رد خون، کانال رسمی کمند(مریم روحپرور)
22.8K subscribers
87 photos
8 videos
49 links
رمان‌های #ماهی #حامی #ترنج #طعم‌جنون #رخپاک #زمردسیاه #عشق‌خاموش #معجزه‌دریا #تاونهان #آغوش‌آتش #متهوش #چتر_بی_باران #گرگم_به_هوا
پارت گذاری رمان های #متهوش و #رد_خون یک شب در میون از یک رمان، به جز تعطیلات رسمی
کپی حتی با ذکر نام پیگرد قانونی دارد
Download Telegram
#رد_خون
#پارت_سیصد_بیست_نه

شهاب عصبی راه افتاد و به اتاق رفت دایی دستش در موهایش کشید و گیج گفت:
-بدجوری داری متعجبم می کنی! این کارا از هر کسی می شد دید جز تو!
سر چرخاند با دیدن آن مرد سریع گفت:
-بیا
با شنیدن صدای رهام گفت:
-خوابه؟
-آره، چی شد؟
-چیزی نیست، تو حواست به هامین باشه، تو هال بخواب اگر می تونی چند بار بهش سر بزن
-حواسم هست، تو کی میای؟
-شاید نتونم بیام هامینو ببرم کلاس، آدرس می فرستم نیومدم خودت ببرش
-یعنی چی، می خوای تا صبح تو بیمارستان بمونی چی کار؟!
-کاری که گفتم بکن
-نه بابا الان فهمیدم کلا زده به سرت
-هامین ببریو دوست داره اما با بازی هاش آشنا نیست، حواست باشه ببری محبتش با خنج زدنه، نذار بچه رو خنج بزنه
-دارم گوه می خورم دیگه؟
-حتما داری می خوری که مزاحم خوردنت نمیشم، فقط جوری بخور خفه نشی
تماس را قطع کرد، مردی وارد اتاق شد و گفت:
-سلام
شهاب سر تکان داد و مرد لباس ها را سمتش گرفت و گفت:
-اول دستاتونو بشورید بعد از او محلول نصب به دیوار به دستتون بزنید
شهاب خواست برود دستش را بشوید اما مرد گفت:
-داییتون گفتن این لباسارو رو لباستون بپوشید، فکر کنم به خاطر اینکه عصبی هستید گفتن اما اگر به فکر بیمار هستید بهتره کلا لباستونو در بیارید و اینارو تنتون کنید، اما بازم می تونید روی ل‍...
-می پوشم برو بیرون
مرد لبخند زد و گفت:
-پس اول لباس خودتونو در بیارید بعد دستتون بشورید و این لباسارو تنتون کنید، به دیوار تکیه ندید و جایی نشنید
-باشه
مرد باکس لباس را به دست شهاب داد و بیرون رفت، شهاب سریع برهنه شد و دستانش را شست و ضد عفونی کرد لباس های مخصوص را تنش کرد، هر دو ماسکی که گذاشته بودند را به صورتش زد و کلاه را روی سرش گذاشت، بلند گفت:
-بیا تو
در باز شد مرد با دیدنش سر تکان داد و گفت:
-خوبه دنبالم بیاین
شهاب به دنبال آن مرد رفت، دایی نگاهش کرد و گفت:
-اگر خسته شدی و خوابت گرفت زود بیا بیرون
شهاب بی توجه جلوی در اتاق ایستاد و مرد گفت:
-گوشی همراه که نداری؟
-نیوردمش
مرد در را باز کرد و گفت:
-هر چیزی که نیاز داشتی به دو خانمی که تو اتاق نشستند بگو
شهاب وارد اتاق شد به تخت آلا که پشت پرده ی سرتا سر پلاستیکی بود نگاه کرد، دو دختر نگاهش کردند و شهاب گفت:
-می خوام برم اون طرف
ویژگی‌های کانال VIP

🔺در طول هفته یک شب در میون دو پارت گذاشته میشه، اما تو vip هر شب پارت داریم،(البته از همین ابتدا کلی پارت تو کانال آماده ی خوندنه) کانال خلوت و بدون تبلیغات و دسترسی راحت تر به پارتا، از همه مهم تر حمایت از نویسنده❤️

کافیه تنها با پرداخت 40هزار تومان عضو کانال VIP #رد_خون  بشید 🔥

مریم روح پرور زمین
۵۸۹۲۱۰۱۳۵۶۴۸۶۳۹۵


شات واریز رو برای *یکی از دو آیدی ادمین ارسال کنید و منتظر پاسخ باشید، لطفا فقط برای یک نفر ارسال کنید🍃🌱
@Darya_1320
@Tanin0489

در کانال وی آی پی پارت 750هستیم
ویژگی‌های کانال VIP

🔺در طول هفته یک شب در میون دو پارت گذاشته میشه، اما تو vip هر شب پارت داریم،(البته از همین ابتدا کلی پارت تو کانال آماده ی خوندنه) کانال خلوت و بدون تبلیغات و دسترسی راحت تر به پارتا، از همه مهم تر حمایت از نویسنده❤️

کافیه تنها با پرداخت 40هزار تومان عضو کانال VIP #رد_خون  بشید 🔥

مریم روح پرور زمین
۵۸۹۲۱۰۱۳۵۶۴۸۶۳۹۵


شات واریز رو برای *یکی از دو آیدی ادمین ارسال کنید و منتظر پاسخ باشید، لطفا فقط برای یک نفر ارسال کنید🍃🌱
@Darya_1320
@Tanin0489

در کانال وی آی پی پارت 700هستیم
#رد_خون
#پارت_سیصد_سی

هر دو زن به دایی و آن مرد جلوی در نگاه کردند، مرد زودتر از دایی سرش را به نشانه ی مثبت تکان داد، زن سریع پرده را کنار زد و شهاب از آن جا رد شد، سمت تخت آلا رفت و کنار تخت ایستاد، به صورتش و لب و دهانش که زیر ماسک اکسیژن بود خیره ماند.
دست پیش برد کمی ملحفه را از سینه اش بالاتر کشید، در زیر آن دو ماسک نفس عمیقی کشید، باز هم خیره نگاهش کرد.
دایی کلافه دست به سینه ایستاد و مرد آرام گفت:
-گفتی دختره آشناس
-هست دیگه
-هست اما نگفتی عشق این پسره
دایی از شهاب نگاه گرفت و به آن مرد نگاه کرد، مرد نیش خند زد و گفت:
-نگو نیست
-نیست
-نیست واسه تو دیگه؟ چون واسه منو فهم و شعور و منطقم هست، خیلی زیادم هست، اونم این آقای صدر که بعید بود انقدر آروم و حرف گوش کن باشه که اون لباسارو تنش کنه و هر چی بگم قبول کنه واسه اینکه فقط به اون تو و کنار اون دختر برسه
-دوستشه، چیزی دیگه ای نیست، یکم وضعیت دختره دلسوزانس، شهاب دلش خیلی سوخته
-مگه بلده؟ اونم خیلی!
بعد از آن حرف خودش خندید به شهاب نگاه کرد و گفت:
-شهاب صدر دل سوزونده! اونم واسه یه دختر؟! از فردا عجایب هفت گانه ی دنیا باید بشه هشت گانه، اینم میره جزشون
به دایی نگاه کرد و گفت:
-داریم در مورد شهاب صدر حرف می زنیم، نه پسر من
-اصلا حوصله ندارم
مرد باز خندید و گفت:
-گفتی وضعیت دختره دل سوزانندس، اما به نظر من باید خیلی خاص باشه که شهاب صدر به این نقطه رسونده
-کار نداری بری؟
-نه به همه بخشا سر زدم کاری ندارم
-پس یکم سکوت کن
-چشم من حرفامو زدم، بهتره با واقعیت کنار بیای
-واقعیت یعنی اون شهاب صدره، هیچ جوره با اون دختر جور نیست، کافیه بابای شهاب بو ببره، اون وقت می فهمی عشقو عاشقی شهاب یعنی چی
مرد لبخند عمیقی زد و گفت:
-منظورت همین شهابه دیگه؟
دایی اخم کرد و مرد بلند خندید گفت:
-شهاب صدر انقدر واسه خودش کسی هست که کسی دیگه اون صدرو نمی شناسه، انقدری که حرف این مرد تو اتاقی برش داره کل دنیا ازش حرف می زنن اون باباش به همین اندازه به چشم نمیاد، بعد اون مرد می تونه واسه این پسر تصمیم بگیره و سر مشق بده؟
سرش را به چپ و راست تکان داد و گفت:
-تا حالا نتونسته از این به بعدم نمی تونه، وگرنه شهاب از هجده سالگی ولش نمی کرد که مستقل باشه، در مورد باور نکردن تو و عصبانیتتم باید بگم با واقعیت کنار بیا، متوجه باش در انتظار کی هستی، خوب نگاهش کن، ببینش چه طوری این همه مدت رفته تو اتاق یه جا ثابت ایستاده فقط و فقط نگاش می کنه
دایی به شهاب نگاه کرد و مرد راه افتاد گفت:
-شب طولانیه، میرم قهوه بگیرم بیارم
ویژگی‌های کانال VIP

🔺در طول هفته یک شب در میون دو پارت گذاشته میشه، اما تو vip هر شب پارت داریم،(البته از همین ابتدا کلی پارت تو کانال آماده ی خوندنه) کانال خلوت و بدون تبلیغات و دسترسی راحت تر به پارتا، از همه مهم تر حمایت از نویسنده❤️

کافیه تنها با پرداخت 40هزار تومان عضو کانال VIP #رد_خون  بشید 🔥

مریم روح پرور زمین
۵۸۹۲۱۰۱۳۵۶۴۸۶۳۹۵


شات واریز رو برای *یکی از دو آیدی ادمین ارسال کنید و منتظر پاسخ باشید، لطفا فقط برای یک نفر ارسال کنید🍃🌱
@Darya_1320
@Tanin0489

در کانال وی آی پی پارت 750هستیم
#رد_خون
#پارت_سیصد_سی_یک

*
دلش لک زده بود برای پک زدن به سیگار و آن دودی که در سینه می کشید، کلافه سر چرخاند به صندلی نگاه کرد، دست پیش برد جلو کشیدش و کنار تخت نشست، آرنجش را لب تخت گذاشت و دستش را پشت گردنش گذاشت، نگاهش کرد و گفت:
-هامین، همونی که زندگیتو به پاش ریختی، نخوردی که اون بخوره، درست نپوشیدی که اون درست بپوشه، کار کردی که اون پیشرفت کنه، منتظرته، واسه اون بچه هم که شده نذار نفست ببره، اون حالا حالا ها می خواد تو کنارش باشی

توی این هوای سرد گرمی دستات برام آرامشن
کاش بمونی یاد من لحن دستوری نداره خواهشه

به دست کنار آرنجش نگاه کرد، دست دردش بالا آمد و کمی دست آلا را چرخاند، به مچ دستش نگاه کرد و سر انگشتش را جای زخم قدیمی کشید، پلک زد، دقایق طولانی به همان جای زخم خیره مانده بود و صدای آلارم دستگاه که گاهی صدا می داد را می شنید و صدای نفس های عمیق آن دختر را که سینه اش را بالا و پایین می کرد.

تو بمون تا من ازت تصویر ذهنیمو یه نقاشی کنم
جمله بندیامو کامل کنم حرفامو بگم خودمو خالی کنم

دایی پشت شیشه ایستاد، خمیازه کشید و غرید:
-ساعت چهار شد و تو هنوز خسته نشدی، حتی نخوابیدی!
-دکتر
دایی سر چرخاند و آن زن گفت:
-بخش سه کارتون دارن
-بریم
دایی به همراه آن زن رفت، شهاب چشم بست و سر پایین برد، پیشانی اش کف دست آلا چسبید، دندان هایش بسیار درد می کرد و خودش نمی فهمید از شدت فشاری بود که به آن ها می آورد و خودش هیچ متوجه نبود.

آخه نمیدونی چطور چشمام تورو دیدن دلم ریختش یهو
قلبم مدام می گفت بهم نیست مثل تو
انگار یه جوری زندگیم گیره به تو گیره به تو

یکی از آن دو پرستار که بیدار بودند به آن مرد خیره بود، گمان می کرد در آن حالت خوابش برده است، از جایش بلند شد و خودکار را برداشت پرده را کنار زد سمت تخت رفت.
-چیزی شده؟
آن دختر با صدای شهاب از جا پرید سریع نگاهش کرد، اما دید او حتی تکان نخورده است و به همان حالت بود، با لکنت گفت:
-نه...یعنی اومدم واسه چک
سر بالا آورد و گفت:
-باشه کارتو انجام بده

بیا و مرهم زخمام شو توی این روزای سخت امید فردام شو
صاف آسمونم ابریش کن دنیای سفید و سیاهمو رنگیش کن

دختر سر تکان داد و به کارش ادامه داد، شهاب به صورت آلا نگاه کرد، اما آن دختر با دیدن اعداد روی مانیتور چشم ریز کرد و گیج به دستگاه فشار نگاه کرد، ترسید و سریع گفت:
-نه!
شهاب سریع نگاهش کرد، کمرش صاف شد و گفت:
-چی نه؟
پرستار با عجله خودش را جلو کشید و دکمه ی بالای تخت را فشرد بلند گفت:
-سریع دکتر خبر کنید
شهاب با شتاب ایستاد و فریاد زد:
-چی شده...

میدونم حسم به تو عوض نمیشه مثل تو هیشکی منو بلد نمیشه
لازمه بهت بگم یه بار دیگم من برات تا آخرش ادامه میدم

با شنیدن صدای بوق آلارمی که به یک باره شروع شد حرفش نیمه ماند و سریع به دستگاه نگاه کرد و وحشت زده گفت:
-چی شد؟!
-لطفا برید بیرون
-میگم چی شده؟!
#رد_خون
#پارت_سیصد_سی_دو

در اتاق سریع باز شد، دایی و چند نفر دیگر وارد اتاق شدند، شهاب چرخید و فریاد زد:
-یکی بگه چی شده!

تو رویاهام یه تصویر از دوتامونه پای هم پیر شدیم وصل به من جونت
جز با تو با هیچ کسی اینو نمیخوام چون بهم هیچ کسی این حسو نمیداد

دایی جلو رفت با دیدن وضعیت سریع گفت:
-شهاب برو بیرون
شهاب به آلا نگاه کرد و با ترس گفت:
-چی شده!
-بیرونش کنید
دایی هر دو دستش را روی سینه ی آلا گذاشت با فشارش عربده ی شهاب بالا رفت:
-آلا

بیا و مرهم زخمام شو توی این روزای سخت امید فردام شو
صاف آسمونم ابریش کن دنیای سفید و سیاهمو رنگیش کن

دایی کارش را تکرار کرد و فریاد زد:
-بیرونش کنید
سه مرد سمت شهاب رفتند اما شهاب سمت آلا رفت و گفت:
-آلا، آلا...
تا دستش را گرفت کشیدنش، دایی باز هم دستانش را روی سینه ی آلا فشرد و گفت:
-زود باشید
شهاب سعی کرد آن ها را کنار بزند، دوباره اسم آلا را فریاد زد اما او را می کشیدند، یک نفر را هل داد و فریاد زد:
-ولم کنید
با دیدن دستگاه شوکی که سمت دایی گرفتند، چشمانش درشت شد و از همان شوک شهاب استفاده کردند از اتاق بیرونش کردند، شهاب فریاد زد سمت در اتاق دوید اما در قفل شد و مشت او روی در نشست:
-آلا نکن...نکن...

بیا و مرهم زخمام شو توی این روزای سخت امید فردام شو
صاف آسمونم ابریش کن دنیای سفید و سیاهمو رنگیش کن

دوید سمت شیشه رفت همان لحظه تن بی جان آلا از تخت فاصله گرفت و دوباره روی تخت افتاد، مشت شهاب روی شیشه نشست و همزمان عربده اش بالا رفت:
-آلا‌‌‌...
برای بار دوم آن دستگاه به قفسه ی سینه اش چسبید و دوباره تنش با شتاب از تخت فاصله گرفت و شهاب دید دست آلا از روی تخت رها شد، بی حرکت ماند، نفس در سینه اش حبس شد، شانه اش تیر کشید و زیر لب گفت:
-رحم کن
دایی سر بالا برد با صورت خیس از عرق به آن مرد پشت شیشه نگاه کرد و آرام سر تکان داد، چشمان شهاب بسته شد و پیشانی اش به شیشه چسبید، پرستار دست آلا را بالا آورد روی تخت گذاشت، دایی چند دستور و دارو تجویز کرد که همان لحظه انجام شود، شهاب چشم باز کرد، چند نفر در اطراف تخت آلا در تکاپو بودند.
نفس عمیقی کشید و عقب رفت خیره به نیم رخ صورت آلا ماند، چهل دقیقه طول کشید تا اتاق بالاخره خلوت شد و دایی بیرون آمد، به شهاب نگاه کرد و گفت:
-خطری که زیاد منتظرش نبودیم چون وضعیتش انقدر بد نبود
-چرا این جوری شد؟!
-به ریه اکسیژن کافی نمیرسه
شهاب نگاهش کرد، دایی نزدیکش ایستاد و گفت:
-ممکنه بازم پیش بیاد
شهاب چشم ریز کرد و گفت:
-چی می خوای بگی؟
-یه عمل کوچیک باید انجام بدیم
-چه عملی؟
-تراکستومی
شهاب نگاهش می کرد و دایی گفت:
-یه سوراخ از کنار گردن به داخل نای ایجاد میشه تا راحت نفس بکشه
شهاب هنوز هم ساکت بود و دایی ادامه داد:
-البته از این طریق آب ریه هم تخلیه میشه
-انجام بده
ویژگی‌های کانال VIP

🔺در طول هفته یک شب در میون دو پارت گذاشته میشه، اما تو vip هر شب پارت داریم،(البته از همین ابتدا کلی پارت تو کانال آماده ی خوندنه) کانال خلوت و بدون تبلیغات و دسترسی راحت تر به پارتا، از همه مهم تر حمایت از نویسنده❤️

کافیه تنها با پرداخت 40هزار تومان عضو کانال VIP #رد_خون  بشید 🔥

مریم روح پرور زمین
۵۸۹۲۱۰۱۳۵۶۴۸۶۳۹۵


شات واریز رو برای *یکی از دو آیدی ادمین ارسال کنید و منتظر پاسخ باشید، لطفا فقط برای یک نفر ارسال کنید🍃🌱
@Darya_1320
@Tanin0489

در کانال وی آی پی پارت 750هستیم
#رد_خون
#پارت_سیصد_سی_دو

در اتاق سریع باز شد، دایی و چند نفر دیگر وارد اتاق شدند، شهاب چرخید و فریاد زد:
-یکی بگه چی شده!

تو رویاهام یه تصویر از دوتامونه پای هم پیر شدیم وصل به من جونت
جز با تو با هیچ کسی اینو نمیخوام چون بهم هیچ کسی این حسو نمیداد

دایی جلو رفت با دیدن وضعیت سریع گفت:
-شهاب برو بیرون
شهاب به آلا نگاه کرد و با ترس گفت:
-چی شده!
-بیرونش کنید
دایی هر دو دستش را روی سینه ی آلا گذاشت با فشارش عربده ی شهاب بالا رفت:
-آلا

بیا و مرهم زخمام شو توی این روزای سخت امید فردام شو
صاف آسمونم ابریش کن دنیای سفید و سیاهمو رنگیش کن

دایی کارش را تکرار کرد و فریاد زد:
-بیرونش کنید
سه مرد سمت شهاب رفتند اما شهاب سمت آلا رفت و گفت:
-آلا، آلا...
تا دستش را گرفت کشیدنش، دایی باز هم دستانش را روی سینه ی آلا فشرد و گفت:
-زود باشید
شهاب سعی کرد آن ها را کنار بزند، دوباره اسم آلا را فریاد زد اما او را می کشیدند، یک نفر را هل داد و فریاد زد:
-ولم کنید
با دیدن دستگاه شوکی که سمت دایی گرفتند، چشمانش درشت شد و از همان شوک شهاب استفاده کردند از اتاق بیرونش کردند، شهاب فریاد زد سمت در اتاق دوید اما در قفل شد و مشت او روی در نشست:
-آلا نکن...نکن...

بیا و مرهم زخمام شو توی این روزای سخت امید فردام شو
صاف آسمونم ابریش کن دنیای سفید و سیاهمو رنگیش کن

دوید سمت شیشه رفت همان لحظه تن بی جان آلا از تخت فاصله گرفت و دوباره روی تخت افتاد، مشت شهاب روی شیشه نشست و همزمان عربده اش بالا رفت:
-آلا‌‌‌...
برای بار دوم آن دستگاه به قفسه ی سینه اش چسبید و دوباره تنش با شتاب از تخت فاصله گرفت و شهاب دید دست آلا از روی تخت رها شد، بی حرکت ماند، نفس در سینه اش حبس شد، شانه اش تیر کشید و زیر لب گفت:
-رحم کن
دایی سر بالا برد با صورت خیس از عرق به آن مرد پشت شیشه نگاه کرد و آرام سر تکان داد، چشمان شهاب بسته شد و پیشانی اش به شیشه چسبید، پرستار دست آلا را بالا آورد روی تخت گذاشت، دایی چند دستور و دارو تجویز کرد که همان لحظه انجام شود، شهاب چشم باز کرد، چند نفر در اطراف تخت آلا در تکاپو بودند.
نفس عمیقی کشید و عقب رفت خیره به نیم رخ صورت آلا ماند، چهل دقیقه طول کشید تا اتاق بالاخره خلوت شد و دایی بیرون آمد، به شهاب نگاه کرد و گفت:
-خطری که زیاد منتظرش نبودیم چون وضعیتش انقدر بد نبود
-چرا این جوری شد؟!
-به ریه اکسیژن کافی نمیرسه
شهاب نگاهش کرد، دایی نزدیکش ایستاد و گفت:
-ممکنه بازم پیش بیاد
شهاب چشم ریز کرد و گفت:
-چی می خوای بگی؟
-یه عمل کوچیک باید انجام بدیم
-چه عملی؟
-تراکستومی
شهاب نگاهش می کرد و دایی گفت:
-یه سوراخ از کنار گردن به داخل نای ایجاد میشه تا راحت نفس بکشه
شهاب هنوز هم ساکت بود و دایی ادامه داد:
-البته از این طریق آب ریه هم تخلیه میشه
-انجام بده
#رد_خون
#پارت_سیصد_سی_سه

دایی سر تکان داد و گفت:
-راه حل خوبیه اما بهتره از عوارضشم با خبر باشی
-عوارضش چیه؟
دایی سر چرخاند و بلند گفت:
-فرم تراکئوستومی بیارید
به شهاب نگاه کرد و گفت:
-خوب بخون و اعلام کن، بهتره وقت از دست ندیم
-مرگ؟
-نه، یعنی این گزینه درصدش در میلیارد یک نفر هست، پس بی خیال این یه مورد فرضیه شو اما عوارضی داره بهتره بدونی بعد یقه ی کسیو نگیری
شهاب به یک باره جلو رفت یقه اش را گرفت و فریاد زد:
-مرتیکه اون داره با مرگ دستو پنجه نرم میکنه اون وقت داری برام از عوارض حرف می زنی در صورتی که با این کار زنده می مونه؟!
-شه...
-شهابو مرگ، سریع ببریدش واسه عمل
-شهاب ممکنه بعدش واسه حنجرش مشکل پیش بیاد، ممکنه آسیب برسه بهش و نیاز مجدد به عمل های دیگه داشته باشه، شا...
-مهم نیست، این مهمه از مرگ دورش کنی، شد؟
دایی چشم بست و سر تکان داد گفت:
-باشه برگه امضا بشه می برمش واسه عمل
-بده امضا کنم
-تو چی کارشی که امضا کنی، شوهر نداره خانواده که داره
-نداره
با فریاد شهاب دایی کلافه رو چرخاند و شهاب عصبی گفت:
-کسیو نداره، منو تنها داره، بده امضا کنم
-شها...
-داری بهانه میاری اما بدون این بهونه ها فقط به ضررته، چون آلارو از این بیمارستان ببرم، ظهر نشده در بیمارستانتو پلمپ می کنن
عقب رفت و دایی عصبی گفت:
-زودتر امضا کن من خبر بدم اتاق عمل آماده کنن
*
از گوشی نگاه گرفت و به شهاب که آرام قدم میزد نگاه کرد و گفت:
-هامین رفت کلاس؟
شهاب بدون آن که کلامی حرف بزند و بدون آن که نگاهش کند سرش را به نشانه ی مثبت تکان داد، مژگان زبان روی لبش کشید و گفت:
-ببخشید اما...یعنی واقعا کنجکاوم که بدونم
-چیو؟
-تکلیف آلا مشخصه، یعنی چون دوستشم و تا این لحظه از هر کسی بهش نزدیک ترم اینو می گم
شهاب بالاخره سر جایش ایستاد و نگاهش کرد، مژگان نگاه به زیر برد و گفت:
-خب آلا شمارو دوستش می دونه، یعنی اوایل یه آشنای معمولی بودید براش اما بعدش چون هامین می گفت رفیقش هستید، آلا می گفت دوست هامین، اما از یه جایی به بعد آلا شمارو دوست خودش می دونست نه هامین
-خب
-خب همین تکلیف آلا مشخصه که شمارو دوستش می و اما...اما می خوام بدونم شما آلارو چی می دونید؟
شهاب ابرو در هم کشید، مژگان با ترس گفت:
-ببخشید...منظوری نداشتم...یعنی نگرانیتون کنجکاوم کرد...اونم شما، یعنی شهاب صدر!...چه جوری بگم...
انگشتان دستش را در هم قلاب کرد و گفت:
-فکر کردم حتما یه چیزی این وسط هست که شمارو یه جور متفاوت می بینیم
ویژگی‌های کانال VIP

🔺در طول هفته یک شب در میون دو پارت گذاشته میشه، اما تو vip هر شب پارت داریم،(البته از همین ابتدا کلی پارت تو کانال آماده ی خوندنه) کانال خلوت و بدون تبلیغات و دسترسی راحت تر به پارتا، از همه مهم تر حمایت از نویسنده❤️

کافیه تنها با پرداخت 40هزار تومان عضو کانال VIP #رد_خون  بشید 🔥

مریم روح پرور زمین
۵۸۹۲۱۰۱۳۵۶۴۸۶۳۹۵


شات واریز رو برای *یکی از دو آیدی ادمین ارسال کنید و منتظر پاسخ باشید، لطفا فقط برای یک نفر ارسال کنید🍃🌱
@Darya_1320
@Tanin0489

در کانال وی آی پی پارت 750هستیم
#رد_خون
#پارت_سیصد_سی_چهار

-شهاب
با صدای دایی شهاب سر چرخاند و گفت:
-چی شد؟
-همه چیز مرتبه الان می بریمش همون اتاق
-خوبه
دایی رفت و شهاب هم راه افتاد گفت:
-امروز هامین ببین، خوبه ببینتت
-باشه
با رفتن شهاب، مژگان با حرص غرید:
-یعنی عاشق آلا نشدی؟!

شهاب از بیمارستان بیرون رفت، نخ سیگاری بین لب گرفت و روشنش کرد، گوشی را روشن کرد و تماس گرفت روی نیمکت نشست و دود را بیرون داد:
-الو
-چرا خبر ندادی؟
-سلام داشتم بهتون پیام می دادم
-خب؟
-هر دو سابقه ای ندارن، اون اسم اولیه حسابدار یه شرکت خصوصیه، زنش داره طلاق میگیره و مهریشو اجرا گذاشته، بابت این موضوع هم دوبار گرفتنش اما با مهلت ولش کردن و الان باید مهریه بده، دومی فروشنده یه گالری مبلمانه، مجرده اما چند ساله با یه دخترس، وضعیت مالیش خوب نیست، بدهکاره،دبابتش نگرفتنش اما همین بدهکاریا باعث شده بابای اون دختر قبول نکنه، دخترشو بهش بده
شهاب نیش خند زد پکی به سیگارش زد و گفت:
-بفرست هر چی که باید بفرستی
-باشه
-در مورد اون زن هم گفتی، شوهرش کارگر یه کارخونه ی مواد غذایی هست، خودش گاهی وقتا میره تو یه آرایشگاه کنار دستشون کار میکنه، قبل این مرد شوهر داشته که دوره ی عقدشون بهم می خوره جدا میشن و اینکه شوهر فعلی چیزی از ازدواج قبلش نمی دونه، تازگی تو یه کلینیک آزمایش ثبت شده که نشون میده بارداره، پدرش مغازه دار بوده ورشکست شده الان زندانه
شهاب پوفی کرد و گفت:
-هر کی بوده می دونسته دست رو چه کسایی بذاره که با پول راضی بشن
ته سیگارش را پرت کرد و گفت:
-آدرساشونو بفرست
-باشه
-دمتگرم
تماس را قطع کرد و دوباره تماس گرفت، صدای سامی که دست پاچه بود را شنید:
-الو آقا شهاب
-چته سگ دنبالته؟
-نه...یعنی ترسیدم که زنگ زده باشید قرار امروز کنسل کنید
-شما برید من خودمو می رسونم
-میاین دیگه؟
-نفهمی کلا تو وجودت ثبت شده
سامی خفه شد و شهاب غرید:
-برید تا من بیام، اون دختر بخواید آماده کنید خودش یک ساعت زمان می بره، منم میرسم، قبلش همه چیز آماده باشه نمی خوام چیزی طول بکشه
-چشم، چشم حتما
تماس را قطع کرد و این بار به رهام تماس گرفت، به دست بسته شده اش نگاه کرد.
-الو
-کجایی؟
-منتظرم کلاس هامین تموم بشه
-ناراحته؟
-بگم نه که بعد خودت بفهمی بدتره، نبودنش یه طرف، نبودن تو بدتر بهمش ریخته، صبحانه یه لقمه اونم با اصرار من خورد
ویژگی‌های کانال VIP

🔺در طول هفته یک شب در میون دو پارت گذاشته میشه، اما تو vip هر شب پارت داریم،(البته از همین ابتدا کلی پارت تو کانال آماده ی خوندنه) کانال خلوت و بدون تبلیغات و دسترسی راحت تر به پارتا، از همه مهم تر حمایت از نویسنده❤️

کافیه تنها با پرداخت 40هزار تومان عضو کانال VIP #رد_خون  بشید 🔥

مریم روح پرور زمین
۵۸۹۲۱۰۱۳۵۶۴۸۶۳۹۵


شات واریز رو برای *یکی از دو آیدی ادمین ارسال کنید و منتظر پاسخ باشید، لطفا فقط برای یک نفر ارسال کنید🍃🌱
@Darya_1320
@Tanin0489

در کانال وی آی پی پارت 750هستیم
#رد_خون
#پارت_سیصد_سی_پنج

شهاب کلافه از جایش بلند شد و گفت:
-بعد کار از دلش در میارم
-مامانش چطوره؟
-عملش تازه تموم شده
-خوبه دیگه؟
-خوبه
-خدارو شکر
-اون جا زود کارم تموم میشه میایم باغ، تا برسم موقع ناهارشه
-خوبه ببینتت یکم آروم میشه
-حواست بهش باشه، زیادم حرف نزن، یعنی با حرفات آروم نمیشه پس رو مخش نباش
رهام پوفی کرد و غرید:
-بشکنه این دست که نمک نداره
-بشکنه خودم برات آتل می بندم
-دمتگرم رفیق، خیلی هوامو داری، مثل تو پیدا نمیشه
-خودم می دونم، فعلا
تماس را قطع کرد و عصبی غرید:
-این بچه تا تو برگردی هلاک میشه
وارد ساختمان شد، همه آنجا او را می شناختند و کسی نبود جلوی او را بگیرد، با دیدن دایی سمتش رفت، دایی که داشت چیزی یادداشت می کرد با حس حضور او سر چرخاند، لبخند زد و گفت:
-بیرون بودی؟
-الان بهوش میاد؟
دایی خیره به او مکث کرد و شهاب عصبی غرید:
-نخواه از نگاهت چیزی بخونم
دایی نفس عمیقی کشید و گفت:
-خب فعلا باید کم کم آب ریه خارج بشه و همچنان ادامه داره اگر آب دوباره جمع شد تخلیه بشه که امیدوارم جمع نشه چون این نشونه ی بدیه، اما تنفسش راحت شده و خطری که دم صبح براش پیش اومد دیگه نمیاد
-بهوشیش چی؟
-زمان می بره، وقتی اکسیژن خونش بالا بیاد، کم کم مغزش به حالت عادی بر می گرده، اما متوجه ای که همه چیز کم کم، پس نمی تونی امروز و فردا منتظر این باشی بهوش بیاد، در ضمن به خاطر اون لوله و وضعیت بدنیش از نظر پزشکی بهتره که بیهوشه
شهاب سر چرخاند و دایی گفت:
-الان اون لوله وصله تا شب متوجه میشی آلا قراره بهتر بشه یا قصد ثابت موندن داره
-بهتر میشه، باید بشه
دایی فقط نگاهش می کرد، شهاب چرخید همان جور که دور می شد گفت:
-بهترش می کنی، باید بکنی
دایی عصبی چشم بست و غرید:
-اگر بلایی سر این دختر بیاد فکر کنم خودمم باید بعدش بمیرم چون این نمی ذاره آب خوش از گلوم پایین بره
شهاب خودش را به جلوی در اتاق آلا رساند، مژگان نگاهش کرد، چشمانش خیس بود، با صدای مرتعشش گفت:
-گردن کوچیکشو سوراخ کردن
شهاب خیره به آلا گفت:
-جونش مهم تره
-چرا بهتر نمیشه؟
-میشه
دست در جیب شلوارش فرو کرد و گفت:
-یه ماشین جلوی در منتظرته
مژگان تعجب کرد و گفت:
-چرا؟!
#رد_خون
#پارت_سیصد_سی_شش

-برو هامینو ببین، حالش زیاد خوب نیست، بعدش همون ماشین می برتت سر کار
مژگان خجالت زده نگاه گرفت و گفت:
-زحمت کشیدید
-بهش امیدواری بده، بگو آلا داره خوب میشه، یه وقت نگی دیشب چی شده و من این جا بودم
-باشه
سر چرخاند نگاهش کرد و گفت:
-می تونی مثل آلا براش لقمه بگیری؟
چانه مژگان لرزید و سر تکان داد گفت:
-می تونم اما...
-اما چی؟
قطره اشک مژگان چکید و گفت:
-آلا همیشه جلوی هامین لقمه می گرفت...آخر همه لقمه هاش، دستشو بالا می گرفت مثل اینکه داره نمک می پاشه می گفت این تمام عشقم، یعنی این چاشنی تمام غذاهاش بود
شهاب به آلا نگاه کرد و مژگان آرام اشک ریخت گفت:
-هامینم می گه، مامان لقمه های تو با عشق یه مزه ی دیگه داره...آخه گاهی من براش لقمه درست می کردم، اما فقط یه گاز می زد دیگه نمی خورد
شهاب نگاهش کرد و لب مژگان کج شد ادامه داد:
-یه بار امتحانش کردیم، لقمه رو من دادم گفتم مامانت قبل این که بره سر کار درست کرد، بازم لقمشو برد کلاس و یه گاز زد، آلا پرسید چرا نخوردی گفت طعم لقمه ی عشقی تورو نداشت
لب شهاب کج شد و لبخند ریزی زد، مژگان با ناراحتی گفت:
-الانم درست می کنم اما فکر نکنید فایده داشته باشه
-اون می دونه آلا نیست و نمی تونه لقمه درست کنه، پس منتظر لقمه با دست مامانشم نیست، راضیش کن بخوره تا مریض نشه که آلا ناراحت بشه
-باشه
-برو
-شما می مونید؟
-یکم دیگه هستم بعد باید برم، دوباره بر می گردم
-باشه ممنون، یعنی بابت همه چیز ممنون
شهاب هیچ نگفت و مژگان راه افتاد، با رفتنش شهاب چشم ریز کرد و غرید:
-این همه مدت کار کردی، الان باید خسته بشی این همه بخوابی؟ الان که من...
سکوت کرد سر چرخاند به زنی که نزدیکش می شد نگاه کرد و گفت:
-من دارم میرم، هر چیزی شد خبرم کنید
-حتما
-اتفاقی که قرار نیست بیوفته؟
-همه چیز تحت کنترله، امیدوارم قلبشم درست کار کنه
شهاب عصبی چشم بست و گفت:
-نمی خوام به این چیزا فکر کنم، اون کسی هم که اون تو نشسته استراحت کافی کرده باشه تا نخواد تو اون اتاق چرت بزنه و حواسش پرت بشه، اگر نه یکی دیگرو جاش بذارید
-چشم بازم بررسی می کنیم
-خوبه
به آلا نگاه کرد و گفت:
-ملحفش هم مرتب کنید
زن لبخند زد و گفت:
-باشه
به ساعتش نگاه کرد و گفت:
-یکم دیگه هستم
-پس من فعلا برم
آن زن هم رفت و شهاب دقایقی دیگر همان جا ماند و به او نگاه کرد.
*
با ایستادن ماشین سامی با عجله در را برای او باز کرد، پا از ماشین بیرون گذاشت و بیرون رفت، در زیر عینک نگاه چرخاند به اطراف و گفت:
-لباسا آمادس؟
-بله
ویژگی‌های کانال VIP

🔺در طول هفته یک شب در میون دو پارت گذاشته میشه، اما تو vip هر شب پارت داریم،(البته از همین ابتدا کلی پارت تو کانال آماده ی خوندنه) کانال خلوت و بدون تبلیغات و دسترسی راحت تر به پارتا، از همه مهم تر حمایت از نویسنده❤️

کافیه تنها با پرداخت 40هزار تومان عضو کانال VIP #رد_خون  بشید 🔥

مریم روح پرور زمین
۵۸۹۲۱۰۱۳۵۶۴۸۶۳۹۵


شات واریز رو برای *یکی از دو آیدی ادمین ارسال کنید و منتظر پاسخ باشید، لطفا فقط برای یک نفر ارسال کنید🍃🌱
@Darya_1320
@Tanin0489

در کانال وی آی پی پارت 750هستیم