🔴با سلام و عرض ادب و روز خوش، خدمت فرهیخته دوستان و تمامی اعضای کژ نگریستن.
چند روزیست که تنی چند از اعضای قدیمی به پی وی بنده می آیند و این خواسته را عنوان می کنند که: " اگر امکانش هست بجای گذاشتن مطالب افراد ناشناس که فرم و محتوای مطالبشان کمترین شباهت و همخوانی را به محتوا و آرمان و اهداف کانال دارند، خودتان مطلب بنویسید و از مطالب خودتان استفاده کنید".
البته خواسته ی این دوستان کاملا بجا و درست است چرا که از اول راه اندازی این کانال،قرار بود مطالب کانال تالیفی باشد آنهم اکثرا تالیف خود ادمین،ولی به مرور مشکلاتی پیش آمد که این فرصت و فراغت و تمرکز را از من گرفت، ولی (با اینکه هم در یک وضعیت بد اقتصادی هستم و هم وضعیت بد روحی /روانی) بخاطر برداشتن (شده حتی) یک گام کوچک به سوی اهدافمان تصمیم گرفته ام تا جایی که در توانم هست، چه توان جسمی و سلامت روانی و چه توان مالی و زمانی، آنهم فقط و فقط بخاطر "شرافت" و "کرامت" انسانی، که غایب های بزرگ جهان اررشی مان هستند، دست به قلم ببرم و از قلم تیغ برانی بسازم برای دریدن و از ریخت انداختن هرچه نقابی به چهره دارد، قلمم را صلاحی خواهم کرد برای نشانه رفتن قلب دروغ هایی که از بس گفته و شنیده شده اند که به حقیقت هایی سودمند(البته همه می دانند سودمند برای کی) تغییر ماهیت داده اند، و من با قلم تیزم این حقایق را از تمام حشو و زوائدش پیراسته خواهم کرد آنقدر که لخت و عریان شوند و کراهت و دروغ بودن ذاتی شان عیان شود. و خواهند دید (آنهایی که نمی خواهند ببینند) چگونه از راه نوشتن خودم را تکثیر خواهم کرد.🔴
مانا مهر
رضا مجد🌹
چند روزیست که تنی چند از اعضای قدیمی به پی وی بنده می آیند و این خواسته را عنوان می کنند که: " اگر امکانش هست بجای گذاشتن مطالب افراد ناشناس که فرم و محتوای مطالبشان کمترین شباهت و همخوانی را به محتوا و آرمان و اهداف کانال دارند، خودتان مطلب بنویسید و از مطالب خودتان استفاده کنید".
البته خواسته ی این دوستان کاملا بجا و درست است چرا که از اول راه اندازی این کانال،قرار بود مطالب کانال تالیفی باشد آنهم اکثرا تالیف خود ادمین،ولی به مرور مشکلاتی پیش آمد که این فرصت و فراغت و تمرکز را از من گرفت، ولی (با اینکه هم در یک وضعیت بد اقتصادی هستم و هم وضعیت بد روحی /روانی) بخاطر برداشتن (شده حتی) یک گام کوچک به سوی اهدافمان تصمیم گرفته ام تا جایی که در توانم هست، چه توان جسمی و سلامت روانی و چه توان مالی و زمانی، آنهم فقط و فقط بخاطر "شرافت" و "کرامت" انسانی، که غایب های بزرگ جهان اررشی مان هستند، دست به قلم ببرم و از قلم تیغ برانی بسازم برای دریدن و از ریخت انداختن هرچه نقابی به چهره دارد، قلمم را صلاحی خواهم کرد برای نشانه رفتن قلب دروغ هایی که از بس گفته و شنیده شده اند که به حقیقت هایی سودمند(البته همه می دانند سودمند برای کی) تغییر ماهیت داده اند، و من با قلم تیزم این حقایق را از تمام حشو و زوائدش پیراسته خواهم کرد آنقدر که لخت و عریان شوند و کراهت و دروغ بودن ذاتی شان عیان شود. و خواهند دید (آنهایی که نمی خواهند ببینند) چگونه از راه نوشتن خودم را تکثیر خواهم کرد.🔴
مانا مهر
رضا مجد🌹
کژ نگریستن
دلوز و هستی شناسی اجتماعی/بخش دوم مدرس؛ استاد امیر خراسانی @Kajhnegaristan
دوستان توجه داشته باشند که این فایل ها که در مورد هستی شناسی ژیل دلوز و فلسفه اش است برای اولین بار است که در کژنگریستن به اشتراک گذاشته می شود،و با اطمینان می توانم بگویم که مجموعه ی کامل این درسگفتار دلوز،در تلگرام و در هیچ کانال و گروه یا حتی شبکه ی اجتماعی ای منتشر نشده است. امیدوارم دوستان علاقه مند فلسفه ی این متفکر نابغه،نهایت استفاده را از این درسگفتارها ببرند.
مانا مهر
رضا مجد🌹
مانا مهر
رضا مجد🌹
‼از پانکاسیلا تا پانشیل⁉
✍قربان عباسی
ℹتمام کشورهای دنیا درجهان امروز برای پیشرفت و ترقی خود خطی مشی و استراتژی دارند.مادامی که نخبگان مسلط کشور استراتژی و برنامه ریزی بلندمدت نداشته باشند امکان پیشرفت منتفی خواهد بود.بد نیست به تجربه دو کشور موفق امروز اندونزی و هند اشاره کنیم.
دولتمردان اندونزی پس از مطالعات دقیق و مشورت با زبده ترین کارشناسان اقتصادسیاسی به این نتیجه رسیدند که برای پیشرفت و ترقی کشورشان پانکاسیلا یا همان پنج اصل کلیدی را در روابط بین المللی خود رعایت کنند پانکاسیلای اندونزیایی ها عبارت بود از
دموکراسی
انسان محوری
عدالت
توحید
وحدت
تنها درسایه رعایت این اصول پنچگانه استراتژیک بود که اندونزی توانست بخش عمده ای مردم خود را که درسال نودو هشت بیش ازهشتاددرصدشان در بالای درخت ها زندگی می کردند به سوی پیشرفت اقتصادی سوق دهد.
نمونه دیگر سیاست پانشیل جواهرلعل نهروست که پس ازمذاکراتش با چین درسال پنجاه و سه میلادی پنج اصل سیاست خارجی خود معروف به پانشیل را دردستور کارقرارداد که عبارت بودند از
احترام متقابل به تمامیت ارضی کشورها
عدم تجاوزمتقابل
عدم دخالت متقابل
برابری و سودمتقابل
همزیستی مسالمت آمیز
البته پانشیل سیاست اتخاذی نهرو دربرابر چین بود اما آن را درارتباط با دیگر کشورها هم بکارگرفت.
سیاست مداخله گرانه ایران در عراق،سوریه،غزه و لبنان،در یمن و دردیگر نقاط جهان سیاستی ویرانگر هم برای ایران است و هم برای کشورهای دیگر.هزینه های میلیاردی ایران دراین کشورها به بهانه های واهی ازجمله مبارزه با تروریسم،مبارزه با اسرائیل اشغال گر،مبارزه با آمریکا کوچک ترین سودی برای مردم ایران دربرنداشته است که هیچ بلکه هزینه های سرسام آوری را متوجه مردم ایران کرده است.مداخله درامور دیگر کشورها تحت عنوان دفاع از مظلومان و مستضعفان جهان اصلی مداخله گرانه است و با نظم نوین روابط بین الملل و حقوق بین الملل منافات آشکاردارد.مخالفان ای بسا به مداخله آمریکا درمنطقه و جهان اشاره کنند که قیاسی است مع الفارق.ظریفی می گفت پیغمبر خدا چرا چهل زن ستانده است من هم می خواهم چهل زن بگیرم.گفتند تو اول پیغمبرشو چشم چهل زنت هم می دهیم.
هروقت ایران توانست درجایگاه اقتصادی و نظامی و سیاسی آمریکاقراربگیرد.مداخله درجهان و امور منطقه هم ناگزیرانه اتفاق خواهدافتاد.اما اول آمریکا شویم .ℹ
@Kajhnegaristan
✍قربان عباسی
ℹتمام کشورهای دنیا درجهان امروز برای پیشرفت و ترقی خود خطی مشی و استراتژی دارند.مادامی که نخبگان مسلط کشور استراتژی و برنامه ریزی بلندمدت نداشته باشند امکان پیشرفت منتفی خواهد بود.بد نیست به تجربه دو کشور موفق امروز اندونزی و هند اشاره کنیم.
دولتمردان اندونزی پس از مطالعات دقیق و مشورت با زبده ترین کارشناسان اقتصادسیاسی به این نتیجه رسیدند که برای پیشرفت و ترقی کشورشان پانکاسیلا یا همان پنج اصل کلیدی را در روابط بین المللی خود رعایت کنند پانکاسیلای اندونزیایی ها عبارت بود از
دموکراسی
انسان محوری
عدالت
توحید
وحدت
تنها درسایه رعایت این اصول پنچگانه استراتژیک بود که اندونزی توانست بخش عمده ای مردم خود را که درسال نودو هشت بیش ازهشتاددرصدشان در بالای درخت ها زندگی می کردند به سوی پیشرفت اقتصادی سوق دهد.
نمونه دیگر سیاست پانشیل جواهرلعل نهروست که پس ازمذاکراتش با چین درسال پنجاه و سه میلادی پنج اصل سیاست خارجی خود معروف به پانشیل را دردستور کارقرارداد که عبارت بودند از
احترام متقابل به تمامیت ارضی کشورها
عدم تجاوزمتقابل
عدم دخالت متقابل
برابری و سودمتقابل
همزیستی مسالمت آمیز
البته پانشیل سیاست اتخاذی نهرو دربرابر چین بود اما آن را درارتباط با دیگر کشورها هم بکارگرفت.
سیاست مداخله گرانه ایران در عراق،سوریه،غزه و لبنان،در یمن و دردیگر نقاط جهان سیاستی ویرانگر هم برای ایران است و هم برای کشورهای دیگر.هزینه های میلیاردی ایران دراین کشورها به بهانه های واهی ازجمله مبارزه با تروریسم،مبارزه با اسرائیل اشغال گر،مبارزه با آمریکا کوچک ترین سودی برای مردم ایران دربرنداشته است که هیچ بلکه هزینه های سرسام آوری را متوجه مردم ایران کرده است.مداخله درامور دیگر کشورها تحت عنوان دفاع از مظلومان و مستضعفان جهان اصلی مداخله گرانه است و با نظم نوین روابط بین الملل و حقوق بین الملل منافات آشکاردارد.مخالفان ای بسا به مداخله آمریکا درمنطقه و جهان اشاره کنند که قیاسی است مع الفارق.ظریفی می گفت پیغمبر خدا چرا چهل زن ستانده است من هم می خواهم چهل زن بگیرم.گفتند تو اول پیغمبرشو چشم چهل زنت هم می دهیم.
هروقت ایران توانست درجایگاه اقتصادی و نظامی و سیاسی آمریکاقراربگیرد.مداخله درجهان و امور منطقه هم ناگزیرانه اتفاق خواهدافتاد.اما اول آمریکا شویم .ℹ
@Kajhnegaristan
‼نیشتری به روانشناسی های موفقیت و فردگرا⁉
✍ دکتر هدایت نصیری
قسمت اول
🟡نظام طبقه بندی روانشناسی های موفقیت و فردمحور، شبیه طبقه بندی گیاه شناسی لینه است.
از قرار معلوم تیپ های شخصیتی ترسیم میشود با ویژگیهای خاص (مثلا تیپ کمال گرا با فلان و بمان ویژگی ها که شما برشمردید و به همین منوال بقویه تیپ های شخصیتی که روانشناسی برمیشمارد). این تیپ ها شبیه جایگاه گیاهان لینه، یا ویژگی عناصر جدول مندلیف، اموری از پیش معین هستند. فرد ویژگی شماری میشود، طبقه بندی میشود و نهایتا نوعی پروتکل از پیش معین برای تصحیح یا حذف و غیره آن رفتار.
روانشناسی خود_محور، روانشناسی که اساسا حول ego یا self, است هیچگاه چیزی بهتر از آنچه شما میشمارید نیست.
در این نظام تیپ شخصیتی امری از پیش مقرر است، امری که بالقوه است و در نهایت بالفعل میشود. بار معنایی امر تربیتی در روانشناسی ایگو یا سلف محور چیزی غیر از بررسی چگونگی این مهم نیست که فردی که به روانشناس مراجعه میکند، فرد بالقوه ای بوده که الان در درون تیپ شخصیتی معین و معلوم، بالفعل شده است.
این نظام طبقه بندی، پیشاپیش کودکی را لحاظ میکند که به واسطه امور تربیتی در نهایت در یکی از جداول نظام طبقه بندی شده شخصیتی جا میگیرد، همچنانکه داشتن ویژگی X , Y, Z و غیره معرف عنصر مثلا جیوه در جدول مندلیف است یا به همین طریق ویژگی های الف، ب و پ معرف ویژگی های فلان گونه از گیاهان در نظام طبقه بندی لینه است.
تمام این طبقه بندی مبتنی بر ایده بالقوه بالفعل ارسطو است. تمام این طبقه بندی ترسیم نوعی درخت است با تنه و شاخه و برگها، نوعی استبداد طبقه بندی که دیگر گونه بودن را ناممکن میسازد. این نظام طبقه بندی همزاد ناامیدی و نهلیسم نیز هست. چندان که امر بالقوه بالفعل نشود، ناامیدی به وجود می آورد.
این نظام طبقه بندی از یکسو از دل سنت غربی، بالقوه گی را با خود دارد و از سوی دیگر نوعی «رژیم حقیقت» درباره ما تولید میکند. در واقع ما در درون گفتار یا گفتمان روانشناسی خود-محور مبدل به سوژه ای میشویم که مدام باید خود را بیان کنیم تا در درون یک نظام طبقه بندی از پیش معین قرار بگیریم. ما مبدل به سوژه هایی معترف میشویم که مدام باید خودمان را صدا بزنیم، مدام باید درونمان را بیان کنیم، مدام باید احساس هایمان را بیان کنیم، مدام باید درباره تعلقات عاطفی و خصوصی خودمان صحبت کنیم. در درگاه چه کسی باید مدام خود را بیان کنیم تا طبقه بندی شویم، تا تنبیه شویم تا درمان شویم تا حبس شویم تا ....؟ در پیش روانشناس. در پیش کشیشان عصر جدید. روانشناس ها کشیشان عصر جدید هستند. همچنان که افراد پیشتر نزد کشیشان میرفتند و تمام گناه هایی را که انجام داده بودند با تمام جزییات برای کشیش بیان میکردند، امروز ما نیز به دفتر کار آنان میرویم تا خود را بیان کنیم، تا بگوییم که در کودکی چگونه بوده ایم، پدرمان چگونه با ما رفتار میکرد، مادرمان چگونه، در محله چگونه بودیم، با کدام پسر بد محله ارتباط داشتیم، تعارف کردن سیگار از کجا شروع شد و غیره. همچنان که کشیشان نوع گناه ما در نظام طبقه بندی از پیش معین مشخص میکردند، اکنون روانشناس ها نیز ما را بر اساس جداول از پیش معین خود تعریف میکنند. آقا/خانم شما جز فلان تیپ شخصیتی هستید، با این خصوصیات، با این و آن .....
روانشناسی گفتار discourse منقاد سازی سوژه است.
علاوه بر این روانشناسی دانش محبوب سرمایه داری نئولیبرال است.🟡
احتمالا این بحث ادامه داشته باشد...
@Kajhnegaristan
✍ دکتر هدایت نصیری
قسمت اول
🟡نظام طبقه بندی روانشناسی های موفقیت و فردمحور، شبیه طبقه بندی گیاه شناسی لینه است.
از قرار معلوم تیپ های شخصیتی ترسیم میشود با ویژگیهای خاص (مثلا تیپ کمال گرا با فلان و بمان ویژگی ها که شما برشمردید و به همین منوال بقویه تیپ های شخصیتی که روانشناسی برمیشمارد). این تیپ ها شبیه جایگاه گیاهان لینه، یا ویژگی عناصر جدول مندلیف، اموری از پیش معین هستند. فرد ویژگی شماری میشود، طبقه بندی میشود و نهایتا نوعی پروتکل از پیش معین برای تصحیح یا حذف و غیره آن رفتار.
روانشناسی خود_محور، روانشناسی که اساسا حول ego یا self, است هیچگاه چیزی بهتر از آنچه شما میشمارید نیست.
در این نظام تیپ شخصیتی امری از پیش مقرر است، امری که بالقوه است و در نهایت بالفعل میشود. بار معنایی امر تربیتی در روانشناسی ایگو یا سلف محور چیزی غیر از بررسی چگونگی این مهم نیست که فردی که به روانشناس مراجعه میکند، فرد بالقوه ای بوده که الان در درون تیپ شخصیتی معین و معلوم، بالفعل شده است.
این نظام طبقه بندی، پیشاپیش کودکی را لحاظ میکند که به واسطه امور تربیتی در نهایت در یکی از جداول نظام طبقه بندی شده شخصیتی جا میگیرد، همچنانکه داشتن ویژگی X , Y, Z و غیره معرف عنصر مثلا جیوه در جدول مندلیف است یا به همین طریق ویژگی های الف، ب و پ معرف ویژگی های فلان گونه از گیاهان در نظام طبقه بندی لینه است.
تمام این طبقه بندی مبتنی بر ایده بالقوه بالفعل ارسطو است. تمام این طبقه بندی ترسیم نوعی درخت است با تنه و شاخه و برگها، نوعی استبداد طبقه بندی که دیگر گونه بودن را ناممکن میسازد. این نظام طبقه بندی همزاد ناامیدی و نهلیسم نیز هست. چندان که امر بالقوه بالفعل نشود، ناامیدی به وجود می آورد.
این نظام طبقه بندی از یکسو از دل سنت غربی، بالقوه گی را با خود دارد و از سوی دیگر نوعی «رژیم حقیقت» درباره ما تولید میکند. در واقع ما در درون گفتار یا گفتمان روانشناسی خود-محور مبدل به سوژه ای میشویم که مدام باید خود را بیان کنیم تا در درون یک نظام طبقه بندی از پیش معین قرار بگیریم. ما مبدل به سوژه هایی معترف میشویم که مدام باید خودمان را صدا بزنیم، مدام باید درونمان را بیان کنیم، مدام باید احساس هایمان را بیان کنیم، مدام باید درباره تعلقات عاطفی و خصوصی خودمان صحبت کنیم. در درگاه چه کسی باید مدام خود را بیان کنیم تا طبقه بندی شویم، تا تنبیه شویم تا درمان شویم تا حبس شویم تا ....؟ در پیش روانشناس. در پیش کشیشان عصر جدید. روانشناس ها کشیشان عصر جدید هستند. همچنان که افراد پیشتر نزد کشیشان میرفتند و تمام گناه هایی را که انجام داده بودند با تمام جزییات برای کشیش بیان میکردند، امروز ما نیز به دفتر کار آنان میرویم تا خود را بیان کنیم، تا بگوییم که در کودکی چگونه بوده ایم، پدرمان چگونه با ما رفتار میکرد، مادرمان چگونه، در محله چگونه بودیم، با کدام پسر بد محله ارتباط داشتیم، تعارف کردن سیگار از کجا شروع شد و غیره. همچنان که کشیشان نوع گناه ما در نظام طبقه بندی از پیش معین مشخص میکردند، اکنون روانشناس ها نیز ما را بر اساس جداول از پیش معین خود تعریف میکنند. آقا/خانم شما جز فلان تیپ شخصیتی هستید، با این خصوصیات، با این و آن .....
روانشناسی گفتار discourse منقاد سازی سوژه است.
علاوه بر این روانشناسی دانش محبوب سرمایه داری نئولیبرال است.🟡
احتمالا این بحث ادامه داشته باشد...
@Kajhnegaristan
کژ نگریستن
‼نیشتری به روانشناسی های موفقیت و فردگرا⁉ ✍ دکتر هدایت نصیری قسمت اول 🟡نظام طبقه بندی روانشناسی های موفقیت و فردمحور، شبیه طبقه بندی گیاه شناسی لینه است. از قرار معلوم تیپ های شخصیتی ترسیم میشود با ویژگیهای خاص (مثلا تیپ کمال گرا با فلان و بمان ویژگی…
‼نیشری به روانشناسی موفقیت و فردمحور⁉
✍ دکتر هدایت نصیری/جامعه شناس
قسمت دوم و آخر
🟡گفتار روانشناسی psychology discourse، گفتار حکومت مندی governmentality است. گفتار حاکمیت و اداره سوبژکتیویته سوژه است، علم اداره و مدیریت سوبژکتیویته سوژه است، گاه این سوژه دانش آموز است، گاه زوجین و غیره. علم بهنجار سازی normalization سوژه، علم تنظیم سوژه، علم مراقبت و تنبیه سوژه.
یکی از کارکردهای این گفتار برجسته کردن اعمال و حرکات و کنشها سوژه است و به همان نسبت زدودن نقش ساختار های اجتماعی و اقتصادی، زدودن نقش طبقه و استراتژی های آن، شکاف های طبقاتی، استثمار، برنامه تعدیل ساختاری، سیاست های نئولیبرال و غیره است.
در این علم حکومت مندی جهان اجتماعی و خون آشامی سرمایه در آن، به فرد تقلیل داده میشود، یا در بهترین حالت به خانواده. خانواده است که باید مراقب اعتیاد فرزندان باشد، خود پنداره فرد (self concept) است که ایراد دارد، اعتماد به نفس (self esteem) فرد است که پایین و لذا فلان رفتار نابهنجار دیده میشود، خود کنترلی (self control) فرد پایین است که فرد فلان عمل ضد اجتماعی را انجام میدهد و غیره.
تمام مصایب جهان اجتماعی، دهشت سرمایه، دهشت جهانی سازی، دهشت بانک جهانی ، دهشت برنامه های تعدیل ساختاری، دهشت ساختار اقتصادی کشور، دهشت مافیای مواد مخدر، دهشت استثمار، دهشت فقیر سازی کارگران و غیره، همه و همه به ویژگی های فردی تقلیل داده میشوند، به کوشش فرد، به ویژگی های شخصیتی و غیره.
بی دلیل نیست که همزمان با رشد برنامه های نئولیبرالیسم در ایران به همان نسبت ما شاهد حضور هر چه بیشتر روانشناس ها در تلویزیون و رادیو هستیم، شاهد حضور مربیان تربیتی در مدارس هستیم، شاهد مراکز مشاوره هستیم و غیره.🟡
@Kajhnegaristan
✍ دکتر هدایت نصیری/جامعه شناس
قسمت دوم و آخر
🟡گفتار روانشناسی psychology discourse، گفتار حکومت مندی governmentality است. گفتار حاکمیت و اداره سوبژکتیویته سوژه است، علم اداره و مدیریت سوبژکتیویته سوژه است، گاه این سوژه دانش آموز است، گاه زوجین و غیره. علم بهنجار سازی normalization سوژه، علم تنظیم سوژه، علم مراقبت و تنبیه سوژه.
یکی از کارکردهای این گفتار برجسته کردن اعمال و حرکات و کنشها سوژه است و به همان نسبت زدودن نقش ساختار های اجتماعی و اقتصادی، زدودن نقش طبقه و استراتژی های آن، شکاف های طبقاتی، استثمار، برنامه تعدیل ساختاری، سیاست های نئولیبرال و غیره است.
در این علم حکومت مندی جهان اجتماعی و خون آشامی سرمایه در آن، به فرد تقلیل داده میشود، یا در بهترین حالت به خانواده. خانواده است که باید مراقب اعتیاد فرزندان باشد، خود پنداره فرد (self concept) است که ایراد دارد، اعتماد به نفس (self esteem) فرد است که پایین و لذا فلان رفتار نابهنجار دیده میشود، خود کنترلی (self control) فرد پایین است که فرد فلان عمل ضد اجتماعی را انجام میدهد و غیره.
تمام مصایب جهان اجتماعی، دهشت سرمایه، دهشت جهانی سازی، دهشت بانک جهانی ، دهشت برنامه های تعدیل ساختاری، دهشت ساختار اقتصادی کشور، دهشت مافیای مواد مخدر، دهشت استثمار، دهشت فقیر سازی کارگران و غیره، همه و همه به ویژگی های فردی تقلیل داده میشوند، به کوشش فرد، به ویژگی های شخصیتی و غیره.
بی دلیل نیست که همزمان با رشد برنامه های نئولیبرالیسم در ایران به همان نسبت ما شاهد حضور هر چه بیشتر روانشناس ها در تلویزیون و رادیو هستیم، شاهد حضور مربیان تربیتی در مدارس هستیم، شاهد مراکز مشاوره هستیم و غیره.🟡
@Kajhnegaristan
‼درباره یک رویکرد به کمونیسم (نیازها، ارزشها)⁉
🟡 دیونیس ماسکولو در کتابی درباره کمونیسم تلاش کرده تا نشان دهد آن چه برای جنبش انقلابی- تا حد مشخصی- اساسی است، جنبش ارضای نیازها است. هیچ چیز به جز این نکته قطعی نیست:نهیلیسم انکار ناپذیر است، اما یکص نهیلیسم انکار ناپذیر بازی نیازها را برای نوع بشر به طور کلی به تعلیق در نمیآورد.
انسانها، محروم از حقیقت، ارزش ها و غایات به زندگی ادامه میدهند و در زیستن به پیگیری نیازها و برآورده ساختن شان ادامه میدهند و بدین ترتیب همان جنبش جستجوی مربوط به این ارضای ضروری را زنده نگه میدارند.
دیونیس ماسکولو می افزاید که کمونیسم فرآیند جستجوی ماتریالیستی ارتباط است، میتوان این نکته را به سادگی بیان کرد- به بیانی شاید بیش از حد ساده: جنبش ارضای نیازها به مانعی بر میخورد یا در می یابد که به آن برخورده است؛ مانعی که همان وجود نوعی طبیعت اقتصادی است.این طبیعت که از دیرباز نادیده انگاشته شده چنان است که انسانها برای یکدیگر واجد ارزش بازار هستند، شئ اند و میتوانند درست مانند یک شئ مبادله شوند؛ پس اگر انسانها از سوی دیگر انسانها به رهن گرفته، خریده و به کار گماشته شوند، به ابزار آلات و وسیله بدل خواهند شد. این ابزار بودگی، این نسبت استفاده میان انسان ها، به آنها ارزش اشیا را اعطا میکند؛ این موضوع هم آنقدر برای یک برده صادق است که برای هر انسانی که کار-یا زمانش- را به دیگری می فروشد؛و البته برای خود ارباب نیز.
شخصی که با دیگری به مثابه یک شئ رفتار میکند- حتی بیآنکه خود بداند، و چه بسا دقیقاً در چنین موقعی- به واسطه ی انحراف به چشم نیامدنی مناسبات اقتصادی، با خویش نیز به مثابه ی یک شئ رفتار میکند و این واقعیت را نیز می پذیرد که به جهانی تعلق دارد که در آن انسان شئ است .که خود واقعیت و پیکره یک شئ را میبخشد و نه تنها ارتباط با کسی را که به او که باید دارد یا ندارد میکند بلکه ارتباط با خودش را نیز از دست میدهد.🟡
؛؛؛؛--------؛؛؛؛؛؛---------؛؛؛؛؛؛------9
🔺کلمات اخلال گر؛ بلانشو و امر سیاسی/موریس بلانشو/ترجمه ی ؛ ایمان گنجی-محدثه زارع/ص.41-42🔻
#گزیده_مطالعات
#امر_سیاسی
@Kajhnegaristan
🟡 دیونیس ماسکولو در کتابی درباره کمونیسم تلاش کرده تا نشان دهد آن چه برای جنبش انقلابی- تا حد مشخصی- اساسی است، جنبش ارضای نیازها است. هیچ چیز به جز این نکته قطعی نیست:نهیلیسم انکار ناپذیر است، اما یکص نهیلیسم انکار ناپذیر بازی نیازها را برای نوع بشر به طور کلی به تعلیق در نمیآورد.
انسانها، محروم از حقیقت، ارزش ها و غایات به زندگی ادامه میدهند و در زیستن به پیگیری نیازها و برآورده ساختن شان ادامه میدهند و بدین ترتیب همان جنبش جستجوی مربوط به این ارضای ضروری را زنده نگه میدارند.
دیونیس ماسکولو می افزاید که کمونیسم فرآیند جستجوی ماتریالیستی ارتباط است، میتوان این نکته را به سادگی بیان کرد- به بیانی شاید بیش از حد ساده: جنبش ارضای نیازها به مانعی بر میخورد یا در می یابد که به آن برخورده است؛ مانعی که همان وجود نوعی طبیعت اقتصادی است.این طبیعت که از دیرباز نادیده انگاشته شده چنان است که انسانها برای یکدیگر واجد ارزش بازار هستند، شئ اند و میتوانند درست مانند یک شئ مبادله شوند؛ پس اگر انسانها از سوی دیگر انسانها به رهن گرفته، خریده و به کار گماشته شوند، به ابزار آلات و وسیله بدل خواهند شد. این ابزار بودگی، این نسبت استفاده میان انسان ها، به آنها ارزش اشیا را اعطا میکند؛ این موضوع هم آنقدر برای یک برده صادق است که برای هر انسانی که کار-یا زمانش- را به دیگری می فروشد؛و البته برای خود ارباب نیز.
شخصی که با دیگری به مثابه یک شئ رفتار میکند- حتی بیآنکه خود بداند، و چه بسا دقیقاً در چنین موقعی- به واسطه ی انحراف به چشم نیامدنی مناسبات اقتصادی، با خویش نیز به مثابه ی یک شئ رفتار میکند و این واقعیت را نیز می پذیرد که به جهانی تعلق دارد که در آن انسان شئ است .که خود واقعیت و پیکره یک شئ را میبخشد و نه تنها ارتباط با کسی را که به او که باید دارد یا ندارد میکند بلکه ارتباط با خودش را نیز از دست میدهد.🟡
؛؛؛؛--------؛؛؛؛؛؛---------؛؛؛؛؛؛------9
🔺کلمات اخلال گر؛ بلانشو و امر سیاسی/موریس بلانشو/ترجمه ی ؛ ایمان گنجی-محدثه زارع/ص.41-42🔻
#گزیده_مطالعات
#امر_سیاسی
@Kajhnegaristan
‼روانکاوی⁉
🟡 دو فهم از سادومازوخیسم متوالیا نزد فروید ظاهر میشوند: یکی در نسبت با دوگانگی غرایز جنسی و غرایز اگو، دیگری در نسبت با دوگانگی غرایز زندگی و مرگ. هر دو فهم تمایل دارند موجودیتی سادومازوخیستی را تعیین و گذار از یک عنصر به عنصر دیگر را در دل این موجودیت تضمین کنند. باید بپرسیم ایندوفرم واقعاً چقدر متفاوتند، چقدر نوعی "تبدیل گرایی" فرویدی را ایجاب می کنند و سرانجام فرضیه دوگانگی غرایز در هر دو مورد تا چه حد این "تبدیل گرایی" را محدود میکند.
در تفسیر اول، مازوخیسم امری ارائه میشود که از خلال فرآیند وارونگی از سادیسم مشتق میشود. هر غریزه از مولفه های پرخاشگر تشکیل می شود که برای تحقق هدف غریزه ضروری اند و به سوی اوبژه اش هدایت میشوند؛ از این منظر سرچشمه سادیسم پرخاشگری غرایز جنسی است. اما پرخاشگری میتواند ضمن پیشرفتش به خود اگو معطوف شود، عوامل تعیین کننده ی این وارونگی یا [برگشتن روی خود] اساساً دو نوع اند: پرخاشگری مضاعف است علیه پدر و علیه مادر میتواند به اگو معطوف شود؛ چه تحت تاثیر "اضطراب خسران عشق"، چه تحت تاثیر احساس جرم (که به استقرار سوپراگو مربوط میشود). این دو نقطه ی وارونگی کاملاً از هم متمایز شده اند خصوصا به دست ب. گرونبرگر. یکی منشائی پیشاتناسلی دارد و دیگری منشائی ادیپی. اما در هر دو مورد به نظر میرسد تصویر پدر و تصویر مادر نقش های نابرابر دارند. چون خطا هر قدر هم متوجه مادر باشد اما ضرورتا در نسبت با پدر ارتکاب میشود: پدر مالک قضیب است و کودک آرزو دارد او را اخته کند یا به قتل رساند، چون اوست که تنبیه میکند،اوست که باید از خلال این فرایند وارونگی تسکین یابد. در تمام موارد به نظر می رسد تصویر پدر نقشی محوری دارد.🟡
؛؛؛؛------؛؛؛؛؛--------؛؛؛؛؛؛؛-------
ارائه ی زاخر-مازخ: [سردی و شقاوت]/ژیل دلوز / مترجم؛ پویا غلامی/ص.99-100
#گزیده_مطالعات
#نقد_روانکاوی
@Kajhnegaristan
🟡 دو فهم از سادومازوخیسم متوالیا نزد فروید ظاهر میشوند: یکی در نسبت با دوگانگی غرایز جنسی و غرایز اگو، دیگری در نسبت با دوگانگی غرایز زندگی و مرگ. هر دو فهم تمایل دارند موجودیتی سادومازوخیستی را تعیین و گذار از یک عنصر به عنصر دیگر را در دل این موجودیت تضمین کنند. باید بپرسیم ایندوفرم واقعاً چقدر متفاوتند، چقدر نوعی "تبدیل گرایی" فرویدی را ایجاب می کنند و سرانجام فرضیه دوگانگی غرایز در هر دو مورد تا چه حد این "تبدیل گرایی" را محدود میکند.
در تفسیر اول، مازوخیسم امری ارائه میشود که از خلال فرآیند وارونگی از سادیسم مشتق میشود. هر غریزه از مولفه های پرخاشگر تشکیل می شود که برای تحقق هدف غریزه ضروری اند و به سوی اوبژه اش هدایت میشوند؛ از این منظر سرچشمه سادیسم پرخاشگری غرایز جنسی است. اما پرخاشگری میتواند ضمن پیشرفتش به خود اگو معطوف شود، عوامل تعیین کننده ی این وارونگی یا [برگشتن روی خود] اساساً دو نوع اند: پرخاشگری مضاعف است علیه پدر و علیه مادر میتواند به اگو معطوف شود؛ چه تحت تاثیر "اضطراب خسران عشق"، چه تحت تاثیر احساس جرم (که به استقرار سوپراگو مربوط میشود). این دو نقطه ی وارونگی کاملاً از هم متمایز شده اند خصوصا به دست ب. گرونبرگر. یکی منشائی پیشاتناسلی دارد و دیگری منشائی ادیپی. اما در هر دو مورد به نظر میرسد تصویر پدر و تصویر مادر نقش های نابرابر دارند. چون خطا هر قدر هم متوجه مادر باشد اما ضرورتا در نسبت با پدر ارتکاب میشود: پدر مالک قضیب است و کودک آرزو دارد او را اخته کند یا به قتل رساند، چون اوست که تنبیه میکند،اوست که باید از خلال این فرایند وارونگی تسکین یابد. در تمام موارد به نظر می رسد تصویر پدر نقشی محوری دارد.🟡
؛؛؛؛------؛؛؛؛؛--------؛؛؛؛؛؛؛-------
ارائه ی زاخر-مازخ: [سردی و شقاوت]/ژیل دلوز / مترجم؛ پویا غلامی/ص.99-100
#گزیده_مطالعات
#نقد_روانکاوی
@Kajhnegaristan
🟡برداشت ما از گذشته است که نگاه ما را دچار ایراد می کند، "ما مایلیم گذشته خود را نا موجود تصور کنیم، و فیلسوفان این گرایش طبیعی ما را تشویق می کنند. از نظر آنها و از نظر ما، فقط اکنون به خودی خود وجود دارد، اگر چیزی از گذشته باقی میماند فقط به پاس مساعدت اکنون است، به پاس سخاوتی که اکنون در حق گذشته نشان میدهد.... به واسطه ی دخالت قوه ی خاصی که حافظه نامیده میشود و فلان یا بهمان بخش گذشته را به نحوی استثنایی با انبار کردنش در یک مخزن حفظ می کند"،این مفهوم "دیرند" یا "استمرار" برگسون را با همه دشواریها و پارادوکس هایش به میان می آورد. برگسون آغاز گاه فلسفه خود را "شهود استمرار محض" می داند. این "استمرار" را که توالی محض و در عین حال تداوم گذشته در اکنون است، نباید سلسلهای از نقاط همجوار و بیرون از یکدیگر پنداشت. آنچه برگسون استمرار میخواند، تغییری است یگانه، تقسیم ناپذیر و پیوسته. "استمرار" مفهومی است که برگسون برای اندیشیدن به خود تغییر و نه نتیجه و محصول آن، آفریده: استمرار به منزله ی تغییر،نه تغییری به انجام رسیده و متوقف شده، بلکه نفس تغییر؛ هستی اش دگرگونی مستمر است. از نظر برگسون، بودن استمرار داشتن است، گذشتن و باقی ماندن، گذشتن و حفظ شدن، گذشتن و پاییدن. استمرار برگسونی گونه ای حافظه است، اما نه حافظه به معنای معمول و متعارف. حافظه به معنای متعارف قوه ای تلقی می شود که کارش تکرار و بازتولید است و به همین دلیل معمولا با ابداع و خلاقیت در تقابل قرار می گیرد.اما حافظه ی برگسونی استمراری آفرینشگر است.او در "ماده و حافظه" مفهوم حافظه را اینگونه خلاصه می کند: "سنتز گذشته واکنون به سوی آینده."🟡
؛؛؛؛---------؛؛؛؛؛؛---------؛؛؛؛؛؛------
دلوز،ایده،زمان[گفتگویی،درباره ی ژیل دلوز]/عادل مشایخی، محسن آزموده/ ص. 9-10
#گزیده_مطالعات
#دلوز
@Kajhnegaristan
؛؛؛؛---------؛؛؛؛؛؛---------؛؛؛؛؛؛------
دلوز،ایده،زمان[گفتگویی،درباره ی ژیل دلوز]/عادل مشایخی، محسن آزموده/ ص. 9-10
#گزیده_مطالعات
#دلوز
@Kajhnegaristan
Forwarded from اتچ بات
❗در باب اسپینورا❓
♦نامه ای به ردا بنسمایا♦
✍ ژیل دلوز
مترجم؛محمد مهدی اردبیلی
🟧من در اینجا مقالات بسیار سطح بالایی را مشاهده نمودم که به من اختصاص داشته و بنابراین از این اقدام [مجله ] لندماینز بسیار مفتخرم... مایل هستم با جای دادن همه ی مقالات مزبور با نام اسپینوزا به آنها پاسخ دهم و در صورت امکان مسئله ای را درباره ی وی بازگو کنم که توجه مرا به خود جلب نمود.این راهی برای به اصطلاح "سهیم شدن" در این اقدام خواهد بود.
به گمان من فیلسوفان بزرگ در عین حال صاحب سبک های برجسته نیز هستند، با توجه به اینکه یک اصطلاح فلسفی جزئی از یک سبک است[یعنی ] از سویی مدخلی برای اصطلاحات جدید محسوب می شود و از سوی دیگر معنای نامتعارف به اصطلاحات متداول می بخشد، سبک همواره موضوعی مربوط به "نحو" است، اما [خود] نحو نیز نوعی تغییر شکل به سوی امری است که نه تنها نحوی نیست، حتی زبان شناختی نیز محسوب نمی شود،و در واقع خارج از زبان است. در فلسفه نحو تغییر شکل در جهت حرکت مفاهیم است.اکنون دیگر مفاهیم صرفا در میان سایر مفاهیم (در فهم فلسفی) انتقال نمی یابند،بلکه در میان چیزها و در بطن ما نیز به حرکت می پردازند.آنها ادراکات و تاثرات نوینی را برای ما به ارمغان می آورند که با فهم غیر فلسفی متعلق به فلسفه هم ارز است، و فلسفه عینا به همان میزان که نیازمند فهم فلسفی است به فهم غیر فلسفی نیز محتاج است...🟧
متن کامل مقاله ی فوق را در پی دی اف زیر مطالعه بفرمایید. 👇
@Kajhnegaristan
♦نامه ای به ردا بنسمایا♦
✍ ژیل دلوز
مترجم؛محمد مهدی اردبیلی
🟧من در اینجا مقالات بسیار سطح بالایی را مشاهده نمودم که به من اختصاص داشته و بنابراین از این اقدام [مجله ] لندماینز بسیار مفتخرم... مایل هستم با جای دادن همه ی مقالات مزبور با نام اسپینوزا به آنها پاسخ دهم و در صورت امکان مسئله ای را درباره ی وی بازگو کنم که توجه مرا به خود جلب نمود.این راهی برای به اصطلاح "سهیم شدن" در این اقدام خواهد بود.
به گمان من فیلسوفان بزرگ در عین حال صاحب سبک های برجسته نیز هستند، با توجه به اینکه یک اصطلاح فلسفی جزئی از یک سبک است[یعنی ] از سویی مدخلی برای اصطلاحات جدید محسوب می شود و از سوی دیگر معنای نامتعارف به اصطلاحات متداول می بخشد، سبک همواره موضوعی مربوط به "نحو" است، اما [خود] نحو نیز نوعی تغییر شکل به سوی امری است که نه تنها نحوی نیست، حتی زبان شناختی نیز محسوب نمی شود،و در واقع خارج از زبان است. در فلسفه نحو تغییر شکل در جهت حرکت مفاهیم است.اکنون دیگر مفاهیم صرفا در میان سایر مفاهیم (در فهم فلسفی) انتقال نمی یابند،بلکه در میان چیزها و در بطن ما نیز به حرکت می پردازند.آنها ادراکات و تاثرات نوینی را برای ما به ارمغان می آورند که با فهم غیر فلسفی متعلق به فلسفه هم ارز است، و فلسفه عینا به همان میزان که نیازمند فهم فلسفی است به فهم غیر فلسفی نیز محتاج است...🟧
متن کامل مقاله ی فوق را در پی دی اف زیر مطالعه بفرمایید. 👇
@Kajhnegaristan
Telegram
attach 📎
🔺«یک نام خاص همواره یک نقاب است، نقاب یک عملگر.»🔻
❗ژیل دلوز❓
🟧متن ذیل توضیحی است مختصر در باب اهمیت ایستاری در میدان علوم اجتماعی ایران که سعی در پیوند دانش اجتماعی با منافع عمومی و علایق رهاییبخش دارد. ایستاری که برخلاف روند معمول آکادمیک در این میدان در حوزۀ همگانی فعالانه حضور دارد و در برابر هزیمتطلبی، کلبیمسلکی و بیاعتنایی به حیات عمومی و حتی سپرانداختن در پیشگاه سیاست زامبیِ نولیبرالی سرسختانه ایستادگی میورزد. همانند هر نبردی، در اینجا نیز چنین مواضع یا ایستارهایی با نامهایی شناخته میشوند که به دلایل مختلف اغلب با مواضع مزبور اینهمان (و گاە همسرنوشت) میگردند. در این راستاست که همواره شاهد نزاعهای بسیار و گاه سنگینی برای اعتباربخشی یا اعتبارزدایی از چنین نامهایی هستیم. یادداشت حاضر نیز تلاشی است برای نشان دادن اهمیت چنین برداشتی از جدالهای گفتاری این روزهای حوزۀ فکری علوم اجتماعی و همچنین تأکید بر لزوم دفاع از جایگاه، موضع و نیرویی که «یوسف اباذری» یکی از شاخصترین نامهای آن در میدان علوم اجتماعی به شمار میرود. اما با این تذکر که نباید هیچگاه از یاد ببریم که نامهای خاص، بدنهای منفرد و اشخاصمشخص بیش از هر چیز نماد یا نقابی هستند برای نیروهای عملگری که، بر سر دوگانۀ بنیادین و درونیِ هر مجمع و شهری از انسانها، مقابل هم صفبندی کرده و گلاویز شدهاند: بندگی یا آزادی، مرگ یا زندگی. 🟧
@Kajhnegaristan
http://s8.picofile.com/file/8354186626/Screenshot_2019_03_05_21_32_45.png
❗ژیل دلوز❓
🟧متن ذیل توضیحی است مختصر در باب اهمیت ایستاری در میدان علوم اجتماعی ایران که سعی در پیوند دانش اجتماعی با منافع عمومی و علایق رهاییبخش دارد. ایستاری که برخلاف روند معمول آکادمیک در این میدان در حوزۀ همگانی فعالانه حضور دارد و در برابر هزیمتطلبی، کلبیمسلکی و بیاعتنایی به حیات عمومی و حتی سپرانداختن در پیشگاه سیاست زامبیِ نولیبرالی سرسختانه ایستادگی میورزد. همانند هر نبردی، در اینجا نیز چنین مواضع یا ایستارهایی با نامهایی شناخته میشوند که به دلایل مختلف اغلب با مواضع مزبور اینهمان (و گاە همسرنوشت) میگردند. در این راستاست که همواره شاهد نزاعهای بسیار و گاه سنگینی برای اعتباربخشی یا اعتبارزدایی از چنین نامهایی هستیم. یادداشت حاضر نیز تلاشی است برای نشان دادن اهمیت چنین برداشتی از جدالهای گفتاری این روزهای حوزۀ فکری علوم اجتماعی و همچنین تأکید بر لزوم دفاع از جایگاه، موضع و نیرویی که «یوسف اباذری» یکی از شاخصترین نامهای آن در میدان علوم اجتماعی به شمار میرود. اما با این تذکر که نباید هیچگاه از یاد ببریم که نامهای خاص، بدنهای منفرد و اشخاصمشخص بیش از هر چیز نماد یا نقابی هستند برای نیروهای عملگری که، بر سر دوگانۀ بنیادین و درونیِ هر مجمع و شهری از انسانها، مقابل هم صفبندی کرده و گلاویز شدهاند: بندگی یا آزادی، مرگ یا زندگی. 🟧
@Kajhnegaristan
http://s8.picofile.com/file/8354186626/Screenshot_2019_03_05_21_32_45.png
🔺هیئت علمی شدن برای....🔻
✍آرش حیدری
29/07/1398
🟧یک مثال ساده، موضوع دفاع دانشجویان دکتری از تزشان است. در واقع نوعی گروگانگیری است به این معنا که حتماً دانشجو باید یک مقاله علمی پژوهشی چاپ کند تا به وی مجوز دفاع و تسویه حساب داده شود و بتواند مدرک خود را بگیرد. آن هم به این صورت که در مقاله احتمالاً مجبور است اسم استاد راهنما را اول بنویسد، اسم مشاور اولش را دوم بنویسید و اسم مشاور دوم خود را سوم بنویسید و اسم خودش را چهارم بنویسید این یعنی ساختار فسادزا.
🔷 بحث بر سر شبکه شکلبندی کنش اجتماعی است. چه شبکهای شکل میگیرد که نوعی از عمل اجتماعی را ممکن میکند. برای بررسی آغازگاه شکلگیری این فرایند، باید منطق جذب هیئت علمی را به چالش بکشیم. متأسفانه یکی از غیرشفافترین فرایندها در کشور، منطق جذب هیئت علمی است. واقعیت این است که اساس این شبکه جذب هیئت علمی لزوماً بر منطق صلاحیت علمی نمیچرخد، بلکه در بسیاری از اوقات میتواند این منطق حاصل زد و بند نیروهای سیاسی و اجتماعی باشد.
🔷 پست هیئت علمی جایی است که شما میتوانید از طریق آن وزیر و وکیل شوید. بسیاری از مشاغل رده اول کشوری نسبت و ربطی به عضو هیئت علمی بودن دارد. همین نسبت در آغاز، جایگاه معلمی در دانشگاه را تبدیل به سکوی پرشی میکند که فرد بتواند در جایی سمتی بگیرد. اینجاست که منطق علمی لگدمال میشود و شما با افرادی مواجه هستید که آخرین شخصیتی که دارند، دانشگاهی بودن است. میتواند مرد سیاست، بازار، معلم اخلاق، هنرمند، سلبریتی، ورزشکار و هر چیز دیگری باشد بهجز عالِم. در حالی که دانشگاه جای عالِم است.🟧
@Kajhnegaristan
👇متن کامل
plus.irna.ir/news/83524409/
✍آرش حیدری
29/07/1398
🟧یک مثال ساده، موضوع دفاع دانشجویان دکتری از تزشان است. در واقع نوعی گروگانگیری است به این معنا که حتماً دانشجو باید یک مقاله علمی پژوهشی چاپ کند تا به وی مجوز دفاع و تسویه حساب داده شود و بتواند مدرک خود را بگیرد. آن هم به این صورت که در مقاله احتمالاً مجبور است اسم استاد راهنما را اول بنویسد، اسم مشاور اولش را دوم بنویسید و اسم مشاور دوم خود را سوم بنویسید و اسم خودش را چهارم بنویسید این یعنی ساختار فسادزا.
🔷 بحث بر سر شبکه شکلبندی کنش اجتماعی است. چه شبکهای شکل میگیرد که نوعی از عمل اجتماعی را ممکن میکند. برای بررسی آغازگاه شکلگیری این فرایند، باید منطق جذب هیئت علمی را به چالش بکشیم. متأسفانه یکی از غیرشفافترین فرایندها در کشور، منطق جذب هیئت علمی است. واقعیت این است که اساس این شبکه جذب هیئت علمی لزوماً بر منطق صلاحیت علمی نمیچرخد، بلکه در بسیاری از اوقات میتواند این منطق حاصل زد و بند نیروهای سیاسی و اجتماعی باشد.
🔷 پست هیئت علمی جایی است که شما میتوانید از طریق آن وزیر و وکیل شوید. بسیاری از مشاغل رده اول کشوری نسبت و ربطی به عضو هیئت علمی بودن دارد. همین نسبت در آغاز، جایگاه معلمی در دانشگاه را تبدیل به سکوی پرشی میکند که فرد بتواند در جایی سمتی بگیرد. اینجاست که منطق علمی لگدمال میشود و شما با افرادی مواجه هستید که آخرین شخصیتی که دارند، دانشگاهی بودن است. میتواند مرد سیاست، بازار، معلم اخلاق، هنرمند، سلبریتی، ورزشکار و هر چیز دیگری باشد بهجز عالِم. در حالی که دانشگاه جای عالِم است.🟧
@Kajhnegaristan
👇متن کامل
plus.irna.ir/news/83524409/
ایرنا پلاس
منطق جذب هیئت علمی را به چالش بکشیم؛ سیاسیون جایگاه علم و عالم را بیکرامت کردهاند
تهران- ایرناپلاس- یک جامعهشناس معتقد است اگر بهدنبال منشأ فساد علمی میگردیم ابتدا باید به ساختار آسیبزایی که در سیستم دانشگاهی در جریان است، بپردازیم؛ تا این ساختار را آسیبشناسی نکنیم، هیچ کاری غیر از مطرح کردن چند توصیه اخلاقی انجام ندادهایم.
🔺 مصاحبۀ روانکاوی - بخش اول🔻
✍️ یک روانپریشیِ لکانی: مصاحبهای توسط ژاک لکان
ترجمه؛محمد پورفر
معرفی آقای ژرار پریمو
🟧دکتر لکان: بنشین، دوست خوبم. تو اینجا توجهات زیادی را جلب خودت کردهای. منظورم این است که آدمها واقعاً به وضعیت تو علاقهمند هستند. تو با روانپزشکهایت صحبت کردی. خیلی چیزها تا حدی روشن شده. دربارۀ خودت به من بگو. (آقای پریمو ساکت است) نمیدانم چرا نباید به تو اجازۀ صحبت بدهم. تو خوب میدانی که چه اتفاقی دارد برایت میافتد.
آقای پریمو: من نمیتوانم به خودم مسلط شوم.
دکتر لکان: نمیتوانی به خودت مسلط شوی؟ برایم توضیح بده چه اتفاقی دارد میافتد.
آقای پریمو: من از نظر زبان کمی منفصل شدهام، انفصال بین رؤیا و واقعیت. یک همارزی وجود دارد میانِ... دو دنیا در خیالات من، و نه یک برتری. میان دنیا و واقعیت - چیزی که واقعیت نامیده میشود - یک انفصال وجود دارد. من دائماً در حال ساختن جریان خیالی هستم.
دکتر لکان: در مورد نامت برایم بگو. چون ژرار پریمو، نامی نیست که...
آقای پریمو: بله، من قبل از آشنایی با ریمون روسل، تجزیه شده بودم... وقتی بیست سالم بود، داشتم برای المپیاد درس میخواندم... از آن زمان به حقایق جسمانی علاقهمند شدم، و صحبتهای زیادی دربارۀ لایهها و زیرلایههای هوشی مطرح میشود. زبان میتواند نمایانگر لایهها و زیرلایهها باشد. برای مثال، من نامم را به ژِ (Geai)، یک پرنده، و رار (Rare)، خلوص، تغییر دادم.
دکتر لکان: ژِ رار...
آقای پریمو: پریم او. من به شکلی نسبتاً بازیگوشانه تجزیه شده بودم، من اسمم را قطعهقطعه کردم تا خلق کنم. باید به شما بگویم که... (سکوت)
دکتر لکان: و بعد... بعدش چه؟ به چه چیزی میگویی زبانِ ”تحمیلی“؟ (به من اینطور گفتهاند)
آقای پریمو: زبان تحمیلی یک پیدایش است که خودش را بر تفکر من تحمیل میکند و هیچ معنایی در مفهوم رایج ندارد. جملاتی هستند که پدیدار میشوند، که بازتابی نیستند، و قبلاً به آنها فکر نشده، اما پیدایشی هستند، که ناهشیار را به بیان در میآورند...
دکتر لکان: ادامه بده...
آقای پریمو: طوری پدیدار میشوند انگار که من مثلاً دستکاری شده باشم... من دستکاری نشدهام، اما نمیتوانم خودم را توضیح دهم. مشکل زیادی برای توضیح دادن دارم. برای تسلط به مشکل، برای تسلط بر این پیدایش مشکل دارم. نمیدانم چطور میآید، و خودش را بر مغز من تحمیل میکند. به یکباره میآید: ”تو پرندۀ آبی را کُشتی. این یک نظام آشوبناک است...“ جملاتی که هیچ معنای عقلانی در زبان روزمره ندارند و بر ذهن من و تفکر من تحمیل میشوند. در عین حال نوعی از مقابله هم وجود دارد. من با درمانگری که اسمش آقای د... است یک جملۀ تحمیلی دارم که میگوید ”آقای د... آدم خوبی است“، و سپس جملهای دارم که مقابله میکند، که بازتاب من هست؛ میان جملۀ تحمیلی و جملۀ من، یک تفکر بازتابی وجود دارد. من میگویم ”ولی من دیوانه هستم.“ میگویم ”آقای د... آدم خوبی است“، جملۀ تحمیلی، ”ولی من دیوانه هستم“، جملۀ بازتابی.
دکتر لکان: مثالهای دیگری بزن.
آقای پریمو: من گرهخوردگیهای زیادی دارم، برخی اوقات بسیار پرخاشگر هستم. اغلب گرایشی دارم برای...
دکتر لکان: ”پرخاشگر“ هستی. این یعنی چه؟
آقای پریمو: توضیح دادم.
دکتر لکان: به نظر نمیرسد پرخاشگر باشی.
آقای پریمو: وقتی یک رابطۀ عاطفی دارم، درونم پرخاشگر است... نمیتوانم چیز بیشتری بگویم...
دکتر لکان: تو قرار است موفق شوی به من بگویی چطور این اتفاق میافتد.
آقای پریمو: گرایش به جبران دارم. من پرخاشگر هستم، نه به شکل فیزیکی بلکه در درون. گرایش دارم که جملات تحمیلی را جبران کنم. دارم منظورم را بد میرسانم، الان واضحتر است... گرایش دارم تا با جملات تحمیلی کنار بیایم. گرایش دارم که همۀ آدمها را خوب و زیبا ببینم،... بعد در مواقع دیگری پرخاشگر میشوم، جملات تحمیلی...
دکتر لکان: عجله نکن، سر فرصت و با حوصله ببین کجا هستی.
آقای پریمو: صداهای گوناگونی وجود دارند.
دکتر لکان: چرا به آنها میگویی صداها؟
آقای پریمو: چون آنها را میشنوم، آنها را درونم میشنوم.
دکتر لکان: بله.
آقای پریمو: به همین خاطر پرخاشگر هستم، و درونم صداهای آدمها را از طریق تلهپاتی میشنوم. هر چند وقت یک بار جملاتِ پیدایشی سراغم میآیند، که بیمعنا هستند، همانطور که الان توضیح دادم.
دکتر لکان: یک نمونهاش را بگو.
آقای پریمو: ”او قرار است پرندۀ آبی را بکشد. این یک نظام آشوبناک است. این یک تروردستیِ سیاسی است...“ تروردستیِ سیاسی (همدست)، که مخفف کلمات ”ترور“ و ”همدست“ هست، که مفهوم ترور را متبادر میکند.🟧
@Kajhnegaristan
✍️ یک روانپریشیِ لکانی: مصاحبهای توسط ژاک لکان
ترجمه؛محمد پورفر
معرفی آقای ژرار پریمو
🟧دکتر لکان: بنشین، دوست خوبم. تو اینجا توجهات زیادی را جلب خودت کردهای. منظورم این است که آدمها واقعاً به وضعیت تو علاقهمند هستند. تو با روانپزشکهایت صحبت کردی. خیلی چیزها تا حدی روشن شده. دربارۀ خودت به من بگو. (آقای پریمو ساکت است) نمیدانم چرا نباید به تو اجازۀ صحبت بدهم. تو خوب میدانی که چه اتفاقی دارد برایت میافتد.
آقای پریمو: من نمیتوانم به خودم مسلط شوم.
دکتر لکان: نمیتوانی به خودت مسلط شوی؟ برایم توضیح بده چه اتفاقی دارد میافتد.
آقای پریمو: من از نظر زبان کمی منفصل شدهام، انفصال بین رؤیا و واقعیت. یک همارزی وجود دارد میانِ... دو دنیا در خیالات من، و نه یک برتری. میان دنیا و واقعیت - چیزی که واقعیت نامیده میشود - یک انفصال وجود دارد. من دائماً در حال ساختن جریان خیالی هستم.
دکتر لکان: در مورد نامت برایم بگو. چون ژرار پریمو، نامی نیست که...
آقای پریمو: بله، من قبل از آشنایی با ریمون روسل، تجزیه شده بودم... وقتی بیست سالم بود، داشتم برای المپیاد درس میخواندم... از آن زمان به حقایق جسمانی علاقهمند شدم، و صحبتهای زیادی دربارۀ لایهها و زیرلایههای هوشی مطرح میشود. زبان میتواند نمایانگر لایهها و زیرلایهها باشد. برای مثال، من نامم را به ژِ (Geai)، یک پرنده، و رار (Rare)، خلوص، تغییر دادم.
دکتر لکان: ژِ رار...
آقای پریمو: پریم او. من به شکلی نسبتاً بازیگوشانه تجزیه شده بودم، من اسمم را قطعهقطعه کردم تا خلق کنم. باید به شما بگویم که... (سکوت)
دکتر لکان: و بعد... بعدش چه؟ به چه چیزی میگویی زبانِ ”تحمیلی“؟ (به من اینطور گفتهاند)
آقای پریمو: زبان تحمیلی یک پیدایش است که خودش را بر تفکر من تحمیل میکند و هیچ معنایی در مفهوم رایج ندارد. جملاتی هستند که پدیدار میشوند، که بازتابی نیستند، و قبلاً به آنها فکر نشده، اما پیدایشی هستند، که ناهشیار را به بیان در میآورند...
دکتر لکان: ادامه بده...
آقای پریمو: طوری پدیدار میشوند انگار که من مثلاً دستکاری شده باشم... من دستکاری نشدهام، اما نمیتوانم خودم را توضیح دهم. مشکل زیادی برای توضیح دادن دارم. برای تسلط به مشکل، برای تسلط بر این پیدایش مشکل دارم. نمیدانم چطور میآید، و خودش را بر مغز من تحمیل میکند. به یکباره میآید: ”تو پرندۀ آبی را کُشتی. این یک نظام آشوبناک است...“ جملاتی که هیچ معنای عقلانی در زبان روزمره ندارند و بر ذهن من و تفکر من تحمیل میشوند. در عین حال نوعی از مقابله هم وجود دارد. من با درمانگری که اسمش آقای د... است یک جملۀ تحمیلی دارم که میگوید ”آقای د... آدم خوبی است“، و سپس جملهای دارم که مقابله میکند، که بازتاب من هست؛ میان جملۀ تحمیلی و جملۀ من، یک تفکر بازتابی وجود دارد. من میگویم ”ولی من دیوانه هستم.“ میگویم ”آقای د... آدم خوبی است“، جملۀ تحمیلی، ”ولی من دیوانه هستم“، جملۀ بازتابی.
دکتر لکان: مثالهای دیگری بزن.
آقای پریمو: من گرهخوردگیهای زیادی دارم، برخی اوقات بسیار پرخاشگر هستم. اغلب گرایشی دارم برای...
دکتر لکان: ”پرخاشگر“ هستی. این یعنی چه؟
آقای پریمو: توضیح دادم.
دکتر لکان: به نظر نمیرسد پرخاشگر باشی.
آقای پریمو: وقتی یک رابطۀ عاطفی دارم، درونم پرخاشگر است... نمیتوانم چیز بیشتری بگویم...
دکتر لکان: تو قرار است موفق شوی به من بگویی چطور این اتفاق میافتد.
آقای پریمو: گرایش به جبران دارم. من پرخاشگر هستم، نه به شکل فیزیکی بلکه در درون. گرایش دارم که جملات تحمیلی را جبران کنم. دارم منظورم را بد میرسانم، الان واضحتر است... گرایش دارم تا با جملات تحمیلی کنار بیایم. گرایش دارم که همۀ آدمها را خوب و زیبا ببینم،... بعد در مواقع دیگری پرخاشگر میشوم، جملات تحمیلی...
دکتر لکان: عجله نکن، سر فرصت و با حوصله ببین کجا هستی.
آقای پریمو: صداهای گوناگونی وجود دارند.
دکتر لکان: چرا به آنها میگویی صداها؟
آقای پریمو: چون آنها را میشنوم، آنها را درونم میشنوم.
دکتر لکان: بله.
آقای پریمو: به همین خاطر پرخاشگر هستم، و درونم صداهای آدمها را از طریق تلهپاتی میشنوم. هر چند وقت یک بار جملاتِ پیدایشی سراغم میآیند، که بیمعنا هستند، همانطور که الان توضیح دادم.
دکتر لکان: یک نمونهاش را بگو.
آقای پریمو: ”او قرار است پرندۀ آبی را بکشد. این یک نظام آشوبناک است. این یک تروردستیِ سیاسی است...“ تروردستیِ سیاسی (همدست)، که مخفف کلمات ”ترور“ و ”همدست“ هست، که مفهوم ترور را متبادر میکند.🟧
@Kajhnegaristan
🔺مصاحبۀ روانکاوی - بخش دوم🔻
✍️ یک روانپریشیِ لکانی: مصاحبهای توسط ژاک لکان
ترجمه؛محمد پوفر
🟧دکتر لکان: متبادر میکند... به من بگو، آیا کسی دارد تو را ترور میکند؟
آقای پریمو: نه، آنها مرا ترور نمیکنند. من قرار است که به نوعی از بهبودیِ ناهشیار ادامه دهم. گاهی جملاتِ پیدایشی را دارم، پرخاشگر و بیمعنا، یا شاید، غیر دلالتگر، غیر دلالتگر در زبان روزمره، و گاهی هم از این پرخاشگری بهبود مییابم، و گرایش دارم که همۀ آدمها را خوب و زیبا و غیره ببینم. این وضعیت افراد مشخصی را که من قدیس مینامم مورد آمرزش قرار داده و قداست میبخشد. من دوستی دارم که نامش باربارا است، و این ”باربارای قدیس“ را به من میدهد. باربارای قدیس یک جملۀ پیدایشی است، اما من، من در مرحلۀ پرخاشگر هستم. من همواره بین این دو مرحله دچار انفصال هستم، مراحلی که بر حسب تأثیر زمان مکمل همدیگر اند، و متعلق به یک وادی نیستند: یکیشان پیدایشی است و دیگری بازتابی.
دکتر لکان: بله. پس بگذار، اگر میخواهی، در مورد جملات پیدایشی کمی مشخصتر صحبت کنیم. آنها از کی پیدایشی شدهاند؟ این سوال احمقانهای نیست...
آقای پریمو: نه، نه. از زمانی که من... برای من در مارس 1974 تشخیص هذیانهای پارانویایی داده شد.
دکتر لکان: چه کسی گفت ”هذیانهای پارانویایی“؟
آقای پریمو: در آن زمان، یک درمانگر. و این جملات پیدایشی...
دکتر لکان: چرا رویت را به سمت آن مرد چرخاندی؟
آقای پریمو: احساس کردم دارد مرا مسخره میکند.
دکتر لکان: احساس کردی تمسخری وجود دارد؟ او که در دیدرس تو نیست...
آقای پریمو: داشتم صدایی را میشنیدم، و حس کردم...
دکتر لکان: مطمئن باش او تو را مسخره نمیکند. من او را خوب میشناسم، و او قطعاً تو را مسخره نمیکند. برعکس خیلی هم علاقهمند است. به همین دلیل صدایی را تولید کرده.
آقای پریمو: ابراز درک عقلانیاش...
دکتر لکان: بله، اینطور فکر میکنم، این بیشتر به او میخورد. اگر من به آنها به طور کامل اطمینان نداشتم الان اینجا نبودند. خوب است، ادامه بده.
آقای پریمو: از سوی دیگر، من فکر میکنم سخن میتواند یک نیروی دنیوی باشد، فراتر از کلمات.
دکتر لکان: دقیقا، بگذار تلاش کنیم تا ببینیم. تو الان اعتقادات خودت را به بیان در آوردی. و این اعتقادات به واقع بسیار هم آشفته هستند، این داستانِ...
آقای پریمو: زبان بسیار سادهای وجود دارد که من در زندگی هر روزه از آن استفاده میکنم، و از سوی دیگر زبانی وجود دارد که تأثیری خیالی دارد، جایی که من در آن آدمهای اطرافم را از واقعیت جدا میکنم. این از همه مهمتر است. خیال من دنیای دیگری را خلق میکند، دنیایی که واجد معنایی است برابر با معنای دنیایی که واقعی نامیده میشود. این دو دنیا به طور کامل از هم جدا میشوند. از سوی دیگر، این جملاتِ تحمیلی، که بعضاً پیدایششان تا حدی است که بروم و به فردی آسیب بزنم، پلهایی هستند میان دنیای خیالی و دنیایی که واقعی نامیده میشود.
دکتر لکان: بله، اما در نهایت تو به واقع تمایز مشخصی را میان آنها حفظ میکنی.
آقای پریمو: بله، من این تمایز را حفظ میکنم، اما زبان، سلیس بودن خیال، و آنچه که من میگویم متعلق به یک عرصۀ واحد عقلانی یا معنوی نیستند. این یک رؤیاست، یک جور رؤیا در حین بیداری، یک رؤیای همیشگی.
دکتر لکان: بله.
آقای پریمو: فکر نمیکنم حرف جدیدی زده باشم. منفصل شده، اما این هیچ... من نمیتوانم... در پاسخ دادن به شما میترسم مرتکب اشتباهی شوم.
دکتر لکان: فکر میکنی در پاسخ دادن مرتکب اشتباهی شدهای؟
آقای پریمو: اشتباهی نکردهام. همۀ سخنها نیروی قانون را دارند، همه سخنها در حال دلالتگری هستند، اما ظاهراً در ابتدا معنایی کاملاً عقلانی ندارند.
دکتر لکان: این عبارتِ ”همه سخنها در حال دلالتگری هستند“ را از کجا پیدا کردی؟
آقای پریمو: تأملات شخصی است.
دکتر لکان: صحیح.
آقای پریمو: من از این دنیای منفصل آگاه هستم، من مطمئن نیستم که از این دنیای منفصل آگاه باشم.
دکتر لکان: مطمئن نیستی که...
آقای پریمو: مطمئن نیستم که از این دنیای منفصل آگاه باشم. نمیدانم آیا آن...
دکتر لکان: آیا آن...
آقای پریمو: ...آن رؤیا، آن دنیای ساخته شده به دست خیال، جایی که من کانون خودم را در آن مییابم، هیچ ربطی به دنیای واقعی ندارد، چون در دنیای خیالی من، در دنیایی که من برای خودم با سخن خلق میکنم، من در کانون هستم. من گرایش دارم که یک جور تئاتر کوچک خلق کنم، جایی که همزمان خالق و کارگردان باشم، اما در دنیای واقعی، تنها کارکرد من این است که...
دکتر لکان: بله، آنجا تو فقط «ژِ رار» هستی، آنهم اگر باشی...🟧
@Kajhnegaristan
✍️ یک روانپریشیِ لکانی: مصاحبهای توسط ژاک لکان
ترجمه؛محمد پوفر
🟧دکتر لکان: متبادر میکند... به من بگو، آیا کسی دارد تو را ترور میکند؟
آقای پریمو: نه، آنها مرا ترور نمیکنند. من قرار است که به نوعی از بهبودیِ ناهشیار ادامه دهم. گاهی جملاتِ پیدایشی را دارم، پرخاشگر و بیمعنا، یا شاید، غیر دلالتگر، غیر دلالتگر در زبان روزمره، و گاهی هم از این پرخاشگری بهبود مییابم، و گرایش دارم که همۀ آدمها را خوب و زیبا و غیره ببینم. این وضعیت افراد مشخصی را که من قدیس مینامم مورد آمرزش قرار داده و قداست میبخشد. من دوستی دارم که نامش باربارا است، و این ”باربارای قدیس“ را به من میدهد. باربارای قدیس یک جملۀ پیدایشی است، اما من، من در مرحلۀ پرخاشگر هستم. من همواره بین این دو مرحله دچار انفصال هستم، مراحلی که بر حسب تأثیر زمان مکمل همدیگر اند، و متعلق به یک وادی نیستند: یکیشان پیدایشی است و دیگری بازتابی.
دکتر لکان: بله. پس بگذار، اگر میخواهی، در مورد جملات پیدایشی کمی مشخصتر صحبت کنیم. آنها از کی پیدایشی شدهاند؟ این سوال احمقانهای نیست...
آقای پریمو: نه، نه. از زمانی که من... برای من در مارس 1974 تشخیص هذیانهای پارانویایی داده شد.
دکتر لکان: چه کسی گفت ”هذیانهای پارانویایی“؟
آقای پریمو: در آن زمان، یک درمانگر. و این جملات پیدایشی...
دکتر لکان: چرا رویت را به سمت آن مرد چرخاندی؟
آقای پریمو: احساس کردم دارد مرا مسخره میکند.
دکتر لکان: احساس کردی تمسخری وجود دارد؟ او که در دیدرس تو نیست...
آقای پریمو: داشتم صدایی را میشنیدم، و حس کردم...
دکتر لکان: مطمئن باش او تو را مسخره نمیکند. من او را خوب میشناسم، و او قطعاً تو را مسخره نمیکند. برعکس خیلی هم علاقهمند است. به همین دلیل صدایی را تولید کرده.
آقای پریمو: ابراز درک عقلانیاش...
دکتر لکان: بله، اینطور فکر میکنم، این بیشتر به او میخورد. اگر من به آنها به طور کامل اطمینان نداشتم الان اینجا نبودند. خوب است، ادامه بده.
آقای پریمو: از سوی دیگر، من فکر میکنم سخن میتواند یک نیروی دنیوی باشد، فراتر از کلمات.
دکتر لکان: دقیقا، بگذار تلاش کنیم تا ببینیم. تو الان اعتقادات خودت را به بیان در آوردی. و این اعتقادات به واقع بسیار هم آشفته هستند، این داستانِ...
آقای پریمو: زبان بسیار سادهای وجود دارد که من در زندگی هر روزه از آن استفاده میکنم، و از سوی دیگر زبانی وجود دارد که تأثیری خیالی دارد، جایی که من در آن آدمهای اطرافم را از واقعیت جدا میکنم. این از همه مهمتر است. خیال من دنیای دیگری را خلق میکند، دنیایی که واجد معنایی است برابر با معنای دنیایی که واقعی نامیده میشود. این دو دنیا به طور کامل از هم جدا میشوند. از سوی دیگر، این جملاتِ تحمیلی، که بعضاً پیدایششان تا حدی است که بروم و به فردی آسیب بزنم، پلهایی هستند میان دنیای خیالی و دنیایی که واقعی نامیده میشود.
دکتر لکان: بله، اما در نهایت تو به واقع تمایز مشخصی را میان آنها حفظ میکنی.
آقای پریمو: بله، من این تمایز را حفظ میکنم، اما زبان، سلیس بودن خیال، و آنچه که من میگویم متعلق به یک عرصۀ واحد عقلانی یا معنوی نیستند. این یک رؤیاست، یک جور رؤیا در حین بیداری، یک رؤیای همیشگی.
دکتر لکان: بله.
آقای پریمو: فکر نمیکنم حرف جدیدی زده باشم. منفصل شده، اما این هیچ... من نمیتوانم... در پاسخ دادن به شما میترسم مرتکب اشتباهی شوم.
دکتر لکان: فکر میکنی در پاسخ دادن مرتکب اشتباهی شدهای؟
آقای پریمو: اشتباهی نکردهام. همۀ سخنها نیروی قانون را دارند، همه سخنها در حال دلالتگری هستند، اما ظاهراً در ابتدا معنایی کاملاً عقلانی ندارند.
دکتر لکان: این عبارتِ ”همه سخنها در حال دلالتگری هستند“ را از کجا پیدا کردی؟
آقای پریمو: تأملات شخصی است.
دکتر لکان: صحیح.
آقای پریمو: من از این دنیای منفصل آگاه هستم، من مطمئن نیستم که از این دنیای منفصل آگاه باشم.
دکتر لکان: مطمئن نیستی که...
آقای پریمو: مطمئن نیستم که از این دنیای منفصل آگاه باشم. نمیدانم آیا آن...
دکتر لکان: آیا آن...
آقای پریمو: ...آن رؤیا، آن دنیای ساخته شده به دست خیال، جایی که من کانون خودم را در آن مییابم، هیچ ربطی به دنیای واقعی ندارد، چون در دنیای خیالی من، در دنیایی که من برای خودم با سخن خلق میکنم، من در کانون هستم. من گرایش دارم که یک جور تئاتر کوچک خلق کنم، جایی که همزمان خالق و کارگردان باشم، اما در دنیای واقعی، تنها کارکرد من این است که...
دکتر لکان: بله، آنجا تو فقط «ژِ رار» هستی، آنهم اگر باشی...🟧
@Kajhnegaristan
‼سوپراگوی سادیستی و اگوی مازوخیستی⁉
🟧اگر پیدایش روانکاوانه ی مازوخیسم از سادیسم را در نظر بگیریم (و از این لحاظ، تفاوت عظیمی بین دو تفسیر فروید وجود ندارد: چون اولی پیشاپیش وجود یک بنیان مازوخیستی تقلید ناپذیر را به رسمیت میشناسد، و دومی وجود مازوخیسمی اولیه را، ولی به همان اندازه تاکید می کند که سرشت کامل مازوخیسم به دست نمیآید مگر با وارونگی سادیسم)، این برداشت را داریم که سادیست به نحوی منحصر به فرد عاری از سوپرایگو است ، در حالی که مازوخیست برعکس از سوپرایگوبی سهمگین رنج میبرد که سادیسم را وارون می کند. سایر تفاسیری که نقاط بازگشتی غیر از سوپرایگو را برای مازوخیسم تعیین میکنند باید گاه مکمل ان و گاه تغیری از آن انگاشته شوند، چون این تفاسیر فرضیه جهانشمول وارونگی سادیسم و موجودیتی سادومازوخیستی را حفظ میکنند. پس ساده ترین راه این است: پرخاشگری- برگشتن روی اگو تحت عاملیت سوپراگو. با انتقال پرخاشگری به سوپراگو به مازوخیسم گذر میکنیم، سوپراگویی که الهامبخش برگشتن یا وارونگی سادیسم روی اگو است، از منظر پیدایش، اساس استدلال برای تایید وحدت سادیسم ومازوخیسم همینجاست. اما این طرح پیشاپیش "شکسته" است و سمپتوم ها را ناقص ترسیم میکند.
اگوی مازوخیستی فقط در ظاهر در هم میشکند. چه تسخر، چه طنز، چه طغیان شکست ناپذیر و چه پیروزی ای پشت اگویی نهفته است که ادعا می کند بسیار ضعیف است؟ ضعف اگو تله ای است که مازوخیست می گذارد تا زن را تا نقطه ی ایده آل عملکردی که برایش تعیین شده ارتقا دهد. اگر مازوخیست فاقد چیزی باشد، بیشتر فاقد سوپراگو است تا اگو. در فرافکنی مازوخیستی برزن شلاق زن به نظر می رسد سوپراگو تنها برای بیشتر مسخره شدن و خدمت به اهداف اگوی پیروز فرمی بیرونی به خود می گیرد. تقریباً برعکسش را می توان درباره ی سادیست گفت: او سوپراگویی قدرتمند و سهمگین دارد و بس. سوپراگوی سادیست آن قدر قوی است که او با آن یکی شده است: او سوپراگوی خودش است و اگو را فقط در جهان بیرون می یابد. آنچه معمولا سوپراگو را اخلاقی می کند درونیت و مکملیت اگویی است که سادیست سختگیری اش را بر آن اعمال میکند، و به همان نحو مولفه ی مادرانه که حافظ مکملیت اگو و سوپراگو است. اما وقتی سوپراگو افسارگسیخته میشود، وقتی اگو را همراه با تصویر مادرانه بیرون میراند، آنگاه بی اخلاقی بنیادین اش در همان چیزی نمایان میشود که سادیسم مینامیم. سادیست جز مادر و اگو قربانی دیگری ندارد. او اگویی ندارد مگر در جهان بیرون: اهمیت بنیادی بی عاطفگی سادیستی همین جاست.
سادیست هیچ اگویی جز اگوی قربانیانش ندارد: هیولایی که به سوپراگویی تقلیل یافته که بی رحمی تمام و کمالش را اعمال میکند و به محض اینکه توانش را به بیرون منحرف کند، در یک جهش تمام سکسوالیته اش را باز مییابد. این که سادیست اگویی غیر از اگوی قربانیانش ندارد متناقض نمای ظاهری سادیسم، یعنی شبه مازوخیسم اش را توضیح می دهد.لیبرتین از چشیدن دردهایی که بر دیگران وارد می آورد لذت میبرد. جنون تخریب که معطوف به بیرون است، با این همانی با قربانیان بیرونی همراه است. چنین است آیرونی سادیستی:عملیات مضاعفی که سادیست به واسطه ی آن اگوی منحل شده اش را ضرورتا به بیرون فرا می افکند و از این رو، بیرون را به عنوان تنها اگویش تجربه می کند. در اینجا نه هیچ وحدت واقعی با مازوخیسم در کار است نه هیج علت مشترکی، بلکه با فرایند اصیلی طرف ایم که مختص سادیسم است.🟧
؛؛؛؛؛----------؛؛؛؛؛؛---------------؛؛؛؛؛؛؛؛
ارائه ی زاخر-مازخ:سردی و شقاوت/ژیل دلوز/ترجمه؛پویا غلامی/ص.115-116
#گزیده_مطالعات
#نقد_روانکاوی
@Kajhnegaristan
🟧اگر پیدایش روانکاوانه ی مازوخیسم از سادیسم را در نظر بگیریم (و از این لحاظ، تفاوت عظیمی بین دو تفسیر فروید وجود ندارد: چون اولی پیشاپیش وجود یک بنیان مازوخیستی تقلید ناپذیر را به رسمیت میشناسد، و دومی وجود مازوخیسمی اولیه را، ولی به همان اندازه تاکید می کند که سرشت کامل مازوخیسم به دست نمیآید مگر با وارونگی سادیسم)، این برداشت را داریم که سادیست به نحوی منحصر به فرد عاری از سوپرایگو است ، در حالی که مازوخیست برعکس از سوپرایگوبی سهمگین رنج میبرد که سادیسم را وارون می کند. سایر تفاسیری که نقاط بازگشتی غیر از سوپرایگو را برای مازوخیسم تعیین میکنند باید گاه مکمل ان و گاه تغیری از آن انگاشته شوند، چون این تفاسیر فرضیه جهانشمول وارونگی سادیسم و موجودیتی سادومازوخیستی را حفظ میکنند. پس ساده ترین راه این است: پرخاشگری- برگشتن روی اگو تحت عاملیت سوپراگو. با انتقال پرخاشگری به سوپراگو به مازوخیسم گذر میکنیم، سوپراگویی که الهامبخش برگشتن یا وارونگی سادیسم روی اگو است، از منظر پیدایش، اساس استدلال برای تایید وحدت سادیسم ومازوخیسم همینجاست. اما این طرح پیشاپیش "شکسته" است و سمپتوم ها را ناقص ترسیم میکند.
اگوی مازوخیستی فقط در ظاهر در هم میشکند. چه تسخر، چه طنز، چه طغیان شکست ناپذیر و چه پیروزی ای پشت اگویی نهفته است که ادعا می کند بسیار ضعیف است؟ ضعف اگو تله ای است که مازوخیست می گذارد تا زن را تا نقطه ی ایده آل عملکردی که برایش تعیین شده ارتقا دهد. اگر مازوخیست فاقد چیزی باشد، بیشتر فاقد سوپراگو است تا اگو. در فرافکنی مازوخیستی برزن شلاق زن به نظر می رسد سوپراگو تنها برای بیشتر مسخره شدن و خدمت به اهداف اگوی پیروز فرمی بیرونی به خود می گیرد. تقریباً برعکسش را می توان درباره ی سادیست گفت: او سوپراگویی قدرتمند و سهمگین دارد و بس. سوپراگوی سادیست آن قدر قوی است که او با آن یکی شده است: او سوپراگوی خودش است و اگو را فقط در جهان بیرون می یابد. آنچه معمولا سوپراگو را اخلاقی می کند درونیت و مکملیت اگویی است که سادیست سختگیری اش را بر آن اعمال میکند، و به همان نحو مولفه ی مادرانه که حافظ مکملیت اگو و سوپراگو است. اما وقتی سوپراگو افسارگسیخته میشود، وقتی اگو را همراه با تصویر مادرانه بیرون میراند، آنگاه بی اخلاقی بنیادین اش در همان چیزی نمایان میشود که سادیسم مینامیم. سادیست جز مادر و اگو قربانی دیگری ندارد. او اگویی ندارد مگر در جهان بیرون: اهمیت بنیادی بی عاطفگی سادیستی همین جاست.
سادیست هیچ اگویی جز اگوی قربانیانش ندارد: هیولایی که به سوپراگویی تقلیل یافته که بی رحمی تمام و کمالش را اعمال میکند و به محض اینکه توانش را به بیرون منحرف کند، در یک جهش تمام سکسوالیته اش را باز مییابد. این که سادیست اگویی غیر از اگوی قربانیانش ندارد متناقض نمای ظاهری سادیسم، یعنی شبه مازوخیسم اش را توضیح می دهد.لیبرتین از چشیدن دردهایی که بر دیگران وارد می آورد لذت میبرد. جنون تخریب که معطوف به بیرون است، با این همانی با قربانیان بیرونی همراه است. چنین است آیرونی سادیستی:عملیات مضاعفی که سادیست به واسطه ی آن اگوی منحل شده اش را ضرورتا به بیرون فرا می افکند و از این رو، بیرون را به عنوان تنها اگویش تجربه می کند. در اینجا نه هیچ وحدت واقعی با مازوخیسم در کار است نه هیج علت مشترکی، بلکه با فرایند اصیلی طرف ایم که مختص سادیسم است.🟧
؛؛؛؛؛----------؛؛؛؛؛؛---------------؛؛؛؛؛؛؛؛
ارائه ی زاخر-مازخ:سردی و شقاوت/ژیل دلوز/ترجمه؛پویا غلامی/ص.115-116
#گزیده_مطالعات
#نقد_روانکاوی
@Kajhnegaristan
#گزین_گویه
🟫اگر شما به کسی عشق می ورزید بدین روی نیست که اورا دوست دارید ،بلکه شما آن احساس مطبوعی که حاصل عشق ورزیدن است را دوست دارید.
"شما اشتیاق را دوست دارید نه فرد برانگیزاننده اشتیاق را "🟤
❗نیچه❓
@Kajhnegaristan
🟫اگر شما به کسی عشق می ورزید بدین روی نیست که اورا دوست دارید ،بلکه شما آن احساس مطبوعی که حاصل عشق ورزیدن است را دوست دارید.
"شما اشتیاق را دوست دارید نه فرد برانگیزاننده اشتیاق را "🟤
❗نیچه❓
@Kajhnegaristan
🔺قابمجله شماره هجده🔻
‼قاب سیزدهم: سالوادور دالی ؛ رازی که یک دیوانه دید!⁉
🟥– شما چه هستید آقای دالی؟
سالوادور دالی: یک نابغه و یک قدیس، بله من بعد از مرگ پلانکِ فیزیکدان در ۱۹۴۷ و گاندی، تنها نابغه خلاق هستم. پیکاسو هم نابغه است اما نابغهی ویرانگر. پس ما از جهت نبوغ دو نفریم ولی من تنها قدیس زمان هستم. زندگی من شبیه زندگی سنت آگوستین است که در ابتدا کافر و عیاش بود.
– آیا هیچ وقت می خواستید که هنرمند باشید؟
سالوادور دالی: در سن سه سالگی من دوست داشتم که یک زن آشپز باشم و در هفت سالگی ناپلئون. بعد از رشد جاه طلبی، تنها می خواستم سالوادور دالی باشم و هنوز که هنوز است دارم به هدفم نزدیک می شوم.
– مهمترین نقطه ضعف شما چیست آقای دالی؟
دالی: من کاملاً مطلعم که دشمنانم، دوستانم و عموم مردم شکایت می کنند که مفهوم پدیداری نقاشی های مرا نمی فهمند. خب، آنها چطور می تواننند بفهمند وقتی حتی خودِ من آنها را نمی فهمم؟ دیگر نقطه ضعف من این است که من خودم را بسیار دوست دارم. هر روز صبح که از خواب بیدار می شوم دوباره مسرتِ عالی سالوادور دالی بودن را تجربه می کنم و در حالت شعف و خلسه از خودم می پرسم: «امروز سالوادور دالی چه خواهد کرد؟» دیگر ضعفِ من این است که کلاه گیس سرم می گذارم!
– آیا تا به حال به طور واضح به یک مسئله پاسخی داده اید آقای دالی؟
دالی: مهم این است که سردرگمی را بسط بدهیم؛ نه اینکه از بین ببریم.
– چه دنیای عجیبی است!
دالی: بله و این از یک دنیا وهم هم بزرگتر است!🔴
@Kajhnegaristan
عکس از فیلیپ هالسمن
اطلاعات عکس زیر👇
salvador-dali.jpg
(1280×720)
‼قاب سیزدهم: سالوادور دالی ؛ رازی که یک دیوانه دید!⁉
🟥– شما چه هستید آقای دالی؟
سالوادور دالی: یک نابغه و یک قدیس، بله من بعد از مرگ پلانکِ فیزیکدان در ۱۹۴۷ و گاندی، تنها نابغه خلاق هستم. پیکاسو هم نابغه است اما نابغهی ویرانگر. پس ما از جهت نبوغ دو نفریم ولی من تنها قدیس زمان هستم. زندگی من شبیه زندگی سنت آگوستین است که در ابتدا کافر و عیاش بود.
– آیا هیچ وقت می خواستید که هنرمند باشید؟
سالوادور دالی: در سن سه سالگی من دوست داشتم که یک زن آشپز باشم و در هفت سالگی ناپلئون. بعد از رشد جاه طلبی، تنها می خواستم سالوادور دالی باشم و هنوز که هنوز است دارم به هدفم نزدیک می شوم.
– مهمترین نقطه ضعف شما چیست آقای دالی؟
دالی: من کاملاً مطلعم که دشمنانم، دوستانم و عموم مردم شکایت می کنند که مفهوم پدیداری نقاشی های مرا نمی فهمند. خب، آنها چطور می تواننند بفهمند وقتی حتی خودِ من آنها را نمی فهمم؟ دیگر نقطه ضعف من این است که من خودم را بسیار دوست دارم. هر روز صبح که از خواب بیدار می شوم دوباره مسرتِ عالی سالوادور دالی بودن را تجربه می کنم و در حالت شعف و خلسه از خودم می پرسم: «امروز سالوادور دالی چه خواهد کرد؟» دیگر ضعفِ من این است که کلاه گیس سرم می گذارم!
– آیا تا به حال به طور واضح به یک مسئله پاسخی داده اید آقای دالی؟
دالی: مهم این است که سردرگمی را بسط بدهیم؛ نه اینکه از بین ببریم.
– چه دنیای عجیبی است!
دالی: بله و این از یک دنیا وهم هم بزرگتر است!🔴
@Kajhnegaristan
عکس از فیلیپ هالسمن
اطلاعات عکس زیر👇
salvador-dali.jpg
(1280×720)
Telegram
attach 📎