کابُک
130 subscribers
142 photos
31 videos
9 files
39 links
داستان تلاش های مان برای ساخت اتوپیایی برای کودکان

" کابُک به معنای آشیانه ای است که در گذشته مردم در خانه هایشان برای پرندگان می ساختند "
Download Telegram
Forwarded from نوج🌱
اصرار داریم فرزندمان را هر چه زودتر به جاهایی بفرستیم که الفبا، زبان دوم، ریاضی، خلاقیت و... یادش بدهند. آیا به این نکته هم توجه می کنیم که قرار است بعداً با این الفبا و زبان و ریاضی که به این زودی فرا می گیرد، چه بکند؟ آیا از خودمان می پرسیم که، به طور مثال، الفبا اساساً به چه دردی می خورد؟ مگر نه این است که الفبا برای آن است که ما بتوانیم کلمات و جملات را بخوانیم و بنویسیم؟ آیا به غیر از این ارزش و کاربرد دیگری هم دارد؟ اینکه بتوانیم بخوانیم و بنویسیم مهمتر است یا اینکه چه چیزی بخوانیم و بنویسیم؟ اینکه مصرانه در پی آن باشیم که کودک 7 ساله مان مشق اش را به خط نستعلیق بنویسد، طوری که گردی «میم» آنقدر خوشگل بچرخد که از دیدنش حظ کنیم، این یعنی دقیقا به دنبال چه هستیم؟ قرار است این کودک در بزرگسالی اش با این «میم» ها و «الف» ها و «سین» های خوشگل چه بنویسد؟ قرار است کجای این جهان را با آنچه می نویسد آباد کند؟ او امروز چه ذخیره می کند که فردا توشه راهش باشد؟ وقتی درست زمانی که او باید خودش را و جهانش را و زندگی را بشناسد، او را درگیر یادگیری لهجه غلیظ زبان دوم می کنیم، یا در اسارت کلاسهای رنگارنگ الفبا و خلاقیت و ریاضی به بند می کشیم، پس او کی و کجا باید فرصت آن را بیابد که معنای زندگی را بفهمد؟ آخر این روح به بند کشیده قرار است فردا چه گلی به سر خودش و جهانش بزند؟
وقتی درست در روزهایی که او باید بدود و بخندد و مستانه فریاد رهایی سر دهد، او را در محاصره ی دیوارهای سرد و اثاثیه ی بی روح و صندلیهای عبوس در می آوریم، او قرار است فردا چه معجزه ای بکند که ما نتوانسته ایم بکنیم؟ اگر او امروز که می باید بی مرز و محدوده تخیل کند، وادار به سکوت و مصرف کردن محفوظات انتزاعی شود، قرار است در آینده چه چیز جدیدی به این جهان اضافه کند؟ انسانی که بلد نباشد تخیل کند، بایستی از روی دست دیگران زندگی را یاد بگیرد. مردم بی تخیل، مردم مرده اند. مردم بی تخیل ناگزیر به تکرار خود و دیگران اند. مردمی که نتوانند «زندگی بهتر» را حتی تخیل کنند، هرگز برای ساختنش قدمی برنمی دارند. مردم بی تخیل کودکانی بوده اند که مهر «پرواز ممنوع» بر تخیل شان خورده بود.
هیجان،که به گفته اندیشمندان، کارگردان و مهمترین محرک رشد و یادگیری است را با چه چیزی عوض می کنیم؟شادی، سرزندگی، رویاپردازی و سلامت کودک خود را با چه چیزهایی تاخت می زنیم؟ الفبای زودهنگام؟ لهجه غلیظ زبان دوم؟چرا این همه عجله داریم؟ بگذاریم این خاک حاصلخیز شود، بعداً در آن بذر بکاریم. بگذاریم کودک مان تا می تواند تجربه کند، تا می تواند بازی کند، بعداً این کودک تبدیل به فردی می شود که ذهنش آماده ی هر آموزش و تخصصی ست. عجله نکنیم. اگر ما وقت کم داریم، او تا دلتان بخواهد وقتش آزاد است. وقتش را تلف نکنیم. او را به یک کارگر پرکار و خسته و افسرده تبدیل نکنیم که از این کلاس به آن کلاس می رود و در لیست حضور و غیاب، بودنش را در خط تولید کارخانه اعلام می کند.
بچه ها به دنیا نیامده اند که در آموزشگاهها، پاساژها، شهر بازیهای لوکس، مقابل تلویزیون و در مطب روانپزشکان کودکی شان را تلف کنند. کمی به تخیلاتشان و به خوابهایی که می بینند توجه کنیم. کی دیده اید که کودکی با هیجان از لباسهای شیک و مارک داری که تخیل کرده است برایتان بگوید؟ کجا دیده اید کودکی وقتی صبح بیدار شد بگوید من دیشب خواب ریاضی دیده ام؟ خط تخیلات و خوابها و رویاهاشان را بگیریم و برویم تا ببینیم به کجا می رسیم: «دشت هایی چه فراخ، کوههایی چه بلند...». به پروانه می رسیم، به زنبورهایی که از ترس نیش زدنشان در خواب فریاد می زنند. به بچه گربه هایی می رسیم که هرگز در پارکینگ خانه وجود خارجی نداشته اند اما آنها رنگ خال پشتشان را هم با جزییات برایمان شرح می دهند. کی دیده اید کودکی از مبل و میز ناهارخوری و تابلوهای دیوار با خودش و دوستش حرف بزند؟ کجا دیده اید کودکی از اینکه می تواند شبیه آمریکایی ها و با لهجه آنها درختی که هنوز تنه اش را لمس نکرده tree بخواند، احساس شادمانی کند؟
چرا همیشه می خواهیم کودک مان بنویسد و بخواند و حرف بزند؟ بگذاریم تا می تواند ببیند، لمس کند، بشنود، بو بکشد، بشکند، بسازد، خراب کند، بریزد... بگذاریم تجربه کند. بگذاریم بازی کند. وقتش را تلف نکنیم. کودکی اش بس گرانبهاست. خط پایان برایش ترسیم نکنیم. ماشینی نسازیم که دارای انواع آپشن ها و قابلیتهاست اما بنزین ندارد. این ماشین یک متر هم نمی تواند خودش را و دیگران را به جلو ببرد.
قدرت تخیل اش را به تکرار آنچه دیگران روزی تخیل کرده بودند نفروشیم. توان یادگیری اش را با یاد گرفتن آنچه دیگران روزی یاد گرفته بودند، عوض نکنیم. امروزِ شیرینش را با فردای ناشناخته اش تاخت نزنیم. کودکی اش را به بزرگسالی اش بدهکار نکنیم.

عارف آهنگر، تسهیلگر #مدرسه_طبیعت_نوج
#مدرسه_طبیعت
@noojnatureschool
Forwarded from مدرسه طبيعت
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
و نخوانيم كتابي كه در آن باد نمي آيد
برای آشنایی با مدرسه طبیعت به سایت www.kavikonj.com مراجعه کنید
@natureschool @madresehtabiat #مدرسه_طبیعت
Forwarded from محمد درویش
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🇮🇷: @darvishnameh

💜 در ۲۳ اردیبهشت ۱۳۹۶، چهل و هفتمین #مدرسه_طبیعت با حضور #معصومه_ابتکار در #سنندج رسماً افتتاح شد. مدارس طبیعت، برگ برنده ما برای پرورش نسلی است که عمیقاً #ایران را دوست دارد.
Forwarded from مدرسه طبیعت تاک
آیین افتتاحیه نخستین مدرسه طبیعت استان مرکزی "تاک" با حضور جناب آقای درویش مدیرکل محترم دفتر مشارکتهای مردمی سازمان
و حضور گرانقدر مبتکر مدارس طبیعت در کشور استاد وهاب زاده عزیز
#مدرسه_طبیعت_تاک
Forwarded from نوج🌱
«گاه زخمی که به پا داشته ام
زیر و بم های زمین را به من آموخته است.»
(#سهراب_سپهری)

مدرسه طبیعت؛ تجربه ی تفریح یا تجربه ی زندگی؟
آیا مدرسه طبیعت جایی ست که قرار است در آن کودک تجربیاتی صرفاً از جنس لذت و تفریح داشته باشد؟ می گوییم مدرسه طبیعت مدرسه زندگی است. سؤال اینجاست که زندگی چیست؟ دعوتتان می کنم یک برش از «زندگی» بزنید. زندگی ما را چه چیزهایی می سازند؟ فقط لذت و تفریح یا تجربیات ساده و رنگارنگی که ریشه در واقعیت وجودی مان دارند؟ شادی، غم، گرسنگی، سیری، تشنگی، سیرابی، لذت، پیروزی، تفریح، شکست، دوستی، دعوا و... ما با این مفاهیم از روز ازل آشنایی داریم و هر روز تجربه شان می کنیم. و این است زندگی...
یک مثال. کودک در مدرسه طبیعت به کرات زخمی شدن را تجربه می کند. البته مراقبت از کودکان رأس وظایف ما تسهیلگران است و از آن گذشته، طراحی فضاهای مدرسه طبیعت به گونه ای نیست که کودک آسیب جدی ببیند. شما اگر به ارتفاع و عمق فضاهای بازی و به عملکرد تسهیلگران در کارگاهها دقت کنید، در می یابید که ایمنی کودک اولویت نخست را داراست. حالا برگردیم به «زخم». بیایید از یک دریچه ی تازه به زخم و زخمی شدن کودک نگاه کنیم. ببینیم در فرآیند زخم برداشتن تا التیام، کودک چه تجربیاتی را پشت سر می گذارد. زخم ها غالباً در اثر زمین خوردن یا برخورد با یک شیء اتفاق می افتند. زخم فارغ از درد و رنج و گریه، سبب ساز برقراری یک رابطه تازه بین کودک و بدنش می گردد. زخم زمینه ساز «شناخت» می شود. شناخت از حدود توانایی ها و عملکرد آن عضو، شناخت سرعت و دقت لازم و مناسب در موقعیت های مشابه، شناخت مفهوم درد و التیام. و همچنین رشد عصبی ناحیه ی زخم. حالا به کودکی بنگریم که دقیقه هایی طولانی، گوشه ای نشسته و به جای زخمی که روی بدنش مانده نگاه می کند. این کودک هر روز به آن نقطه خیره می شود و ذهنش تمام آن مجموعه شناخت ها را مرور می کند. این کودک هر روز نظاره گر تلاش بی وقفه سلولهایی ست که دست به دست هم داده اند تا او خوب شود. او می بیند که چگونه از ورای پوست خراشیده اش پوستی تازه و جوان سر بر آورده است. او بسته شدن شکاف پوست را روز به روز دنبال می کند. چه نوازشها که آن عضو را نکرده و چه حرفها که با او نزده است. این کودک اینک عاشق آن عضو از بدنش شده است. یک زخم سبب ساز یک رابطه ی عاشقانه بین او و بدنش شد. مثالهای متعددی می توان آورد که همگی در کودک باعث شناخت جسم و عملکرد اندام می شوند. مانند گل شدن، خیس شدن، دعوا کردن و... و همه ی اینها وقتی در بستر «بازی» رخ می دهند، زمینه ساز رشد واقعی در کودک می شوند.
خطاب به پدران و مادران عزیز، فرزندتان را تنها برای تفریح و سرگرمی به مدرسه طبیعت نبرید! آن جا را برای این نساخته اند که به کودک فقط «خوش بگذرد». اگر فقط این هدف را دارید، پارکها و شهربازی ها مکانهای مناسب تری اند! این جا جایی ست که کودک تجربیاتی از جنس زندگی می کند. بار دیگر به برشی که از زندگی تان زده اید نگاه کنید. بله، اینجا کودک مجموع این مفاهیم را تجربه می کند، به حد توان واقعی و میزان حضورش. در مدرسه طبیعت، کودک «مهارت های خاص» را نمی آموزد، این جا کودک یک انسان ویژه نمی شود. اتفاقاً این جا کودک یک «انسان معمولی» می شود. دنیای ما به شدت محتاج آدم های معمولی است. آدم هایی که توان دوست داشتن و دوست داشته شدن را از دست نداده باشند، انسان هایی که توان غمخواری و مهربانی با زمین و زمان از کف شان نرفته باشد. انسان های معمولی ای که تخصص شان مانع خلاقیت شان نمی شود. انسانهایی که تا می توانسنتد زمین خورده و برپاخاسته اند. آدم هایی که به اندازه ی کافی «زند گی کرده اند» و راه و رسم اش را فراگرفته اند.
پدر و مادرهای گرامی، اگر تصمیم تان را برای حضور فرزندتان در مدرسه طبیعت گرفته اید، سعی کنید بیشترین زمان ممکن را به او برای بودن در آن جا بدهید. به تجربه دریافته ایم، کودکانی که حضور مستمر و منظم تری در مدرسه طبیعت دارند، فرصت های رشد و یادگیری به مراتب بیشتری دارند نسبت به کودکانی که هر از گاهی به مدرسه طبیعت می آیند. بگذارید حد این حضور را خود کودک تعیین کند. بیش و پیش از او برای زخم ها، شکست ها و دعواهایش غمگین نشوید. کودکان عموماً بعد از زخمی شدن و تجربیات تلخی از این دست، دوباره می خواهند به همان فضا برگردند و کمتر کودکی به بهانه ی یک زخم قید حضور در مدرسه طبیعت را می زند. این نشانگر این است که اثر حقیقی این تجربه به شکل «رضایت» در او باقی مانده است. او دارد این جا زندگی اش را می کند. فرصت زندگی در مدرسه طبیعت را اگر می توانید هر روز به او بدهید. بهتر است نوار حضور و تجربیات او قطع نشود. تداوم و ارتباط تجربه ها با همدیگر، ارزش این حضور را دوچندان می کند.


عارف آهنگر، تسهیلگر #مدرسه_طبیعت_نوج

#مدرسه_طبیعت
@natureschool
@noojnatureschool
#مدرسه_طبیعت

در ذهن بسیاری از ما پررنگ‌ترین خاطرات کودکی آنهایی‌ست که پیوندی با طبیعت دارد، حتی اگر باغچه کوچک حیاط خانه مادربزرگ باشد. کودکی بسیاری از ما فرصت‌های بیشتری بود از درنگ زیر سایه‌ درخت یا بالا رفتن از شاخه‌ها. فرصت تماشای گذر برگی افتاده در جوی آب.

اما کودکان امروز، بیشتر فرزندان شتاب و تقلای بزرگسالان در دنیایی به شدت رقابت‌جویانه و از بن تا به سر مدرنیزه هستند. کودکانی که در این دنیای عجول فرصتی بسیار اندک و یا حتی به‌ندرت برای کودکی کردن می‌یابند، آیا به قدر کافی رها و سرخوشانه بازی می‌کنند؟ آیا در پیچ‌وخم‌های کودکی، جست‌وجوگرانه می‌خرامند؟ آیا جسم و جانشان به اندازه نیاز از لمس نور آفتاب و بارش باران بهره می‌برد؟ آیا توان بدنی و ذهنشان با بالا و پایین زمین و فراز و فرود زندگی هماهنگی دارد؟ آیا بستری مناسب برای آموختن، درک و حل مساله، خلاقیت، تعامل اجتماعی، شیوه مشارکت و همکاری، برای کودکان فراهم است؟

یافتن پاسخ این پرسش‌ها و شاید پرسش‌های بیشتر را می‌توان در اینجا پی گرفت؛ "جایی که کودک از طریق عمل خویش می‌آموزد."
مدرسه طبیعت با فضایی غنی و امن سرشار از لحظاتی است که کودک را با خودش، طبیعت، کودکان دیگر، تسهیلگران و هر آنچه پیرامون او می‌گذرد، در پیوندی عمیق و خودانگیخته قرار می‌دهد.
همه حواس او برای رشدی چندجانبه برانگیخته می‌شود. امکان و فرصت بروز خود را می‌یابد و در می‌یابد که شادمانه زیستن بر زمین در گرو حفظ رابطه‌ای شکوفا و پویا با همه اجزای هستی است.
و حتی اگر هم هیچ یک از اینها نباشد، سرانجام یک چیز قطعی است؛ اینکه به کودک فرصت کودکانه زیستن داده‌ایم تا برایش دورانی فراموش‌ناشدنی باشد.

نگار گودرزی
#تسهیلگر #مدرسه_طبیعت_کندوکاو
Forwarded from نوج🌱
«کودک، طبیعت و درک مفهوم مرگ»
می گوییم مدرسه طبیعت به دنبال فراهم نمودن فرصت تجربه و درک مفاهیم بنیادین زندگی است.
یک روز با مادر یکی از کودکان ثابت و هرروزه ی مدرسه طبیعت نوج گفتگو می کردم که متوجه شدم او از موضوعی نگران است. موضوع از این قرار بود که فرزندش بعد از اینکه لاک پشت مدرسه را در برکه مرده دیده، چند روزی با مسأله ی مرگ درگیر بود و به آن فکر می کرد. تمام این چند روز، او مرگ لاک پشت را به مرگ پدربزرگ، سایر اطرافیان و خودش تمثیل کرده و اینگونه استدلال می کرد: «لاکی بخاطر این که خیلی پیر بوده، مرد.» این استدلال در ذهنش سبب شد که او این سرنوشت را برای باباعلی - پدربزرگش- هم پیش بینی کند. و حتی مفهوم مرگ در ذهن او تا آن جا پیش رفته است که او گفته:
- پس اگه بزرگ بشیم بعد پیر بشیم می میریم؟ من نمی خوام بزرگ بشم. من می خوام بچه باشم.
- اگه بزرگ نشی كه نميتونی پرشيا بخری.
- ولی من نميخوام بزرگ بشم. من نميخوام بميرم. ميخوام همينطوری كوچيك بمونم.
کودک در مدرسه طبیعت همانطور که متولد شدن بچه گربه، جوجه کبوتر، بره و ... را از نزدیک می بیند، گاهی هم پیش می آید که مرگ را اینگونه تجربه کند. در این روایت که به مضمون، از مادر کودکِ مدرسه نوج نقل شده است، می بینیم کودک از طریق تجربه ی مرگ لاک پشت، مفهوم مرگ را مستقیماً درک می کند. او خود دست به استدلال زده و پیری را عامل مرگ می شمارد. او همچون یک فیلسوف، استدلال کرده و نتیجه گیری می کند: «پس باباعلی هم اگه خیلی پیر بشه می میره؟» می توان گفت او این شانس را داشته که مرگ باباعلی اش را پیش از وقوع پیش بینی و درک کند. بسیارند کودکانی که مرگ ناگهانی یک عزیز ضربه مهلکی بر پیکره ی کودکی و زندگی شان وارد می کند و در شوک و ناتوانی درک مرگ، سالها در فشار روحی اند.
دیدن مرگ یک حیوان – ولو خیلی هم برای کودک عزیز باشد- ، به کودک این فرصت را می دهد تا در باب این حقیقت محتوم فکر کند و با استدلال های مخصوص به خودش سعی کند آن را درک کند. نقش والدین و تسهیلگران می تواند نقش یک غمخوار باشد که با او همدردی می کند. در مسیر درک این حقیقت نه گامی از او به پیش رفته و نه قدمی از او به پس بمانیم. همراه استدلالهایش و گاه با سکوت در کنارش باشیم. نترسیم از اینکه کودک ما با مرگ آشنا شود. حقیقی تر و حتمی تر از مرگ، مفهومی در زندگی وجود ندارد. پس چه بهتر که او فرصت یابد آن را در دنیای ملایم و بدون پیرایه اش درک کند؛ خالص و حقیقی. این نوع مواجهه به «ترس» منجر نخواهد شد، به «درک» و «شناخت» منجر می گردد.
کودک مدرسه ی ما یک نتیجه ی مهم از این واقعه گرفته است: «من نمیخوام پیر بشم. من میخوام همینطور بچه بمونم.» این گزاره مرا به یاد شعر سپهری می اندازد:
«... و نترسیم از مرگ/ مرگ پایان کبوتر نیست/ مرگ وارونه ی یک زنجره نیست/ مرگ در ذهن اقاقی جاری است/ مرگ در آب و هوای خوش اندیشه نشیمن دارد/ مرگ در ذات شب دهکده از صبح سخن می گوید/ مرگ با خوشه انگور می آید به دهان/ مرگ در حنجره سرخ-گلو می خواند/ مرگ مسئول قشنگی پر شاپرک است/ مرگ گاهی ریحان می چیند/ گاه در سایه نشسته ست به ما می نگرد./ و همه می دانیم/ ریه های لذت، پر اکسیژن مرگ است...»
شاعر در این سطرها از مرگ چه باشکوه حرف می زند.او مرگ را آن عاملی می داند که برای ما سبب ساز درک زیبایی های هستی است.مرگ را در ذهن اقاقی جاری دانسته و در خوشه ی انگور و حنجره ی سرخ-گلو حاضر می بیند.لذت چیدن ریحان،خوردن یک خوشه انگور،شنیدن آواز پرنده ی سرخ-گلو و قشنگی پر شاپرک را یکسره مدیون حضور و جریان مفهوم مرگ در زندگی می داند.اگر مرگ مسؤل قشنگی پر شاپرک است و چنانچه نباشد،خبری از زیبایی و لذت در زندگی نخواهد بود،پس چه شکوهی به زندگی می بخشد این حقیقت اصیل.جاودانگی ای را تصور کنید که تمام رخدادهای زندگی مان،پی در پی،قرن های متمادی تکرار و تکرار شوند.این تکثر و تعدد،رویدادها را از «زیبایی» تهی کرده و زندگی را به یک زجر ابدی تبدیل می کند.چه شکوهی به زندگی می بخشد این حقیقت محتوم.آنقدر شکوه می بخشد که کودکی، کودکی اش را با تمام وجود «می خواهد» و حاضر نیست به قیمت بزرگ شدن و خریدن ماشین مورد علاقه اش،آن را از دست بدهد.درک مفهوم مرگ چه زیبا کرده کودکی را برایش و چه خواستنی کرده زندگی اش را.چه جلایی به لحظه های کودکی اش بدهد.او حالا زیبایی پرِ شاپرک،موهای سفید روی پیشانی بچه گربه های تازه به دنیا آمده،نرمی پرهای کبوتر،سایه ی درختان صنوبر وسط مدرسه، بارانی که قرار است جمعه از پس دو هفته گرمای مردادماه ببارد، آتشفشان رنگهای پاییزی که به زودی از راه می رسد، صدای ماده قرقاولی که در طبیعت گردی توجهش را جلب کرده بود و همه ی عناصری که جنس «زندگی» دارند را با عمق جانش درک می کند. خوشا به حالش.

عارف آهنگر، تسهیلگر #مدرسه_طبیعت_نوج
#مدرسه_طبیعت
#سهراب_سپهری
@natureschool
@noojnatureschool
Forwarded from نوج🌱
خطاب به شما که تکه ای از «زمین» در اختیار شماست،با احترام
ما،کسانی که در مسیر همه گیر شدن جریان اجتماعی #مدرسه_طبیعت افتخار حضور داریم، امروز به کمک و همراهی شما بیش از هر زمانی نیازمندیم.بیشتر از ما،کودکان این آب و خاک اند که به دستان پرمهر و قلبهای مسؤلیت پذیرتان احتیاج دارند.در زمانه‌ای که عادت «تصاحب» و «تملک» غوغا می‌کند،شما منادی «بخشش» باشید.
به کودکان خانواده و محله ی خود بنگرید؛میزان تماس آنها با خاک، آب،هوای سالم،درخت و حیوانات چقدر است؟این نگرانتان نمی کند؟لحظه ای کودکی خود را به خاطر بیاورید و با این کودکان مقایسه کنید؛دلواپس شان نمی شوید؟نگاه کنید چگونه از بازی آزاد و زندگی با کیفیت محروم اند.ببینید چگونه «حال» نقدشان را به نسیه ی «آینده» می فروشند.آینده ی این جهان وابسته به انسانهایی است که حال شان خراب نباشد.حال خراب یعنی مرا که محتاج دویدن و خندیدن و بازی کردنم،از این کلاس به آن کلاس ببرند.حال خراب یعنی که مرا عاشقانه دوست بدارند اما به من و خواسته هایم احترام نگذارند.حال خراب یعنی آپارتمان 60 متری،حال خراب یعنی خیابانهای بی رحم و شهر خشن،حال خراب یعنی اسارت در رفاه و حس خفگی سر کلاسهایی که هر چه شوق و انگیزه است در تو می کشند.حال خراب یعنی هوای آلوده به بازدم ماشینها.از کسی که حالش خراب است،آینده ی درخشان می خواهند؟
نگذارید «کودکی» در این سرزمین منقرض شود.از یوزپلنگ های این حوالی تنها 50 تا باقی ماند.بقیه چه بلایی بر سرشان آمده؟این سرنوشت را انسانهایی برایشان رقم زدند که زمین و زمان را بر این شاهکار طبیعت تنگ کردند.انسانهایی که حرمت زمین و زمین‌زادگان را نگه نداشتند و نمی‌دارند.بگذارید نسل بعدی به مادر و بچه‌هایش حرمت بگذارد.گرامیان،اگر کودکی‌شان دور از زمین،دور از خاک و دور از درخت باشد که نمی‌توان به آینده ی این آب و خاک دلخوش بود؛می توان بود؟
بزرگوارانی که تکه ای از «زمین» در اختیار حقیقی یا حقوقی شماست،شمایی که زمینی را برای آینده کنار گذاشته‌اید،شمایی که مسؤل اداره ای هستید که بخشهایی از عرصه های منابع طبیعی و ملی تحت اختیار شماست،شمایی که پارکهای شهر در ید اختیارات شماست،شمایی که بخشی از زمینهای عمومی در اختیارتان قرار گرفته تا تحقیق و پژوهش کنید،جریان اجتماعی مدرسه طبیعت که برآنست حق مادرزاد کودکان این دیار را که همانا بازی آزادانه در طبیعت است،به آنها بازگرداند،امروز بیش از هر زمانی به کمک،همراهی و مسؤلیت‌ پذیری شما عزیزان نیازمند است.
با هر نیت و انگیزه ای،این یک کار ارزشمند و ماندگار خواهد بود.اگر دغدغه ی توسعه و پیشرفت کشورمان را دارید،حتماً تصدیق میکنید کودکان مهمترین محور توسعه و بالندگی یک کشورند؛پس تردید نکنید.اگر بر اساس اعتقادات مذهبی محترمتان،به دنبال ذخیره ی معنوی و بذل خیرات هستید،حتم بدانید این کار ثوابی دارد همتای بهترین اعمال خداپسندانه.بعدها روزی به مدرسه طبیعتی که سنگ بنایش را نهادید سری بزنید و ببینید غریو شادی و چهره های خندان کودکان شهرتان آرامشی به شما میدهد که کم از عبادت ندارد؛پس شک نکنید.اگر دغدغه ی اشتغالزایی دارید،باید بدانید می توانید با این کار جوانانی از شهرتان را مشغول به کار کنید.اثر اقتصادی و اجتماعی این کارتان در خانواده های تسهیلگران مدرسه طبیعت اثری ماندگار و قابل تقدیر خواهد بود؛پس تردید به خود راه ندهید.اگر دغدغه ی این دارید که در دوران مسؤلیت اداری تان نامی ماندگار بر جای بگذارید،بدانید که این یک یادگاری تاریخی خواهد بود بر حافظه ی مردم شهر؛پس دست به کار شوید.
روزی یکی از حامیان مدارس طبیعت کشور به من گفت: از وقتی زمین مان را به مدرسه طبیعت بخشیدیم،من و همسرم احساس میکنیم این زمین چه ارزش غیرقابل وصفی پیدا کرده.قبلاً این زمین مال یک خانواده بود اما امروز مال همه ی خانواده های این شهر است.قبلا شاید ماهی چند بار چند نفر به آن پا میگذاشتند،اما حالا هر روز این همه کودک در آن زندگی میکنند.ارجمندان،در این خشکسالیِ بخشش و در این آشفته بازار تنهایی،با دستان پرمهر و قلبهای بزرگ تان به این جریان اجتماعی بپیوندید و تکه ای از «زمین» خدا را زیر پای کودکان شهرتان پهن کنید.از این سفره اول شما،بعداً کودکان و جوانان این سرزمین بهره ها خواهند برد.
این چند خط را نوشتم چون میدانم تسهیلگرانی در سراسر کشور این روزها به عشق تأسیس مدرسه طبیعت،سخت در تلاش اند تا تکه زمینی داشته باشند که در آن «عشق» بکارند و جوانه های «امید» را همراه با پدران و مادران شهرشان به انتظار بنشینند.این انسانها از بهترین فرزندان این ملت اند؛به دیدار خود رخصت شان بدهید،پای صحبت شان بنشینید و اگر اطمینان پیدا کردید،دستشان را بگیرید.
باغتان آباد و دلتان خوش

عارف آهنگر، تسهیلگر #مدرسه_طبیعت_نوج
@natureschool
@noojnatureschool
Forwarded from Deleted Account
به نام خداوند مهر
تابستان خود را چگونه گذرانده اید؟!
به عنوان یک مادر _ تسهیل‌گر که به همراه کودکانم بخشی از بهار و کل تابستان خودم رو در مدرسه طبیعت تی تی گذروندم وظیفه خودم دونستم تا ادای دین کنم به رسالت این مدرسه و مدیر محترم و تیم خوب تی تی که با عشق، هر آنچه در توان دارند برای کودکان این دیار خرج می‌کنند.
روی سخنم با شما پدرها و‌مادرهای آگاه هست.تمام شمایی که باورهای نسل گذشته ی خودتون رو خاک کردین و دوست دارید با رویکرد جدیدی فرزند پروری کنید !
مطالعه می‌کنید، در کلاس های فرزند پروری شرکت میکنید، کانال های تربیتی رو دنبال میکنید و آخرین متدها رو در همه جای دنیا زیر نظر دارید.بارها و‌بارها شنونده درد و دل ها و حسرت ها و افسوس هاتون بودم .حسرت نداشتن محیط آموزشی به دور از چارچوب های خشک و کسالت آور امروزی مقایسه نظام آموزشی ایران با کشورهای فنلاند و‌آلمان و‌کانادا و ....
و حسرت و حسرت و حسرت....
اما انصافا در آرزوی شهری و‌کشوری رویایی بودن کافیست؟ مسولیت رو به دوش مسولین گذاشتن و شانه خالی کردن از سهم خود برای ساختن فردایی بهتر منصفانه ست؟
سهم ما در این تغییر ٬سهم ما در این دگرگونی نگرش کجاست؟
از دید یک مادر شاید فکر میکردم اگر به نقش بازی در زندگی کودکم توجه کنم کار رو تموم کردم و باقی ماجرا در حیطه وظایف من نیست اما از روزی که به عنوان تسهیل‌گر به مشاهده گری و کند و کاو در دنیای آزاد و رهای کودکانه پرداختم دیدم که کافی نیست.
فهمیدم که آزادی دادن جوری سخاوته و من به عنوان مادر در این مورد بسیار خسیسم هر چند که ناآگاهانه و‌ناشیانه فکر میکردم سخاوتمندم!
زمانی که به مهارت ها و‌توانمندی های پسر دو سال و‌سه ماهه ام نگاه میکنم ،گذاشتن چوبی بر روی چوبی دیگر کوبیدن میخ واقعی با چکش واقعی واقعی و متصل شدن .کدوم ما به پسرهامون همچین اجازه ای میدیم؟ گوشه ای بایستیم و‌ببینیم که پسر دو ساله مون اره کنه میخ بکوبه و‌نجاری کنه.
دخترمون داشتن استقلال رو بارها و بارها تمرین کنه.ظرف بشوره آشپزی کنه.بذری بکاره و از اون مانند جان شیرین مراقبت کنه.
دوستی می‌گفت کودکم حیوانات رو میشناسه می‌دونه چی میخورن کجا زندگی میکنن چه فوایدی دارن و من لبخند میزنم و احساس رضایت رو در قلب خودم حس میکنم چرا که کودک من این حیوانات رو در تصاویر کتاب ها ندیده بلکه اون ها رو از نزدیک لمس کرده و به اون ها آب و غذا داده و با اونها زندگی کرده .
امروز رسالت من و‌رسالت تمام شما پدران و مادران آگاه همینه کودکان رو یاری کنید که به آغوش طبیعت و به پناه و‌مامن همیشگیشون که گمشده زندگی امروزی هست برگردن و این بازگشت رو بدون بکن نکن ها بدون چارچوب های رایج به اونها هدیه بدید و اجازه بدید قانون مندی رو در حد فهم و درک روح کودکانشون یاد بگیرن.

دوشنبه سوم مهر ماه مدرسه ی ما پاییزانه ی خودش رو‌آغاز کرد و آن روز مدرسه گونه ای دیگر بود.دلگیر و سرد و‌خالی از مهر و خنده های کودکانه .
بچه های بزرگتر به مدرسه رفتن و‌کوچکترها به مهد کودک .و من به عنوان والد همچنان اسیر بندها و چالش های درون مضطربم بر سر دوراهی انتخاب!

کودکانم. دخترم و پسرم طعم بهار و تابستان را در طبیعت چشیدند قطعا به عنوان مادر اجازه میدم طعم گس پاییز و زمستان را هم بچشند. باشد که زندگی را تمام رخ با بهار و زمستانش با زایش و مرگش با جوانی و زوالش درک کنند .
#من_یک_تسهیلگرم
تارا عباسی تسهیل‌گر #مدرسه_طبیعت_تی_تی
Forwarded from نوج🌱
آیا به راستی فرزندم دچار اختلالات روانی است؟ - (روایت اول)

کودکی را می‌شناسم که تنها دو هفته است در #مدرسه_طبیعت ثبت نام کرده. او سه ‌و نیم ساله است. چند دقیقه همراهی کنید تا شما را با این کودک آشنا کنم. بیایید با هم چند تصویر از او تماشا کنیم:
تصویر اول:
امروز سومین روزیست که او به مدرسه طبیعت آمده. دم در مادرش را می‌بوسد و از او خداحافظی می‌کند و در کمال ناباوریِ تسهیلگران مدرسه، از او نمی‌خواهد در مدرسه بماند.
تصویر دوم:
در حال دویدن به دنبال خرگوش سفید است، اما خرگوش سریعتر از او می‌ دود. چند بار دمپایی صورتی رنگش از پایش به در می‌آید، اما او برمی‌گردد، می‌پوشدش و به دویدن ادامه می‌دهد. حین دویدن کودک دیگری به او نزدیک می‌شود. از او می‌پرسد: «میخوای با همدیگه بگیریمش؟» و او با تکان سر موافقتش را اعلام می‌کند. حالا دو دختر بچه به دنبال خرگوش سفید زیر بوته ها، پای درختها و چاله ها و تپه‌ها را زیر پا می گذارند. چند دقیقه‌ای که می‌گذرد، هر دو می ‌ایستند و راهشان را به سمت نیمکت انتهای مدرسه کج کرده و نفس نفس زنان روی آن می‌نشینند. بهتر است تنهایشان بگذاریم. مشغول صحبت‌کردن‌اند. احتمالا دارند از سرعت بالای خرگوشها می‌گویند.
تصویر سوم:
سگی که در مدرسه زندگی می‌کند از در مدرسه بیرون می‌رود. دو کودک از تسهیلگر می‌خواهند که به دنبال سگ به مزرعه کنار مدرسه بروند تا ببینند او به کجا می‌رود. تسهیلگر قبول می‌کند. او که در همان نزدیکی‌ها ایستاده و به حرفهای بچه‌ها و تسهیلگر گوش می‌دهد، از تسهیلگر می‌خواهد که او هم در این تعقیب همراهی‌ شان کند. سه کودک و یک تسهیلگر از جلو چشمان ما دور شده و به دنبال سگ به مزرعه کنار مدرسه می‌روند که زمینش رفته رفته به خواب می‌رود تا بهار سال بعد، بار دیگر جوانه‌های برنج را در آغوش مهربانش پرورش دهد.
تصویر چهارم:
همراه با کودکی دیگر، وارد انبار غذای حیوانات می‌شود. یک ظرف در دستش گرفته و کودک دیگر درون ظرفش سبوس و جو می‌ریزد. ظرف که پر شد با هم از انبار بیرون می‌آیند و به سمت آغل گوسفندان می‌روند. یکی از علاقمندیهای بچه‌ها در مدرسه طبیعت این است که غذای گوسفند را کف دستشان بریزند و گوسفندها از توی دستشان غذا بخورند. برخورد زبان گوسفند با پوست و انگشتان دستشان آنها را به شوق و شادی می‌آورد. همچنان که صدای شادی و خنده‌شان را می‌شنویم، از آنها دور می‌شویم.
تصویر پنجم:
روی زمین نشسته است، در حالیکه پاهایش را کاملا باز کرده و یک تکه نان بزرگ در دست دارد. اطرافش چند گربه و بچه‌گربه مشغول خوردن تکه‌ نان هایی اند که او برایشان می ریزد. هر از گاهی هم یکی شان را با دستش می گیرد و ناز و نوازشش می کند. بهتر است نزدیک تر نرویم. بعید نیست گربه ها با دیدن ما فرار کنند. آخر گربه ها به هر کسی اعتماد نمی کنند.
تصویر آخر:
چند تکه کاغذ را می بینیم که مشخص است تکه هایی از یک برگه بزرگترند که پاره شده است. تصویر برگه معاینه‌ ایست که مادرش برایم فرستاد. در یکی از تکه های این برگه شرح حال کودک را از زبان روان شناس اش می‌خوانیم:
نام کودک: ...
- اضطراب جدایی
- مهارتهای اجتماعی ضعیف
- عدم رفتار جرأت مندانه
مادرش می‌گفت پدرش که این برگه را دید، با ناراحتی آن را پاره کرد و من فقط توانستم دو تکه از آن را پیدا کنم که در آن، این سه مورد از لیست اختلالاتی که در فرزندم شناسایی شده بود، قابل خواندن است. او می‌گفت: «دخترم قبلا به یکی از مراکزی که کودک را نگهداری می‌کنند، می‌رفت. هر روز صبح با گریه او را می‌بردم و عصر با گریه برمی‌گرداندم. یک روز یک روانشناس کودک که از روانشناسان شناخته شده شهر است به آن مرکز رفته و کودکان را معاینه می‌کند. دخترم جزء بچه‌هایی بود که به تشخیص ایشان داری اختلال بود. از طرف آن مرکز به ما نامه زدند که حتما به مطب ایشان مراجعه کرده و درمان او را آغاز کنیم. روزی که به مطب ایشان رفتم، روی میزشان پر بود از نامه‌هایی که مربوط می‌شد به تشخیص اختلال کودکان مراکز مختلف شهر.»
حال، شما خواننده محترم، آیا می‌توانید بین پنج تصویر کودک که از حضورش در مدرسه طبیعت برش خورده‌اند و تصویر آخر ارتباطی برقرار کنید؟ آیا به نظرتان کودک قصه ما دارای اختلال است و باید درمان شود؟ اگر پاسخ تان منفی ست، به آن کودکانی فکر کنید که نامه هایشان روی میز روانشناس قصه ماست.
کودکی که لیست بلندبالایی از اختلالات در رفتارهایش تشخیص داده می‌شود، وقتی وارد محیطی طبیعی و آزاد می‌شود، محیطی که تلاش شده شبیه به محیط زندگی اجدادی میلیون ساله اش باشد، شما می‌بینید نه تنها اختلال ندارد، بلکه رفتارهایی کاملا عادی از خود بروز می‌دهد. آیا وقت آن نرسیده است که در گفتمان های رایج سلامت کودک تغییری بنیادین صورت پذیرد؟

عارف آهنگر، تسهیلگر #مدرسه_طبیعت_نوج
@natureschool
@noojnatureschool
چهار پرده* از سامیار

پرده اول:
سامیار در حالی که با یک دست خرگوش را از گردن گرفته سعی در بلند کردنش دارد...
- عمو میدونی اینطوری میگیری خرگوشه دردش میاد؟
سامیار: خب دردش بیاد...
- بعد ممکنه بمیره ها...
سامیار: خب بمیره!

پرده دوم:
سامیار در حالی که خرگوش رو دو دستی در دست گرفته بود از دو طرف فشارش داد: عمو ببین توپش کردم!
همزمان که حواسم به میزان فشار بود گفتم: چه جالب که اینقدر نرمه خرگوش! حواست هست خیلی دردش نیاد دیگه عمو ؟
سامیار: نه بابا دردش نمیاد...

پرده سوم:
باهم به کنج خلوتی از مدرسه رفته بودیم و نشسته بودیم و حرف می زدیم...
سامیار: عمو وقتی کوچیک بودم قبلن یه بار دستم رو کردم تو چشم گوسفنده....نمی دونستم دردش میاد....

پرده چهارم:
سامیار با چند کودک جدید که تازه به مدرسه طبیعت آمده اند مشغول شن بازی است، بچه ها ناگهان توجه شان به مانتیسی جلب می شود، یکی می گه این چیه؟ یکی دیگه در پاسخ میگه عه آخوندک! سامیار جلوتر میاد و میگه از اینا سبزشم هست من دیدم! بچه ها سعی میکنند روی مانتیس خاک و سنگ بریزند و یکی هم با قلم مو در پی رنگ کردنش است، سامیار: بچه ها نکنین گناه داره!...بچه ها به کار خود ادامه می دهند....سامیار چند بار دیگر جمله اش رو تکرار می کند...وقتی کار بچه ها با مانتیس تموم شد سامیار روی لاشه اش خم شد به آرامی گفت: مانتیس بیچاره...

* هر پرده به فاصله 5-6 ماه است.

احسان قاضی عسکر تسهیلگر مدرسه طبیعت


#مدرسه_طبیعت #رشد_عاطفی #کودکی #شفقت

@kaaboknatureschool