Forwarded from " توکا " پوریا قلیچ خانی
دومین کارگاه ملی آشنایی با مدرسه طبیعت
عکسها : پوریا قلیچ خانی
عکسها : پوریا قلیچ خانی
بهار یعنی خنده های شاد کودکان...
نوروز یعنی زندگی یعنی امید...
کودکان، هم زندگی اند و هم امید...
در مدرسه طبیعت هر روزمان پر از بهار و نوروز است...
@kaabaknatureschool
نوروز یعنی زندگی یعنی امید...
کودکان، هم زندگی اند و هم امید...
در مدرسه طبیعت هر روزمان پر از بهار و نوروز است...
@kaabaknatureschool
با سپاس فراوان از همه ی همراهان و دوستان عزیزمان که با اهدای وسایلشان، سهمی خاطره انگیز در رشد و شکل گیری مدرسه طبیعت کابک دارند🙏😊
@kaabaknatureschool
@kaabaknatureschool
Forwarded from داربانان آتی
Forwarded from نوج🌱
اصرار داریم فرزندمان را هر چه زودتر به جاهایی بفرستیم که الفبا، زبان دوم، ریاضی، خلاقیت و... یادش بدهند. آیا به این نکته هم توجه می کنیم که قرار است بعداً با این الفبا و زبان و ریاضی که به این زودی فرا می گیرد، چه بکند؟ آیا از خودمان می پرسیم که، به طور مثال، الفبا اساساً به چه دردی می خورد؟ مگر نه این است که الفبا برای آن است که ما بتوانیم کلمات و جملات را بخوانیم و بنویسیم؟ آیا به غیر از این ارزش و کاربرد دیگری هم دارد؟ اینکه بتوانیم بخوانیم و بنویسیم مهمتر است یا اینکه چه چیزی بخوانیم و بنویسیم؟ اینکه مصرانه در پی آن باشیم که کودک 7 ساله مان مشق اش را به خط نستعلیق بنویسد، طوری که گردی «میم» آنقدر خوشگل بچرخد که از دیدنش حظ کنیم، این یعنی دقیقا به دنبال چه هستیم؟ قرار است این کودک در بزرگسالی اش با این «میم» ها و «الف» ها و «سین» های خوشگل چه بنویسد؟ قرار است کجای این جهان را با آنچه می نویسد آباد کند؟ او امروز چه ذخیره می کند که فردا توشه راهش باشد؟ وقتی درست زمانی که او باید خودش را و جهانش را و زندگی را بشناسد، او را درگیر یادگیری لهجه غلیظ زبان دوم می کنیم، یا در اسارت کلاسهای رنگارنگ الفبا و خلاقیت و ریاضی به بند می کشیم، پس او کی و کجا باید فرصت آن را بیابد که معنای زندگی را بفهمد؟ آخر این روح به بند کشیده قرار است فردا چه گلی به سر خودش و جهانش بزند؟
وقتی درست در روزهایی که او باید بدود و بخندد و مستانه فریاد رهایی سر دهد، او را در محاصره ی دیوارهای سرد و اثاثیه ی بی روح و صندلیهای عبوس در می آوریم، او قرار است فردا چه معجزه ای بکند که ما نتوانسته ایم بکنیم؟ اگر او امروز که می باید بی مرز و محدوده تخیل کند، وادار به سکوت و مصرف کردن محفوظات انتزاعی شود، قرار است در آینده چه چیز جدیدی به این جهان اضافه کند؟ انسانی که بلد نباشد تخیل کند، بایستی از روی دست دیگران زندگی را یاد بگیرد. مردم بی تخیل، مردم مرده اند. مردم بی تخیل ناگزیر به تکرار خود و دیگران اند. مردمی که نتوانند «زندگی بهتر» را حتی تخیل کنند، هرگز برای ساختنش قدمی برنمی دارند. مردم بی تخیل کودکانی بوده اند که مهر «پرواز ممنوع» بر تخیل شان خورده بود.
هیجان،که به گفته اندیشمندان، کارگردان و مهمترین محرک رشد و یادگیری است را با چه چیزی عوض می کنیم؟شادی، سرزندگی، رویاپردازی و سلامت کودک خود را با چه چیزهایی تاخت می زنیم؟ الفبای زودهنگام؟ لهجه غلیظ زبان دوم؟چرا این همه عجله داریم؟ بگذاریم این خاک حاصلخیز شود، بعداً در آن بذر بکاریم. بگذاریم کودک مان تا می تواند تجربه کند، تا می تواند بازی کند، بعداً این کودک تبدیل به فردی می شود که ذهنش آماده ی هر آموزش و تخصصی ست. عجله نکنیم. اگر ما وقت کم داریم، او تا دلتان بخواهد وقتش آزاد است. وقتش را تلف نکنیم. او را به یک کارگر پرکار و خسته و افسرده تبدیل نکنیم که از این کلاس به آن کلاس می رود و در لیست حضور و غیاب، بودنش را در خط تولید کارخانه اعلام می کند.
بچه ها به دنیا نیامده اند که در آموزشگاهها، پاساژها، شهر بازیهای لوکس، مقابل تلویزیون و در مطب روانپزشکان کودکی شان را تلف کنند. کمی به تخیلاتشان و به خوابهایی که می بینند توجه کنیم. کی دیده اید که کودکی با هیجان از لباسهای شیک و مارک داری که تخیل کرده است برایتان بگوید؟ کجا دیده اید کودکی وقتی صبح بیدار شد بگوید من دیشب خواب ریاضی دیده ام؟ خط تخیلات و خوابها و رویاهاشان را بگیریم و برویم تا ببینیم به کجا می رسیم: «دشت هایی چه فراخ، کوههایی چه بلند...». به پروانه می رسیم، به زنبورهایی که از ترس نیش زدنشان در خواب فریاد می زنند. به بچه گربه هایی می رسیم که هرگز در پارکینگ خانه وجود خارجی نداشته اند اما آنها رنگ خال پشتشان را هم با جزییات برایمان شرح می دهند. کی دیده اید کودکی از مبل و میز ناهارخوری و تابلوهای دیوار با خودش و دوستش حرف بزند؟ کجا دیده اید کودکی از اینکه می تواند شبیه آمریکایی ها و با لهجه آنها درختی که هنوز تنه اش را لمس نکرده tree بخواند، احساس شادمانی کند؟
چرا همیشه می خواهیم کودک مان بنویسد و بخواند و حرف بزند؟ بگذاریم تا می تواند ببیند، لمس کند، بشنود، بو بکشد، بشکند، بسازد، خراب کند، بریزد... بگذاریم تجربه کند. بگذاریم بازی کند. وقتش را تلف نکنیم. کودکی اش بس گرانبهاست. خط پایان برایش ترسیم نکنیم. ماشینی نسازیم که دارای انواع آپشن ها و قابلیتهاست اما بنزین ندارد. این ماشین یک متر هم نمی تواند خودش را و دیگران را به جلو ببرد.
قدرت تخیل اش را به تکرار آنچه دیگران روزی تخیل کرده بودند نفروشیم. توان یادگیری اش را با یاد گرفتن آنچه دیگران روزی یاد گرفته بودند، عوض نکنیم. امروزِ شیرینش را با فردای ناشناخته اش تاخت نزنیم. کودکی اش را به بزرگسالی اش بدهکار نکنیم.
عارف آهنگر، تسهیلگر #مدرسه_طبیعت_نوج
#مدرسه_طبیعت
@noojnatureschool
وقتی درست در روزهایی که او باید بدود و بخندد و مستانه فریاد رهایی سر دهد، او را در محاصره ی دیوارهای سرد و اثاثیه ی بی روح و صندلیهای عبوس در می آوریم، او قرار است فردا چه معجزه ای بکند که ما نتوانسته ایم بکنیم؟ اگر او امروز که می باید بی مرز و محدوده تخیل کند، وادار به سکوت و مصرف کردن محفوظات انتزاعی شود، قرار است در آینده چه چیز جدیدی به این جهان اضافه کند؟ انسانی که بلد نباشد تخیل کند، بایستی از روی دست دیگران زندگی را یاد بگیرد. مردم بی تخیل، مردم مرده اند. مردم بی تخیل ناگزیر به تکرار خود و دیگران اند. مردمی که نتوانند «زندگی بهتر» را حتی تخیل کنند، هرگز برای ساختنش قدمی برنمی دارند. مردم بی تخیل کودکانی بوده اند که مهر «پرواز ممنوع» بر تخیل شان خورده بود.
هیجان،که به گفته اندیشمندان، کارگردان و مهمترین محرک رشد و یادگیری است را با چه چیزی عوض می کنیم؟شادی، سرزندگی، رویاپردازی و سلامت کودک خود را با چه چیزهایی تاخت می زنیم؟ الفبای زودهنگام؟ لهجه غلیظ زبان دوم؟چرا این همه عجله داریم؟ بگذاریم این خاک حاصلخیز شود، بعداً در آن بذر بکاریم. بگذاریم کودک مان تا می تواند تجربه کند، تا می تواند بازی کند، بعداً این کودک تبدیل به فردی می شود که ذهنش آماده ی هر آموزش و تخصصی ست. عجله نکنیم. اگر ما وقت کم داریم، او تا دلتان بخواهد وقتش آزاد است. وقتش را تلف نکنیم. او را به یک کارگر پرکار و خسته و افسرده تبدیل نکنیم که از این کلاس به آن کلاس می رود و در لیست حضور و غیاب، بودنش را در خط تولید کارخانه اعلام می کند.
بچه ها به دنیا نیامده اند که در آموزشگاهها، پاساژها، شهر بازیهای لوکس، مقابل تلویزیون و در مطب روانپزشکان کودکی شان را تلف کنند. کمی به تخیلاتشان و به خوابهایی که می بینند توجه کنیم. کی دیده اید که کودکی با هیجان از لباسهای شیک و مارک داری که تخیل کرده است برایتان بگوید؟ کجا دیده اید کودکی وقتی صبح بیدار شد بگوید من دیشب خواب ریاضی دیده ام؟ خط تخیلات و خوابها و رویاهاشان را بگیریم و برویم تا ببینیم به کجا می رسیم: «دشت هایی چه فراخ، کوههایی چه بلند...». به پروانه می رسیم، به زنبورهایی که از ترس نیش زدنشان در خواب فریاد می زنند. به بچه گربه هایی می رسیم که هرگز در پارکینگ خانه وجود خارجی نداشته اند اما آنها رنگ خال پشتشان را هم با جزییات برایمان شرح می دهند. کی دیده اید کودکی از مبل و میز ناهارخوری و تابلوهای دیوار با خودش و دوستش حرف بزند؟ کجا دیده اید کودکی از اینکه می تواند شبیه آمریکایی ها و با لهجه آنها درختی که هنوز تنه اش را لمس نکرده tree بخواند، احساس شادمانی کند؟
چرا همیشه می خواهیم کودک مان بنویسد و بخواند و حرف بزند؟ بگذاریم تا می تواند ببیند، لمس کند، بشنود، بو بکشد، بشکند، بسازد، خراب کند، بریزد... بگذاریم تجربه کند. بگذاریم بازی کند. وقتش را تلف نکنیم. کودکی اش بس گرانبهاست. خط پایان برایش ترسیم نکنیم. ماشینی نسازیم که دارای انواع آپشن ها و قابلیتهاست اما بنزین ندارد. این ماشین یک متر هم نمی تواند خودش را و دیگران را به جلو ببرد.
قدرت تخیل اش را به تکرار آنچه دیگران روزی تخیل کرده بودند نفروشیم. توان یادگیری اش را با یاد گرفتن آنچه دیگران روزی یاد گرفته بودند، عوض نکنیم. امروزِ شیرینش را با فردای ناشناخته اش تاخت نزنیم. کودکی اش را به بزرگسالی اش بدهکار نکنیم.
عارف آهنگر، تسهیلگر #مدرسه_طبیعت_نوج
#مدرسه_طبیعت
@noojnatureschool
Forwarded from محمد درویش
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
✔ چرا کودکان از آموزش ابتدایی گریزان و به #مدارس_طبیعت عشق می ورزند؟
🔴 سندی گویا که نشان می دهد: ما راه را اشتباه رفته ایم.
⚡️ لطفاً تکثیرش کنید تا برسد به دست #وزیر!
🇮🇷: @darvishnameh
🔴 سندی گویا که نشان می دهد: ما راه را اشتباه رفته ایم.
⚡️ لطفاً تکثیرش کنید تا برسد به دست #وزیر!
🇮🇷: @darvishnameh
Forwarded from Kavikonj; NatureSchool
دوازدهمین کارگاه مقدماتی تسهیلگری ارتباط کودک و طبیعت؛
ثبتنام اینترنتی از طریق لینک زیر:
www.kavikonj.com/product/km-khordad
راهنمای ثبتنام از طریق سایت:
www.kavikonj.com/registrationguideline
ثبتنام اینترنتی از طریق لینک زیر:
www.kavikonj.com/product/km-khordad
راهنمای ثبتنام از طریق سایت:
www.kavikonj.com/registrationguideline
شگفتی، خلاقیت و تخیل را نمی توان درس داد. اینها با تجربه، بصیرت و کشف شخصی حاصل می شوند.
برگرفته از کتاب " طبیعت و کودک خردسال "
@kaabaknatureschool
برگرفته از کتاب " طبیعت و کودک خردسال "
@kaabaknatureschool
Forwarded from Abdol-Hossein Vahabzadeh
«هر اتفاق بزرگی در این جهان با تخیل کودکان آغاز میشود»
(قسمتی از سخنرانی مگ روزاف هنگام دریافت جایزهی آسترید لیندگرن می 2016 در Concert Hall استکهلم)
مگ رزاف، برنده جایزه آسترید لیندگرن 2016بسیار مفتخرم که برندهی جایزهی یادبود آسترید لیندگرن برای سال 2016 شدهام. البته همچنان منتظرم که بتوانم تمام این اتفاق را هضم کنم؛ که برایم عادی شود؛ اما عادی نشد برایم و همچنان مرا حیرتزده میکند. من امسال بسیار به بچهها فکر کردهام؛ به بچههایی که در کاله (شهری در شمال فرانسه) در چادر زندگی میکنند؛ به بچههایی که به تنهایی از سوریه مهاجرت کردهاند؛ به بچههایی که در این راه کشته شدهاند؛ به بچههایی که زندگیشان (به علت آنچه آدمبزرگها فکر میکنند ارزش جنگیدن دارد) متلاشی شده و از بین رفته است ...
و نزدیکتر به خودم، به بچههای ساکن انگلستان فکر میکنم. که هیچوقت بیرون بازی نمیکنند؛ که اصلا بازی نمیکنند؛ که حرف بزرگترهایشان و حرف دولت را باور میکنند (که مدام تبلیغ میکنند که هیچچیز از امتحانهایشان مهمتر نیست؛ که باید تا آن جا که میتوانند مغزهایشان را از اطلاعات کتابهای درسی پر کنند؛ که اگر میخواهند باسواد [و به دردبخور] باشند، فقط باید درسهایشان را بخوانند.) و با این بهانهها متقاعد شدهاند که بستن کتابخانهها و بیرون انداختن کتابدارها مشکلی ندارد! دولت میگوید بچهها حق ندارند خیالپردازی کنند، یا وقت تلف کنند، یا از پنجره بیرون را نگاه کنند! دولت میگوید که هنر و موسیقی و کتابها نمیتوانند بچهها را تبدیل به آدمهایی "موفق" کنند - که در واقع، یعنی، نمیتوانند کمکشان کنند تا یک عالمه پول دربیاورند.
من اینطور بچهها را هر روز میبینم. بعضی وقتها نمرههای خیلی خوبی در امتحانهایشان میگیرند. ولی بعضی وقتها مچ دستهایشان را با تیغ میبرند، به خودشان گرسنگی میدهند؛ و افسردگی و اضطراب مزمن میگیرند.
معلمها هم حق ندارند وقت تلف کنند. آنها مربعهای زیادی دارند که تیک بزنند و فرمهای زیادی که پر کنند. شاید برای همین است که معلمهای انگلیسی دارند در استعفا دادن رکورد میزنند. و استخدام کردنشان برای کاری که بدل به حرفهای بیشور و اشتیاق شده، سختتر و سختتر میشود.
یادگیری هم تبدیل شده به کاری بیشور و شوق. ولی دانشآموزان حق ندارند جابزنند. باید در عوض ادامه دهند. یعنی باید از همان کودکی یاد بگیرند که خیالپردازی نکنند؛ که از تخیلشان استفاده نکنند؛ که بازی نکنند ...
اینجا، در انگلستان، ما شاهد یک حملهی واقعی به کودکی هستیم.
آسترید لیندگرن یکبار گفته بود: «هر اتفاق بزرگی در این جهان، یکبار پیش از آن، در خیال یک نفر افتاده است».
یک نفر در سوئد با خودش خیال کرد که میتوان شش هزار پناهندهی کودک را در مدارس کشورتان قبول کنید و جامعه هم هرطور شده خودش را سرپا نگه دارد. یک نفر اندیشید که میتوان نویسندههای کودک را تشویق کرد که با تمام وجود به راهشان ادامه دهند (و حتا برای یک هفته با آنها مثل ستارههای سینما برخورد کرد!) یک نفر با خودش فکر کرد که کتابدارها و معلمها نیز به اندازهی بانکدارها و وکلا برای جامعه ضروری هستند. شاید به همین خاطر بود که یک نفر به این نتیجه رسید که اگر بچهها را به خیالپردازی تشویق نکنید، امید به انسانیت از دست میرود.
آسترید لیندگرن به یادمان میآورد که این بچهها هستند که قرار است جهان را اداره کنند - پس هیچ چیز مهمتر از این نیست که چه چیزی یادشان میدهیم، چه ارزشهایی را میآموزند، چه کتابهایی میخوانند ... و - چه آیندهای میتوانند برای جهان تصور کنند.
@madresehtabiat
(قسمتی از سخنرانی مگ روزاف هنگام دریافت جایزهی آسترید لیندگرن می 2016 در Concert Hall استکهلم)
مگ رزاف، برنده جایزه آسترید لیندگرن 2016بسیار مفتخرم که برندهی جایزهی یادبود آسترید لیندگرن برای سال 2016 شدهام. البته همچنان منتظرم که بتوانم تمام این اتفاق را هضم کنم؛ که برایم عادی شود؛ اما عادی نشد برایم و همچنان مرا حیرتزده میکند. من امسال بسیار به بچهها فکر کردهام؛ به بچههایی که در کاله (شهری در شمال فرانسه) در چادر زندگی میکنند؛ به بچههایی که به تنهایی از سوریه مهاجرت کردهاند؛ به بچههایی که در این راه کشته شدهاند؛ به بچههایی که زندگیشان (به علت آنچه آدمبزرگها فکر میکنند ارزش جنگیدن دارد) متلاشی شده و از بین رفته است ...
و نزدیکتر به خودم، به بچههای ساکن انگلستان فکر میکنم. که هیچوقت بیرون بازی نمیکنند؛ که اصلا بازی نمیکنند؛ که حرف بزرگترهایشان و حرف دولت را باور میکنند (که مدام تبلیغ میکنند که هیچچیز از امتحانهایشان مهمتر نیست؛ که باید تا آن جا که میتوانند مغزهایشان را از اطلاعات کتابهای درسی پر کنند؛ که اگر میخواهند باسواد [و به دردبخور] باشند، فقط باید درسهایشان را بخوانند.) و با این بهانهها متقاعد شدهاند که بستن کتابخانهها و بیرون انداختن کتابدارها مشکلی ندارد! دولت میگوید بچهها حق ندارند خیالپردازی کنند، یا وقت تلف کنند، یا از پنجره بیرون را نگاه کنند! دولت میگوید که هنر و موسیقی و کتابها نمیتوانند بچهها را تبدیل به آدمهایی "موفق" کنند - که در واقع، یعنی، نمیتوانند کمکشان کنند تا یک عالمه پول دربیاورند.
من اینطور بچهها را هر روز میبینم. بعضی وقتها نمرههای خیلی خوبی در امتحانهایشان میگیرند. ولی بعضی وقتها مچ دستهایشان را با تیغ میبرند، به خودشان گرسنگی میدهند؛ و افسردگی و اضطراب مزمن میگیرند.
معلمها هم حق ندارند وقت تلف کنند. آنها مربعهای زیادی دارند که تیک بزنند و فرمهای زیادی که پر کنند. شاید برای همین است که معلمهای انگلیسی دارند در استعفا دادن رکورد میزنند. و استخدام کردنشان برای کاری که بدل به حرفهای بیشور و اشتیاق شده، سختتر و سختتر میشود.
یادگیری هم تبدیل شده به کاری بیشور و شوق. ولی دانشآموزان حق ندارند جابزنند. باید در عوض ادامه دهند. یعنی باید از همان کودکی یاد بگیرند که خیالپردازی نکنند؛ که از تخیلشان استفاده نکنند؛ که بازی نکنند ...
اینجا، در انگلستان، ما شاهد یک حملهی واقعی به کودکی هستیم.
آسترید لیندگرن یکبار گفته بود: «هر اتفاق بزرگی در این جهان، یکبار پیش از آن، در خیال یک نفر افتاده است».
یک نفر در سوئد با خودش خیال کرد که میتوان شش هزار پناهندهی کودک را در مدارس کشورتان قبول کنید و جامعه هم هرطور شده خودش را سرپا نگه دارد. یک نفر اندیشید که میتوان نویسندههای کودک را تشویق کرد که با تمام وجود به راهشان ادامه دهند (و حتا برای یک هفته با آنها مثل ستارههای سینما برخورد کرد!) یک نفر با خودش فکر کرد که کتابدارها و معلمها نیز به اندازهی بانکدارها و وکلا برای جامعه ضروری هستند. شاید به همین خاطر بود که یک نفر به این نتیجه رسید که اگر بچهها را به خیالپردازی تشویق نکنید، امید به انسانیت از دست میرود.
آسترید لیندگرن به یادمان میآورد که این بچهها هستند که قرار است جهان را اداره کنند - پس هیچ چیز مهمتر از این نیست که چه چیزی یادشان میدهیم، چه ارزشهایی را میآموزند، چه کتابهایی میخوانند ... و - چه آیندهای میتوانند برای جهان تصور کنند.
@madresehtabiat
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
کودک بدون پرسشگری و کاوشگری، یک کودک مرده است.
انیمیشنی از دیرین دیرین
#مدرسه #پرسشگری
@kaaboknatureschool
@dirindirin
انیمیشنی از دیرین دیرین
#مدرسه #پرسشگری
@kaaboknatureschool
@dirindirin
Forwarded from مدرسه طبيعت
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
زیستگاه و رویکرد مدرسه طبیعت نسبت به آن . به روایت عبدالحسین وهاب زاده بوم شناس و ایده پرداز مدرسه طبیعت @natureschool
آفتاب، نوازشگرانه می تابید. با ترمه و ونوس و سامیار به سمت انتهای مدرسه قدم می زدیم، به کپر رسیدیم و ترمه در حال نشان دادن کپر گفت اینجا قصرمون باشه! همه موافقت کردیم و وارد کپر شدیم، ناگهان گونی هایی که از تیرهای چوبی کپر آویخته بود، پرده های قصر شد، حوضچه، اتاق مجلل پادشاه و ملکه و صندلی چوبی شکسته، تخت پادشاهی. سربازهای زیادی بیرون دیوارها از ما مراقبت می کردند و ما صدای رژه و تمرین های جنگی شان را می شنیدیم. ترمه گفت: من ملکه هستم، سامیار تو پادشاهی و با نگاهی به ونوس ادامه داد ونوس تو هم شاهزاده و دختر قشنگ منی! ونوس کمی فکر کرد و پس از چند لحظه با قاطعیت گفت: نه! من نمیخوام دختر قشنگ باشم! می خوام قهرمان باشم!....شوق تمام وجودم را فراگرفت، در پیش چشمانم گلی داشت شکوفا می شد، دختری که دیگر نمی خواست بر خلاف باورهای کهنه ی جامعه فقط یک " دختر قشنگ " بماند، پیله ای که داشت می گسست و پروانه ای که در ژرفای باورش حس میکرد عمل، شجاعت و تکاپو بهتر از " دختر قشنگ " و در خانه ماندن است.
مدرسه طبیعت مکانیست که دخترانش نیز همپای ( و حتی بهتراز ) پسران از طناب بالا رفته، می پرند، میخ میکوبند، چیزهای سنگین بلند می کنند و زورآزمایی می کنند. در مدرسه طبیعت دیگر هیچ دختری " موش " نیست. همه ی کودکان پا به پای هم توانایی هایشان را رشد می دهند و شکوفا می شوند.
@kaaboknatureschool
@kavikonjnatureschool
مدرسه طبیعت مکانیست که دخترانش نیز همپای ( و حتی بهتراز ) پسران از طناب بالا رفته، می پرند، میخ میکوبند، چیزهای سنگین بلند می کنند و زورآزمایی می کنند. در مدرسه طبیعت دیگر هیچ دختری " موش " نیست. همه ی کودکان پا به پای هم توانایی هایشان را رشد می دهند و شکوفا می شوند.
@kaaboknatureschool
@kavikonjnatureschool
Forwarded from Abdol-Hossein Vahabzadeh
هردم از اين باغ بري مي رسد. مدرسه طبيعت ژوهه ، دومين مدرسه شيراز كار آزمايشي خود را آغاز كرد.@madresehtabiat
....روزی شاگرد کوچکی، گریه کنان پیش من آمد و گفت: " تو کوچه، یک آقایی بچه گربه را با لگد پرتاب کرد تو جوی آب! هرچه به مامان گفتم بگذار بچه گربه را بردارم کنار دیوار بگذارم مامان قبول نکرد. گفت به تو مربوط نیست. دلم سوخت. " بی تردید، اینگونه برخوردها، به تدریج در کودک حالتی بی تفاوت، نسبت به محیط زندگی و افرادی که با او در تماس هستند، ایجاد می کند. سال ها بعد همین مادر به فرزندش خرده خواهد گرفت که: " چرا ملاحظه ی من را نمیکنی؟ من مریضم و تو حاضر نیستی یک لیوان آب به دستم بدهی. " اگر این مادر، داستان بچه گربه را به خاطر بیاورد می داند که این بی تفاوتی نتیجه ی رفتار خود اوست.
توران میرهادی
برگرفته از کتاب جستجو در راه ها و روش های تربیت
@kaaboknatureschool
توران میرهادی
برگرفته از کتاب جستجو در راه ها و روش های تربیت
@kaaboknatureschool
Forwarded from مدرسه افروز
زمین خوردن، از پله افتادن یا هر اتفاق کوچک دیگری بخشی از فرآیند رشد و بالندگی کودک است و هشدارهای بیمورد بزرگترها مانعی در طی کردن این مسیر طبیعی است.
✏️ @AfroozSchool
✏️ @AfroozSchool
Forwarded from Abdol-Hossein Vahabzadeh
تهران امروز صاحب اولين مدرسه طبيعت خويش شد. خوشوقيتم از افتتاح مدرسه طبيعت باغ در باغ گياهشناسي ملي. @madresehtabiat