شد و گفت:
-خسته نباشید
شهاب راه افتاد، سایه سریع خودش را جلوی او کشید و گفت:
-الان کجا میری؟
شهاب چشم ریز کرد و سایه سریع گفت:
-نمی خواستم سوال کنم، یعنی می خواستم بدونم سر کار میری یا ک...
-برو کنار
-خسته ای بیا بریم ناهار باهم باشیم، نذاشتی لحظه ای استراحت کنیم کار صبح تا عصر سر یک ساعت و نیم تموم کردی
-برو کنار
-اذیت نکن شهاب
شهاب مکث کرد، با آن مکث سایه لبخند زد اما شهاب فقط خیره به او مکث کرد چون باز هم صدای آلا در گوشش اکو شد، سایه با همان لبخند دهان باز کرد شهاب به یک باره قدم برداشت با پشت دستش او را کنار زد و رفت، سایه دهانش باز ماند و گیج گفت:
-چی شد!
سامی سریع نزدیک شهاب شد و گفت:
-الان میریم باغ؟
-آره
-باشه هماهنگ می کنم
شهاب وارد کانکس شد و در را بهم کوفت، لحظه ای چشم بست، دست سالمش چنگ شد در موهای مرتبش، چرخید و دست بند طبی را برداشت و دوباره دور دستش بست، لباسش را عوض کرد، روی صندلی نشست و تماس گرفت.
-الو آقای صدر
-حالش خوبه؟
-خوبه یعنی تغییری ایجاد نشده
-چیزی که بدتر نشده؟
-نه اصلا
-باشه
تماس را قطع کرد و نفس آرامی کشید، تلفنش زنگ خورد، شماره را نمی شناخت اما جواب داد:
-بله
-بگو خونت کجاست باید بیام هامینو ازت بگیرم
شهاب نیشخند از سر جایش بلند شد و در کانکس را باز کرد گفت:
-خب؟
-خب چیه! میگم آدرستو بده می خوام بیام هامین ببرم
سامی به دنبال شهاب راه افتاد، شهاب خندید و گفت:
-می خوای رو هامین دو پرس چلو کبابم بذارم تحویل بدم
ویژگیهای کانال VIP
🔺در طول هفته یک شب در میون دو پارت گذاشته میشه، اما تو vip هر شب پارت داریم،(البته از همین ابتدا کلی پارت تو کانال آماده ی خوندنه) کانال خلوت و بدون تبلیغات و دسترسی راحت تر به پارتا، از همه مهم تر حمایت از نویسنده❤️
کافیه تنها با پرداخت 40هزار تومان عضو کانال VIP #رد_خون بشید ✨🔥
مریم روح پرور زمین
۵۸۹۲۱۰۱۳۵۶۴۸۶۳۹۵
شات واریز رو برای *یکی از دو آیدی ادمین ارسال کنید و منتظر پاسخ باشید، لطفا فقط برای یک نفر ارسال کنید🍃🌱
@Darya_1320
@Tanin0489
در کانال وی آی پی پارت 750هستیم
#رد_خون
#پارت_سیصد_سی_نه
در را باز کرد و درون ماشین نشست، آرون با خشم غرید:
-کیو مسخره می کنی؟
شهاب به یک باره خشمگین شد و فریاد زد:
-یه جوری میگی بیام هامینو ببرم انگار می خوای بیای دو کیلو گوشت برداری ببری، آشغال بی غیرت، به فکر مامانش نیستی به فکر بچشی؟
-هی چته؟!
-خفه شو اگر قصد داری به زندگی لجنت ادامه بدی خفه شو همون عقب بمون
تماس را قطع کرد، به سامی که منتظر بود نگاه کرد، عصبی شیشه را پایین داد و غرید:
-سوار شو دیگه
سامی سریع درون ماشین نشست و شهاب ماشین را به حرکت در آورد، نخ سیگاری آتش زد، سامی از گوشه ی چشم نگاهش کرد مطمئن بود شهاب خیلی عصبی است، دوست داشت سر در بیاورد که چه خبر است اما می دانست با اخلاق تند شهاب نمی تواند کنجکاوی اش را بر طرف کند.
*
هامین ژست گرفت، لحظه ای نگاهش به در باغ افتاد، با دیدن ماشین شهاب چشمانش برق زد و در وسط عکس برداری به طرف ماشین شهاب دوید، شهاب دیدش سریع پا روی ترمز فشرد در را باز کرد، تا پایین رفت هامین نفس زنان به او رسید:
-شهاب
شهاب لبخند زد و زانو زد گفت:
-چطوری رفیق؟
-کجا بودی؟ چلا به من ندفتی؟
-یه کاری پیش اومد
-پیش آلا بودی؟
-نه
-آلا خوبه؟
-خوبه خوب
هامین چانه برچید و با ناراحتی گفت:
-دیشب خواب بد دیدم
شهاب دستش را گرفت و هامین با ناراحتی گفت:
-آلا دستمو ول کرده بود، داشت می لفت
-خواب بود تموم شد
-خاله مژدان دفت حال مامان خوبه
-راست گفت دیگه
هامین کمی مکث کرد و آرام گفت:
-ببینمش؟
-فعلا نه اما زود می بینیش
هامین سر به زیر برد و شهاب به اطراف نگاه کرد، همه نگاهشان می کردند، شهاب بی توجه دوباره به هامین نگاه کرد و گفت:
-ناهار زدی؟
-نه
-خوب کردی چون منم نزدم، با هم بزنیم؟
-به به رفیقا بهم رسیدن
شهاب به رهام که نزدیکشان می شد نگاه کرد و ایستاد، دست هامین را فشرد و گفت:
-بیا بریم
رهام با لبخند گفت:
-این رفیقت انقدر گفت شهاب من حسودیم شد
شهاب به شکری نگاه کرد و گفت:
-مژگان کی اومد؟
-هامین که تعطیل شد اومد، یکم بردمشون پارک نزدیک همون جا
-خوبه
-آره حال این رفیقمونم خیلی بهتر شد حداقل اخمش یکم باز شد
شهاب به هامین نگاه کرد و گفت:
-سامی بگو میز بچینن
-چشم
سامی دوید رفت و شهاب رو به رهام گفت:
-هامینو ببر تو عمارت منم الان میام
-باشه
دست هامین را رها کرد و گفت:
-برو الان میام
-باشه
ویژگیهای کانال VIP
🔺در طول هفته یک شب در میون دو پارت گذاشته میشه، اما تو vip هر شب پارت داریم،(البته از همین ابتدا کلی پارت تو کانال آماده ی خوندنه) کانال خلوت و بدون تبلیغات و دسترسی راحت تر به پارتا، از همه مهم تر حمایت از نویسنده❤️
کافیه تنها با پرداخت 40هزار تومان عضو کانال VIP #رد_خون بشید ✨🔥
مریم روح پرور زمین
۵۸۹۲۱۰۱۳۵۶۴۸۶۳۹۵
شات واریز رو برای *یکی از دو آیدی ادمین ارسال کنید و منتظر پاسخ باشید، لطفا فقط برای یک نفر ارسال کنید🍃🌱
@Darya_1320
@Tanin0489
در کانال وی آی پی پارت 750هستیم
#پارت_سیصد_سی_نه
در را باز کرد و درون ماشین نشست، آرون با خشم غرید:
-کیو مسخره می کنی؟
شهاب به یک باره خشمگین شد و فریاد زد:
-یه جوری میگی بیام هامینو ببرم انگار می خوای بیای دو کیلو گوشت برداری ببری، آشغال بی غیرت، به فکر مامانش نیستی به فکر بچشی؟
-هی چته؟!
-خفه شو اگر قصد داری به زندگی لجنت ادامه بدی خفه شو همون عقب بمون
تماس را قطع کرد، به سامی که منتظر بود نگاه کرد، عصبی شیشه را پایین داد و غرید:
-سوار شو دیگه
سامی سریع درون ماشین نشست و شهاب ماشین را به حرکت در آورد، نخ سیگاری آتش زد، سامی از گوشه ی چشم نگاهش کرد مطمئن بود شهاب خیلی عصبی است، دوست داشت سر در بیاورد که چه خبر است اما می دانست با اخلاق تند شهاب نمی تواند کنجکاوی اش را بر طرف کند.
*
هامین ژست گرفت، لحظه ای نگاهش به در باغ افتاد، با دیدن ماشین شهاب چشمانش برق زد و در وسط عکس برداری به طرف ماشین شهاب دوید، شهاب دیدش سریع پا روی ترمز فشرد در را باز کرد، تا پایین رفت هامین نفس زنان به او رسید:
-شهاب
شهاب لبخند زد و زانو زد گفت:
-چطوری رفیق؟
-کجا بودی؟ چلا به من ندفتی؟
-یه کاری پیش اومد
-پیش آلا بودی؟
-نه
-آلا خوبه؟
-خوبه خوب
هامین چانه برچید و با ناراحتی گفت:
-دیشب خواب بد دیدم
شهاب دستش را گرفت و هامین با ناراحتی گفت:
-آلا دستمو ول کرده بود، داشت می لفت
-خواب بود تموم شد
-خاله مژدان دفت حال مامان خوبه
-راست گفت دیگه
هامین کمی مکث کرد و آرام گفت:
-ببینمش؟
-فعلا نه اما زود می بینیش
هامین سر به زیر برد و شهاب به اطراف نگاه کرد، همه نگاهشان می کردند، شهاب بی توجه دوباره به هامین نگاه کرد و گفت:
-ناهار زدی؟
-نه
-خوب کردی چون منم نزدم، با هم بزنیم؟
-به به رفیقا بهم رسیدن
شهاب به رهام که نزدیکشان می شد نگاه کرد و ایستاد، دست هامین را فشرد و گفت:
-بیا بریم
رهام با لبخند گفت:
-این رفیقت انقدر گفت شهاب من حسودیم شد
شهاب به شکری نگاه کرد و گفت:
-مژگان کی اومد؟
-هامین که تعطیل شد اومد، یکم بردمشون پارک نزدیک همون جا
-خوبه
-آره حال این رفیقمونم خیلی بهتر شد حداقل اخمش یکم باز شد
شهاب به هامین نگاه کرد و گفت:
-سامی بگو میز بچینن
-چشم
سامی دوید رفت و شهاب رو به رهام گفت:
-هامینو ببر تو عمارت منم الان میام
-باشه
دست هامین را رها کرد و گفت:
-برو الان میام
-باشه
ویژگیهای کانال VIP
🔺در طول هفته یک شب در میون دو پارت گذاشته میشه، اما تو vip هر شب پارت داریم،(البته از همین ابتدا کلی پارت تو کانال آماده ی خوندنه) کانال خلوت و بدون تبلیغات و دسترسی راحت تر به پارتا، از همه مهم تر حمایت از نویسنده❤️
کافیه تنها با پرداخت 40هزار تومان عضو کانال VIP #رد_خون بشید ✨🔥
مریم روح پرور زمین
۵۸۹۲۱۰۱۳۵۶۴۸۶۳۹۵
شات واریز رو برای *یکی از دو آیدی ادمین ارسال کنید و منتظر پاسخ باشید، لطفا فقط برای یک نفر ارسال کنید🍃🌱
@Darya_1320
@Tanin0489
در کانال وی آی پی پارت 750هستیم
#رد_خون
#پارت_سیصد_چهل
هامین به همراه رهام از شهاب دور شدند، شهاب نزدیک شکری شد، شکری هم خودش جلو رفت و گفت:
-سلام
سر تکان داد و شکری نگران گفت:
-تو از آلا خبر داری؟
شهاب به گروه نگاه کرد و گفت:
-هامین که خسته نمیشه؟
-نه اصلا، بیشتر بازی می کنن
-کسی سوال پیچش نمی کنه؟
شکری با عجله گفت:
-معلومه که نه، اون فقط یه بچس
-خوبه
-شهاب تو از آلا خبر داری؟ کجاست چرا نمیاد!
-میاد
-خب کجاست؟ این غیبتش ربطی به خبرای این روزا داره؟
-نه
شکری چشم ریز کرد و گفت:
-آلا همیشه نگران هامین بود، کنارش بود و تا کارش تموم بشه منتظر می موند
شهاب به ساعتش نگاه کرد و گفت:
-کار هامین تا پنج تموم بشه
-سوال پرسیدم
-جواب ندادم یعنی چی؟
شکری جا خورد و سریع گفت:
-باشه، تا پنج تموم میشه
چرخید برود، شکری آرام گفت:
-لیلی دنبالته
شهاب سر جایش ایستاد و او ادامه داد:
-گفت زنگ می زنه جواب نمیدی سر کار هم که نیومدی واسه همین سراغتو از من گرفت
به دست شهاب نگاه کرد و گفت:
-واست اتفاقی افتاده؟
شهاب از کار لیلی حرصش گرفت، نیش خند زد و غرید:
-تنش می خاره
راه افتاد، شکری پوفی کرد و غرید:
-معلوم نیست این دختره کجاست، اما هر چیه تو خبر داری که انقدر حواست به هامینه! اونم کی، تو!
-چه خبره مامان
شکری چرخید با لبخند به برسام نگاه کرد و گفت:
-خسته نباشی
-از آلا خبر داشت؟
-چیزی نگفت اما فکر نکنم بی خبر باشه
-یعنی کجاست که کسی ازش خبر نداره؟
-نمی دونم که!
برسام مشکوک گفت:
-از خوابگاه هم که بیرونش کردن
شکری سریع جلو رفت و غرید:
-هیش یکی می فهمه رفتی خوابگاهش
-بفهمه چی میشه؟
-برسام من اصلا حوصله ی جنجال و جواب بقیه رو دادن ندارم، این شلوغیا و شایعه ها واسه ما نباشه، همین جوری با کارای تو زیر ذره بین هستیم
برسام خندید و گفت:
-اهان حالا فکر می کنن منم یکی از اون کسایی هستم که با آلا بوده
شکری پشت چشمی نازک کرد و گفت:
-اینکه مشخصه چرته، یعنی شاید زیاد این دخترو نشناسم اما به هر حال آدم شناس خوبی هستم، آلا اصلا این کاره نبود، نمی دونم کی چه دشمنی باهاش داشته، این قسمت ماجرا هم به جای اینکه مادر باشم و فقط به فکر تو، به فکر اون دخترم هستم، کارنامت انقدر افتضاحه که بفهمن رفتی سمت آلا حتما اون مهر تایید می خوره رو پیشونی اون دختر بخت برگشته
برسام قهقهه زد و شکری پوفی کرد، راه افتاد و گفت:
-بیشتر از این براش دردسر درست نکن
#پارت_سیصد_چهل
هامین به همراه رهام از شهاب دور شدند، شهاب نزدیک شکری شد، شکری هم خودش جلو رفت و گفت:
-سلام
سر تکان داد و شکری نگران گفت:
-تو از آلا خبر داری؟
شهاب به گروه نگاه کرد و گفت:
-هامین که خسته نمیشه؟
-نه اصلا، بیشتر بازی می کنن
-کسی سوال پیچش نمی کنه؟
شکری با عجله گفت:
-معلومه که نه، اون فقط یه بچس
-خوبه
-شهاب تو از آلا خبر داری؟ کجاست چرا نمیاد!
-میاد
-خب کجاست؟ این غیبتش ربطی به خبرای این روزا داره؟
-نه
شکری چشم ریز کرد و گفت:
-آلا همیشه نگران هامین بود، کنارش بود و تا کارش تموم بشه منتظر می موند
شهاب به ساعتش نگاه کرد و گفت:
-کار هامین تا پنج تموم بشه
-سوال پرسیدم
-جواب ندادم یعنی چی؟
شکری جا خورد و سریع گفت:
-باشه، تا پنج تموم میشه
چرخید برود، شکری آرام گفت:
-لیلی دنبالته
شهاب سر جایش ایستاد و او ادامه داد:
-گفت زنگ می زنه جواب نمیدی سر کار هم که نیومدی واسه همین سراغتو از من گرفت
به دست شهاب نگاه کرد و گفت:
-واست اتفاقی افتاده؟
شهاب از کار لیلی حرصش گرفت، نیش خند زد و غرید:
-تنش می خاره
راه افتاد، شکری پوفی کرد و غرید:
-معلوم نیست این دختره کجاست، اما هر چیه تو خبر داری که انقدر حواست به هامینه! اونم کی، تو!
-چه خبره مامان
شکری چرخید با لبخند به برسام نگاه کرد و گفت:
-خسته نباشی
-از آلا خبر داشت؟
-چیزی نگفت اما فکر نکنم بی خبر باشه
-یعنی کجاست که کسی ازش خبر نداره؟
-نمی دونم که!
برسام مشکوک گفت:
-از خوابگاه هم که بیرونش کردن
شکری سریع جلو رفت و غرید:
-هیش یکی می فهمه رفتی خوابگاهش
-بفهمه چی میشه؟
-برسام من اصلا حوصله ی جنجال و جواب بقیه رو دادن ندارم، این شلوغیا و شایعه ها واسه ما نباشه، همین جوری با کارای تو زیر ذره بین هستیم
برسام خندید و گفت:
-اهان حالا فکر می کنن منم یکی از اون کسایی هستم که با آلا بوده
شکری پشت چشمی نازک کرد و گفت:
-اینکه مشخصه چرته، یعنی شاید زیاد این دخترو نشناسم اما به هر حال آدم شناس خوبی هستم، آلا اصلا این کاره نبود، نمی دونم کی چه دشمنی باهاش داشته، این قسمت ماجرا هم به جای اینکه مادر باشم و فقط به فکر تو، به فکر اون دخترم هستم، کارنامت انقدر افتضاحه که بفهمن رفتی سمت آلا حتما اون مهر تایید می خوره رو پیشونی اون دختر بخت برگشته
برسام قهقهه زد و شکری پوفی کرد، راه افتاد و گفت:
-بیشتر از این براش دردسر درست نکن
#رد_خون
#پارت_سیصد_چهل_یک
-مامان منی یا اون دختره؟!
-قرار نیست به خاطر تو بخوام بقیه تو دردسر بیوفتن، بدو برو بچه
برسام باز هم خندید و سمت گروهش رفت.
*
هامین با چشمان شاد به ویلون نگاه می کرد، شهاب کارتش را سمت فروشنده گرفت و رو به هامین گفت:
--ماده ی شروع هستی؟
-هسم
شهاب لبخند زد و گفت:
-از پس فردا کلاست شروع میشه
-آلا خیلی خوشحال میشه
شهاب رمز کارتش را وارد کرد و گفت:
-دوست داری ورزش هم بری؟
هامین شانه بالا انداخت و گفت:
-آلا می دفت منو می فلسته تاراته
شهاب خندید و گفت:
-خسته نمیشی؟
-میشم؟
-نمی دونم، اگر خسته نمیشی ثبت نام کنم بری
-نمی دونم
-بیا یه کاری کنیم، امتحانی برو اگر دیدی خسته میشی بگو
-باشه
-خدمت شما، مبارکتون باشه
شهاب به فروشنده نگاه کرد و کیف ویلون را از دستش گرفت، دست هامین را هم گرفت از فروشگاه بیرون رفتند، همان جور که سمت ماشین می رفتند شهاب گفت:
-الان زبان باید چی کار کنی؟
-تمرین
-پس بزن بریم که تمرین کنی
-پیش آلا نمیری؟
شهاب سر جایش ایستاد و گفت:
-تو رو می رسونم خونه یکم باهات تمرین می کنم، بعدم میرم آلارو ببینم
-تو نِدران آلایی؟
شهاب در عقب ماشین را باز کرد اول کیف ویلون را گذاشت و بعد به هامین نگاه کرد و گفت:
-آره
هامین درون ماشین نشست و گفت:
-یعنی دوسش دالی؟
شهاب که داشت در را می بست با آن سوال ثابت ماند، هامین آرام گفت:
-آخه آلا همیشه می ده، اَدَر کسی نِدارن یکی دیده باشه یعنی دوسش داله، تو هم آلا دوست دالی؟
شهاب نیش خند زد و گفت:
-جالب شد، آلا این همه معلومات داشته!
-چی؟
-هیچی
در را بست و غرید:
-خوبه این چیزا هم می دونستی اما کلا باغو دوست نداشتی که بخوای توش باشی
درون ماشین نشست و هامین سریع گفت:
-جواب ندادی
-آره دیگه، همون که آلا گفت
ماشین را به حرکت در آورد و هامین با لبخند گفت:
-این یعنی یه نفل هست که آلارو دوست داشته باشه
شهاب پخش را روشن کرد و گفت:
-اطرافیانش دوستش دارن دیگه
-اونا نه، غریبه
شهاب خندید سر چرخاند نگاهش کرد و گفت:
-پدرسوخته تو غریبه رو دیگه از کجا می فهمی؟
-آلا دفته
-آلا چی نگفته
هامین خندید و به یک باره گفت:
-میسی که ویلون خلیدی
-مخلصیم رفیق، بگو ببینم شام بیرون می خوای یا دست پخت مسلم می پسندی؟
-آلا دفته زیاد غذای بیلون نخولم
#پارت_سیصد_چهل_یک
-مامان منی یا اون دختره؟!
-قرار نیست به خاطر تو بخوام بقیه تو دردسر بیوفتن، بدو برو بچه
برسام باز هم خندید و سمت گروهش رفت.
*
هامین با چشمان شاد به ویلون نگاه می کرد، شهاب کارتش را سمت فروشنده گرفت و رو به هامین گفت:
--ماده ی شروع هستی؟
-هسم
شهاب لبخند زد و گفت:
-از پس فردا کلاست شروع میشه
-آلا خیلی خوشحال میشه
شهاب رمز کارتش را وارد کرد و گفت:
-دوست داری ورزش هم بری؟
هامین شانه بالا انداخت و گفت:
-آلا می دفت منو می فلسته تاراته
شهاب خندید و گفت:
-خسته نمیشی؟
-میشم؟
-نمی دونم، اگر خسته نمیشی ثبت نام کنم بری
-نمی دونم
-بیا یه کاری کنیم، امتحانی برو اگر دیدی خسته میشی بگو
-باشه
-خدمت شما، مبارکتون باشه
شهاب به فروشنده نگاه کرد و کیف ویلون را از دستش گرفت، دست هامین را هم گرفت از فروشگاه بیرون رفتند، همان جور که سمت ماشین می رفتند شهاب گفت:
-الان زبان باید چی کار کنی؟
-تمرین
-پس بزن بریم که تمرین کنی
-پیش آلا نمیری؟
شهاب سر جایش ایستاد و گفت:
-تو رو می رسونم خونه یکم باهات تمرین می کنم، بعدم میرم آلارو ببینم
-تو نِدران آلایی؟
شهاب در عقب ماشین را باز کرد اول کیف ویلون را گذاشت و بعد به هامین نگاه کرد و گفت:
-آره
هامین درون ماشین نشست و گفت:
-یعنی دوسش دالی؟
شهاب که داشت در را می بست با آن سوال ثابت ماند، هامین آرام گفت:
-آخه آلا همیشه می ده، اَدَر کسی نِدارن یکی دیده باشه یعنی دوسش داله، تو هم آلا دوست دالی؟
شهاب نیش خند زد و گفت:
-جالب شد، آلا این همه معلومات داشته!
-چی؟
-هیچی
در را بست و غرید:
-خوبه این چیزا هم می دونستی اما کلا باغو دوست نداشتی که بخوای توش باشی
درون ماشین نشست و هامین سریع گفت:
-جواب ندادی
-آره دیگه، همون که آلا گفت
ماشین را به حرکت در آورد و هامین با لبخند گفت:
-این یعنی یه نفل هست که آلارو دوست داشته باشه
شهاب پخش را روشن کرد و گفت:
-اطرافیانش دوستش دارن دیگه
-اونا نه، غریبه
شهاب خندید سر چرخاند نگاهش کرد و گفت:
-پدرسوخته تو غریبه رو دیگه از کجا می فهمی؟
-آلا دفته
-آلا چی نگفته
هامین خندید و به یک باره گفت:
-میسی که ویلون خلیدی
-مخلصیم رفیق، بگو ببینم شام بیرون می خوای یا دست پخت مسلم می پسندی؟
-آلا دفته زیاد غذای بیلون نخولم
#رد_خون
#پارت_سیصد_چهل_دو
-درست گفته، اما به مسلم میگم یه پیتزای خوب تو خونه درست کنه، شد؟
-شد
-بذار من یه زنگ بزنم حالا مامان خانمتو بپرسم
گوشی را روشن کرد و تماس گرفت، صدای بوق از ایرپاد در گوشش نشست.
-الو
-سلام حالش چطوره
-سلام آقای صدر، اتفاقا منتظر تماستون بودم
شهاب نگران گفت:
-چیزی شده؟!
-نه نگران نباشید، خدارو شکر آب ریه کمتر شده و این یعنی داره تخلیه میشه و زیاد نمیشه و اینکه اکسیژن خون به خوبی داره بالا میاد
شهاب لبخند زد و آن زن گفت:
-نشونه های خوبیه
-میام اون جا
-باشه
تماس قطع شد، شهاب سر چرخاند به خیابان نگاه کرد و هامین نگران گفت:
-مامانم خوبه؟
شهاب سریع نگاهش کرد و گفت:
-این دکترش بود
-چی دفت؟
-گفت این آلا خانم داره حالش خوب میشه که زود بیاد پیش تنها مرد زندگیش
لب هامین کش آمد و با ذوق گفت:
-واقعی؟
-خیلی واقعی
-آخ جون!
صدای فریاد شادی هامین در ماشین پیچید، شهاب لبخند زد و یادش آمد به شب قبل که آلا آن دنیا رفت و برگشت، اطمینان داشت برگشتش فقط برای آن پسر بچه بود که تا لحظه ی آخر بهوشی اش نگرانش بود.
دلش می خواست نخ سیگاری آتش بزند، اما به خاطر هامین منصرف شد، آن مرد کسی نبود که رعایت بقیه را بکند و هر کار که دلش می خواست انجام می داد، اما هامین برایش فرق داشت و البته آلا او را دست او سپرده بود.
*
مرد با ترس به او که روی صندلی نشسته بود و خونسرد موکا می خورد نگاه می کرد، شهاب کمی دیگر از آن موکا را خورد و در پاکت سیگارش را با انگشتش باز کرد، نخ سیگاری بین لبش گرفت و به آن مرد اشاره کرد، مرد سریع کیف سامسونت کوچکی رو میز گذاشت و درش را باز کرد.
مردی که نشسته بود با دیدن آن همه پول چشمانش گرد شد اما صدای فندک شهاب باعث شد بترسد سریع به او نگاه کند، شهاب پک عمیقی به سیگارش زد و گفت:
-با اون نگاه حریصت یعنی این پول خیلی بیشتر پولیه که بهت دادن تا بری دم اون خوابگاه
مرد جا خورد و سریع گفت:
-پول چیه...من پولی نگرفتم واقعا رفتم دنبال اون دختره
شهاب لبخند زد و نگاهی به سیگارش انداخت، مردی که کنارش بود کمی ترسید و به مردی که نشسته بود نگاه کرد، می دانست اتفاق خوبی قرار نیست رخ بدهد اما آن مرد بی خبر بود پشت آن آرامش چه خبر است.
سیگار را نزدیک لبش کرد و پک عمیقی به آن زد، به کیف نگاه کرد و گفت:
-پس مشکلاتتو با اون پول حل کردی، واسه سفت موندیویژگیهای کانال VIP
🔺در طول هفته یک شب در میون دو پارت گذاشته میشه، اما تو vip هر شب پارت داریم،(البته از همین ابتدا کلی پارت تو کانال آماده ی خوندنه) کانال خلوت و بدون تبلیغات و دسترسی راحت تر به پارتا، از همه مهم تر حمایت از نویسنده❤️
کافیه تنها با پرداخت 40هزار تومان عضو کانال VIP #رد_خون بشید ✨🔥
مریم روح پرور زمین
۵۸۹۲۱۰۱۳۵۶۴۸۶۳۹۵
شات واریز رو برای *یکی از دو آیدی ادمین ارسال کنید و منتظر پاسخ باشید، لطفا فقط برای یک نفر ارسال کنید🍃🌱
@Darya_1320
@Tanin0489
در کانال وی آی پی پارت 750هستیم
#پارت_سیصد_چهل_دو
-درست گفته، اما به مسلم میگم یه پیتزای خوب تو خونه درست کنه، شد؟
-شد
-بذار من یه زنگ بزنم حالا مامان خانمتو بپرسم
گوشی را روشن کرد و تماس گرفت، صدای بوق از ایرپاد در گوشش نشست.
-الو
-سلام حالش چطوره
-سلام آقای صدر، اتفاقا منتظر تماستون بودم
شهاب نگران گفت:
-چیزی شده؟!
-نه نگران نباشید، خدارو شکر آب ریه کمتر شده و این یعنی داره تخلیه میشه و زیاد نمیشه و اینکه اکسیژن خون به خوبی داره بالا میاد
شهاب لبخند زد و آن زن گفت:
-نشونه های خوبیه
-میام اون جا
-باشه
تماس قطع شد، شهاب سر چرخاند به خیابان نگاه کرد و هامین نگران گفت:
-مامانم خوبه؟
شهاب سریع نگاهش کرد و گفت:
-این دکترش بود
-چی دفت؟
-گفت این آلا خانم داره حالش خوب میشه که زود بیاد پیش تنها مرد زندگیش
لب هامین کش آمد و با ذوق گفت:
-واقعی؟
-خیلی واقعی
-آخ جون!
صدای فریاد شادی هامین در ماشین پیچید، شهاب لبخند زد و یادش آمد به شب قبل که آلا آن دنیا رفت و برگشت، اطمینان داشت برگشتش فقط برای آن پسر بچه بود که تا لحظه ی آخر بهوشی اش نگرانش بود.
دلش می خواست نخ سیگاری آتش بزند، اما به خاطر هامین منصرف شد، آن مرد کسی نبود که رعایت بقیه را بکند و هر کار که دلش می خواست انجام می داد، اما هامین برایش فرق داشت و البته آلا او را دست او سپرده بود.
*
مرد با ترس به او که روی صندلی نشسته بود و خونسرد موکا می خورد نگاه می کرد، شهاب کمی دیگر از آن موکا را خورد و در پاکت سیگارش را با انگشتش باز کرد، نخ سیگاری بین لبش گرفت و به آن مرد اشاره کرد، مرد سریع کیف سامسونت کوچکی رو میز گذاشت و درش را باز کرد.
مردی که نشسته بود با دیدن آن همه پول چشمانش گرد شد اما صدای فندک شهاب باعث شد بترسد سریع به او نگاه کند، شهاب پک عمیقی به سیگارش زد و گفت:
-با اون نگاه حریصت یعنی این پول خیلی بیشتر پولیه که بهت دادن تا بری دم اون خوابگاه
مرد جا خورد و سریع گفت:
-پول چیه...من پولی نگرفتم واقعا رفتم دنبال اون دختره
شهاب لبخند زد و نگاهی به سیگارش انداخت، مردی که کنارش بود کمی ترسید و به مردی که نشسته بود نگاه کرد، می دانست اتفاق خوبی قرار نیست رخ بدهد اما آن مرد بی خبر بود پشت آن آرامش چه خبر است.
سیگار را نزدیک لبش کرد و پک عمیقی به آن زد، به کیف نگاه کرد و گفت:
-پس مشکلاتتو با اون پول حل کردی، واسه سفت موندیویژگیهای کانال VIP
🔺در طول هفته یک شب در میون دو پارت گذاشته میشه، اما تو vip هر شب پارت داریم،(البته از همین ابتدا کلی پارت تو کانال آماده ی خوندنه) کانال خلوت و بدون تبلیغات و دسترسی راحت تر به پارتا، از همه مهم تر حمایت از نویسنده❤️
کافیه تنها با پرداخت 40هزار تومان عضو کانال VIP #رد_خون بشید ✨🔥
مریم روح پرور زمین
۵۸۹۲۱۰۱۳۵۶۴۸۶۳۹۵
شات واریز رو برای *یکی از دو آیدی ادمین ارسال کنید و منتظر پاسخ باشید، لطفا فقط برای یک نفر ارسال کنید🍃🌱
@Darya_1320
@Tanin0489
در کانال وی آی پی پارت 750هستیم
#رد_خون
#پارت_سیصد_چهل_سه
مرد ابرو در هم کشید و گفت:
-شما کی هستید؟
شهاب لیوان موکا را بالا برد، مرد سریع لیوان را گرفت و شهاب از سر جایش بلند شد و گفت:
-بعضیا فقط میگن شهاب صدر، اما خیلیا میگن عامل بدبختیمون، عامل روزگار سیاهمون
مرد ترسید و شهاب به ساعتش نگاهی انداخت و گفت:
-دیگه ازت جواب نمی خوام، فرصت داشتی از دست دادی، می تونی مابقی عمرتو با روزی هزار بار نوشتن غلط کردم بگذرونی، اما خب فایده نداره، چون زمان به این لحظه بر نمی گرده
راه افتاد مرد سریع ایستاد و گفت:
-یعنی چی؟!
شهاب ایستاد اما سمتش نچرخید و گفت:
-تا حالا دو میلیارد با چشم دیدی؟
مرد جا خورد و سریع گفت:
-نه
-خب خوبه بازم نمی بنی، اما بیخود کردی خودتو بدهکار کردی که بابتش بیوفتی گوشه ی زندون اونم تا آخر عمر چون نداری که پرداختش کنی
-چی میگی؟!
شهاب به یک باره چرخید و چنان مشتش در صورت آن مرد نشست که مرد پرت شد روی زمین و صندلی واژگون شد، عربده ی شهاب بالا رفت:
-الان قشنگ می فهمی چه گوه بزرگ تر از دهنت خوردی، الان دیگه باید بفهمی اون کسی که انداختت جلو، بزرگ ترین دشمنت بوده که باعث شد تا آخر عمرت زجر بکشی
نیش خند زد و گفت:
-اگر آدم بودی حداقل این چمدون واسه تو می شد و مجازات کمتری واست در نظر می گرفتم، اما خب پشت پا زدی به بخت سیاهت
راه افتاد و گفت:
-طلبکارات میان سراغت، قشنگ می فهمی کار نکرده اما سوختن چه شکلیه
مرد با صورت خونی وحشت زده از جایش بلند شد و گفت:
-بخدا نمی دونم کی بود...یه شماره زنگ زد گفت این کارو کنی برات پول می فرستم، باور نکردم فرداش یه مقدار پول تو یه کیف جلوی در خونم بود، گفت کارمو بکنم بقیه پولو بهم میده...بخدا نمی دونم کی بود، اما یه زن بود
شهاب جلوی در ایستاده بود و مرد با زاری گفت:
-بدبختم نکن
شهاب نیش خند زد سر چرخاند و گفت:
-حیفه بیوفتی زندون، بذار بیرون باشی بفهمی بدبختی واقعی چه شکلیه
-آقا تورو خدا
شهاب بی توجه سمت ماشینش رفت، به مرد نگاه کرد و اشاره کرد، مرد با اطمینان سر تکان داد و گفت:
-باشه آقا
درون ماشین نشست و سریع ماشین را به حرکت در آورد، چشم ریز کرد و زیر لب غرید:
-فقط امیدوارم این زن از طرف من نباشه
تلفنش زنگ خورد، به گوشی نگاه کرد شماره را نشناخت، دست روی گوشش گذاشت و جواب داد:
-بله
-سلام مادر
شهاب مکث کرد و زیر لب گفت:
-خانجون!
-شما کجا هستید مادر هر چی زنگ میزنم آلا گوشیش نمیگیره
شهاب سریع گفت:
-آلا...یکم کاراش زیاده
-حالتون خوبه؟
-خوبیم
-هامین خوبه؟
-آره اونم خوبه
ویژگیهای کانال VIP
🔺در طول هفته یک شب در میون دو پارت گذاشته میشه، اما تو vip هر شب پارت داریم،(البته از همین ابتدا کلی پارت تو کانال آماده ی خوندنه) کانال خلوت و بدون تبلیغات و دسترسی راحت تر به پارتا، از همه مهم تر حمایت از نویسنده❤️
کافیه تنها با پرداخت 40هزار تومان عضو کانال VIP #رد_خون بشید ✨🔥
مریم روح پرور زمین
6219861805240750
فیش واریزی به آیدی ادمین ارسال کنید و منتظر پاسخ باشید، لطفا صبور باشید، چون تعداد بالاس و ادمین یک نفره تا به همه رسیدگی کنه🍃🌱
👇🏻
@Darya_1320
در کانال وی آی پی پارت 790هستیم
#پارت_سیصد_چهل_سه
مرد ابرو در هم کشید و گفت:
-شما کی هستید؟
شهاب لیوان موکا را بالا برد، مرد سریع لیوان را گرفت و شهاب از سر جایش بلند شد و گفت:
-بعضیا فقط میگن شهاب صدر، اما خیلیا میگن عامل بدبختیمون، عامل روزگار سیاهمون
مرد ترسید و شهاب به ساعتش نگاهی انداخت و گفت:
-دیگه ازت جواب نمی خوام، فرصت داشتی از دست دادی، می تونی مابقی عمرتو با روزی هزار بار نوشتن غلط کردم بگذرونی، اما خب فایده نداره، چون زمان به این لحظه بر نمی گرده
راه افتاد مرد سریع ایستاد و گفت:
-یعنی چی؟!
شهاب ایستاد اما سمتش نچرخید و گفت:
-تا حالا دو میلیارد با چشم دیدی؟
مرد جا خورد و سریع گفت:
-نه
-خب خوبه بازم نمی بنی، اما بیخود کردی خودتو بدهکار کردی که بابتش بیوفتی گوشه ی زندون اونم تا آخر عمر چون نداری که پرداختش کنی
-چی میگی؟!
شهاب به یک باره چرخید و چنان مشتش در صورت آن مرد نشست که مرد پرت شد روی زمین و صندلی واژگون شد، عربده ی شهاب بالا رفت:
-الان قشنگ می فهمی چه گوه بزرگ تر از دهنت خوردی، الان دیگه باید بفهمی اون کسی که انداختت جلو، بزرگ ترین دشمنت بوده که باعث شد تا آخر عمرت زجر بکشی
نیش خند زد و گفت:
-اگر آدم بودی حداقل این چمدون واسه تو می شد و مجازات کمتری واست در نظر می گرفتم، اما خب پشت پا زدی به بخت سیاهت
راه افتاد و گفت:
-طلبکارات میان سراغت، قشنگ می فهمی کار نکرده اما سوختن چه شکلیه
مرد با صورت خونی وحشت زده از جایش بلند شد و گفت:
-بخدا نمی دونم کی بود...یه شماره زنگ زد گفت این کارو کنی برات پول می فرستم، باور نکردم فرداش یه مقدار پول تو یه کیف جلوی در خونم بود، گفت کارمو بکنم بقیه پولو بهم میده...بخدا نمی دونم کی بود، اما یه زن بود
شهاب جلوی در ایستاده بود و مرد با زاری گفت:
-بدبختم نکن
شهاب نیش خند زد سر چرخاند و گفت:
-حیفه بیوفتی زندون، بذار بیرون باشی بفهمی بدبختی واقعی چه شکلیه
-آقا تورو خدا
شهاب بی توجه سمت ماشینش رفت، به مرد نگاه کرد و اشاره کرد، مرد با اطمینان سر تکان داد و گفت:
-باشه آقا
درون ماشین نشست و سریع ماشین را به حرکت در آورد، چشم ریز کرد و زیر لب غرید:
-فقط امیدوارم این زن از طرف من نباشه
تلفنش زنگ خورد، به گوشی نگاه کرد شماره را نشناخت، دست روی گوشش گذاشت و جواب داد:
-بله
-سلام مادر
شهاب مکث کرد و زیر لب گفت:
-خانجون!
-شما کجا هستید مادر هر چی زنگ میزنم آلا گوشیش نمیگیره
شهاب سریع گفت:
-آلا...یکم کاراش زیاده
-حالتون خوبه؟
-خوبیم
-هامین خوبه؟
-آره اونم خوبه
ویژگیهای کانال VIP
🔺در طول هفته یک شب در میون دو پارت گذاشته میشه، اما تو vip هر شب پارت داریم،(البته از همین ابتدا کلی پارت تو کانال آماده ی خوندنه) کانال خلوت و بدون تبلیغات و دسترسی راحت تر به پارتا، از همه مهم تر حمایت از نویسنده❤️
کافیه تنها با پرداخت 40هزار تومان عضو کانال VIP #رد_خون بشید ✨🔥
مریم روح پرور زمین
6219861805240750
فیش واریزی به آیدی ادمین ارسال کنید و منتظر پاسخ باشید، لطفا صبور باشید، چون تعداد بالاس و ادمین یک نفره تا به همه رسیدگی کنه🍃🌱
👇🏻
@Darya_1320
در کانال وی آی پی پارت 790هستیم
#رد_خون
#پارت_سیصد_چهل_چهار
-دل نگرانتون شدم، خواب بد دیدم، از عباس خواستم با گوشیش زنگ بزنه به تو
شهاب کلافه دستی در موهایش کشید و گفت:
-همه حالمون خوبه
-دوست دارم صدای آلارو بشنوم
-چیزه، یعنی آلا هامینو برده کلاس... منم سر کارم
-هر وقت رفتی پیشش زنگ بزنید می خوام صداشو بشنوم
-باشه فقط یکم سر من شلوغه
خانجون مشکوک گفت:
-یعنی چی؟ یعنی دیر میری پیش زنو بچت؟
یک ابروی شهاب بالا رفت و خانجون عصبی گفت:
-مگه نگفتم خانوادت مهم تر از کارت باید باشه، نباید دیر شبا بر...
-نه بابا نگفتم دیر میرم که، دیر برم آلا راهم نمیده
خانجون لبخند زد و گفت:
-تو باید همه حواست اول به آلا باشه و بعد هامین
-هست خانجون
-باشه مادر، منتظر هستم زنگ بزنی
-میگم خانجون
-بله
شهاب عصبی ماشین را نگه داشت و گفت:
-نمی خواستم ناراحتتون کنم، اما من یه کاری برام پیش اومده ایران نیستم، اما حتما هر جوریه زنگ میزنم آلا که به شما زنگ بزنه
-از دست شما جوونا
-آلا نتونست بیاد، یعنی منم زود بر می گردم پیشش
-باشه
-نگران نباشید همه حالشون خوبه
-خدارو شکر
با خانجون خداحافظی کرد اما با اتمام حرفش مشتش روی فرمان ماشین کوبیده شد، همان مشت را جلوی دهانش گرفت، چهار روز گذشته بود و همچنان وضعیت آلا ثابت بود و هنوز چشمانش را باز نکرده بود، نخ سیگاری آتش زد و ماشین را به حرکت در آورد و عصبی تماس گرفت.
-بله آقای صدر
-یه زن پشت ماجرا هست می خوام پیداش کنی
-کدومشون گفت؟
-هر دوی اون مردا ماجراشون یه شکل بود، زنه نرفته سراغشون اما زندگیشون رو گلو بلبل کرده
-دشمن داره این دختر؟
-نمی دونم
پکی به سیگارش زد و ادمه داد:
-اما یه احتمالم می دم از طرف من باشه
-یعنی زنه به خاطر تو...
-آره، حالا ببین کیه و قصدش چی بوده
-ردی از خودش گذاشته؟
-نه
-پس سخته
-هر جوریه پیداش کن
-باشه، با ترسوندنش تو مجازی شروع می کنیم
فرمان را چرخاند و در خیابان آشنایی آن روز ها پیچید و گفت:
-چی کار؟
-میتونی امروز پیج این پسر بچه رو بدی بهم؟
-شماره میدم یه دخترس با اون هماهنگ شو، بگو از طرف منی
-باشه
-مشکلی نیست که رو بشه شکایت اساسی شده؟
-نه
-خوبه پس می دونم چی کار کنم، البته این جوری خیلی به نفع همین زنیه که تو دنبال شکایتش هستی تموم میشه، یعنی کاملا شایعه ها کنار میره اما باید بدونی زمان بره کسی که هیچ ردی از خودش به جا نذاشته پیدا بشه
شهاب به ساختمان بیمارستان نگاه کرد و نیش خند زد و گفت:
-اما تو به راحتی می تونی
ویژگیهای کانال VIP
🔺در طول هفته یک شب در میون دو پارت گذاشته میشه، اما تو vip هر شب پارت داریم،(البته از همین ابتدا کلی پارت تو کانال آماده ی خوندنه) کانال خلوت و بدون تبلیغات و دسترسی راحت تر به پارتا، از همه مهم تر حمایت از نویسنده❤️
کافیه تنها با پرداخت 40هزار تومان عضو کانال VIP #رد_خون بشید ✨🔥
مریم روح پرور زمین
6219861805240750
فیش واریزی به آیدی ادمین ارسال کنید و منتظر پاسخ باشید، لطفا صبور باشید، چون تعداد بالاس و ادمین یک نفره تا به همه رسیدگی کنه🍃🌱
👇🏻
@Darya_1320
در کانال وی آی پی پارت 790هستیم
#پارت_سیصد_چهل_چهار
-دل نگرانتون شدم، خواب بد دیدم، از عباس خواستم با گوشیش زنگ بزنه به تو
شهاب کلافه دستی در موهایش کشید و گفت:
-همه حالمون خوبه
-دوست دارم صدای آلارو بشنوم
-چیزه، یعنی آلا هامینو برده کلاس... منم سر کارم
-هر وقت رفتی پیشش زنگ بزنید می خوام صداشو بشنوم
-باشه فقط یکم سر من شلوغه
خانجون مشکوک گفت:
-یعنی چی؟ یعنی دیر میری پیش زنو بچت؟
یک ابروی شهاب بالا رفت و خانجون عصبی گفت:
-مگه نگفتم خانوادت مهم تر از کارت باید باشه، نباید دیر شبا بر...
-نه بابا نگفتم دیر میرم که، دیر برم آلا راهم نمیده
خانجون لبخند زد و گفت:
-تو باید همه حواست اول به آلا باشه و بعد هامین
-هست خانجون
-باشه مادر، منتظر هستم زنگ بزنی
-میگم خانجون
-بله
شهاب عصبی ماشین را نگه داشت و گفت:
-نمی خواستم ناراحتتون کنم، اما من یه کاری برام پیش اومده ایران نیستم، اما حتما هر جوریه زنگ میزنم آلا که به شما زنگ بزنه
-از دست شما جوونا
-آلا نتونست بیاد، یعنی منم زود بر می گردم پیشش
-باشه
-نگران نباشید همه حالشون خوبه
-خدارو شکر
با خانجون خداحافظی کرد اما با اتمام حرفش مشتش روی فرمان ماشین کوبیده شد، همان مشت را جلوی دهانش گرفت، چهار روز گذشته بود و همچنان وضعیت آلا ثابت بود و هنوز چشمانش را باز نکرده بود، نخ سیگاری آتش زد و ماشین را به حرکت در آورد و عصبی تماس گرفت.
-بله آقای صدر
-یه زن پشت ماجرا هست می خوام پیداش کنی
-کدومشون گفت؟
-هر دوی اون مردا ماجراشون یه شکل بود، زنه نرفته سراغشون اما زندگیشون رو گلو بلبل کرده
-دشمن داره این دختر؟
-نمی دونم
پکی به سیگارش زد و ادمه داد:
-اما یه احتمالم می دم از طرف من باشه
-یعنی زنه به خاطر تو...
-آره، حالا ببین کیه و قصدش چی بوده
-ردی از خودش گذاشته؟
-نه
-پس سخته
-هر جوریه پیداش کن
-باشه، با ترسوندنش تو مجازی شروع می کنیم
فرمان را چرخاند و در خیابان آشنایی آن روز ها پیچید و گفت:
-چی کار؟
-میتونی امروز پیج این پسر بچه رو بدی بهم؟
-شماره میدم یه دخترس با اون هماهنگ شو، بگو از طرف منی
-باشه
-مشکلی نیست که رو بشه شکایت اساسی شده؟
-نه
-خوبه پس می دونم چی کار کنم، البته این جوری خیلی به نفع همین زنیه که تو دنبال شکایتش هستی تموم میشه، یعنی کاملا شایعه ها کنار میره اما باید بدونی زمان بره کسی که هیچ ردی از خودش به جا نذاشته پیدا بشه
شهاب به ساختمان بیمارستان نگاه کرد و نیش خند زد و گفت:
-اما تو به راحتی می تونی
ویژگیهای کانال VIP
🔺در طول هفته یک شب در میون دو پارت گذاشته میشه، اما تو vip هر شب پارت داریم،(البته از همین ابتدا کلی پارت تو کانال آماده ی خوندنه) کانال خلوت و بدون تبلیغات و دسترسی راحت تر به پارتا، از همه مهم تر حمایت از نویسنده❤️
کافیه تنها با پرداخت 40هزار تومان عضو کانال VIP #رد_خون بشید ✨🔥
مریم روح پرور زمین
6219861805240750
فیش واریزی به آیدی ادمین ارسال کنید و منتظر پاسخ باشید، لطفا صبور باشید، چون تعداد بالاس و ادمین یک نفره تا به همه رسیدگی کنه🍃🌱
👇🏻
@Darya_1320
در کانال وی آی پی پارت 790هستیم
#رد_خون
#پارت_سیصد_چهل_پنج
مرد بلند خندید و گفت:
-من که افتخار می کنم آقای صدر رفیقمه ببینم تو افتخار می کنی من رفیقتم!
-زودتر جفتو جورش کن
-به به چه افتخاری
-فعلا
تماس را قطع کرد، نگهبان با دیدن ماشین شهاب سریع دکمه فشرد تا راه برای او باز شود و او با سرعت وارد محوطه ی بیمارستان شد، ماشین را پارک کرد و همان جور که تماس می گرفت راه افتاد.
-الو آقا شهاب
-یه نفر بهت زنگ می زنه، احتمالا ازت می خواد بری جایی، بهش اعتماد کن و برو، گوشیتم ببر
-چیزی شده؟
-نترس، فقط اعتماد کن و برو
-نه، نترسیدم فقط نگران شدم
-چیزی نیست، به نفع آلاست، کارایی که میگه انجام بده، زنگ زدم بگم بهت زنگ زدن جواب بده
-باشه، شما کجایید؟
-تازه اومدم بیمارستان، هنوز آلارو ندیدم
-من صبح اون جا بودم، چیز خاصی نشده، این منو می ترسونه، الان شش روز شده که بیهوشه...خیلی می ترسم
بغض کرد اما شهاب عصبی غرید:
-خوب میشه
تماس را قطع کرد و شماره ی مژگان را ارسال کرد، بی توجه به سلام کردن اطرافیان، وارد آسانسور شد و دکمه فشرد و برای رهام نوشت:
-هامین غذا کم خورد، بهش عصرونه بده به شکری هم بگو زودتر تمومش کنه هامین خسته نشه
پیام را فرستاد، در آسانسور کنار رفت، با قدم بلندی بیرون رفت، با دیدن دایی که داشت چیزی یادداشت می کرد، اول از همه سمت او رفت و با صدای بلندی گفت:
-تا حالا نباید تغییری ایجاد می شد؟
دایی نگاهش کرد و گفت:
-آقای همیشه عصبانی هم که از راه رسید
-من اصلا حوصله ی مسخره بازیو این حرفای بچه گانه رو ندارم، پس بگو دلیل این همه بیهوشی چیه، چرا با وجود اون لوله تغییری ایجاد نشده؟
-تو دنبال تغییری ما دنبال اینکه حالش بدتر نشه
-تا کی؟ تا کی بدتر نشه؟ ماه ها یا سال ها؟
دایی به اطراف نگاه کرد و گفت:
-شهاب آروم
-نیستم، باید یه کاری کنی، اون لوله ی کوفتی واسه چی وصله، مگه نگفتی آب ریه تخلیه شده؟
-شده
-پس چه خبره؟
-اکسیژن خون بالا نمیاد
-پس یه کاری کن بالا بیاد اون همه مدرک و آمریکا درس خوندن واسه چیه؟
-شهاب
دست شهاب بالا آمد و تهدید وار گفت:
-هیچ توضیحی ازت نمی خوام، اون دختر باید کاملا خوب بشه، باید زود چشماشو باز کنه
-من مگه خدا هستم؟
-هر کی هستی باید همین کاریو کنی که من گفتم
-زورگویی بخشی از وجودت شده
-شد؟
-شها...
-گفتم شد؟
دایی چشم بست و کلافه گفت:
-باید یه چیزی بهت بگم
ویژگیهای کانال VIP
🔺در طول هفته یک شب در میون دو پارت گذاشته میشه، اما تو vip هر شب پارت داریم،(البته از همین ابتدا کلی پارت تو کانال آماده ی خوندنه) کانال خلوت و بدون تبلیغات و دسترسی راحت تر به پارتا، از همه مهم تر حمایت از نویسنده❤️
کافیه تنها با پرداخت 40هزار تومان عضو کانال VIP #رد_خون بشید ✨🔥
مریم روح پرور زمین
6219861805240750
فیش واریزی به آیدی ادمین ارسال کنید و منتظر پاسخ باشید، لطفا صبور باشید، چون تعداد بالاس و ادمین یک نفره تا به همه رسیدگی کنه🍃🌱
👇🏻
@Darya_1320
در کانال وی آی پی پارت 790هستیم
#پارت_سیصد_چهل_پنج
مرد بلند خندید و گفت:
-من که افتخار می کنم آقای صدر رفیقمه ببینم تو افتخار می کنی من رفیقتم!
-زودتر جفتو جورش کن
-به به چه افتخاری
-فعلا
تماس را قطع کرد، نگهبان با دیدن ماشین شهاب سریع دکمه فشرد تا راه برای او باز شود و او با سرعت وارد محوطه ی بیمارستان شد، ماشین را پارک کرد و همان جور که تماس می گرفت راه افتاد.
-الو آقا شهاب
-یه نفر بهت زنگ می زنه، احتمالا ازت می خواد بری جایی، بهش اعتماد کن و برو، گوشیتم ببر
-چیزی شده؟
-نترس، فقط اعتماد کن و برو
-نه، نترسیدم فقط نگران شدم
-چیزی نیست، به نفع آلاست، کارایی که میگه انجام بده، زنگ زدم بگم بهت زنگ زدن جواب بده
-باشه، شما کجایید؟
-تازه اومدم بیمارستان، هنوز آلارو ندیدم
-من صبح اون جا بودم، چیز خاصی نشده، این منو می ترسونه، الان شش روز شده که بیهوشه...خیلی می ترسم
بغض کرد اما شهاب عصبی غرید:
-خوب میشه
تماس را قطع کرد و شماره ی مژگان را ارسال کرد، بی توجه به سلام کردن اطرافیان، وارد آسانسور شد و دکمه فشرد و برای رهام نوشت:
-هامین غذا کم خورد، بهش عصرونه بده به شکری هم بگو زودتر تمومش کنه هامین خسته نشه
پیام را فرستاد، در آسانسور کنار رفت، با قدم بلندی بیرون رفت، با دیدن دایی که داشت چیزی یادداشت می کرد، اول از همه سمت او رفت و با صدای بلندی گفت:
-تا حالا نباید تغییری ایجاد می شد؟
دایی نگاهش کرد و گفت:
-آقای همیشه عصبانی هم که از راه رسید
-من اصلا حوصله ی مسخره بازیو این حرفای بچه گانه رو ندارم، پس بگو دلیل این همه بیهوشی چیه، چرا با وجود اون لوله تغییری ایجاد نشده؟
-تو دنبال تغییری ما دنبال اینکه حالش بدتر نشه
-تا کی؟ تا کی بدتر نشه؟ ماه ها یا سال ها؟
دایی به اطراف نگاه کرد و گفت:
-شهاب آروم
-نیستم، باید یه کاری کنی، اون لوله ی کوفتی واسه چی وصله، مگه نگفتی آب ریه تخلیه شده؟
-شده
-پس چه خبره؟
-اکسیژن خون بالا نمیاد
-پس یه کاری کن بالا بیاد اون همه مدرک و آمریکا درس خوندن واسه چیه؟
-شهاب
دست شهاب بالا آمد و تهدید وار گفت:
-هیچ توضیحی ازت نمی خوام، اون دختر باید کاملا خوب بشه، باید زود چشماشو باز کنه
-من مگه خدا هستم؟
-هر کی هستی باید همین کاریو کنی که من گفتم
-زورگویی بخشی از وجودت شده
-شد؟
-شها...
-گفتم شد؟
دایی چشم بست و کلافه گفت:
-باید یه چیزی بهت بگم
ویژگیهای کانال VIP
🔺در طول هفته یک شب در میون دو پارت گذاشته میشه، اما تو vip هر شب پارت داریم،(البته از همین ابتدا کلی پارت تو کانال آماده ی خوندنه) کانال خلوت و بدون تبلیغات و دسترسی راحت تر به پارتا، از همه مهم تر حمایت از نویسنده❤️
کافیه تنها با پرداخت 40هزار تومان عضو کانال VIP #رد_خون بشید ✨🔥
مریم روح پرور زمین
6219861805240750
فیش واریزی به آیدی ادمین ارسال کنید و منتظر پاسخ باشید، لطفا صبور باشید، چون تعداد بالاس و ادمین یک نفره تا به همه رسیدگی کنه🍃🌱
👇🏻
@Darya_1320
در کانال وی آی پی پارت 790هستیم
#رد_خون
#پارت_سیصد_چهل_شش
شهاب مشکوک چشم ریز کرد و گفت:
-چی؟!
-یه دارو هست که اصلا ایران نیست
-خب!
-بدن آلا خیلی ضعیف شده، واقعیت اینه که مغزش توان هوشیاری نداره
این بار شهاب سکوت کرد، خیره بود به دایی و دایی کلافه گفت:
-می دونم باید بهت می گفتم اما تو خیلی بهم ریختی، در ضمن امیدت خیلی زیاد بود، من تمام سعیمو کردم
شهاب ابرو در هم کشید و گفت:
-در مورد دارو چی گفتی؟
-یه دارو هست که من احتمال شصت درصد میدم که حالشو خوب کنه، اما همین جور که گفتم ایران نیست
-دارو لازم بود و به من نگفتی؟
-فکر می کردم می تونیم خوبش کنیم، اما دیشب فهمیدم تقریبا درصد هوشیاریش کمتر و کمتر میشه و ممکنه مرگ مغزی بش...
دست شهاب سریع بالا آمد و با حرص غرید:
-نمیشه، نمی ذارم که بشه
دایی ناراحت نگاهش می کرد و شهاب عصبی فریاد زد:
-این نگاه مسخره ی دلسوزیتو از رو من بردار بگو اون دارو چیه
-وقت کمه تو که نمی تون...
-تو فقط اسم بگو
-پولش خیلی زی...
شهاب به یکباره با یک دست روپوش سفیدش را چنگ زد از لای دندانش غرید:
-اسم بگو
-باشه باشه...آروم باش، فقط اینو رو راست بهت میگم که هر لحظه ممکنه آلا کاملا مرگ مغزی بشه، مخصوصا که اگر خیلی خوش بین نگاه کنیم این دارو نهایت دو هفته میکشه به دستمون برسه احتما...
-خیلی زودتر تصورت میرسه، آلا چیزیش نمیشه
راه افتاد و گفت:
-الانم می خوام ببینمش، تو اتاقش، تنها، بدون هیچ پرسنلی
دایی چشم بست و زیر لب گفت:
-انقدر برات عزیزه، که به خاطرش این همه کار می کنی، حتی ذره ای پولش برات مهم نیست؟!
سر چرخاند به دور شدنش نگاه کرد و گفت:
-چی تو وجود این دختره که تونسته با تو این کارو کنه!
*
گوشی را روی میز گذاشت، چرخید درون آینه نگاه کرد، فقط چشمانش مشخص بود، بینی و دهانش با دو ماسک پوشیده شده بود و کلاه آبی رنگی روی سرش بود، سر پایین برد، نفسش را بیرون داد، به گوشی روی میز نگاه کرد، منتظر تماس بود، اما آن لحظه احتیاج داشت به اتاق آن دختر برود.
سریع چرخید و بلند گفت:
-باز کن
مردی که پشت در بود در را باز کرد، شهاب بیرون رفت و گفت:
-گفتید از اتاق بیرون برن؟
-شما برید تو، اونا میان بیرون
جلوی در اتاق آلا ایستاد، مرد در را باز کرد و او وارد شد به آن دو دختر نگاه کرد، هر دو خواستند بیرون بروند، شهاب به شیشه نگاه کرد و گفت:
-پرده ی اون جارو یکی بکشه بعد بره
ویژگیهای کانال VIP
🔺در طول هفته یک شب در میون دو پارت گذاشته میشه، اما تو vip هر شب پارت داریم،(البته از همین ابتدا کلی پارت تو کانال آماده ی خوندنه) کانال خلوت و بدون تبلیغات و دسترسی راحت تر به پارتا، از همه مهم تر حمایت از نویسنده❤️
کافیه تنها با پرداخت 40هزار تومان عضو کانال VIP #رد_خون بشید ✨🔥
مریم روح پرور زمین
6219861805240750
فیش واریزی به آیدی ادمین ارسال کنید و منتظر پاسخ باشید، لطفا صبور باشید، چون تعداد بالاس و ادمین یک نفره تا به همه رسیدگی کنه🍃🌱
👇🏻
@Darya_1320
در کانال وی آی پی پارت 790هستیم
#پارت_سیصد_چهل_شش
شهاب مشکوک چشم ریز کرد و گفت:
-چی؟!
-یه دارو هست که اصلا ایران نیست
-خب!
-بدن آلا خیلی ضعیف شده، واقعیت اینه که مغزش توان هوشیاری نداره
این بار شهاب سکوت کرد، خیره بود به دایی و دایی کلافه گفت:
-می دونم باید بهت می گفتم اما تو خیلی بهم ریختی، در ضمن امیدت خیلی زیاد بود، من تمام سعیمو کردم
شهاب ابرو در هم کشید و گفت:
-در مورد دارو چی گفتی؟
-یه دارو هست که من احتمال شصت درصد میدم که حالشو خوب کنه، اما همین جور که گفتم ایران نیست
-دارو لازم بود و به من نگفتی؟
-فکر می کردم می تونیم خوبش کنیم، اما دیشب فهمیدم تقریبا درصد هوشیاریش کمتر و کمتر میشه و ممکنه مرگ مغزی بش...
دست شهاب سریع بالا آمد و با حرص غرید:
-نمیشه، نمی ذارم که بشه
دایی ناراحت نگاهش می کرد و شهاب عصبی فریاد زد:
-این نگاه مسخره ی دلسوزیتو از رو من بردار بگو اون دارو چیه
-وقت کمه تو که نمی تون...
-تو فقط اسم بگو
-پولش خیلی زی...
شهاب به یکباره با یک دست روپوش سفیدش را چنگ زد از لای دندانش غرید:
-اسم بگو
-باشه باشه...آروم باش، فقط اینو رو راست بهت میگم که هر لحظه ممکنه آلا کاملا مرگ مغزی بشه، مخصوصا که اگر خیلی خوش بین نگاه کنیم این دارو نهایت دو هفته میکشه به دستمون برسه احتما...
-خیلی زودتر تصورت میرسه، آلا چیزیش نمیشه
راه افتاد و گفت:
-الانم می خوام ببینمش، تو اتاقش، تنها، بدون هیچ پرسنلی
دایی چشم بست و زیر لب گفت:
-انقدر برات عزیزه، که به خاطرش این همه کار می کنی، حتی ذره ای پولش برات مهم نیست؟!
سر چرخاند به دور شدنش نگاه کرد و گفت:
-چی تو وجود این دختره که تونسته با تو این کارو کنه!
*
گوشی را روی میز گذاشت، چرخید درون آینه نگاه کرد، فقط چشمانش مشخص بود، بینی و دهانش با دو ماسک پوشیده شده بود و کلاه آبی رنگی روی سرش بود، سر پایین برد، نفسش را بیرون داد، به گوشی روی میز نگاه کرد، منتظر تماس بود، اما آن لحظه احتیاج داشت به اتاق آن دختر برود.
سریع چرخید و بلند گفت:
-باز کن
مردی که پشت در بود در را باز کرد، شهاب بیرون رفت و گفت:
-گفتید از اتاق بیرون برن؟
-شما برید تو، اونا میان بیرون
جلوی در اتاق آلا ایستاد، مرد در را باز کرد و او وارد شد به آن دو دختر نگاه کرد، هر دو خواستند بیرون بروند، شهاب به شیشه نگاه کرد و گفت:
-پرده ی اون جارو یکی بکشه بعد بره
ویژگیهای کانال VIP
🔺در طول هفته یک شب در میون دو پارت گذاشته میشه، اما تو vip هر شب پارت داریم،(البته از همین ابتدا کلی پارت تو کانال آماده ی خوندنه) کانال خلوت و بدون تبلیغات و دسترسی راحت تر به پارتا، از همه مهم تر حمایت از نویسنده❤️
کافیه تنها با پرداخت 40هزار تومان عضو کانال VIP #رد_خون بشید ✨🔥
مریم روح پرور زمین
6219861805240750
فیش واریزی به آیدی ادمین ارسال کنید و منتظر پاسخ باشید، لطفا صبور باشید، چون تعداد بالاس و ادمین یک نفره تا به همه رسیدگی کنه🍃🌱
👇🏻
@Darya_1320
در کانال وی آی پی پارت 790هستیم
#رد_خون
#پارت_سیصد_چهل_هفت
یکی از دختر ها سمت شیشه رفت و شهاب طرف دیگر پرده ی پلاستیکی رفت، به آلا نگاه کرد، پرده کشیده شد و همه از اتاق بیرون رفتند، با بسته شدن در، شهاب نزدیک او شد و عصبی غرید:
-چقدر به فکر بچتی؟ انقدر که بیوفتی رو این تخت دیگه بلند نشی؟
نیش خند زد بالا سرش ایستاد و گفت:
-جا زدی؟ اما از چی! مادر بودنت یا زن بودنت؟
کمی خم شد دستش را کنار سر آلا گذاشت، چشم چرخاند روی صورتش و گفت:
-جا نزن، نه از مادر بودن نه از زن بودنت، کسی که هم مادر بوده هم پدر باید خیلی قوی تر این حرفا باشه
دستش را برداشت و پشت انگشتانش کنار صورت نرم آلا کشیده شد و گفت:
-یکم دیگه طاقت بیار، کاری می کنم از رو این تخت بلند بشی آلا؛ چون وقت رفتنت الان نیست، الان باید باشی، فقط باشی...
انگشتش را روی چشمان بسته اش کشید و گفت:
-صدامو می شنوی، مطمئنم میشنوی پس بدون باید برگردی، رفتنی وجود نداره آلا، باید برگردی، تو این مورد از همیشه زورگو ترم، نمی ذارم جایی بری
کمی بیشتر خم شد به لوله ای که در سوراخ کنار گردنش بود نگاه کرد، عصبی نگاه گرفت به چتری های کنار رفته اش نگاه کرد و گفت:
-قوی بودنو بلدی، این چند روز هم طاقت بیار، قوی باش تا تموم بشه
با یادآوری لبخند صورت آن دختر، نفس عمیقی کشید و گفت:
-باید برگردی، بازی با روح روانم عادتت شده بود، بیا که خانجونت باز دوباره داره یقمون می گیره
لبخند تلخی زد و آرام گفت:
-لطفا...یکم دیگه طاقت بیار، شهاب نیستم کاری نکنم چشمات باز بشه
گوشی را از جیبش در آورد و گفت:
-گفتن نباید گوشی بیارم
دوربین را روشن کرد و از آلا دو عکس گرفت گفت:
-باید اینو می گرفتم، مطمئنم بعضی روزا هست که نیازه بیام سراغ این عکس
گوشی را در جیبش گذاشت، دست او را گرفت، کمی فشرد و گفت:
-می شنوی دیگه... حق رفتن به جایی نداری، فقط حق برگشت داری، شد؟
کمی ساکت ماند و نگاهش کرد، خم شد و کنار گوشش زمزمه کرد:
-نرو
صاف ایستاد و چرخید سریع پرده را کنار زد، با قدم های بلند سمت در رفت و بازش کرد، به آن دو زن نگاه کرد و گفت:
-برید اتاق بیشتر از قبل مراقبش باشید
کلاهش را عصبی برداشت و در سطل پرت کرد، ماسک هایش را برداشت رو به آن مرد که نگاهش می کرد گفت:
-چند روز چهار چشمی مراقبش باشید
-مشخصه داییت حقیقتو بهت گفته
-خیلی دیر گفته، حساب این کارشو بعد میدم
-فکر می کردیم با دارو درمانی و اون عمل خوب میشه اما بدنش خیلی ضعیف شده، مغز توانی نداره
ویژگیهای کانال VIP
🔺در طول هفته یک شب در میون دو پارت گذاشته میشه، اما تو vip هر شب پارت داریم،(البته از همین ابتدا کلی پارت تو کانال آماده ی خوندنه) کانال خلوت و بدون تبلیغات و دسترسی راحت تر به پارتا، از همه مهم تر حمایت از نویسنده❤️
کافیه تنها با پرداخت 40هزار تومان عضو کانال VIP #رد_خون بشید ✨🔥
مریم روح پرور زمین
6219861805240750
فیش واریزی به آیدی ادمین ارسال کنید و منتظر پاسخ باشید، لطفا صبور باشید، چون تعداد بالاس و ادمین یک نفره تا به همه رسیدگی کنه🍃🌱
👇🏻
@Darya_1320
در کانال وی آی پی پارت 790هستیم
#پارت_سیصد_چهل_هفت
یکی از دختر ها سمت شیشه رفت و شهاب طرف دیگر پرده ی پلاستیکی رفت، به آلا نگاه کرد، پرده کشیده شد و همه از اتاق بیرون رفتند، با بسته شدن در، شهاب نزدیک او شد و عصبی غرید:
-چقدر به فکر بچتی؟ انقدر که بیوفتی رو این تخت دیگه بلند نشی؟
نیش خند زد بالا سرش ایستاد و گفت:
-جا زدی؟ اما از چی! مادر بودنت یا زن بودنت؟
کمی خم شد دستش را کنار سر آلا گذاشت، چشم چرخاند روی صورتش و گفت:
-جا نزن، نه از مادر بودن نه از زن بودنت، کسی که هم مادر بوده هم پدر باید خیلی قوی تر این حرفا باشه
دستش را برداشت و پشت انگشتانش کنار صورت نرم آلا کشیده شد و گفت:
-یکم دیگه طاقت بیار، کاری می کنم از رو این تخت بلند بشی آلا؛ چون وقت رفتنت الان نیست، الان باید باشی، فقط باشی...
انگشتش را روی چشمان بسته اش کشید و گفت:
-صدامو می شنوی، مطمئنم میشنوی پس بدون باید برگردی، رفتنی وجود نداره آلا، باید برگردی، تو این مورد از همیشه زورگو ترم، نمی ذارم جایی بری
کمی بیشتر خم شد به لوله ای که در سوراخ کنار گردنش بود نگاه کرد، عصبی نگاه گرفت به چتری های کنار رفته اش نگاه کرد و گفت:
-قوی بودنو بلدی، این چند روز هم طاقت بیار، قوی باش تا تموم بشه
با یادآوری لبخند صورت آن دختر، نفس عمیقی کشید و گفت:
-باید برگردی، بازی با روح روانم عادتت شده بود، بیا که خانجونت باز دوباره داره یقمون می گیره
لبخند تلخی زد و آرام گفت:
-لطفا...یکم دیگه طاقت بیار، شهاب نیستم کاری نکنم چشمات باز بشه
گوشی را از جیبش در آورد و گفت:
-گفتن نباید گوشی بیارم
دوربین را روشن کرد و از آلا دو عکس گرفت گفت:
-باید اینو می گرفتم، مطمئنم بعضی روزا هست که نیازه بیام سراغ این عکس
گوشی را در جیبش گذاشت، دست او را گرفت، کمی فشرد و گفت:
-می شنوی دیگه... حق رفتن به جایی نداری، فقط حق برگشت داری، شد؟
کمی ساکت ماند و نگاهش کرد، خم شد و کنار گوشش زمزمه کرد:
-نرو
صاف ایستاد و چرخید سریع پرده را کنار زد، با قدم های بلند سمت در رفت و بازش کرد، به آن دو زن نگاه کرد و گفت:
-برید اتاق بیشتر از قبل مراقبش باشید
کلاهش را عصبی برداشت و در سطل پرت کرد، ماسک هایش را برداشت رو به آن مرد که نگاهش می کرد گفت:
-چند روز چهار چشمی مراقبش باشید
-مشخصه داییت حقیقتو بهت گفته
-خیلی دیر گفته، حساب این کارشو بعد میدم
-فکر می کردیم با دارو درمانی و اون عمل خوب میشه اما بدنش خیلی ضعیف شده، مغز توانی نداره
ویژگیهای کانال VIP
🔺در طول هفته یک شب در میون دو پارت گذاشته میشه، اما تو vip هر شب پارت داریم،(البته از همین ابتدا کلی پارت تو کانال آماده ی خوندنه) کانال خلوت و بدون تبلیغات و دسترسی راحت تر به پارتا، از همه مهم تر حمایت از نویسنده❤️
کافیه تنها با پرداخت 40هزار تومان عضو کانال VIP #رد_خون بشید ✨🔥
مریم روح پرور زمین
6219861805240750
فیش واریزی به آیدی ادمین ارسال کنید و منتظر پاسخ باشید، لطفا صبور باشید، چون تعداد بالاس و ادمین یک نفره تا به همه رسیدگی کنه🍃🌱
👇🏻
@Darya_1320
در کانال وی آی پی پارت 790هستیم