رد خون، کانال رسمی کمند(مریم روحپرور)
22.8K subscribers
87 photos
8 videos
49 links
رمان‌های #ماهی #حامی #ترنج #طعم‌جنون #رخپاک #زمردسیاه #عشق‌خاموش #معجزه‌دریا #تاونهان #آغوش‌آتش #متهوش #چتر_بی_باران #گرگم_به_هوا
پارت گذاری رمان های #متهوش و #رد_خون یک شب در میون از یک رمان، به جز تعطیلات رسمی
کپی حتی با ذکر نام پیگرد قانونی دارد
Download Telegram
#رد_خون
#پارت_صد_بیست_پنج

فرنوش کنارش نشست و گفت:
-اصلا می دونید این آدمو یه شب می خواستن تو دام بندازن
سوری و لیلی متعجب نگاهش کردند و فرنوش پکی به سیگارش زد و ادامه داد:
-چند وقت پیشا، وقتی باباش بیشتر سر زبونا بود، یادتونه که، می خواستن شهاب رو خراب کنن که بگن ببین پسر صدر چه شکلیه، بعد خودش جا نماز آب میکشه، بعدم می خواستن بابتش شکایت شکایت کشی بشه به دادگاه برن و آخرم مجبورش کنن با اون دختره ازدواج کنه
ابروهای لیلی بالا رفت و فرنوش خندید گفت:
-این جوری نگاه نکنید، بیچاررو مست کردن کلی هم چیزای دیگه دادن خورد، دختره هم که همین بنفشه ی خودمونه فرستادن جلو، دوربین فیلم و همه چیز آماده، اما اوپس تیرشون خطا رفت و بازم آقا شهاب بی هیچ حرکتی با همون حال بد رفت خوابید و حتی انگشتش به اون دختر نخورد، دیگه هم کسی سعی نکرد اون کارو کنه چون...
خنده ای کرد و گفت:
-شهاب با تک تک آدمای اطرافش کاری کرد که هنوز بدبختا پا نگرفتن از خودشون بدبخت تر خودشونن، پا رو دم بد آدمی گذاشتن، به نتیجه که نرسیدن هیچ، بدتر زندگیشون نابود شد، دیگه حتی جایی نمی تونن درست کار کنن، همین سامی که گوشه ی چشمش همیشه قرمزه و گوشه ی لباشم جای زخم بخیه داره، واسه همون موقع هست که شهاب مثل سگ زده بودش، بعدم پرتش کرده بود خونه ی ننه باباش، انقدر بدبخت شد که دیگه بابای شهاب مداخله کرد که سامی برگرده
سوری سوتی زد و گفت:
-اوه چقدر بی رحمه!
-عزیزم مشخصه که همیشه چقدر بی رحمه
-آره اما اینا که تعریف کردی موی تنم سیخ شد، این آدم رحم نداره، بدبختت می کنه
-آره از همون موقع ترس بقیه به اون بیشتر شده، کسی جرات نداره واسه اون کج بره، هنوزم که به جنس مخالف پا نداده، اصلا براتون عجیب نیست، مردی که اهل مهمونی مشروب هر چیزی هست جز سکس؟!
لیلی شانه بالا انداخت و گفت:
-من فکر می کردم هست اما پنهانیه به خاطر شغل خودش و باباش
-نه بابا، اما تو مصاحبش یادتونه چی گفت
-کدوم مصاحبه؟!
-وا این همه خاطر خواهشی مصاحبشو که واسه دو سال پیشه ندیدی؟!
-نه تو پیج خودش که نیست!
ویژگی‌های کانال VIP

🔺در طول هفته یک شب در میون دو پارت گذاشته میشه، اما تو vip هر شب پارت داریم،(البته از همین ابتدا کلی پارت تو کانال آماده ی خوندنه) کانال خلوت و بدون تبلیغات و دسترسی راحت تر به پارتا، از همه مهم تر حمایت از نویسنده❤️

کافیه تنها با پرداخت 40هزار تومان عضو کانال VIP #رد_خون  بشید 🔥

مریم روح پرور زمین
۵۸۹۲۱۰۱۳۵۶۴۸۶۳۹۵


شات واریز رو برای *یکی از دو آیدی ادمین ارسال کنید و منتظر پاسخ باشید، لطفا فقط برای یک نفر ارسال کنید🍃🌱
@shaahrzaadznd
@Mehrnoosh0489
#متهوش
#پارت_صد_بیست_پنج


بغض کرد و در دل گفت:
-اگر نبودی این جوری عاشقت نمی شدم که حالا با هر کلام بابام انگار آوار روی سرم می ریخت.
با دیدن راه دانشگاه، سریع نگاهش کرد و گفت:
-دانشگاه! نه من حوصله دا...
-میری
با فریادش از جا پرید و با ترس به نیم رخ خشمگینش خیره ماند.
-دانشگاهتو میری، کلاساتو‌ میری
-شاه...
-حرفم تموم نشده، فعلا نمی خواد کار کنی، مامانت حقوقش خوبه نیاز به کار نداری، حداقلش جایی کار نمی کنی که رئیسش مسبب همه ی این اتفاقا باشه

حنا کامل سمتش چرخید و گفت:
-من منظو...
-منظورتو فهمیدم
ماشین را نگه داشت و سمتش چرخید گفت:
-حق داری، برو عزیزم
-شاهرخ من می خواستم بگ...
-دیرت میشه کلاست پنج دقیقه دیگه شروع میشه
-شاهرخ این کارو با من نکن، من درس میخوام چی کار وقتی تو ‌انقدر از دستم عصبی هستی، من منظورم این نبود
-حنا برو لطفا، دوست ندارم تو این حالم داد بزنم که بعدش خودم حالم بد باشه چرا سرت داد زدم، من منظورتو گرفتم
چرخید کوله ی حنا را برداشت و در را باز کرد پایین رفت، حنا عصبی روی رانش کوبید و فریاد زد:
-این چه حرفی بود من زدم؟!

در باز شد و شاهرخ بدون نگاه کردن به او گفت:
-بیا پایین حنایی باید بری
-من نمیرم بذار حرف بزنیم
-نیاز نیست، تو‌ حق داری
حنا پایین رفت و گفت:
-شاهرخ نگام کن
شاهرخ در را بست و کیف را سمتش گرفت و گفت:
-مراقب خودت باش، می فرستم راننده بیاد ببرتت خونه
-شاهرخ حالم خوب نیست، لطفا نگام کن
شاهرخ کلافه رو چرخاند به پیاده رو نگاه کرد و گفت:
-معذرت می خوام حنا
-تو که کار...

-معذرت میخوام که هستم، معذرت میخوام اومدم وسط زندگیتون، تو‌ حق داری اگر نبودم این اتفاقا هم نمی افتاد
حنا یقه کتش را را گرفت و ‌کمی کشید گفت:
-نگام کن لامصب
شاهرخ رو چرخاند باز هم نگاهش نکرد اما کوله را سمتش گرفت و گفت:
-برو
حنا عصبی کوله اش را گرفت گفت:
-خیلی بدی، خیلی بد اخلاقی
با قدم های بلند دور شد و شاهرخ چرخید دستانش را به سقف ماشینش گرفت چند نفس عمیق کشید گفت:
-کاش هیچ وقت شماهارو نمیشناختم...
این جوری هیچ ‌کس زجر نمی کشید