‼روانکاوی⁉
🟡 دو فهم از سادومازوخیسم متوالیا نزد فروید ظاهر میشوند: یکی در نسبت با دوگانگی غرایز جنسی و غرایز اگو، دیگری در نسبت با دوگانگی غرایز زندگی و مرگ. هر دو فهم تمایل دارند موجودیتی سادومازوخیستی را تعیین و گذار از یک عنصر به عنصر دیگر را در دل این موجودیت تضمین کنند. باید بپرسیم ایندوفرم واقعاً چقدر متفاوتند، چقدر نوعی "تبدیل گرایی" فرویدی را ایجاب می کنند و سرانجام فرضیه دوگانگی غرایز در هر دو مورد تا چه حد این "تبدیل گرایی" را محدود میکند.
در تفسیر اول، مازوخیسم امری ارائه میشود که از خلال فرآیند وارونگی از سادیسم مشتق میشود. هر غریزه از مولفه های پرخاشگر تشکیل می شود که برای تحقق هدف غریزه ضروری اند و به سوی اوبژه اش هدایت میشوند؛ از این منظر سرچشمه سادیسم پرخاشگری غرایز جنسی است. اما پرخاشگری میتواند ضمن پیشرفتش به خود اگو معطوف شود، عوامل تعیین کننده ی این وارونگی یا [برگشتن روی خود] اساساً دو نوع اند: پرخاشگری مضاعف است علیه پدر و علیه مادر میتواند به اگو معطوف شود؛ چه تحت تاثیر "اضطراب خسران عشق"، چه تحت تاثیر احساس جرم (که به استقرار سوپراگو مربوط میشود). این دو نقطه ی وارونگی کاملاً از هم متمایز شده اند خصوصا به دست ب. گرونبرگر. یکی منشائی پیشاتناسلی دارد و دیگری منشائی ادیپی. اما در هر دو مورد به نظر میرسد تصویر پدر و تصویر مادر نقش های نابرابر دارند. چون خطا هر قدر هم متوجه مادر باشد اما ضرورتا در نسبت با پدر ارتکاب میشود: پدر مالک قضیب است و کودک آرزو دارد او را اخته کند یا به قتل رساند، چون اوست که تنبیه میکند،اوست که باید از خلال این فرایند وارونگی تسکین یابد. در تمام موارد به نظر می رسد تصویر پدر نقشی محوری دارد.🟡
؛؛؛؛------؛؛؛؛؛--------؛؛؛؛؛؛؛-------
ارائه ی زاخر-مازخ: [سردی و شقاوت]/ژیل دلوز / مترجم؛ پویا غلامی/ص.99-100
#گزیده_مطالعات
#نقد_روانکاوی
@Kajhnegaristan
🟡 دو فهم از سادومازوخیسم متوالیا نزد فروید ظاهر میشوند: یکی در نسبت با دوگانگی غرایز جنسی و غرایز اگو، دیگری در نسبت با دوگانگی غرایز زندگی و مرگ. هر دو فهم تمایل دارند موجودیتی سادومازوخیستی را تعیین و گذار از یک عنصر به عنصر دیگر را در دل این موجودیت تضمین کنند. باید بپرسیم ایندوفرم واقعاً چقدر متفاوتند، چقدر نوعی "تبدیل گرایی" فرویدی را ایجاب می کنند و سرانجام فرضیه دوگانگی غرایز در هر دو مورد تا چه حد این "تبدیل گرایی" را محدود میکند.
در تفسیر اول، مازوخیسم امری ارائه میشود که از خلال فرآیند وارونگی از سادیسم مشتق میشود. هر غریزه از مولفه های پرخاشگر تشکیل می شود که برای تحقق هدف غریزه ضروری اند و به سوی اوبژه اش هدایت میشوند؛ از این منظر سرچشمه سادیسم پرخاشگری غرایز جنسی است. اما پرخاشگری میتواند ضمن پیشرفتش به خود اگو معطوف شود، عوامل تعیین کننده ی این وارونگی یا [برگشتن روی خود] اساساً دو نوع اند: پرخاشگری مضاعف است علیه پدر و علیه مادر میتواند به اگو معطوف شود؛ چه تحت تاثیر "اضطراب خسران عشق"، چه تحت تاثیر احساس جرم (که به استقرار سوپراگو مربوط میشود). این دو نقطه ی وارونگی کاملاً از هم متمایز شده اند خصوصا به دست ب. گرونبرگر. یکی منشائی پیشاتناسلی دارد و دیگری منشائی ادیپی. اما در هر دو مورد به نظر میرسد تصویر پدر و تصویر مادر نقش های نابرابر دارند. چون خطا هر قدر هم متوجه مادر باشد اما ضرورتا در نسبت با پدر ارتکاب میشود: پدر مالک قضیب است و کودک آرزو دارد او را اخته کند یا به قتل رساند، چون اوست که تنبیه میکند،اوست که باید از خلال این فرایند وارونگی تسکین یابد. در تمام موارد به نظر می رسد تصویر پدر نقشی محوری دارد.🟡
؛؛؛؛------؛؛؛؛؛--------؛؛؛؛؛؛؛-------
ارائه ی زاخر-مازخ: [سردی و شقاوت]/ژیل دلوز / مترجم؛ پویا غلامی/ص.99-100
#گزیده_مطالعات
#نقد_روانکاوی
@Kajhnegaristan
‼سوپراگوی سادیستی و اگوی مازوخیستی⁉
🟧اگر پیدایش روانکاوانه ی مازوخیسم از سادیسم را در نظر بگیریم (و از این لحاظ، تفاوت عظیمی بین دو تفسیر فروید وجود ندارد: چون اولی پیشاپیش وجود یک بنیان مازوخیستی تقلید ناپذیر را به رسمیت میشناسد، و دومی وجود مازوخیسمی اولیه را، ولی به همان اندازه تاکید می کند که سرشت کامل مازوخیسم به دست نمیآید مگر با وارونگی سادیسم)، این برداشت را داریم که سادیست به نحوی منحصر به فرد عاری از سوپرایگو است ، در حالی که مازوخیست برعکس از سوپرایگوبی سهمگین رنج میبرد که سادیسم را وارون می کند. سایر تفاسیری که نقاط بازگشتی غیر از سوپرایگو را برای مازوخیسم تعیین میکنند باید گاه مکمل ان و گاه تغیری از آن انگاشته شوند، چون این تفاسیر فرضیه جهانشمول وارونگی سادیسم و موجودیتی سادومازوخیستی را حفظ میکنند. پس ساده ترین راه این است: پرخاشگری- برگشتن روی اگو تحت عاملیت سوپراگو. با انتقال پرخاشگری به سوپراگو به مازوخیسم گذر میکنیم، سوپراگویی که الهامبخش برگشتن یا وارونگی سادیسم روی اگو است، از منظر پیدایش، اساس استدلال برای تایید وحدت سادیسم ومازوخیسم همینجاست. اما این طرح پیشاپیش "شکسته" است و سمپتوم ها را ناقص ترسیم میکند.
اگوی مازوخیستی فقط در ظاهر در هم میشکند. چه تسخر، چه طنز، چه طغیان شکست ناپذیر و چه پیروزی ای پشت اگویی نهفته است که ادعا می کند بسیار ضعیف است؟ ضعف اگو تله ای است که مازوخیست می گذارد تا زن را تا نقطه ی ایده آل عملکردی که برایش تعیین شده ارتقا دهد. اگر مازوخیست فاقد چیزی باشد، بیشتر فاقد سوپراگو است تا اگو. در فرافکنی مازوخیستی برزن شلاق زن به نظر می رسد سوپراگو تنها برای بیشتر مسخره شدن و خدمت به اهداف اگوی پیروز فرمی بیرونی به خود می گیرد. تقریباً برعکسش را می توان درباره ی سادیست گفت: او سوپراگویی قدرتمند و سهمگین دارد و بس. سوپراگوی سادیست آن قدر قوی است که او با آن یکی شده است: او سوپراگوی خودش است و اگو را فقط در جهان بیرون می یابد. آنچه معمولا سوپراگو را اخلاقی می کند درونیت و مکملیت اگویی است که سادیست سختگیری اش را بر آن اعمال میکند، و به همان نحو مولفه ی مادرانه که حافظ مکملیت اگو و سوپراگو است. اما وقتی سوپراگو افسارگسیخته میشود، وقتی اگو را همراه با تصویر مادرانه بیرون میراند، آنگاه بی اخلاقی بنیادین اش در همان چیزی نمایان میشود که سادیسم مینامیم. سادیست جز مادر و اگو قربانی دیگری ندارد. او اگویی ندارد مگر در جهان بیرون: اهمیت بنیادی بی عاطفگی سادیستی همین جاست.
سادیست هیچ اگویی جز اگوی قربانیانش ندارد: هیولایی که به سوپراگویی تقلیل یافته که بی رحمی تمام و کمالش را اعمال میکند و به محض اینکه توانش را به بیرون منحرف کند، در یک جهش تمام سکسوالیته اش را باز مییابد. این که سادیست اگویی غیر از اگوی قربانیانش ندارد متناقض نمای ظاهری سادیسم، یعنی شبه مازوخیسم اش را توضیح می دهد.لیبرتین از چشیدن دردهایی که بر دیگران وارد می آورد لذت میبرد. جنون تخریب که معطوف به بیرون است، با این همانی با قربانیان بیرونی همراه است. چنین است آیرونی سادیستی:عملیات مضاعفی که سادیست به واسطه ی آن اگوی منحل شده اش را ضرورتا به بیرون فرا می افکند و از این رو، بیرون را به عنوان تنها اگویش تجربه می کند. در اینجا نه هیچ وحدت واقعی با مازوخیسم در کار است نه هیج علت مشترکی، بلکه با فرایند اصیلی طرف ایم که مختص سادیسم است.🟧
؛؛؛؛؛----------؛؛؛؛؛؛---------------؛؛؛؛؛؛؛؛
ارائه ی زاخر-مازخ:سردی و شقاوت/ژیل دلوز/ترجمه؛پویا غلامی/ص.115-116
#گزیده_مطالعات
#نقد_روانکاوی
@Kajhnegaristan
🟧اگر پیدایش روانکاوانه ی مازوخیسم از سادیسم را در نظر بگیریم (و از این لحاظ، تفاوت عظیمی بین دو تفسیر فروید وجود ندارد: چون اولی پیشاپیش وجود یک بنیان مازوخیستی تقلید ناپذیر را به رسمیت میشناسد، و دومی وجود مازوخیسمی اولیه را، ولی به همان اندازه تاکید می کند که سرشت کامل مازوخیسم به دست نمیآید مگر با وارونگی سادیسم)، این برداشت را داریم که سادیست به نحوی منحصر به فرد عاری از سوپرایگو است ، در حالی که مازوخیست برعکس از سوپرایگوبی سهمگین رنج میبرد که سادیسم را وارون می کند. سایر تفاسیری که نقاط بازگشتی غیر از سوپرایگو را برای مازوخیسم تعیین میکنند باید گاه مکمل ان و گاه تغیری از آن انگاشته شوند، چون این تفاسیر فرضیه جهانشمول وارونگی سادیسم و موجودیتی سادومازوخیستی را حفظ میکنند. پس ساده ترین راه این است: پرخاشگری- برگشتن روی اگو تحت عاملیت سوپراگو. با انتقال پرخاشگری به سوپراگو به مازوخیسم گذر میکنیم، سوپراگویی که الهامبخش برگشتن یا وارونگی سادیسم روی اگو است، از منظر پیدایش، اساس استدلال برای تایید وحدت سادیسم ومازوخیسم همینجاست. اما این طرح پیشاپیش "شکسته" است و سمپتوم ها را ناقص ترسیم میکند.
اگوی مازوخیستی فقط در ظاهر در هم میشکند. چه تسخر، چه طنز، چه طغیان شکست ناپذیر و چه پیروزی ای پشت اگویی نهفته است که ادعا می کند بسیار ضعیف است؟ ضعف اگو تله ای است که مازوخیست می گذارد تا زن را تا نقطه ی ایده آل عملکردی که برایش تعیین شده ارتقا دهد. اگر مازوخیست فاقد چیزی باشد، بیشتر فاقد سوپراگو است تا اگو. در فرافکنی مازوخیستی برزن شلاق زن به نظر می رسد سوپراگو تنها برای بیشتر مسخره شدن و خدمت به اهداف اگوی پیروز فرمی بیرونی به خود می گیرد. تقریباً برعکسش را می توان درباره ی سادیست گفت: او سوپراگویی قدرتمند و سهمگین دارد و بس. سوپراگوی سادیست آن قدر قوی است که او با آن یکی شده است: او سوپراگوی خودش است و اگو را فقط در جهان بیرون می یابد. آنچه معمولا سوپراگو را اخلاقی می کند درونیت و مکملیت اگویی است که سادیست سختگیری اش را بر آن اعمال میکند، و به همان نحو مولفه ی مادرانه که حافظ مکملیت اگو و سوپراگو است. اما وقتی سوپراگو افسارگسیخته میشود، وقتی اگو را همراه با تصویر مادرانه بیرون میراند، آنگاه بی اخلاقی بنیادین اش در همان چیزی نمایان میشود که سادیسم مینامیم. سادیست جز مادر و اگو قربانی دیگری ندارد. او اگویی ندارد مگر در جهان بیرون: اهمیت بنیادی بی عاطفگی سادیستی همین جاست.
سادیست هیچ اگویی جز اگوی قربانیانش ندارد: هیولایی که به سوپراگویی تقلیل یافته که بی رحمی تمام و کمالش را اعمال میکند و به محض اینکه توانش را به بیرون منحرف کند، در یک جهش تمام سکسوالیته اش را باز مییابد. این که سادیست اگویی غیر از اگوی قربانیانش ندارد متناقض نمای ظاهری سادیسم، یعنی شبه مازوخیسم اش را توضیح می دهد.لیبرتین از چشیدن دردهایی که بر دیگران وارد می آورد لذت میبرد. جنون تخریب که معطوف به بیرون است، با این همانی با قربانیان بیرونی همراه است. چنین است آیرونی سادیستی:عملیات مضاعفی که سادیست به واسطه ی آن اگوی منحل شده اش را ضرورتا به بیرون فرا می افکند و از این رو، بیرون را به عنوان تنها اگویش تجربه می کند. در اینجا نه هیچ وحدت واقعی با مازوخیسم در کار است نه هیج علت مشترکی، بلکه با فرایند اصیلی طرف ایم که مختص سادیسم است.🟧
؛؛؛؛؛----------؛؛؛؛؛؛---------------؛؛؛؛؛؛؛؛
ارائه ی زاخر-مازخ:سردی و شقاوت/ژیل دلوز/ترجمه؛پویا غلامی/ص.115-116
#گزیده_مطالعات
#نقد_روانکاوی
@Kajhnegaristan