🟥آثارِ اسپینوزا پدیدآورندهی فلسفهای است که هرگز به طورِ قطع به رویِ خویش بسته نمیشود، یعنی هرگز کاملاً با مجموعهای متناهی از قضایا یا استدلالاتْ اینهمان-شدنی نیست که بدان اجازه بدهد یک بار برای همیشه به منزلهی فلسفهای «عقلگرایانه» یا حتی «ماتریالیستی» طبقهبندی شود. برعکس، این فلسفهای است که وجهِه مشخصهی آن قسمی زایایی و بارآوریِ تمام ناشدنی است که از این رو، همانگونه که پییِر ماشری بیان داشته، به طرزِ بیپایانی قادر بهک تولید، و نه صرفاً بازتولیدِ خویش است. خودِ فلسفهی اسپینوزا بهترین شرح را در خصوصِ مفهومِ علتِ درونماندگار بدست میدهد؛ مفهومی که، در اواخرِ سدهی هفدهم، یکی از تکاندهندهترین مفروضاتِ فلسفهی اسپینوزا به شمار میرفت: این فلسفهای است که صرفاً در قالبِ اثراتِ خویش وجود دارد، نه مقدم بر آنها یا حتی مستقل از آنها، اثراتی که میتوانند برایِ دههها یا حتی سدهها غیرِ فعال یا معلق باقی بمانند، و تنها در قالبِ قسمی مواجهه با عناصرِ نظریِ پیشبینی نشدهای مجدداً فعال شوند، درحالی که از فراسویِ مرزهایِ آن سر میرسند. خدا، این علتِ درونماندگاری که اسپینوزا در اخلاق دلمشغولِ آن است، تماماً در حرکتِ خاصِ خویش، در زایاییِ نامتناهی و پویاییای وجود دارد که به تنهایی چیستیِ وی را بر میسازد.🔴
✍وارن جمونتاگ
‼ از کتاب بازیابی مکرر : قدرتِ اسپینوزا از کجا میآید؟ ، بخشِ دوم، ترجمهی فؤاد حبیبی و امین کرمی‼
@Kajhnegaristan
✍وارن جمونتاگ
‼ از کتاب بازیابی مکرر : قدرتِ اسپینوزا از کجا میآید؟ ، بخشِ دوم، ترجمهی فؤاد حبیبی و امین کرمی‼
@Kajhnegaristan
‼راسپوتین و مردم بی حافظه!⁉
✍ قربان عباسی
♦زندگی کردن یعنی به خاطر داشتن♦
🔴او را چخوف سیبری می نامند منظورم والنتین راسپوتین است.نویسنده ای که به علت نثر سنجیده اش و رویکرد مهربانانه اش درقبال نازنین ترین و بی پناه ترین قهرمانانش ودرک صحیحش ازروح انسان و نیزروانشناسی باریک بینانه اش تحسین منتقدان ادبی را برانگیخته است.قهرمانان او همه ساده و معمولی هستند انسان هایی زنده که توجه کسی را برنمی انگیزند.صحبت ازمیلیون ها میلیون انسانی است که نادیده گرفته می شوند.راسپوتین در داستان آخرین مهلت پیرزن هشتادساله ای به نام آنا را به تصویر می کشد که تمام عمرش را با دغدغه فرزندان و کارسخت سپری کرده است واینک درآستانه مرگ است ودربسترافتاده است.مهمترین سوال درباره او این است:«چرا و به چه علت زندگی کرده،پابرزمین کوبیده و هرباری را با طناب به دوش خود گرفته و حمل کرده است؟برای چه؟فقط برای خودش یا حاصل دیگری هم داشته؟ او به درد چه کسی خورده به درد چه خیر و منفعتی؟»
و این پرسش جانگزا برای همه ما درآستانه مرگ پیش خواهد آمد.ما با خود چه کرده ایم؟ و چه ازخود به جای می گذاریم؟پرسش اساسی این است وقتی بمیریم چه چیزی با ما خواهد مرد؟پاسخ به این پرسش خصوصیات راستین انسانها را افشا می کند.
مضمون«حافظه» درآثارراسپوتین نقش بسیارمهمی دارد.زندگی کن و به یادآور داستانی است که وی نوشته است.حافظه برای او یکی ازارزش های هستی بشری است که پیونددهنده گذشته و حال است پیونددهنده انسان و زمان.پیونددهنده سرنوشت فرد و مردم.ازمیان رفتن این پیوند به فقر معنوی و بی هویتی می انجامد.
راسپوتین مفهوم حافظه و زندگی را یکی می کند:«زندگی کردن» یعنی «به خاطر داشتن»یعنی حفظ و گسترش تجربه معنوی مردم.و انسان بدون آن محکوم به شکست اخلاقی است.بدون حافظه انسان یک مرده متحرک است. جامعه نیز باید حافظه جمعی خود را حفظ کند.اما اگر گذشته ما اندوهبار،پرگناه و پر ازخبط و خطا باشد چه؟ حرف راسپوتین این است«احساس گناه و درماندگی نتیجه آن خواهد بود» درواقع او ازما می خواهد به گونه ای شرافتمندانه زندگی کنیم که فردایمان قرین احساس گناه و درماندگی نباشد.آینده ما و البته خوشبختی آتی ما منوط به هنرمندی ما درخلق محتوای این حافظه است.حافظه زیربنای آینده است.مراقبش باید بود که از زباله انباشت نگردد.
داستانهای او مرثیه است برجهانی که رو به نابودی می رود.اما چرا؟ چون گذشته ما زیبا و سرشار ازهماهنگی نبوده است.ما با خواندن تاریخ آبا و اجداد خود به این حقیقت پی می بریم که چرا ما الان اینجاییم.آینده فرزندان منوط به زیبایی و سرشاری زندگی ماست.ما حافظه تاریخی آنها را خواهیم ساخت.حرف او به زبان ساده تراین است«بنگرید چه بذری می کارید؟ قاعدتاً همان را هم درو خواهید کرد.»صلح بکارید صلح درو خواهید کردو بذر جنگ و شر بکارید جز شر حاصلی نخواهید داشت.این واقعیت ساده را فراموش کرده ایم.مردم بی حافظه یعنی همین. 🟥
@Kajhnegaristan
✍ قربان عباسی
♦زندگی کردن یعنی به خاطر داشتن♦
🔴او را چخوف سیبری می نامند منظورم والنتین راسپوتین است.نویسنده ای که به علت نثر سنجیده اش و رویکرد مهربانانه اش درقبال نازنین ترین و بی پناه ترین قهرمانانش ودرک صحیحش ازروح انسان و نیزروانشناسی باریک بینانه اش تحسین منتقدان ادبی را برانگیخته است.قهرمانان او همه ساده و معمولی هستند انسان هایی زنده که توجه کسی را برنمی انگیزند.صحبت ازمیلیون ها میلیون انسانی است که نادیده گرفته می شوند.راسپوتین در داستان آخرین مهلت پیرزن هشتادساله ای به نام آنا را به تصویر می کشد که تمام عمرش را با دغدغه فرزندان و کارسخت سپری کرده است واینک درآستانه مرگ است ودربسترافتاده است.مهمترین سوال درباره او این است:«چرا و به چه علت زندگی کرده،پابرزمین کوبیده و هرباری را با طناب به دوش خود گرفته و حمل کرده است؟برای چه؟فقط برای خودش یا حاصل دیگری هم داشته؟ او به درد چه کسی خورده به درد چه خیر و منفعتی؟»
و این پرسش جانگزا برای همه ما درآستانه مرگ پیش خواهد آمد.ما با خود چه کرده ایم؟ و چه ازخود به جای می گذاریم؟پرسش اساسی این است وقتی بمیریم چه چیزی با ما خواهد مرد؟پاسخ به این پرسش خصوصیات راستین انسانها را افشا می کند.
مضمون«حافظه» درآثارراسپوتین نقش بسیارمهمی دارد.زندگی کن و به یادآور داستانی است که وی نوشته است.حافظه برای او یکی ازارزش های هستی بشری است که پیونددهنده گذشته و حال است پیونددهنده انسان و زمان.پیونددهنده سرنوشت فرد و مردم.ازمیان رفتن این پیوند به فقر معنوی و بی هویتی می انجامد.
راسپوتین مفهوم حافظه و زندگی را یکی می کند:«زندگی کردن» یعنی «به خاطر داشتن»یعنی حفظ و گسترش تجربه معنوی مردم.و انسان بدون آن محکوم به شکست اخلاقی است.بدون حافظه انسان یک مرده متحرک است. جامعه نیز باید حافظه جمعی خود را حفظ کند.اما اگر گذشته ما اندوهبار،پرگناه و پر ازخبط و خطا باشد چه؟ حرف راسپوتین این است«احساس گناه و درماندگی نتیجه آن خواهد بود» درواقع او ازما می خواهد به گونه ای شرافتمندانه زندگی کنیم که فردایمان قرین احساس گناه و درماندگی نباشد.آینده ما و البته خوشبختی آتی ما منوط به هنرمندی ما درخلق محتوای این حافظه است.حافظه زیربنای آینده است.مراقبش باید بود که از زباله انباشت نگردد.
داستانهای او مرثیه است برجهانی که رو به نابودی می رود.اما چرا؟ چون گذشته ما زیبا و سرشار ازهماهنگی نبوده است.ما با خواندن تاریخ آبا و اجداد خود به این حقیقت پی می بریم که چرا ما الان اینجاییم.آینده فرزندان منوط به زیبایی و سرشاری زندگی ماست.ما حافظه تاریخی آنها را خواهیم ساخت.حرف او به زبان ساده تراین است«بنگرید چه بذری می کارید؟ قاعدتاً همان را هم درو خواهید کرد.»صلح بکارید صلح درو خواهید کردو بذر جنگ و شر بکارید جز شر حاصلی نخواهید داشت.این واقعیت ساده را فراموش کرده ایم.مردم بی حافظه یعنی همین. 🟥
@Kajhnegaristan
کژ نگریستن
سلام و عرض ادب خدمت اعضای فرهیخته و اهل تفکر و کتاب و حقیقت کانال کژ نگریستن، و خوش آمد ویژه نیز خدمت اعضای جدیدالورود. دوستان عزیز، چندیست رانه ی مرگ و نیستی، چنان چنگالهای نحسش را بر گلوی هستی ام(البته هستی اکثرمان) چنگ انداخته و فشار می دهد تا بلکه آخرین…
سلام و درود خدمت اهالی فرهیخته ی کژنگریستن
اگر دوستان خاطرشان باشد چندی پیش (تقریبا یک هفته پیش )من یک متنی را در کانال سنجاق کردم که در آن متن،نه به شکل صریح،ولی نیمی در لفافه و نیمی به شکل عریان، با برشمردن دلایل و توضیحاتی حول یک سری شرایط که باعث ایجاد و تداوم وضعیت هایی خاص و اضطراری ای برای من پش آورده، از تمام اعضاء کانال دعوت به همفکری و همیاری و نیز در صورت امکان تقاضای اندک کمک و حمایت مالی ای برای جلوگیری از زوال و سکون و انتحار و اضمحلال کانال به عمل آمد ،کمک یا حمایتی که اغلب کانال های حوزه ی علوم انسانی و آگاهی بخش برای تهیه ی سی دی و درسگفتار و نشست ها و کنفرانس های مربوط به حوزه ی فعالیتی شان از اعضای محترم کانالشان درخواست می کنند (البته این حمایت کاملا تمایلی و دلبخواهانه قید شده بود، و همچنین مبلغ کمکی. و چشم داشت ما دقیقا به اندازه ی وسع و توان افراد بوده و هست، طوری که در جای خود ده هزار تومن یا پنج هزار تومن،حتی هزار تومن شما سروران گرامی،که شاید از نظر بعضی دوستان، خیلی کم یا ناچیز جلوه کند،ولی شک نکنید این مبالغ کم و ناچیز دوستان مشتاق و گرامی،چقدر می تواند در ایجاد شور و شوق و اشتیاقی دو چندان در دل کویری من، که دربرهوتش، دیگر نه شوری ست و نه اشتیاقی، برای ادامه ی راه و کار و رسالتمان ایجاد کند. و نیز چقدر این کار و صرف وقت (که همیشه از لحظاتی که سهم خانواده و با آنها بودن و وقت گذراندن با آنهاست، می زنم و صرف مطالب کانال می کنم، به همین خاطر کلی مقروضشان هستم) و انرژی و هزینه، که صرف تهیه و نوشتن و تایپ مطالب کانال می کنم،را می تواند در چشم خودم و خانواده ام، ارزشمند و پرثمر جلوه دهد. آنهم این روزها که بخاطر فشاری که متحمل می شوم و طعنه هایی که از گوشه و کنار می شنوم، نیازمند انگیزه و دلیل محکمی برای ادامه ی این راه که چند سال است که بنیانش را ریختیم و زحمات و دشواری هایش را پشت سر گذاشتیم و حالا کانال مان یکی از مطرح ترین کانال ها در این زمینه است، هستم، واقعا دلم نمی آید یک چنین کانالی با مطالب و منابع عظیم و دست اول و با سه هزار اعضاء خاص و فرهیخته و اهل خرد و حقیقت، انتحار بکند و تن به اضمحلال بدهد. در این یک ماهی که وفور مشکلات و نبود امکان چه مالی و چه زمانی و فراغت،باعث شده کانال از نظر مطلب و مفاهیم و منابع فقیرتر بشود،کلی از اعضاء عزیزمان ریزش کنند.
ولی این مقدمه طولانی پرده برداشتن از یک حقیقت تلخیست، حقیقت تلخی که دیگر برای من تازگی ندارد. پس از پین کردن اون درخواست یاری، بجز یکی از دوستان اهل قلم و کتاب، دریغ از یک نفر دیگر . و کل کمک چیزی در حدود پانزده هزار تومن . من از اول ایجاد این کانال هیچ وقت احساس مالکیتی نسبت بهش نداشته ام بلکه معقتد بودم مالکان اصلی کانال اعضاء ماندگار و پیگیر کانال هستند.کسانی که حاضرند برای رسیدن به آگاهی و چیزی که خواهان آنند هزینه بکنند و تاوان حقیقت جویی و حقیقت خواهی شان را پرداخت کنند.ما تک تک برای رسیدن با این مرحله کلی هزینه و تاوان داده ایم. این شرایط موقتی و تحمیلی است و شک نکنید که با کمک و یاری شما این مشکل را هم به زودی پشت سر خواهیم گذاشت. و به زودی کانال و مدیریت و رسالتش به روال قبل برخواهد گشت.
شک نکنید که این کمک های شما فقط صرف تهیه ی منابع و درسگفتارها و پی دی اف هایی از موسسه های معتبر و .....غیره و بخصوص صرفک. پیشبرد سطح مطالب و محتوا و مفاهیم کانال خواهد شد.
این شماره کارت مخصوص کمک ها و یاری های پرارزش شما سروران برای ارتقاء و صرف هزینه های کانال است👇.
6280-2314-2623-2707
مسکن/متین
پیشاپیش از تمام اعضا ی محترم(چه آنها که مشارکت می کنند و چه آنهایی که مشارکت نمی کنند) نهایت تشکر و قدردانی ام را به عمل می آورم.
رضا مجد🌹
اگر دوستان خاطرشان باشد چندی پیش (تقریبا یک هفته پیش )من یک متنی را در کانال سنجاق کردم که در آن متن،نه به شکل صریح،ولی نیمی در لفافه و نیمی به شکل عریان، با برشمردن دلایل و توضیحاتی حول یک سری شرایط که باعث ایجاد و تداوم وضعیت هایی خاص و اضطراری ای برای من پش آورده، از تمام اعضاء کانال دعوت به همفکری و همیاری و نیز در صورت امکان تقاضای اندک کمک و حمایت مالی ای برای جلوگیری از زوال و سکون و انتحار و اضمحلال کانال به عمل آمد ،کمک یا حمایتی که اغلب کانال های حوزه ی علوم انسانی و آگاهی بخش برای تهیه ی سی دی و درسگفتار و نشست ها و کنفرانس های مربوط به حوزه ی فعالیتی شان از اعضای محترم کانالشان درخواست می کنند (البته این حمایت کاملا تمایلی و دلبخواهانه قید شده بود، و همچنین مبلغ کمکی. و چشم داشت ما دقیقا به اندازه ی وسع و توان افراد بوده و هست، طوری که در جای خود ده هزار تومن یا پنج هزار تومن،حتی هزار تومن شما سروران گرامی،که شاید از نظر بعضی دوستان، خیلی کم یا ناچیز جلوه کند،ولی شک نکنید این مبالغ کم و ناچیز دوستان مشتاق و گرامی،چقدر می تواند در ایجاد شور و شوق و اشتیاقی دو چندان در دل کویری من، که دربرهوتش، دیگر نه شوری ست و نه اشتیاقی، برای ادامه ی راه و کار و رسالتمان ایجاد کند. و نیز چقدر این کار و صرف وقت (که همیشه از لحظاتی که سهم خانواده و با آنها بودن و وقت گذراندن با آنهاست، می زنم و صرف مطالب کانال می کنم، به همین خاطر کلی مقروضشان هستم) و انرژی و هزینه، که صرف تهیه و نوشتن و تایپ مطالب کانال می کنم،را می تواند در چشم خودم و خانواده ام، ارزشمند و پرثمر جلوه دهد. آنهم این روزها که بخاطر فشاری که متحمل می شوم و طعنه هایی که از گوشه و کنار می شنوم، نیازمند انگیزه و دلیل محکمی برای ادامه ی این راه که چند سال است که بنیانش را ریختیم و زحمات و دشواری هایش را پشت سر گذاشتیم و حالا کانال مان یکی از مطرح ترین کانال ها در این زمینه است، هستم، واقعا دلم نمی آید یک چنین کانالی با مطالب و منابع عظیم و دست اول و با سه هزار اعضاء خاص و فرهیخته و اهل خرد و حقیقت، انتحار بکند و تن به اضمحلال بدهد. در این یک ماهی که وفور مشکلات و نبود امکان چه مالی و چه زمانی و فراغت،باعث شده کانال از نظر مطلب و مفاهیم و منابع فقیرتر بشود،کلی از اعضاء عزیزمان ریزش کنند.
ولی این مقدمه طولانی پرده برداشتن از یک حقیقت تلخیست، حقیقت تلخی که دیگر برای من تازگی ندارد. پس از پین کردن اون درخواست یاری، بجز یکی از دوستان اهل قلم و کتاب، دریغ از یک نفر دیگر . و کل کمک چیزی در حدود پانزده هزار تومن . من از اول ایجاد این کانال هیچ وقت احساس مالکیتی نسبت بهش نداشته ام بلکه معقتد بودم مالکان اصلی کانال اعضاء ماندگار و پیگیر کانال هستند.کسانی که حاضرند برای رسیدن به آگاهی و چیزی که خواهان آنند هزینه بکنند و تاوان حقیقت جویی و حقیقت خواهی شان را پرداخت کنند.ما تک تک برای رسیدن با این مرحله کلی هزینه و تاوان داده ایم. این شرایط موقتی و تحمیلی است و شک نکنید که با کمک و یاری شما این مشکل را هم به زودی پشت سر خواهیم گذاشت. و به زودی کانال و مدیریت و رسالتش به روال قبل برخواهد گشت.
شک نکنید که این کمک های شما فقط صرف تهیه ی منابع و درسگفتارها و پی دی اف هایی از موسسه های معتبر و .....غیره و بخصوص صرفک. پیشبرد سطح مطالب و محتوا و مفاهیم کانال خواهد شد.
این شماره کارت مخصوص کمک ها و یاری های پرارزش شما سروران برای ارتقاء و صرف هزینه های کانال است👇.
6280-2314-2623-2707
مسکن/متین
پیشاپیش از تمام اعضا ی محترم(چه آنها که مشارکت می کنند و چه آنهایی که مشارکت نمی کنند) نهایت تشکر و قدردانی ام را به عمل می آورم.
رضا مجد🌹
Forwarded from اتچ بات
‼تولد،تحول و گستره ی نقد روان کاوانه‼
✍ دکتر محمد صنعتی
🔴در این مقاله ،که با نقد نقد روانکاوانه آغاز می شود. تلاش بر این بوده تا با بررسی نقد سنتی ادبیات و هنر، که افلاطون و ارسطو،آن را با رابطه ی "ارباب،برده" ای بین فلسفه و ادبیات،بنیاد گذاردند، که تا قرن نوزدهم هم نفوذ داشت؛ در برابر نقد روانکاوانه،به مثابه نقدی که تلاش دارد این رابطه را واژگون سازد.
مورد توجه قرار داده، و پیش زمینه ها و تحولات عمده ی آن را به عنوان نقد و تحلیلی متکثر، بررسی کنیم که هدفش،بیشتر تفسیر و فهم ادبیات و هنر و ایجاد رابطه ی دو جانبه خلاقی با آن بوده است.🟥
متن کامل مقاله را در پی دی اف زیر مطالعه بفرمایید 👇
@Kajhnegaristan
✍ دکتر محمد صنعتی
🔴در این مقاله ،که با نقد نقد روانکاوانه آغاز می شود. تلاش بر این بوده تا با بررسی نقد سنتی ادبیات و هنر، که افلاطون و ارسطو،آن را با رابطه ی "ارباب،برده" ای بین فلسفه و ادبیات،بنیاد گذاردند، که تا قرن نوزدهم هم نفوذ داشت؛ در برابر نقد روانکاوانه،به مثابه نقدی که تلاش دارد این رابطه را واژگون سازد.
مورد توجه قرار داده، و پیش زمینه ها و تحولات عمده ی آن را به عنوان نقد و تحلیلی متکثر، بررسی کنیم که هدفش،بیشتر تفسیر و فهم ادبیات و هنر و ایجاد رابطه ی دو جانبه خلاقی با آن بوده است.🟥
متن کامل مقاله را در پی دی اف زیر مطالعه بفرمایید 👇
@Kajhnegaristan
Telegram
attach 📎
کژ نگریستن pinned «سلام و درود خدمت اهالی فرهیخته ی کژنگریستن اگر دوستان خاطرشان باشد چندی پیش (تقریبا یک هفته پیش )من یک متنی را در کانال سنجاق کردم که در آن متن،نه به شکل صریح،ولی نیمی در لفافه و نیمی به شکل عریان، با برشمردن دلایل و توضیحاتی حول یک سری شرایط که باعث ایجاد…»
❗تراکت ها، پوسترها، بولتن ها❓
🔴 "نوشتن درباره ..." از هر نظر نابسنده است، اما نوشتن درباره رخداد، که مقدر است (در کنار دیگر چیز ها)، ما را دقیقاً از همین نوشتن درباره... - خواه نوشته ی سنگ قبر باشد، خواه تحشیه یا تحلیل یا مدح یا ذم- نجات دهد، معادل از پیش تحریف کردن رخداد و همواره از دست دادن پیشاپیش آن است. پس نباید هرگز در این باره چیزی بنویسیم که در ماه مه چه رخ داد یا رخ نداد: نه از روی احترام، و نه حتی با داشتن این دغدغه که با احاطه بر رخداد، بر آن محدودیت اعمال نکنیم. ما تصدیق می کنیم که این امتناع [از نوشتن] یکی از همان نقاطی است که نوشتار و تصمیم به گسست بر هم منطبق می شوند: هر یک از آنها همواره قریب الوقوع و همواره پیشبینی ناپذیر است.
- همین حالا هم دو جین کتاب درباره این موضوع منتشر میشود که در ماه مه، چه چیزی روی داد و چه روی نداد. این کتابها عموما هوشمندانه و تا حدی درست اند و شاید به درد بخور هم باشند. نویسندگان شان هم جامعه شناس، معلم، ژورنالیست و حتی مبارزه اند. طبیعتاً هیچکس انتظار نداشت ببیند واقعیت و امکان کتاب به واسطه ی نیرومندی جنبش ناپدید شود (حتی اگر جنبش به نحوی [نوشتن] کتاب را ممنوع کند): و این یعنی امکان و واقعیت تکمیل کردن و تمام کردن محو می شود.
-باید قبول کرد که کتاب ناپدید نشده است، با این حال، می توان دید همه آن چیزهایی که در تاریخ فرهنگ ما و در خود تاریخ به تنهایی، نوشتار را دائماً نه برای کتاب، بلکه برای غیاب آن مقدر ساخته اند- همه این چیزها، دائماً خیزش می ۶۸ را پیشبینی و همزمان مهیا کردهاند. کتاب ها همچنان به وجود خواهند آمد؛ و بدتر حتی، همچنان کتابهای خوب به وجود خواهند آمد. با این حال، نوشتار روی دیوارها- شیوه ای از نوشتار که نه کتیبه ای است و نه سخنورانه- تراکت هایی که شتابان در خیابانها توزیع میشوند و نمودی از شتاب خیابان هستند، پوسترهایی که نیازی به خواندن شان نیست، بلکه آن جا در مقام به چالش کشیدن تمام قوانین حضور دارند، کلمات اخلالگر، کلماتی رها از گفتمان، کلماتی که ریتم گام های ما را همراهی می کنند، فریادهای سیاسی- و دوجین بولتن شبیه این بولتن، همه ی آن چیزهایی که بر می آشوبند، فرا می خوانند، تهدید میکنند و در نهایت به پرسش می کشند، بی آنکه انتظار پاسخی داشته باشند، بی آن که در قطعیت آرام بگیرند- هیچ کدام از اینها، هرگز به دست ما در هیچ کتابی محبوس نخواهد شد؛ زیرا یک کتاب، حتی وقتی گشوده است، متمایل به فروبستگی است و این خود فرم فرهیختهای از سرکوب است.🔴
؛؛؛؛---------؛؛؛؛؛؛؛---------؛؛؛؛؛؛؛------
کلمات اخلال گر؛بلانشو و امر سیاسی/موریس بلانشو/ ترجمه؛ ایمان گنجی-محدثه زارع/ ص.22-23
#گزیده_مطالعات
#امرسیاسی
@Kajhnegaristan
🔴 "نوشتن درباره ..." از هر نظر نابسنده است، اما نوشتن درباره رخداد، که مقدر است (در کنار دیگر چیز ها)، ما را دقیقاً از همین نوشتن درباره... - خواه نوشته ی سنگ قبر باشد، خواه تحشیه یا تحلیل یا مدح یا ذم- نجات دهد، معادل از پیش تحریف کردن رخداد و همواره از دست دادن پیشاپیش آن است. پس نباید هرگز در این باره چیزی بنویسیم که در ماه مه چه رخ داد یا رخ نداد: نه از روی احترام، و نه حتی با داشتن این دغدغه که با احاطه بر رخداد، بر آن محدودیت اعمال نکنیم. ما تصدیق می کنیم که این امتناع [از نوشتن] یکی از همان نقاطی است که نوشتار و تصمیم به گسست بر هم منطبق می شوند: هر یک از آنها همواره قریب الوقوع و همواره پیشبینی ناپذیر است.
- همین حالا هم دو جین کتاب درباره این موضوع منتشر میشود که در ماه مه، چه چیزی روی داد و چه روی نداد. این کتابها عموما هوشمندانه و تا حدی درست اند و شاید به درد بخور هم باشند. نویسندگان شان هم جامعه شناس، معلم، ژورنالیست و حتی مبارزه اند. طبیعتاً هیچکس انتظار نداشت ببیند واقعیت و امکان کتاب به واسطه ی نیرومندی جنبش ناپدید شود (حتی اگر جنبش به نحوی [نوشتن] کتاب را ممنوع کند): و این یعنی امکان و واقعیت تکمیل کردن و تمام کردن محو می شود.
-باید قبول کرد که کتاب ناپدید نشده است، با این حال، می توان دید همه آن چیزهایی که در تاریخ فرهنگ ما و در خود تاریخ به تنهایی، نوشتار را دائماً نه برای کتاب، بلکه برای غیاب آن مقدر ساخته اند- همه این چیزها، دائماً خیزش می ۶۸ را پیشبینی و همزمان مهیا کردهاند. کتاب ها همچنان به وجود خواهند آمد؛ و بدتر حتی، همچنان کتابهای خوب به وجود خواهند آمد. با این حال، نوشتار روی دیوارها- شیوه ای از نوشتار که نه کتیبه ای است و نه سخنورانه- تراکت هایی که شتابان در خیابانها توزیع میشوند و نمودی از شتاب خیابان هستند، پوسترهایی که نیازی به خواندن شان نیست، بلکه آن جا در مقام به چالش کشیدن تمام قوانین حضور دارند، کلمات اخلالگر، کلماتی رها از گفتمان، کلماتی که ریتم گام های ما را همراهی می کنند، فریادهای سیاسی- و دوجین بولتن شبیه این بولتن، همه ی آن چیزهایی که بر می آشوبند، فرا می خوانند، تهدید میکنند و در نهایت به پرسش می کشند، بی آنکه انتظار پاسخی داشته باشند، بی آن که در قطعیت آرام بگیرند- هیچ کدام از اینها، هرگز به دست ما در هیچ کتابی محبوس نخواهد شد؛ زیرا یک کتاب، حتی وقتی گشوده است، متمایل به فروبستگی است و این خود فرم فرهیختهای از سرکوب است.🔴
؛؛؛؛---------؛؛؛؛؛؛؛---------؛؛؛؛؛؛؛------
کلمات اخلال گر؛بلانشو و امر سیاسی/موریس بلانشو/ ترجمه؛ ایمان گنجی-محدثه زارع/ ص.22-23
#گزیده_مطالعات
#امرسیاسی
@Kajhnegaristan
‼ساختار روانشناختی فاشیسم
✍ژرژ باتای
🔴 مارکسیسم با تصریح اینکه در نهایت این زیر بنای جامعه است که رو بنا را تعیین کرده یا آن را مشروط می کند، توضیح عامی از الگوهای خاص شکلگیری جامعه ی مذهبی و سیاسی به دست نداد. مارکسیسم در عین تصدیق واکنش های احتمالی روبنا، از تصریح صرف به تحلیل علمی نرسیده است. این جستار میکوشد با نظریه فاشیسم، یک بازنمایی دقیق (اگرنه کامل) از روبنای اجتماعی و روابط آن با زیربنای اقتصادی ارائه کند.
این حقیقت که این جستار تنها قطعه ای از یک کل بزرگ است، شاید توجیهی باشد برای از قلم افتادگی ها و حذف های بسیار آن، به ویژه نبود هیچگونه ملاحظات روانشناختی. حتی لازم می بینم از بیان استدلال کلی این دیدگاه تازه صرف نظر کنم، و به ارائه ی موضعگیری اصلی ام بسنده کنم. با این حال، به تصویر کشیدن صرف ساختار فاشیسم هم مستلزم آن است که پیشتر توصیفی از ساختار اجتماعی به مثابه یک کل به دست داده باشیم.
ناگفته پیداست که مطالعه روبنا، شرح و بسط تحلیلی مارکسیستی از زیربنا را ایجاب می کند.
||. بخش همسان جامعه
توصیف روانشناختی از جامعه باید از آن بخش جامعه آغاز کند که بیش از سایر بخشها در دسترس شناخت -و از قرار معلوم، بنیادی ترین بخش آن جامعه- است؛ بخشی که خصلت بارز آن همسانی جهت مند (tendential) است .
همسانی در اینجا بر قیاس پذیری (commensurability) عناصر و آگاهی از این قیاس پذیری دلالت میکند: در بخش همسان جامعه، روابط انسانی با تقلیل به قواعد ثابت مبتنی بر آگاهی از این همانی ممکن اشخاص و موقعیتهای توضیح پذیر حفظ می شوند؛ در اصل، هرگونه تخطی (violence) از این روال هستی کنار گذاشته میشود.
تولید شالوده ی همسانی اجتماعی است. جامعه همسان جامعه ی تولیدی است؛ یعنی همان جامعه ی سودمند. هر عنصر به درد نخور،نه از کل جامعه، که از بخش همسان آن بیرون رانده می شود. در این بخش، هر عنصری باید در قبال عنصر دیگر سودمند باشد، بیآنکه فعالیت همسان هرگز قادر باشد به شکل فعالیتی فی نفسه معتبر در آید. یک فعالیت سودمند، مقیاس مشترکی با فعالیت سودمند دیگر دارد، اما نه با فعالیت برای خود (لنفسه).
این مقیاس مشترک، مبنای همسانی اجتماعی و فعالیتهای برخاسته از آن، پول است؛ یعنی هم ارض قابل محاسبه ی تولیدات گوناگون فعالیت جمعی. پول به ارزش گذاری همه کاری می پردازد، و انسان را به تابعی از تولیدات قابل ارزش گذاری تبدیل می کند. بر اساس قضاوت جامعه ی همسان، هر انسان به اندازه ی آنچه تولید می کند ارزش دارد،، به عبارتی، او دیگر یک هستی برای خود نیست: او صرفاً تابعی است از تولید جمعی، سازمان یافته در محدوده ای قابل ارزش گذاری (این امر او را به یک هستی برای چیزی غیر از خود، یعنی یک هستی برای دیگری تبدیل میکند).
اما در حقیقت، تنها در تولید پیش ورانه است که فرد همسان تابعی است از تولیدات شخصی خویش، آنجا که ابزار تولید نسبتاً ارزان اند و پیشه ور می تواند مالک آنها شود. در تمدن صنعتی، تولید کننده از مالک ابزار آلات تولید متمایز شده است، و این دومی است که محصولات تولید را تصاحب می کند: در نتیجه، در جامعه مدرن این مالک ابزار تولید است که تابع محصول تولید است؛ این او- و نه تولیدکننده- است که همسانی اجتماعی را پی می ریزد.🔴
؛؛؛؛؛؛؛----------؛؛؛؛؛؛؛؛؛--------------
ساختار روان شناختی فاشیسم/ژرژ باتای/مترجم؛ سمانه مرادیانی/ص.11-12
#گزیده_مطالعات
#فاشیسم
@Kajhnegaristan
✍ژرژ باتای
🔴 مارکسیسم با تصریح اینکه در نهایت این زیر بنای جامعه است که رو بنا را تعیین کرده یا آن را مشروط می کند، توضیح عامی از الگوهای خاص شکلگیری جامعه ی مذهبی و سیاسی به دست نداد. مارکسیسم در عین تصدیق واکنش های احتمالی روبنا، از تصریح صرف به تحلیل علمی نرسیده است. این جستار میکوشد با نظریه فاشیسم، یک بازنمایی دقیق (اگرنه کامل) از روبنای اجتماعی و روابط آن با زیربنای اقتصادی ارائه کند.
این حقیقت که این جستار تنها قطعه ای از یک کل بزرگ است، شاید توجیهی باشد برای از قلم افتادگی ها و حذف های بسیار آن، به ویژه نبود هیچگونه ملاحظات روانشناختی. حتی لازم می بینم از بیان استدلال کلی این دیدگاه تازه صرف نظر کنم، و به ارائه ی موضعگیری اصلی ام بسنده کنم. با این حال، به تصویر کشیدن صرف ساختار فاشیسم هم مستلزم آن است که پیشتر توصیفی از ساختار اجتماعی به مثابه یک کل به دست داده باشیم.
ناگفته پیداست که مطالعه روبنا، شرح و بسط تحلیلی مارکسیستی از زیربنا را ایجاب می کند.
||. بخش همسان جامعه
توصیف روانشناختی از جامعه باید از آن بخش جامعه آغاز کند که بیش از سایر بخشها در دسترس شناخت -و از قرار معلوم، بنیادی ترین بخش آن جامعه- است؛ بخشی که خصلت بارز آن همسانی جهت مند (tendential) است .
همسانی در اینجا بر قیاس پذیری (commensurability) عناصر و آگاهی از این قیاس پذیری دلالت میکند: در بخش همسان جامعه، روابط انسانی با تقلیل به قواعد ثابت مبتنی بر آگاهی از این همانی ممکن اشخاص و موقعیتهای توضیح پذیر حفظ می شوند؛ در اصل، هرگونه تخطی (violence) از این روال هستی کنار گذاشته میشود.
تولید شالوده ی همسانی اجتماعی است. جامعه همسان جامعه ی تولیدی است؛ یعنی همان جامعه ی سودمند. هر عنصر به درد نخور،نه از کل جامعه، که از بخش همسان آن بیرون رانده می شود. در این بخش، هر عنصری باید در قبال عنصر دیگر سودمند باشد، بیآنکه فعالیت همسان هرگز قادر باشد به شکل فعالیتی فی نفسه معتبر در آید. یک فعالیت سودمند، مقیاس مشترکی با فعالیت سودمند دیگر دارد، اما نه با فعالیت برای خود (لنفسه).
این مقیاس مشترک، مبنای همسانی اجتماعی و فعالیتهای برخاسته از آن، پول است؛ یعنی هم ارض قابل محاسبه ی تولیدات گوناگون فعالیت جمعی. پول به ارزش گذاری همه کاری می پردازد، و انسان را به تابعی از تولیدات قابل ارزش گذاری تبدیل می کند. بر اساس قضاوت جامعه ی همسان، هر انسان به اندازه ی آنچه تولید می کند ارزش دارد،، به عبارتی، او دیگر یک هستی برای خود نیست: او صرفاً تابعی است از تولید جمعی، سازمان یافته در محدوده ای قابل ارزش گذاری (این امر او را به یک هستی برای چیزی غیر از خود، یعنی یک هستی برای دیگری تبدیل میکند).
اما در حقیقت، تنها در تولید پیش ورانه است که فرد همسان تابعی است از تولیدات شخصی خویش، آنجا که ابزار تولید نسبتاً ارزان اند و پیشه ور می تواند مالک آنها شود. در تمدن صنعتی، تولید کننده از مالک ابزار آلات تولید متمایز شده است، و این دومی است که محصولات تولید را تصاحب می کند: در نتیجه، در جامعه مدرن این مالک ابزار تولید است که تابع محصول تولید است؛ این او- و نه تولیدکننده- است که همسانی اجتماعی را پی می ریزد.🔴
؛؛؛؛؛؛؛----------؛؛؛؛؛؛؛؛؛--------------
ساختار روان شناختی فاشیسم/ژرژ باتای/مترجم؛ سمانه مرادیانی/ص.11-12
#گزیده_مطالعات
#فاشیسم
@Kajhnegaristan
‼یادداشتی بر کتاب تاویل رویای فروید‼
✍ مائده رسولی/ دکترای روانشناسی
🔴در تفسیر رویا توسط روانکاو، چه بر اساس نمادها (اسطوره ها) و چه بر اساس ساختارکلام ،چیزی تحت عنوان دلبخواه وجود ندارد. در بخش اول اسطوره ها مبتنی بر فرهنگ اند. همانطور که زبان هم مبتنی بر فرهنگ است. زبان و کلام میتواند در بردارنده ی مفهومی از اسطوره باشد و میشود هیچ اشاره ای به اسطوره هم در میان نباشد. هر دوی اینها از کلام منتقل میشوند.
روانکاو فراتر از تداعی های رویابین، بخش هایی را به خواب نسبت میدهد و این اطلاعات را بر اساس ساختار زبان و اسطوره ها با شناختی که از ذهن بیمار دارد بدست می آورد. در حقیقت در تحلیل یک رویا، روانکاو در دو مرحله قرار میگیرد:
۱: آنچه خودش دریافت میکند .
۲: و آنچه به رویا بین منتقل میکند.
که این دو هیچگاه یکی و همچنین دلبخواهی هم نیست. حتی زمانی که اسطوره ای تحلیل و به تفسیر خواب اضافه شود آزادی عملی وجود ندارد.
ما در هیچ رویایی صرفا با آرزو و امیال ناخودآگاه فرد روبرو نیستیم. برای مثال فردی در رویا تصویر عمویش را میبند که همان هیبت همیشگی اش را دارد با این تفاوت که ریش و سبیل دارد و سرش کچل است. این یک تضاد است. اینکه چرا عموی فرد در خواب بدون مو و کچل ظاهر شده به زنجیره تداعی های فرد مبتنی بر آنچه به کلامش می آید اشاره دارد . قطعا روانکاو در اینجا مجاز نیست که به دلبخواه دست به تفسیر بزند. بلکه همگام با رویابین، حین گوش کردن به تداعی هایش و درضمن شناختی که از ذهن او دارد رویا را تحلیل میکند. اینکه در اینجا عمو به شکل کچل ظاهر شده و رویابین هم این ازین واژه استفاده میکند میتوان به اسطوره ها مراجعه کرد. کچل بودن میتواند اشاره ای به ضرب المثلی باشد. اسطوره ی حسن کچل و کچل کفتر باز، که از یک طرف بر زیرکی و باهوشی و از طرفی به تنبلی اشاره دارد. همچنین میتواند تحقیر کردن و یا خوش شانسی را در ذهن، تداعی کند. حال اینکه چقدر بر هر کدام این اسطوره ها دلالت داشته باشد مبتنی بر تداعی های فرد، است. مثلا میتواند به تاریخچه ی زندگی عمویی اشاره داشته باشد که بر حسب شانس به مقام و منزلتی رسیده است.
زبان ریشه در اسطوره ها دارد . همچنانکه اسطوره ها هم ریشه در زبان دارند. بنا بر این کار روانکاو از کسانی که صرفا با نمادها کار می کنند متفاوت است. آنچه در اینجا مهم است این است که در تحلیل یک رویا هم نماد و هم کلام هر دو را میبایست در نظر گرفت و روانکاو بر اساس اطلاعاتش از اسطوره ها میتواند آنها را به رویا بین منتقل کند که حال به شکل فرضیه، تایید میشود یا خیر.
ایهام عاملیست که در خواب برای بازنمایی بیشتر، بهکار برده میشود و ذهن را باز میگذارد که به هر سمتی برود و تلخیصی از رویا فراهم میاورد از آنچه حاوی اطلاعات زیادیست. در حقیقت ایهام ایجاد کننده ی میل، و کمکیست برای ارضای بیشتر رویابین. برای مثال، در رویای ایرمای فروید، جمله ی" دهانش را درست باز کرد" ایهام کلامی دارد .
۱: دهان در این جمله معنای زیادی میتواند داشته باشد . مثل زخمی که دهان باز میکند. دهانه و ...
۲: درست باز کردن هم میتواند مبهم باشد و یک معنا ندارد. اشاره به موقع حرف زدن، دهن کجی و ..
این دو بخش، در نهایت با ایهام های خودشان، منسجم میشوند و چیزی را میسازند که با کنار هم قرار گرفتنشان، معنایی را می سازد.
ایهام همچنین کمک زیادی به محتوای پنهان رویا میکند تا از سد سانسور عبور کند در عین حال که چندین معنا را به صورت همزمان میگوید. مثلا در همان رویای ایرما، دهان باز کردن میتواند اشاره به درمان ناموفقی داشته باشد که زخمی سر باز کرده و عفونت کرده است.
ایهام در اشعار هم از همان مکانیسم رویا استفاده میکنند. بطوریکه همزمان یک مفهوم به چندین مولفه می پردازد و به ذهن خواننده این اجازه را میدهد که با ذهن خودش، با شعر همراه شود. و این خود گویای این است که چرا شعری بعد از گذشتن صد سال همچنان تازه است در حالیکه شعری دیگر فاقد چیزی برای ارائه است. در شعر نو افرادی نظیر نیما و اخوان و شاملو از این ایهام بسیار استفاده کرده اند و این خود دلیلیست برای ماندگاری اشعارشان. برای مثال در شعر اخوان " مسیحای جوانمرد من ای ترسای پیر پیرهن چرکین" مسیحا در اینجا اسطوره است. اینکه در اینجا فرد پدرش را پیرمرد ببیند و اینکه پیرمرد برایش چه معنایی میتواند داشته باشد به تداعی هایش بستگی دارد. همان طور که پیرمرد در اسطوره های ما چندین معنا دارد.
زنجیره ای از ایده ها که یکدیگر را تداعی میکنند بر اساس قانون انرژی، یک ایده ی فرعی میتواند ایده ی اصلی را بازنماییکند تا ایده هایی که ارجحیت دارند بر اساس آنچه قرار است بازنمایی بشود با فشار کمتری به تصویر کشیده شوند و در نهایت ایده اصلی بتواند با انرژی کمتری در کنار بقیه ایده ها به شکل تراکم، به تصویر در بیاید.🔴
@Kajhnegaristan
✍ مائده رسولی/ دکترای روانشناسی
🔴در تفسیر رویا توسط روانکاو، چه بر اساس نمادها (اسطوره ها) و چه بر اساس ساختارکلام ،چیزی تحت عنوان دلبخواه وجود ندارد. در بخش اول اسطوره ها مبتنی بر فرهنگ اند. همانطور که زبان هم مبتنی بر فرهنگ است. زبان و کلام میتواند در بردارنده ی مفهومی از اسطوره باشد و میشود هیچ اشاره ای به اسطوره هم در میان نباشد. هر دوی اینها از کلام منتقل میشوند.
روانکاو فراتر از تداعی های رویابین، بخش هایی را به خواب نسبت میدهد و این اطلاعات را بر اساس ساختار زبان و اسطوره ها با شناختی که از ذهن بیمار دارد بدست می آورد. در حقیقت در تحلیل یک رویا، روانکاو در دو مرحله قرار میگیرد:
۱: آنچه خودش دریافت میکند .
۲: و آنچه به رویا بین منتقل میکند.
که این دو هیچگاه یکی و همچنین دلبخواهی هم نیست. حتی زمانی که اسطوره ای تحلیل و به تفسیر خواب اضافه شود آزادی عملی وجود ندارد.
ما در هیچ رویایی صرفا با آرزو و امیال ناخودآگاه فرد روبرو نیستیم. برای مثال فردی در رویا تصویر عمویش را میبند که همان هیبت همیشگی اش را دارد با این تفاوت که ریش و سبیل دارد و سرش کچل است. این یک تضاد است. اینکه چرا عموی فرد در خواب بدون مو و کچل ظاهر شده به زنجیره تداعی های فرد مبتنی بر آنچه به کلامش می آید اشاره دارد . قطعا روانکاو در اینجا مجاز نیست که به دلبخواه دست به تفسیر بزند. بلکه همگام با رویابین، حین گوش کردن به تداعی هایش و درضمن شناختی که از ذهن او دارد رویا را تحلیل میکند. اینکه در اینجا عمو به شکل کچل ظاهر شده و رویابین هم این ازین واژه استفاده میکند میتوان به اسطوره ها مراجعه کرد. کچل بودن میتواند اشاره ای به ضرب المثلی باشد. اسطوره ی حسن کچل و کچل کفتر باز، که از یک طرف بر زیرکی و باهوشی و از طرفی به تنبلی اشاره دارد. همچنین میتواند تحقیر کردن و یا خوش شانسی را در ذهن، تداعی کند. حال اینکه چقدر بر هر کدام این اسطوره ها دلالت داشته باشد مبتنی بر تداعی های فرد، است. مثلا میتواند به تاریخچه ی زندگی عمویی اشاره داشته باشد که بر حسب شانس به مقام و منزلتی رسیده است.
زبان ریشه در اسطوره ها دارد . همچنانکه اسطوره ها هم ریشه در زبان دارند. بنا بر این کار روانکاو از کسانی که صرفا با نمادها کار می کنند متفاوت است. آنچه در اینجا مهم است این است که در تحلیل یک رویا هم نماد و هم کلام هر دو را میبایست در نظر گرفت و روانکاو بر اساس اطلاعاتش از اسطوره ها میتواند آنها را به رویا بین منتقل کند که حال به شکل فرضیه، تایید میشود یا خیر.
ایهام عاملیست که در خواب برای بازنمایی بیشتر، بهکار برده میشود و ذهن را باز میگذارد که به هر سمتی برود و تلخیصی از رویا فراهم میاورد از آنچه حاوی اطلاعات زیادیست. در حقیقت ایهام ایجاد کننده ی میل، و کمکیست برای ارضای بیشتر رویابین. برای مثال، در رویای ایرمای فروید، جمله ی" دهانش را درست باز کرد" ایهام کلامی دارد .
۱: دهان در این جمله معنای زیادی میتواند داشته باشد . مثل زخمی که دهان باز میکند. دهانه و ...
۲: درست باز کردن هم میتواند مبهم باشد و یک معنا ندارد. اشاره به موقع حرف زدن، دهن کجی و ..
این دو بخش، در نهایت با ایهام های خودشان، منسجم میشوند و چیزی را میسازند که با کنار هم قرار گرفتنشان، معنایی را می سازد.
ایهام همچنین کمک زیادی به محتوای پنهان رویا میکند تا از سد سانسور عبور کند در عین حال که چندین معنا را به صورت همزمان میگوید. مثلا در همان رویای ایرما، دهان باز کردن میتواند اشاره به درمان ناموفقی داشته باشد که زخمی سر باز کرده و عفونت کرده است.
ایهام در اشعار هم از همان مکانیسم رویا استفاده میکنند. بطوریکه همزمان یک مفهوم به چندین مولفه می پردازد و به ذهن خواننده این اجازه را میدهد که با ذهن خودش، با شعر همراه شود. و این خود گویای این است که چرا شعری بعد از گذشتن صد سال همچنان تازه است در حالیکه شعری دیگر فاقد چیزی برای ارائه است. در شعر نو افرادی نظیر نیما و اخوان و شاملو از این ایهام بسیار استفاده کرده اند و این خود دلیلیست برای ماندگاری اشعارشان. برای مثال در شعر اخوان " مسیحای جوانمرد من ای ترسای پیر پیرهن چرکین" مسیحا در اینجا اسطوره است. اینکه در اینجا فرد پدرش را پیرمرد ببیند و اینکه پیرمرد برایش چه معنایی میتواند داشته باشد به تداعی هایش بستگی دارد. همان طور که پیرمرد در اسطوره های ما چندین معنا دارد.
زنجیره ای از ایده ها که یکدیگر را تداعی میکنند بر اساس قانون انرژی، یک ایده ی فرعی میتواند ایده ی اصلی را بازنماییکند تا ایده هایی که ارجحیت دارند بر اساس آنچه قرار است بازنمایی بشود با فشار کمتری به تصویر کشیده شوند و در نهایت ایده اصلی بتواند با انرژی کمتری در کنار بقیه ایده ها به شکل تراکم، به تصویر در بیاید.🔴
@Kajhnegaristan
🔴زندگیِ اجتماعی به مثابۀ امر هنری
دورۀ حاضر بر نسبت زیبایی شناسی با زندگیِ اجتماعی تمرکز دارد. زندگیِ اجتماعی همچون یک صحنۀ اجرا مجموعهای از مناسبات است که فرم خاصی به خود گرفته است. این فرم خاص با فراموش کردن تاریخ شکل بندیش از خصلتهای زیبایی شناسانه تهی شده و به خصلتهای آیینی و مناسکی میل میکند. از این حیث زندگیِ اجتماعی زمانی که در تاریخمندیش مورد مطالعه قرار میگیرد میتواند هم ارز نوعی زایش هنری و زیباییشناسانه دیده شود. حیات اجتماعی پیشاپیش نوعی زایش زیبایی شناختی است که میتواند به سمت تصلب فرمهایی که پیشتر خلق کرده است میل کند. به عبارت دیگر منطق زندگی به خلق و زایش میل میکند اما آنچه خلق میشود خود تبدیل به فرمی میشود که در بسیاری از اوقات فرایندِ زایش زندگی را مسدود میکند. گئورگ زیمل این دو فرایند را بیش زندگی more life و بیشتر از زندگی more than life مینامد. در دورۀ حاضر تلاش خواهیم کرد این فرایند را روشن کنیم.🔴
@Kajhnegaristan
دورۀ حاضر بر نسبت زیبایی شناسی با زندگیِ اجتماعی تمرکز دارد. زندگیِ اجتماعی همچون یک صحنۀ اجرا مجموعهای از مناسبات است که فرم خاصی به خود گرفته است. این فرم خاص با فراموش کردن تاریخ شکل بندیش از خصلتهای زیبایی شناسانه تهی شده و به خصلتهای آیینی و مناسکی میل میکند. از این حیث زندگیِ اجتماعی زمانی که در تاریخمندیش مورد مطالعه قرار میگیرد میتواند هم ارز نوعی زایش هنری و زیباییشناسانه دیده شود. حیات اجتماعی پیشاپیش نوعی زایش زیبایی شناختی است که میتواند به سمت تصلب فرمهایی که پیشتر خلق کرده است میل کند. به عبارت دیگر منطق زندگی به خلق و زایش میل میکند اما آنچه خلق میشود خود تبدیل به فرمی میشود که در بسیاری از اوقات فرایندِ زایش زندگی را مسدود میکند. گئورگ زیمل این دو فرایند را بیش زندگی more life و بیشتر از زندگی more than life مینامد. در دورۀ حاضر تلاش خواهیم کرد این فرایند را روشن کنیم.🔴
@Kajhnegaristan
🏴سلام به یاران و دوستان و همراهان و همدلان همیشگی.🏴
◼باری ایندفعه در توشه ی نوشتاری ام، تحفه ی دندان گیر و امیدزا و امیدافزایی ندارم، جز خبر فقدان و از دست دادن پدرم،پدری که تنها نامش،کافی بود که مرا از دره ی سایکوز برهاند، نامی که نام و موجودیت نمادینم مدیون کارکرد نام اوبود، نام پدری که با اخته کردنم ساحتی از امکان ها در نظم نمادین برایم گشود تا دست از نیازهای بیولوژیکی بردارم، بلکه بجای نیاز درخواست گر باشم و اشتیاق ورز،و با وارد شدن به ساحت زبان بجای یک موجود نیازمند، به انسان میل ورز مبدل شوم و آن را در ساحت نمادین و از طریق نردبان وارونه ی میل بجویم. ولی من امروز هم نام پدر را از دست دادم هم جسم پدر را و هم دست های پیر پدر را😔
برای اولین بار خودم را،بی حفاظ و بی پناه،رویارو با امر هول انگیز "امرواقعی" می یابم، احساس می کنم که دیگر هیچ تکیه گاهی در ساحت نمادین ندارم، احساس می کنم دیگر هیج دالی مرا به دال های دیگر پیوند نمی زند،شاید هم بروز تمام این احساسات تلخ صرفا به علت ناکامی در مواجهه و نمادین سازی ترومای مرگ پدرم است، ناتوانی در به بیان درآوردن امرواقعی "مرگ"، آنهم مرگ یکی از "دیگری" های مهم زندگی ام، یکی از دیگری های بزرگ زندگی ام که تمام زندگی ام به نوعی بخش مهمی از معنا و مفهوم و جهت اش را از آن می گرفت.
فعلا که من منگ مواجهه با مرگی ام که یکی از مهمترین افق های هستی و دلالتم را ازم گرفته باشد که یک سوگواری اساسی بتواند مرا از مالیخولیایی که هر دم در کمین بلعیدنم است برهاند. ولی همچنان این موضوع پابرجاست که پدرم رفت...پدرم را مرگ از من ربود.⬛
رضا مجد🖤
◼باری ایندفعه در توشه ی نوشتاری ام، تحفه ی دندان گیر و امیدزا و امیدافزایی ندارم، جز خبر فقدان و از دست دادن پدرم،پدری که تنها نامش،کافی بود که مرا از دره ی سایکوز برهاند، نامی که نام و موجودیت نمادینم مدیون کارکرد نام اوبود، نام پدری که با اخته کردنم ساحتی از امکان ها در نظم نمادین برایم گشود تا دست از نیازهای بیولوژیکی بردارم، بلکه بجای نیاز درخواست گر باشم و اشتیاق ورز،و با وارد شدن به ساحت زبان بجای یک موجود نیازمند، به انسان میل ورز مبدل شوم و آن را در ساحت نمادین و از طریق نردبان وارونه ی میل بجویم. ولی من امروز هم نام پدر را از دست دادم هم جسم پدر را و هم دست های پیر پدر را😔
برای اولین بار خودم را،بی حفاظ و بی پناه،رویارو با امر هول انگیز "امرواقعی" می یابم، احساس می کنم که دیگر هیچ تکیه گاهی در ساحت نمادین ندارم، احساس می کنم دیگر هیج دالی مرا به دال های دیگر پیوند نمی زند،شاید هم بروز تمام این احساسات تلخ صرفا به علت ناکامی در مواجهه و نمادین سازی ترومای مرگ پدرم است، ناتوانی در به بیان درآوردن امرواقعی "مرگ"، آنهم مرگ یکی از "دیگری" های مهم زندگی ام، یکی از دیگری های بزرگ زندگی ام که تمام زندگی ام به نوعی بخش مهمی از معنا و مفهوم و جهت اش را از آن می گرفت.
فعلا که من منگ مواجهه با مرگی ام که یکی از مهمترین افق های هستی و دلالتم را ازم گرفته باشد که یک سوگواری اساسی بتواند مرا از مالیخولیایی که هر دم در کمین بلعیدنم است برهاند. ولی همچنان این موضوع پابرجاست که پدرم رفت...پدرم را مرگ از من ربود.⬛
رضا مجد🖤
سلام و درود بر هموندان و همدلان و همسفران "کانال کژنگریستن"
بر خود لازم می دانم از تمام دوستان و اعضای فرهیخته ی کانال که هر یک به طریقی و به زبانی خود را در غم فقدان حادث شده بر من شریک دانسته و اظهار همدردی کرده اند تا بلکه بدین طریق هم از شدت و حدت سوگ و سوگواری بکاهند و هم گذر از این فرایند سوگوای و کنار آمدن با فقدان عزیز از دست رفته (که بسته به هرکس و هر رابطه ای کوتاه یا دراز - سخت و یا آسان است گذرو دوره و اتمامش) را برصاحب عزا سهل و از هول و دامنه و طولش بکاهند کمال تشکر را دارم و هم از کسانی که بنا به هر دلیلی (که حتما از نظر شخص خودش، دلیلی منطقی و عقلانی بوده/یا نشنیده اند و..) نتوانسته اند ابراز همدردی کنند نهایت تقدیر و تشکر را دارم، شک نکنید گرمی حضور سبز فرهیختگانی چون شما تحمل چنین فقدانی را بر من و خانواده ام سهل و قابل تحمل تر کرده است. سپاس از بودن تک تک تان.
مانا و سرفراز باشید.
مجد🌹
بر خود لازم می دانم از تمام دوستان و اعضای فرهیخته ی کانال که هر یک به طریقی و به زبانی خود را در غم فقدان حادث شده بر من شریک دانسته و اظهار همدردی کرده اند تا بلکه بدین طریق هم از شدت و حدت سوگ و سوگواری بکاهند و هم گذر از این فرایند سوگوای و کنار آمدن با فقدان عزیز از دست رفته (که بسته به هرکس و هر رابطه ای کوتاه یا دراز - سخت و یا آسان است گذرو دوره و اتمامش) را برصاحب عزا سهل و از هول و دامنه و طولش بکاهند کمال تشکر را دارم و هم از کسانی که بنا به هر دلیلی (که حتما از نظر شخص خودش، دلیلی منطقی و عقلانی بوده/یا نشنیده اند و..) نتوانسته اند ابراز همدردی کنند نهایت تقدیر و تشکر را دارم، شک نکنید گرمی حضور سبز فرهیختگانی چون شما تحمل چنین فقدانی را بر من و خانواده ام سهل و قابل تحمل تر کرده است. سپاس از بودن تک تک تان.
مانا و سرفراز باشید.
مجد🌹
🔴آثارِ اسپینوزا پدیدآورندهی فلسفهای است که هرگز به طورِ قطع به رویِ خویش بسته نمیشود، یعنی هرگز کاملاً با مجموعهای متناهی از قضایا یا استدلالاتْ اینهمان-شدنی نیست که بدان اجازه بدهد یک بار برای همیشه به منزلهی فلسفهای «عقلگرایانه» یا حتی «ماتریالیستی» طبقهبندی شود. برعکس، این فلسفهای است که وجهِ مشخصهی آن قسمی زایایی و بارآوریِ تمام ناشدنی است که از این رو، همانگونه که پییِر ماشری بیان داشته، به طرزِ بیپایانی قادر به تولید، و نه صرفاً بازتولیدِ خویش است. خودِ فلسفهی اسپینوزا بهترین شرح را در خصوصِ مفهومِ علتِ درونماندگار بدست میدهد؛ مفهومی که، در اواخرِ سدهی هفدهم، یکی از تکاندهندهترین مفروضاتِ فلسفهی اسپینوزا به شمار میرفت: این فلسفهای است که صرفاً در قالبِ اثراتِ خویش وجود دارد، نه مقدم بر آنها یا حتی مستقل از آنها، اثراتی که میتوانند برایِ دههها یا حتی سدهها غیرِ فعال یا معلق باقی بمانند، و تنها در قالبِ قسمی مواجهه با عناصرِ نظریِ پیشبینی نشدهای مجدداً فعال شوند، درحالی که از فراسویِ مرزهایِ آن سر میرسند. خدا، این علتِ درونماندگاری که اسپینوزا در اخلاق دلمشغولِ آن است، تماماً در حرکتِ خاصِ خویش، در زایاییِ نامتناهی و پویاییای وجود دارد که به تنهایی چیستیِ وی را بر میسازد.🔴
✍وارن مونتاگ/از کتابِ بازیابی مکرر : قدرتِ اسپینوزا از کجا میآید؟ ، بخشِ دوم، ترجمهی فؤاد حبیبی و امین کرمی
@Kajhnegaristan
✍وارن مونتاگ/از کتابِ بازیابی مکرر : قدرتِ اسپینوزا از کجا میآید؟ ، بخشِ دوم، ترجمهی فؤاد حبیبی و امین کرمی
@Kajhnegaristan
📕پیادهرویِ یک شیزوفرن، الگوی بهتری است تا یک روانرنجورِ لمیده بر تختِ روانکاو. کمی هوای آزاد، رابطهای با جهان بیرون.📕
‼️ ژیل دلوز و فیلیکس گتاری، "ضد-ادیپ: کاپیتالیسم و شیزوفرنی".⁉️
@Kajhnegaristan
‼️ ژیل دلوز و فیلیکس گتاری، "ضد-ادیپ: کاپیتالیسم و شیزوفرنی".⁉️
@Kajhnegaristan
📕«در طول جاده به همراه دو دوستم قدم میزدم. خورشید داشت غروب میکرد. آسمان ناگهان به رنگ خون درآمد. توقف کردم. احساس خستگی میکردم. به نردهها تکیه دادم. خون و زبانههای آتش بر فراز آبدرّهی سرمهای و شهر گسترده بود. دوستانم به قدمزدن ادامه دادند. من با لرزی حاصل از اضطراب آنجا ایستاده بودم – حس کردم جیغی بیپایان از میان طبیعت میگذرد.» 📕
‼️ادوارد مونک؛ دربارهی تابلوی «جیغ»⁉️
@Kajhnegaristan
‼️ادوارد مونک؛ دربارهی تابلوی «جیغ»⁉️
@Kajhnegaristan
🔆جامعهی انضباطی از وبر تا فوکو🔆
‼️ بررسی جایگاه بوروکراسی صوری-عقلائی و دیرینهشناسی قدرت در تکوین جامعهی انضباطی⁉️
✍جان اونیل
مترجم مهدی معافی
📕تحلیل وبر از بوروکراسی، توصیفی معقول و قانونی از سازمانهای اقتصادی و سیاسی، است. ویژگیهای رسمی و تحلیلی انضباط بوروکراتیک در مطالعات وبر دربارهی ارتش، کلیسا، دانشگاه و حزب سیاسی و سازمانهای اکتشافی علوم اجتماعی، ترسیم شده است. اما کار وبر باید با کارهای فوکو (مطالعهی بیمارستان، زندان و مدرسه) و مارکس (گزارش سیستمهای کارخانهای) تکمیل شود. نظریه صوری وبر دربارهی بوروکراسی نیازمند این است که با تاریخ انضباط کارخانه، و سپس همپوشانی با انضباط زندان و نهایتا با انضباط بوروکراتیک، تکمیل شود. از این رو ما با فوکو و مارکس به وبر بازمیگردیم. قلمروی کارشناس فنی تبعیت از بوروکرات محقّی است که ادارهی او از یک پیش فرض قدرت، نشأت میگیرد. به همین دلیل، وظایف انضباطی بوروکراسی تنبیهی به سوی کنترل صنعتی ذهنها و بدنها، نگرشها و رفتار، هدایت میشود. اینجا مطالعات فوکو و تاریخگرایان اجتماعی، مفهوم وبری از قدرت اداره را در استراتژیهای تجسمیافتهی قدرت صنعتی گسترش داده است. هر دو بوروکراسی دولتی و اقتصادی این منفعت مشترک را دارند که از ادراک قدرت و ایدئولوژیشان، به وسیلهی تبعیت آنها از تصویر بی طرفانهی تخصص و فناوری انضباطی، سیاستزدایی کنند. با این استراتژی، اطاعت پذیری و فرمانبرداری عمومی را ایجاد میکنند.
🔹در قرن 18، نقش دولت در ابتدا حداقلی بود، یعنی فقط در خدمت از بین بردن نظم فئودالی و بنیانگذاری انضباط ضروری نیروی کار صنعتی جدید بود. بعدها، شروع به تنظیم شرایط کار نمود که با گذراندن لایحهای دربارهی کارخانه تا حدودی سرمایه را، بر وفق مراد نیروی کار محدود کرد. در این مرحله، وظیفهی دولت در تلطیف سلطه از طریق آموزش، به وسیلهی رفاهِ انسانی، پدری و مذهبی در کمک به فقیر، مریض، مجرم و نادان، به اشتراک گذاشته شد. فوکو استدلال میکند که نهادهای انضباطی تصور شده بودند که زمینهای را برای اعمالی چون ارزیابی، ثبت و مشاهدهی جمعیتهای بزرگ فراهم کنند تا آنها را از طریق نهادهای درمانی چون سلامت، آموزش، کیفر و جزا، اداره کنند. این قالب اصیل علوم اجتماعی و انسانی است، بیش از هر نوع عمومی سازی انتزاعی، مانند قانون مراحل سهگانهی آگوست کنت. در عوض ما از علوم اجتماعی به عنوان استراتژیهای قدرتی سخن میگوییم که هزینهی قدرت را حداقل و پوشش آن را حداکثر میکنند و قدرت اقتصادی با نهادهای آموزشی، نظامی، صنعتی، جزایی و پزشکی پیوند میزنند تا از این طریق مطلوبیت و اطاعتپذیری افراد حداکثر شود. در جامعهی انضباطی، قدرت با نوعی اقدام ظریف عمل میکند، و خود را از مجاری بالای سر فرد ترسیم میکند. از این رو، در یک معنای مشخص، عملکرد قدرت فردی میشود تا به حداکثر تمرکز برسد.
🔸در یک رژیم انضباطی، فردی کردن، «تنزل دادن» است: هنگامی که قدرت ناشناستر و کارکردیتر میشود، آنهایی که قدرت بر آنها اعمال میشود، تمایل دارند که به طرز قویتری فردیت یابند. این بیشتر با نظارت و مراقبت اعمال میشود، تا با مراسم؛ با مشاهده بیش از یادبود، با اقدامات تطبیقی که «هنجار» را به عنوان مرجع میپذیرند بیشتر تا نسبشناسی که اجداد را به عنوان نقطه مرجع میداند، با«شکافها» بیش از اَعمال همهی علوم، تحلیلها، یا اعمال ریشهی«روان» را به کار میگیرند و منشأشان را در این واژگونی تاریخی پروسههای فردیسازی دارند. لحظهای که گذار از مکانیزمهای تاریخی- تشریفاتی برای شکلگیری فردیت به مکانیزم انضباطی- علمی، دیده شد؛ وقتی که هنجاری از اجداد تحویل گرفته شد، و اندازهگیری از وضعیت، بنابراین، فردیت مرد دارای حافظه را با مرد محاسبهگر جایگزین میکند. آن لحظهای که علوم بشر ممکن شد، لحظهای است که یک فناوری جدید قدرت و یک آناتومی سیاسی جدید بدن ایجاد شده بود.📕
@Kajhnegaristan
‼️ بررسی جایگاه بوروکراسی صوری-عقلائی و دیرینهشناسی قدرت در تکوین جامعهی انضباطی⁉️
✍جان اونیل
مترجم مهدی معافی
📕تحلیل وبر از بوروکراسی، توصیفی معقول و قانونی از سازمانهای اقتصادی و سیاسی، است. ویژگیهای رسمی و تحلیلی انضباط بوروکراتیک در مطالعات وبر دربارهی ارتش، کلیسا، دانشگاه و حزب سیاسی و سازمانهای اکتشافی علوم اجتماعی، ترسیم شده است. اما کار وبر باید با کارهای فوکو (مطالعهی بیمارستان، زندان و مدرسه) و مارکس (گزارش سیستمهای کارخانهای) تکمیل شود. نظریه صوری وبر دربارهی بوروکراسی نیازمند این است که با تاریخ انضباط کارخانه، و سپس همپوشانی با انضباط زندان و نهایتا با انضباط بوروکراتیک، تکمیل شود. از این رو ما با فوکو و مارکس به وبر بازمیگردیم. قلمروی کارشناس فنی تبعیت از بوروکرات محقّی است که ادارهی او از یک پیش فرض قدرت، نشأت میگیرد. به همین دلیل، وظایف انضباطی بوروکراسی تنبیهی به سوی کنترل صنعتی ذهنها و بدنها، نگرشها و رفتار، هدایت میشود. اینجا مطالعات فوکو و تاریخگرایان اجتماعی، مفهوم وبری از قدرت اداره را در استراتژیهای تجسمیافتهی قدرت صنعتی گسترش داده است. هر دو بوروکراسی دولتی و اقتصادی این منفعت مشترک را دارند که از ادراک قدرت و ایدئولوژیشان، به وسیلهی تبعیت آنها از تصویر بی طرفانهی تخصص و فناوری انضباطی، سیاستزدایی کنند. با این استراتژی، اطاعت پذیری و فرمانبرداری عمومی را ایجاد میکنند.
🔹در قرن 18، نقش دولت در ابتدا حداقلی بود، یعنی فقط در خدمت از بین بردن نظم فئودالی و بنیانگذاری انضباط ضروری نیروی کار صنعتی جدید بود. بعدها، شروع به تنظیم شرایط کار نمود که با گذراندن لایحهای دربارهی کارخانه تا حدودی سرمایه را، بر وفق مراد نیروی کار محدود کرد. در این مرحله، وظیفهی دولت در تلطیف سلطه از طریق آموزش، به وسیلهی رفاهِ انسانی، پدری و مذهبی در کمک به فقیر، مریض، مجرم و نادان، به اشتراک گذاشته شد. فوکو استدلال میکند که نهادهای انضباطی تصور شده بودند که زمینهای را برای اعمالی چون ارزیابی، ثبت و مشاهدهی جمعیتهای بزرگ فراهم کنند تا آنها را از طریق نهادهای درمانی چون سلامت، آموزش، کیفر و جزا، اداره کنند. این قالب اصیل علوم اجتماعی و انسانی است، بیش از هر نوع عمومی سازی انتزاعی، مانند قانون مراحل سهگانهی آگوست کنت. در عوض ما از علوم اجتماعی به عنوان استراتژیهای قدرتی سخن میگوییم که هزینهی قدرت را حداقل و پوشش آن را حداکثر میکنند و قدرت اقتصادی با نهادهای آموزشی، نظامی، صنعتی، جزایی و پزشکی پیوند میزنند تا از این طریق مطلوبیت و اطاعتپذیری افراد حداکثر شود. در جامعهی انضباطی، قدرت با نوعی اقدام ظریف عمل میکند، و خود را از مجاری بالای سر فرد ترسیم میکند. از این رو، در یک معنای مشخص، عملکرد قدرت فردی میشود تا به حداکثر تمرکز برسد.
🔸در یک رژیم انضباطی، فردی کردن، «تنزل دادن» است: هنگامی که قدرت ناشناستر و کارکردیتر میشود، آنهایی که قدرت بر آنها اعمال میشود، تمایل دارند که به طرز قویتری فردیت یابند. این بیشتر با نظارت و مراقبت اعمال میشود، تا با مراسم؛ با مشاهده بیش از یادبود، با اقدامات تطبیقی که «هنجار» را به عنوان مرجع میپذیرند بیشتر تا نسبشناسی که اجداد را به عنوان نقطه مرجع میداند، با«شکافها» بیش از اَعمال همهی علوم، تحلیلها، یا اعمال ریشهی«روان» را به کار میگیرند و منشأشان را در این واژگونی تاریخی پروسههای فردیسازی دارند. لحظهای که گذار از مکانیزمهای تاریخی- تشریفاتی برای شکلگیری فردیت به مکانیزم انضباطی- علمی، دیده شد؛ وقتی که هنجاری از اجداد تحویل گرفته شد، و اندازهگیری از وضعیت، بنابراین، فردیت مرد دارای حافظه را با مرد محاسبهگر جایگزین میکند. آن لحظهای که علوم بشر ممکن شد، لحظهای است که یک فناوری جدید قدرت و یک آناتومی سیاسی جدید بدن ایجاد شده بود.📕
@Kajhnegaristan
‼️ساختارگرایی از نگاه و زبان دلوز در هفت اصل⁉️
قسمت اول
📕 اگر به یک صندلی نگاه کنید و از خودتان بپرسید که این صندلی چیست؟ هر یک از ما تصویر مختلفی در ذهنمان پدید خواهد آمد، اما ما همه مان موافقیم که این یک صندلی است.
حالا اگر به سه گزینه ای که هر سه ی آنها دلالت بر صندلی بودن هستند،نگاه کنید، که گزینه ی اول، عکس یک صندلی است، و دومی نقاشی صندلی است و سومین گزینه، تعریف دیکشنری صندلی است، به نظرتان، کدام یک از اینها یک صندلی است؟
هیچکدام. چون آنها فقط تصویری از صندلی هستند. در طول تاریخ فلاسفه ی زیادی بودند که در پی حقیقت و واقعیت بودند. آنها مدام به چیز ها نگاه می کردند و از خودشان می پرسیدند: چیست؟
در نیمه ی دوم قرن بیستم بود که متفکرانی مثل: لوی استروس، فردینان دوسوسور، ژاک لاکان(البته نمی شود به این راحتی برچسب ساختارگرا[حداقل]به لاکان و فوکو زد، چرا که اینها دوره های کاری متفاوتی دارند که در بعضی از این دوره ها به هیچ عنوان در قالب ساختارگرا نمی گنجند) میشل فوکو و بارت ایده ی ساختارگرایی را ابداع کردند. یکی از آنها دلوز بود که آنقدر به صندلی نگاه کرد که آخرش خسته شد و سعی کرد مسئله را حل بکند.
دلوز هفت اصل را برای ساخت گرایی ارائه داد:
❗️اول به وجود آمدن یک حیطه است که ما آن را حیطه ی امر نمادین میگوییم. ما عادت داریم که چیزها را از هم جدا کنیم؛ ایدهها را از واقعیتها، تخیل را از واقعیت، چیز مستقل را از آن چیزی که در ذهن مان داریم، و در همه ی این ها دیالکتیکی بین آنها برقرار کنیم، جدال بین این دو، ((واقعیت و تخیل)) را میشود در مکاتب هنری به شکل پیچیده تری مشاهده کرد؛ رئالیسم،سورئالیسم، اینها سعی می کنند همواره بین این دو حیطه سیر کنند.
اما در قلمرو امر نمادین، نه واقعیت حاکم است و نه تخیل، بلکه این رابطه ی پیچیده و گوناگونِ بین این دو است که حکومت میکند.
مثال غار افلاطون را به یاد دارید؟ در این مثال افلاطون، چیز واقعی را از چیز خیالی و سایه گون، جدا کرد. در واقع "امر نمادین" جایی است که انسان وجود دارد، یعنی بین واقعیت و تخیل، در این نقطه انسان واقعیت را به خیال متصل میکند و از آن معنا می سازد.
چیز واقعی به واقعیت تعلق دارد و چیز خیالی به تخیل، ساختار، در واقع فضای بین این دو است که متشکل از روابطی پیچیده و گوناگون است.
❗️ اصل دوم به جایگاه و موضع مربوط میشود، مثل مهرههای شطرنج که هر کدام دارای یک جایگاهی هستند که همان واقعیت است، تمامی حالتهای بدیل و ممکن را میشود تخیلی نامید. در بین این دو، قوانین شطرنج وجود دارد که شطرنج را امکانپذیر میسازد. بدون این قوانین، شطرنج را فقط یک چیز تزیینی می دیدیم. آنچه به بازی شطرنج موجودیت میدهد نه جایگاه مهره ها است و نه ایده ی مبارزه بین شاه و وزیر و سرباز، بلکه ترکیبی از این دو است، این ترکیب متشکل از جایگاههای به هم مرتبط است که پیوسته همدیگر را بر روی صفحه شطرنج تعیین میکنند و هر بار سناریوهای تازه ای را خلق می کند.
❗️ اصل سوم به تفاوت مربوط است، انسان حتی قبل از درک واقعیت به تفاوت ها و اختلاف و تغییرات، حساس است. برای تعامل هرچه بهتر با دنیای بیرون و برای بقای خویش، انسان الگوهای با ثبات میسازد: مثلاً؛ استانداردهایی که در لباس پوشیدن رعایت میکنیم تا روابط بهتری برقرار کنیم. هر چیزی که از این الگوها فاصله بگیرد توجه ما را به خودش جلب میکند. اصل تفاوت حاکی از وجود سه عنصر است:
1. الگو
2. اختلاف
3.و سومین مرز بین آن دو
گرچه سیاه و سفید رنگ هایی به خوبی تعریف شده هستند برای ما، اما وجود آنها وابسته به چیزی است که بدون آن تشخیص این رنگ ها مشکل است، یعنی مرز بین آن دو. یعنی این فضا اینها را از هم جدا میکند و به هم مرتبط میکند. در واقع وجود سیاه و سفید به هم وابسته است گر چه کمی عجیب به نظر میرسد، اجتماع ما انسان ها مملو از این نوع رابطه هاست: زن و شوهر، خواهر و برادر، صید و صیاد، خوب و بد. این تقابلهای دوگانه اساس ساختار گرایی را تشکیل میدهند📕.
ادامه دارد...
@Kajhnegaristan
قسمت اول
📕 اگر به یک صندلی نگاه کنید و از خودتان بپرسید که این صندلی چیست؟ هر یک از ما تصویر مختلفی در ذهنمان پدید خواهد آمد، اما ما همه مان موافقیم که این یک صندلی است.
حالا اگر به سه گزینه ای که هر سه ی آنها دلالت بر صندلی بودن هستند،نگاه کنید، که گزینه ی اول، عکس یک صندلی است، و دومی نقاشی صندلی است و سومین گزینه، تعریف دیکشنری صندلی است، به نظرتان، کدام یک از اینها یک صندلی است؟
هیچکدام. چون آنها فقط تصویری از صندلی هستند. در طول تاریخ فلاسفه ی زیادی بودند که در پی حقیقت و واقعیت بودند. آنها مدام به چیز ها نگاه می کردند و از خودشان می پرسیدند: چیست؟
در نیمه ی دوم قرن بیستم بود که متفکرانی مثل: لوی استروس، فردینان دوسوسور، ژاک لاکان(البته نمی شود به این راحتی برچسب ساختارگرا[حداقل]به لاکان و فوکو زد، چرا که اینها دوره های کاری متفاوتی دارند که در بعضی از این دوره ها به هیچ عنوان در قالب ساختارگرا نمی گنجند) میشل فوکو و بارت ایده ی ساختارگرایی را ابداع کردند. یکی از آنها دلوز بود که آنقدر به صندلی نگاه کرد که آخرش خسته شد و سعی کرد مسئله را حل بکند.
دلوز هفت اصل را برای ساخت گرایی ارائه داد:
❗️اول به وجود آمدن یک حیطه است که ما آن را حیطه ی امر نمادین میگوییم. ما عادت داریم که چیزها را از هم جدا کنیم؛ ایدهها را از واقعیتها، تخیل را از واقعیت، چیز مستقل را از آن چیزی که در ذهن مان داریم، و در همه ی این ها دیالکتیکی بین آنها برقرار کنیم، جدال بین این دو، ((واقعیت و تخیل)) را میشود در مکاتب هنری به شکل پیچیده تری مشاهده کرد؛ رئالیسم،سورئالیسم، اینها سعی می کنند همواره بین این دو حیطه سیر کنند.
اما در قلمرو امر نمادین، نه واقعیت حاکم است و نه تخیل، بلکه این رابطه ی پیچیده و گوناگونِ بین این دو است که حکومت میکند.
مثال غار افلاطون را به یاد دارید؟ در این مثال افلاطون، چیز واقعی را از چیز خیالی و سایه گون، جدا کرد. در واقع "امر نمادین" جایی است که انسان وجود دارد، یعنی بین واقعیت و تخیل، در این نقطه انسان واقعیت را به خیال متصل میکند و از آن معنا می سازد.
چیز واقعی به واقعیت تعلق دارد و چیز خیالی به تخیل، ساختار، در واقع فضای بین این دو است که متشکل از روابطی پیچیده و گوناگون است.
❗️ اصل دوم به جایگاه و موضع مربوط میشود، مثل مهرههای شطرنج که هر کدام دارای یک جایگاهی هستند که همان واقعیت است، تمامی حالتهای بدیل و ممکن را میشود تخیلی نامید. در بین این دو، قوانین شطرنج وجود دارد که شطرنج را امکانپذیر میسازد. بدون این قوانین، شطرنج را فقط یک چیز تزیینی می دیدیم. آنچه به بازی شطرنج موجودیت میدهد نه جایگاه مهره ها است و نه ایده ی مبارزه بین شاه و وزیر و سرباز، بلکه ترکیبی از این دو است، این ترکیب متشکل از جایگاههای به هم مرتبط است که پیوسته همدیگر را بر روی صفحه شطرنج تعیین میکنند و هر بار سناریوهای تازه ای را خلق می کند.
❗️ اصل سوم به تفاوت مربوط است، انسان حتی قبل از درک واقعیت به تفاوت ها و اختلاف و تغییرات، حساس است. برای تعامل هرچه بهتر با دنیای بیرون و برای بقای خویش، انسان الگوهای با ثبات میسازد: مثلاً؛ استانداردهایی که در لباس پوشیدن رعایت میکنیم تا روابط بهتری برقرار کنیم. هر چیزی که از این الگوها فاصله بگیرد توجه ما را به خودش جلب میکند. اصل تفاوت حاکی از وجود سه عنصر است:
1. الگو
2. اختلاف
3.و سومین مرز بین آن دو
گرچه سیاه و سفید رنگ هایی به خوبی تعریف شده هستند برای ما، اما وجود آنها وابسته به چیزی است که بدون آن تشخیص این رنگ ها مشکل است، یعنی مرز بین آن دو. یعنی این فضا اینها را از هم جدا میکند و به هم مرتبط میکند. در واقع وجود سیاه و سفید به هم وابسته است گر چه کمی عجیب به نظر میرسد، اجتماع ما انسان ها مملو از این نوع رابطه هاست: زن و شوهر، خواهر و برادر، صید و صیاد، خوب و بد. این تقابلهای دوگانه اساس ساختار گرایی را تشکیل میدهند📕.
ادامه دارد...
@Kajhnegaristan
❗️رابطهی جنسی وجود ندارد!❗️
اوت 8, 2020
✍ اسلاوی ژیژک
📕 یکی دو سال پیش، یک آگهی تبلیغاتی جذاب برای ماءالشعیر در تلویزیون بریتانیا نشان داده میشد. آگهی با همان رویارویی قصهی پریانی همیشگی آغاز میشد: دختری در کنار یک جویبار راه میرود، قورباغهای میبیند، آن را میگیرد و به آرامی روی پایاش میگذارد، میبوسدش، و البته قورباغهی زشت تبدیل به مردی جوان و زیبا میشود. اما داستان به پایان نرسیده است: مرد جوان مشتاقانه نگاهاش میکند، او را به سوی خود میکشد، ... و او بدل میشود به بطری ماءالشعیری که مرد پیروزمندانه در دست گرفته است.
از طرف زن، مطلب از این قرار است که عشق و محبت او (که با بوسیدن قورباغه نشان داده شده) قورباغه را بدل به مردی زیبا، یک حضور فالیک تام و تمام میکند؛ از طرف مرد، این کار تقليل زن به یک پاره ابژه ، علت میل مرد است. به علت این عدم تقارن است که هیچ رابطهی جنسی وجود ندارد: ما یا زنی با یک قورباغه داریم یا مردی با یک بطری ماءالشعیر. چیزی که هرگز نمی توانیم داشته باشیم زوج طبیعی متشکل از زن و مردی زیبا است: همتای خیالاتی این زوج آرمانی فیگور قورباغهای که یک بطری ماءالشعیر را آغوش گرفته خواهد بود.📕
@Kajhnegaristan
اوت 8, 2020
✍ اسلاوی ژیژک
📕 یکی دو سال پیش، یک آگهی تبلیغاتی جذاب برای ماءالشعیر در تلویزیون بریتانیا نشان داده میشد. آگهی با همان رویارویی قصهی پریانی همیشگی آغاز میشد: دختری در کنار یک جویبار راه میرود، قورباغهای میبیند، آن را میگیرد و به آرامی روی پایاش میگذارد، میبوسدش، و البته قورباغهی زشت تبدیل به مردی جوان و زیبا میشود. اما داستان به پایان نرسیده است: مرد جوان مشتاقانه نگاهاش میکند، او را به سوی خود میکشد، ... و او بدل میشود به بطری ماءالشعیری که مرد پیروزمندانه در دست گرفته است.
از طرف زن، مطلب از این قرار است که عشق و محبت او (که با بوسیدن قورباغه نشان داده شده) قورباغه را بدل به مردی زیبا، یک حضور فالیک تام و تمام میکند؛ از طرف مرد، این کار تقليل زن به یک پاره ابژه ، علت میل مرد است. به علت این عدم تقارن است که هیچ رابطهی جنسی وجود ندارد: ما یا زنی با یک قورباغه داریم یا مردی با یک بطری ماءالشعیر. چیزی که هرگز نمی توانیم داشته باشیم زوج طبیعی متشکل از زن و مردی زیبا است: همتای خیالاتی این زوج آرمانی فیگور قورباغهای که یک بطری ماءالشعیر را آغوش گرفته خواهد بود.📕
@Kajhnegaristan
کژ نگریستن
‼️ساختارگرایی از نگاه و زبان دلوز در هفت اصل⁉️ قسمت اول 📕 اگر به یک صندلی نگاه کنید و از خودتان بپرسید که این صندلی چیست؟ هر یک از ما تصویر مختلفی در ذهنمان پدید خواهد آمد، اما ما همه مان موافقیم که این یک صندلی است. حالا اگر به سه گزینه ای که هر سه ی آنها…
‼️ساختارگرایی از نگاه و زبان دلوز در هفت اصل⁉️
قسمت دومو پایانی
📕❗️اصل چهارم به یک سوال می پردازد که ساختارها چه حالتی دارند، همانطور که گفتیم، ساختار نه واقعی است نه خیالی، بلکه بین این دو قرار میگیرد و سبب ارتباط این دو حیطه میشود. روابط زناشویی، یک زن و یک مرد را پدید می آورد، آیا میشود گفت که ساختار هم باعث به وجود آمدن یک چیز واقعی و یک چیز خیالی می شود؟
آیا واقعیت و تخیل، محصول اکثر جوامع اجتماعی است؟
دلوز در تعریف ساختار می گفت: "ساختارها واقعی هستند اما حضور فیزیکی ندارند، ایدئال اند اما انتزاعی نیستند". ولی منظور دلوز چه بود؟
مثال پول را در نظر بگیرید،هیچ پولی فی نفسه دارای ارزش نیست، بلکه صرفاً یک تکه کاغذ است، اما تمامی روابط اقتصادی را در خودش متجلی می سازد و فقط به خاطر این روابط و ساختار اقتصادی است که ارزش پیدا می کند.
❗️ فصل پنجم به امکان وجود ساختار های متفاوت در نظام های متفاوت می پردازد، ساختارها با هم همپوشانی دارند، در تعامل با هم هستند، برهم تاثیر میگذارند، نمایشهای تلویزیونی، ساختارهای اقتصادی، آداب و رسوم ازدواج، در فرهنگهای مختلف متفاوت است اما نقاط مشترکی هم دارند.
حالا به مثال صندلی بر میگردیم، مشکل ما آنجا این نبود که نمی دونستیم صندلی چه است؟ بلکه ما به دنبال صندلی واقعی بودیم، آیا صندلی واقعی اصلا وجود دارد؟
در سه گزینهای که بررسی کردیم، یعنی نقاشی صندلی، عکس صندلی یا تعریف دیکشنری صندلی، تصوری که از صندلی داریم همگی بیانگر یک ساختار مشترک، اما در اشکال مختلف و متفاوت اند. آنچه ما در زبان صندلی مینامیم وجود ساختار صندلی آنقدر قوی است که ما میتوانیم اشیاء دیگری را هم به عنوان صندلی استفاده کنیم، به عبارت دیگر ما قادریم در اشیاء دیگر صندلی بودگی را تشخیص بدهیم، اما اگر ساختار صندلی را فراموش کنیم، صندلی واقعی هم صندلی نخواهد بود.
❗️ اصل ششم، نیروی محرکه ی ساختارها است که ساختارها را در حالت پویا و تکامل بیوقفه قرار میدهد، ساختارهای ایستا را که در آنها همه جایگاهها ثابت اند و اشغال شده، یک کد می نامیم. کد مربوط به علائم راهنمایی و رانندگی نمونهای از آن است، هر کد دارای یک معنای ثابت است که بر دیگر کدها تأثیر ندارد. برعکس آنچه یک ساختار را در حالت پویا قرار میدهد وجود جایگاه های خالی است این جایگاه های خالی بر سایر عناصر اجازه میدهند در ساختار وارد بشوند و روابط گوناگونی را تشکیل بدهند، شطرنج و مکعب روبیک یا بعضی بازی های قدیمی نمونهای از آن است. در این بازی های قدیمی، یکی از جایگاهها خالی است و همین امکان تغییر را فراهم میکند.
❗️ اصل هفتم، مربوط به نقش عاملیت سوژه انسانی است.در واقع جایگاه های خالی با امکانات بالقوه پر می شوند. همه ی این امکان ها توسط خود ساختار تحقق پیدا نمیکنند بلکه، وابسته به تغییر است، وابسته به این است که تغییر کند و به جاهای دیگر حرکت کند. اما چیزی که این تغییرات را انجام میدهد فاعل انسانی است.
انسان با استفاده از فضاهای خالی در آنها تغییر ایجاد میکند و چیدمان آنها را تغییر می دهد. به همین خاطر فاعل انسانی چندفاعلی است که همواره در تعامل با جهان بیرونی تغییراتی را اعمال میکند و تحت تاثیر آنها هم قرار میگیرد. به طور کلی واقعیت با تخیل، با روابط نمادین بین شان پدید میآیند و این روابط را میلیاردها انسان به وجود میآورند که در حال بازی با آنها هستند.📕
@Kajhnegaristan
قسمت دومو پایانی
📕❗️اصل چهارم به یک سوال می پردازد که ساختارها چه حالتی دارند، همانطور که گفتیم، ساختار نه واقعی است نه خیالی، بلکه بین این دو قرار میگیرد و سبب ارتباط این دو حیطه میشود. روابط زناشویی، یک زن و یک مرد را پدید می آورد، آیا میشود گفت که ساختار هم باعث به وجود آمدن یک چیز واقعی و یک چیز خیالی می شود؟
آیا واقعیت و تخیل، محصول اکثر جوامع اجتماعی است؟
دلوز در تعریف ساختار می گفت: "ساختارها واقعی هستند اما حضور فیزیکی ندارند، ایدئال اند اما انتزاعی نیستند". ولی منظور دلوز چه بود؟
مثال پول را در نظر بگیرید،هیچ پولی فی نفسه دارای ارزش نیست، بلکه صرفاً یک تکه کاغذ است، اما تمامی روابط اقتصادی را در خودش متجلی می سازد و فقط به خاطر این روابط و ساختار اقتصادی است که ارزش پیدا می کند.
❗️ فصل پنجم به امکان وجود ساختار های متفاوت در نظام های متفاوت می پردازد، ساختارها با هم همپوشانی دارند، در تعامل با هم هستند، برهم تاثیر میگذارند، نمایشهای تلویزیونی، ساختارهای اقتصادی، آداب و رسوم ازدواج، در فرهنگهای مختلف متفاوت است اما نقاط مشترکی هم دارند.
حالا به مثال صندلی بر میگردیم، مشکل ما آنجا این نبود که نمی دونستیم صندلی چه است؟ بلکه ما به دنبال صندلی واقعی بودیم، آیا صندلی واقعی اصلا وجود دارد؟
در سه گزینهای که بررسی کردیم، یعنی نقاشی صندلی، عکس صندلی یا تعریف دیکشنری صندلی، تصوری که از صندلی داریم همگی بیانگر یک ساختار مشترک، اما در اشکال مختلف و متفاوت اند. آنچه ما در زبان صندلی مینامیم وجود ساختار صندلی آنقدر قوی است که ما میتوانیم اشیاء دیگری را هم به عنوان صندلی استفاده کنیم، به عبارت دیگر ما قادریم در اشیاء دیگر صندلی بودگی را تشخیص بدهیم، اما اگر ساختار صندلی را فراموش کنیم، صندلی واقعی هم صندلی نخواهد بود.
❗️ اصل ششم، نیروی محرکه ی ساختارها است که ساختارها را در حالت پویا و تکامل بیوقفه قرار میدهد، ساختارهای ایستا را که در آنها همه جایگاهها ثابت اند و اشغال شده، یک کد می نامیم. کد مربوط به علائم راهنمایی و رانندگی نمونهای از آن است، هر کد دارای یک معنای ثابت است که بر دیگر کدها تأثیر ندارد. برعکس آنچه یک ساختار را در حالت پویا قرار میدهد وجود جایگاه های خالی است این جایگاه های خالی بر سایر عناصر اجازه میدهند در ساختار وارد بشوند و روابط گوناگونی را تشکیل بدهند، شطرنج و مکعب روبیک یا بعضی بازی های قدیمی نمونهای از آن است. در این بازی های قدیمی، یکی از جایگاهها خالی است و همین امکان تغییر را فراهم میکند.
❗️ اصل هفتم، مربوط به نقش عاملیت سوژه انسانی است.در واقع جایگاه های خالی با امکانات بالقوه پر می شوند. همه ی این امکان ها توسط خود ساختار تحقق پیدا نمیکنند بلکه، وابسته به تغییر است، وابسته به این است که تغییر کند و به جاهای دیگر حرکت کند. اما چیزی که این تغییرات را انجام میدهد فاعل انسانی است.
انسان با استفاده از فضاهای خالی در آنها تغییر ایجاد میکند و چیدمان آنها را تغییر می دهد. به همین خاطر فاعل انسانی چندفاعلی است که همواره در تعامل با جهان بیرونی تغییراتی را اعمال میکند و تحت تاثیر آنها هم قرار میگیرد. به طور کلی واقعیت با تخیل، با روابط نمادین بین شان پدید میآیند و این روابط را میلیاردها انسان به وجود میآورند که در حال بازی با آنها هستند.📕
@Kajhnegaristan