نقد دین اسلام
620 subscribers
16K photos
10.2K videos
1.5K files
9.48K links
هیچ امر مقدسی وجود ندارد. همه چیز و همه کس قابل نقد هستند.
Download Telegram
Forwarded from نقدى بر اسلام
💥 چرا نمی‌توان به روایات اسلامی اعتماد کرد؟#بخش_اول

#قسمت_چهارم

#ابن_اسحاق در سیره رسول‌الله، در بخش «حکایت اصحاب پیل» ابتدا داستان ساختن کلیسای «#قلیس» توسط #ابرهه_حبشی را می‌آورد. او روایت می‌کند که یک روز مردی عرب که گویا اهل مکه بود به این کلیسا می‌رود.
خادمان کلیسا با روی خوش از او استقبال می‌کنند و به او اجازه می‌دهند که شب را در کلیسا سر کند. وقتی خادمان کلیسا می‌روند، مرد عرب به همه‌ جای کلیسا می‌شاشد و می‌ریند.
خلاصه این که مرد عرب همه کلیسا را به «نجاست» می‌کشاند. فردای آن روز که خادمان وارد کلیسا می‌شوند متوجه می‌شوند که مرد عرب چه توهین بزرگی به مقدسات آن‌ها کرده است. قضیه را به گوش ابرهه می‌رسانند؛ ابرهه علت را می‌پرسد، خادمان می‌گویند که مرد عرب به این دلیل چنین کار ناشایستی کرد چون این کلیسا را به عنوان رقیب مکه می‌دید.
ابرهه آن‌ چنان خشمگین می‌شود که فرمان حمله به مکه را صادر می‌کند. باری، ابرهه از صنعای امروزی حرکت می‌کند [چیزی بیش از ۸۰۰ کیلومتر فاصله با #مکه]، پس از آن که از طائف بدون مقاومت گذشت، به اهل مکه خبر می‌رساند که:
من با شما کاری ندارم فقط می‌خواهم کعبه را خراب کنم. اگر کسی مقاومت کند، بدترین کیفر را خواهد دید. ابن اسحاق می‌گوید در این زمان #عبدالمطلب [پدر بزرگ محمد] رئیس مکیان بود. عبدالمطلب به ابرهه پیام می‌رساند که: ما خوب می‌دانیم که از پس شما برنمی‌آییم، ولی خراب کردن کعبه، خانه‌ی خدا و خانه‌ی ابراهیم یک چیز دیگر است که نمی‌تواند مورد قبول ما قرار گیرد.
در این هنگامه، ملاقاتی میان ابرهه و عبدالمطلب صورت می‌گیرد. عبدالمطلب پیشنهاد می‌کند که ۲۰۰ شتر به عنوان غرامت به ابرهه بدهد و او هم دست از خراب کردن کعبه بردارد.
ولی عبدالمطلب نمی‌تواند ابرهه را قانع کند. بالاخره ابرهه با فیل‌هایش به سوی مکه راه می‌افتند. سر گروه فیل‌ها، فیلی بود به نام «محمود» [ستوده و ستایش کرده شده، ستوده]. نُفیل ابن حبیب خثعمی که سپاه ابرهه او را گرفته بود، به سرعت به سوی «محمود» [#فیل] می‌دود و در گوش او می‌گوید:
«ای پیل، تو را نام محمود است. اگر محمودی، زانو فرو زن و قدم پیشتر منه، که در حرم و شهر خدای می‌روی و اگر به ناصواب قدم در آن نهی، هلاک شوی» (۳)
این پیل چند بار در برابر کعبه زانو زد و بالاخره راهش را به سوی یمن کج کرد. پس از بازگشت «محمود» به یمن و حمله‌ی دیگر فیل‌ها به کعبه، آن اتفاقی که باید بیفتد می‌افتد:
«در این حال، پس باری [تعالی] بلایی را بر ایشان فرستاد و مرغانی چند از دریا برانگیخت بر مثالِ پرستوک‌ها و سنگها بر می‌داشتند به منقار، هر یکی به مقدار نخودی، و بیامدند و بر سر لشکر حبش بیستادند و آن سنگها بر سر ایشان فرو ریختند.
به هر کجا که می‌رسید، از جانب دیگر گذر می‌کرد. اگر به سر می‌آمد، از زیر به در می‌افتادی و اگر بر پهلو می‌آمدی، از جانب دیگر گذر می‌کرد. و آن سنگها بر مثال آتش بود. به هر کجا می‌آمد، آبله می‌کردی و اعضای آن کس از زخم آن ریزه ریزه شدی.»(۴)
پس از تار و مار شدن سپاه ابرهه توسط پرستو‌ها، سربازان ابرهه مجبور شدند که به #یمن بگریزند.

ادامه دارد ...

#كانال_تخصصى_نقد_اسلام
https://t.me/naghde_eslamm/22535
Forwarded from نقدى بر اسلام
💥 چرا نمی‌توان به روایات اسلامی اعتماد کرد؟#بخش_اول

#قسمت_پنجم

سپس #ابن_اسحاق ادامه می‌دهد:

«پس حق تعالا از قصه‌ی اصحاب پیل و لشکر حبش که قصد آن کردند که #کعبه را خراب کنند خبر به سید (محمد) داد و می‌فرماید: نبینی - یا محمد- که پروردگار تو با اصحاب پیل چه کرد؟ و گفت:
ما این همه با اصحاب پیل کردیم و این بلا که بر سر ایشان فرستادیم، از بهر تألیف قریش و انتظام احوال ایشان، تا رونق حال ایشان به جای خود بماند در میان عرب و کار راستی ایشان در رحلت الشّتا و الصّیف بر وفق معهود بماند.» (۵)
برگردیم به پرسش اصلی: #ابن_اسحاق این اطلاعات را از کجا آورد؟ با یقین می‌توان گفت که این داده‌ها ساختگی‌اند. او باید برای نقطه‌ی آغاز خود به یکی از سوره‌های قرآن متوسل می‌شد تا بتواند به داستان خود مشروعیت دینی بخشد. این سوره، سوره ۱۰۵، سوره فیل است که ابن اسحاق به عنوان مدرک تولد #محمد به آن استناد می‌کند:

أَلَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِأَصْحَابِ الْفِيلِ / أَلَمْ يَجْعَلْ كَيْدَهُمْ فِي تَضْلِيلٍ / وَأَرْسَلَ عَلَيْهِمْ طَيْرًا أَبَابِيلَ / تَرْمِيهِم بِحِجَارَةٍ مِّن سِجِّيلٍ / فَجَعَلَهُمْ كَعَصْفٍ مَّأْكُولٍ.
#ترجمه: [آیا ندانسته‌ای که پروردگارت با پیل‌سواران چگونه رفتار کرد؟ آیا نیرنگشان را بی‌اثر نساخت؟ و بر سر آنان پرندگانی فوج‌فوج فرستاد / که بر آنان سنگریزه‌هایی از سنگ گل فرو انداختند / و سرانجام آنان را مانند برگ کاه نیمه جویده ساخت] (۶)
این که ابن اسحاق چگونه توانست از سوره‌ی بالا، جنگ #ابرهه و تولد محمد را استخراج کند، بر کسی آشکار نیست! جالب این جاست که ابن اسحاق هیچ مدرک، سند و یا حتا «شاهد»ی برای ادعای خود نمی‌آورد؛ برای او، این داستان یک واقعیت است.
ولی اگر ما این داستان را از نقطه نظر ادبیات داستانی تحلیل کنیم، متوجه می‌شویم که قصه‌ی حمله ابرهه حبشی به مکه با درک داستان‌شناسی [دینی] آن روزگار مطابقت داشت: یک عرب اهل مکه، #کلیسا را به نجاست آلوده می‌کند [انگیزه ابرهه برای حمله] و ابرهه نیز بر اساس قانون قصاصِ چشم در برابر چشم [پیش‌زمینه‌ی فرهنگی که همه مردم می‌شناختند] حتماً باید کلیسا را یعنی کعبه را به نجاست بکشاند یا ویران کند. ابن اسحاق از به «نجاست کشاندن» کعبه‌ی مقدس صرف‌نظر می‌کند و به جای آن «ویران کردن» را می‌گذارد.
در ضمن می‌بایست ابرهه پیشنهاد ۲۰۰ شتر از سوی عبدالمطلب را رد می‌کرد وگرنه داستان نیمه‌کاره به پایان می‌رسید. باید ابرهه در داستان ابن اسحاق به مکه حمله می‌کرد تا نویسنده بتواند معجزات الهی را نشان بدهد. ولی الله (در واقع ابن اسحاق همه‌چیزدان) به هنگام حمله‌ی ابرهه به مکه با یک تیر دو نشان می‌زند: از یک سو پرستوهای مجهز به «تیربارهای لیزری» می‌فرستد تا سربازان و فیل‌های ابرهه را از پای در آوردند و از سوی دیگر در این لحظه‌ی نامقدس یعنی حمله‌ی ابرهه به مکه، معجزه‌ای مقدس صورت می‌گیرد، یعنی پیامبر اسلام متولد می‌شود.

#قضاوت درباره‌ی این بخش از داستان را به عهده‌ی خردِ خواننده امروزی می‌گذارم.

ادامه دارد ...

#كانال_تخصصى_نقد_اسلام
https://t.me/naghde_eslamm/22535
Forwarded from نقدى بر اسلام
💥 چرا نمی‌توان به روایات اسلامی اعتماد کرد؟#بخش_اول

#قسمت_ششم

#مورخین_اسلامی ولی باید زمان حمله‌ی ابرهه را با تقویم مشخص می‌کردند، یعنی می‌گفتند که ابرهه در چه زمانی به #مکه حمله کرد. طبق محاسبات مورخین اسلامی، سال تولد محمد بر اساس قصه «اصحاب پیل» یا عام‌الفیل برابر است با سال ۵۷۰ میلادی. به عبارتی ابرهه حبشی در سال ۵۷۰ میلادی به مکه حمله کرد و این هم در یک روز دوشنبه که برابر با ۱۲ ربیع‌الاول بود اتفاق افتاد.
حال ببینیم که اسناد تاریخی درباره‌ی #ابرهه و حمله او به کعبه چه می‌گویند.
نخستین بار نینا پیگولوسکایا در سال ۱۹۶۴ در اثرش به نام «اعراب، حدود مرزهای روم شرقی و ایران در سده‌های چهارم- ششم میلادی» به این موضوع اشاره کرد. او می‌نویسد: «کتیبه‌ی Ry۵۰۶ بر صخره‌ای نزدیک چاه مریغان واقع در ۱۳۰ کیلومتری شمال حَمّه و ۱۷۰ کیلومتری جنوب شرقی بیشه نقر شده است. مریغان بر سر راهی قرار دارد که از جنوب شبه جزیره‌ی عربستان به مکه منتهی می‌گردد.
کتیبه که با نام ملک ابرهه نقر شده به تاریخ سال ۶۲۲ گاهنامه‌ی حمیری، مطابق ۵۴۷ میلادی است. هدف ابرهه از این لشکرکشی، سرکوبی و تابع کردن قبایل معد و بنی‌عامر بود که سر ز به شورش برداشتند. بنا بر متن کتیبه، معدیان نه تنها با لخمیان رابطه‌ای نزدیک داشتند، بلکه تابع حیره بودند.»(۷)
در تأیید پژوهش پیگولوسکایا، احسان یارشاطر حدود چهار دهه بعد می‌نویسد:

«به گفته‌ی پروکوپیوس (Persian Wars I.XX ۱-۱۳) چند سالی پیش از سال ۵۳۱ میلادی پادشاه حبشه، به تشویق یوستی‌نیان (Justinian) امپراتور بیزانس و برای دفاع از همدینان مسیحی خود، که مورد آزار مشرکان و یهودیان یمنی بودند، جنوب یمن را اشغال کرد، پادشاه آنجا را کشت و دست‌نشانده‌ای را به جای او گمارد.
اما این دست‌نشانده مجبوبیت نیافت و نتوانست شورش علیه خود را فرونشاند. ابرهه (که ظاهراً شکل حبشی ابراهیم استAbraha – ) جانشین او شد که به گفته‌ی پروکوپیوس اصلاً برده‌ی بازرگانی بیزانسی بود. در کتیبه‌ای که یادگار‌ِ پایان یافتن تعمیرات سد مأرب است، ابرهه ادعا می‌کند نمایندگانی از دربارهای حبشه، بیزانس، ایران، حیره و غسان به حضور وی بار یافته‌اند. یوستی‌نیان او را تشویق کرد که به حیره حمله کند، اما او از روی احتیاط جز تظاهر به این کار اقدامی نکرد. (Procopius, Persian Wars I.XX ۱۳) اما به قبیله‌ی مَعدّ در مرکز عربستان حمله کرد، که تابع پادشاه لخمی حیره، عمرو بن منذر سوم، بود.» یارشاطر نتیجه‌گیری می‌کند که: «احتمالاً همین لشکرکشی به شمال برای مقابله با سپاه حیره است که در سوره ۱۰۵ قرآن درباره‌ی حمله به مکه و وسیله‌ی “اصحاب الفیل” به منظور ویران کردن کعبه بازتاب یافته است.»(۸)
همین داستان بی‌پایه و اساس #ابن_اسحاق بعدها از سوی سیره‌نویسان و راویان اسلامی با هزاران «شاهد» جعلی دیگر شاخ و برگ داده می‌شود و امروزه همه‌ی مسلمانان بر این باور هستند که محمد در سال فیل، در ۱۲ ربیع‌الاول به دنیا آمد و این روز، یک روز دوشنبه بود. البته طبری از اقوالی که گویا از «#ابن_عباس» ساختگی به او رسیده بود می‌نویسد:
«از ابن عباس روایت کرده‌اند که پیامبر خدا به روز دوشنبه تولد یافت و روز دوشنبه مبعوث شد و روز دوشنبه #حجرالاسود را به جا نهاد و روز دوشنبه به قصد هجرت از مکه بیرون شد و روز دوشنبه به مدینه رسید و روز دوشنبه از جهان در گذشت.» (۹)
شاید چنین داده‌های پرمعجزه‌ای با کفِ خرد مردمان آن روزگاران سازگار بود ولی برای خرد انسان امروزی بسیار پرسش‌برانگیز است. به هر رو، ما به عنوان «نبیرگان ابن هشام» [مزدک بامدادان] برای ورود به جهان مدرن هیچ راهی به جز بازخوانی تاریخی- انتقادی از این روایات و احادیث نداریم.

ادامه دارد ...

#كانال_تخصصى_نقد_اسلام
https://t.me/naghde_eslamm/22535
Forwarded from نقدى بر اسلام
💥 چرا نمی‌توان به روایات اسلامی اعتماد کرد؟#بخش_اول

#قسمت_هشتم(آخر)

#عبدالله، این نورچشمی خدا، وقتی از مراسم قربانی به خانه بازمی‌گردد، زنی که گویا خواهر #ورقه_ابن_نوفل، پسر عموی خدیجه، بود عبدالله را در خیابان یا جایی می‌بیند او را مورد خطاب قرار می‌دهد و از او «خواستگاری» می‌کند.
خواننده توجه داشته باشد که زن از مرد خواستگاری می‌کند و نه برعکس! ولی عبدالله پیشنهاد زن را رد می‌کند و همان روز با آمنه ازدواج می‌کند. روز بعد عبدالله دوباره سراغ زن «خواستگار» می‌رود ولی زن به او می‌گوید:
«دیک [دیروز] آن سخن از بهر آن می‌گفتم که نوری در پیشانی تو می‌تابید (یعنی نور وجود پیغامبر ما) و از بهر آن می‌گفتم و امروز آن نور نمی‌بینم و از این جهت سخن نمی‌گویم. و من دیروز عاشق آن نور بودم. چون دوش جایی دیگر بودی و آن نور آن‌جا نهادی، پس امروز مرا با تو کاری نیست.... ای عبدالله من طالب نور بودم، نه طالب تو و آن فسق و فجور.» (۱۰)
#ابن_اسحاق برای این که نشان بدهد که خدا با یک برنامه‌ریزی دقیق، قصد آفرینش یک دین نوین، اسلام، را داشت، نه تنها یک بار دیگر داستان ابراهیم را به عنوان پیش‌زمینه‌ی این معجزه بازسازی می‌کند بلکه علایم آمدن پیامبر جدید را به شکل نوری در پیشانی عبدالله، پدر پیامبر جدید، اعلام می‌کند. داستان پرمعجزه‌ی ابناسحاق ولی یک لایه‌ی پنهان نیز دارد و آن این است که پدربزرگ، پدر و مادر پیامبر نیز جزو برگزیدگان خدا می‌شوند و بدین گونه تافته‌ای جدابافته از مناسبات بت‌پرستی قریش می‌گردند. در حقیقت آن‌ها پیش از شکل‌گیری اسلام، مسلمان بودند. یعنی اگرچه آن‌ها در محیط «بت‌پرستی» زندگی می‌کردند، ولی بت‌پرست نبودند. از منظر اسلامی، یعنی آن‌ها از رگ و ریشه‌ی پیامبران گذشته به ویژه «ابراهیم» بوده‌اند.

💥پایان بخش نخست
——————————
#منابع اين بخش:
۱- تنها موردی که در کتاب‌های کهن غیر اسلامی در مورد پیامبر محمد سخن رفته، در اثر فردی با نام مستعار سبئوس (Seboes) کشیش و تاریخ‌نگار ارمنی است. سبئوس در نیمه‌ی دوم سده‌ی ۷ میلادی می‌زیست. در اثر سبئوس یعنی «تاریخ هراکلیوس» یک اشاره به محمد شده است. ولی همه‌ی مورخان می‌دانند که اصل کتاب سبئوس به زبان یونانی نوشته شده بود. آن‌چه که به دست ما رسیده ترجمه ارمنی آن است که چند دهه بعد صورت گرفت. نام محمد نه در بخش تاریخی، بلکه در بخش فهرست‌نگاری پیامبران آمده است. اکثر پژوهشگران بر این نظرند که این بخش بعدها به هنگام ترجمه از یونانی به ارمنی اضافه شده است، یعنی وقتی که اسلام دیگر به عنوان یک دین جا افتاده بود. افزون بر این، در این جا نیز اطلاعات ویژه یا به اصطلاح دندان‌گیری وجود ندارد.
۲- مرجع مورد اسناد در این جا کتاب «سیرت رسول‌الله» ابن اسحاق است. این کتاب توسط رفیع‌الدین اسحاق ابن محمد همدانی به فارسی ترجمه شد و توسط جعفر مدرس صادقی ویرایش گردید. چاپ ششم، نشر مرکز، سال ۱۳۹۴
۳- سیرت رسول‌الله ابن اسحاق، صص ۴۰-۴۱
۴- سیرت رسول‌الله ابن اسحاق، ص ۴۱
۵- سیرت رسول‌الله ابن اسحاق، ص ۴۲
۶- قرآن سوره ۱۰۵، ترجمه خرمشاهی
۷- پیگولوسکایا، نینا: اعراب، حدود مرزهای روم شرقی و ایران در سده‌های چهارم - ششم میلادی. نشر مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی۱۳۷۲، ترجمه‌ی رضا عنایت. ص ۴۰۶
۸- یارشاطر، احسان: حضور ایران در جهان اسلام. ترجمه فریدون مجلسی، انتشارات مروارید، تهران ۱۳۸۱، ص ۴۳
۹- طبری، محمد بن جریر: تاریخ طبری یا تاریخ الرسل والملوک. ترجمه: ابوالقاسم پاینده. نشر الکترونیک آذرماه ۱۳۸۹، صص ۳۷- ۳۸
۱۰- سیرت رسول‌الله ابن اسحاق، صص ۷۴ - ۷۵

بزودى بخش دوم اين سلسله مقالات را در كانال قرار خواهيم داد.

#كانال_تخصصى_نقد_اسلام
https://t.me/naghde_eslamm/22535
Forwarded from نقدى بر اسلام
💥 چرا نمی‌توان به روایات اسلامی اعتماد کرد؟#بخش_دوم

#قسمت_اول

#ابن_اسحاق یا هیأت تحریریه‌ای که زیر این نام زندگینامه‌ی «رسول‌الله» را نوشت، نخستین فرد/ نهادی است که چنین الگویی از زندگیِ «#پیامبر_اسلام» ارایه داده است. نوشته‌ی ابن اسحاق از طریق ابن هشام به ما رسیده است و سپس همه‌ی حدیث‌نویسان و روایت‌نویسان اسلام با آوردن هزاران شاهد جدید این الگوی بنیادین (پارادیم) را برای زندگی «پیامبر اسلام» شاخ و برگ دادند.
به گونه‌ای که طی حدود ۸۰ سال، یعنی از زمان ابن اسحاق تا #ابن_سعد، «شاهدها» به حدود ۴۰۰۰ نفر افزایش می‌یابند [مزدک بامدادان]. اگرچه فردی مانند #مالک_ابن_انس، بنیانگذار فقه مالکی، ابن اسحاق را «دروغگو» و «دجال» می‌نامد، ولی ایراد او به ابن اسحاق نه پیرامون داستان‌های تخیلی و پرمعجزه‌ی ابن اسحاق پیرامون محمد بلکه به دلایل سیاسی یعنی آن دعوای خانوادگی است که سرانجام در تاریخ‌‌نگاری اسلامی به تفکیک «#بنی_امیه» و «#بنی_عباس» انجامید. در بخش‌های بعدی نشان داده خواهد شد که بنی امیه و بنی عباس برخلاف گزارشات «تاریخ نگاران» اسلامی نه از دو تیره که از یک تیره یا درست‌ترگفته شود از یک خانواده بوده‌اند. این تفکیک تباری و چسباندن «عباسیان» به عموی پیامبر اسلام، ابن عباس، خاستگاه این ستیزها بوده است.
اسلامی که ما امروز می‌شناسیم، اسلام روایات اسلامی است که در زمان عباسیان شکل نهایی خود را یافت. خلفای عباسی سرانجام موفق شدند از طریق همین روایات هم مشروعیت خود را رقم بزنند - از طریق چسباندن خود به «ابن عباس» ساختگی- و هم حاکمان پیشین خود (به اصطلاح «بنی‌امیه») را نامشروع جلوه دهند. هم‌اکنون - همان‌گونه که حاکمان عباسی می‌خواستند- قطب‌نمای مسلمانان جهان اساساً احادیث و روایات اسلامی می‌باشد و نه #قرآن.
می‌توان با صدها نمونه نشان داد که «اسلام» یا «دینی» که در قرآن نهفته است با اسلام روایات اسلامی ناسازگار است: از مسئله‌ی #حجاب تا #شراب‌خواری، تا نماز‌های پنجگانه‌ی مسلمانان (در قرآن فقط از سه بار نماز سخن رفته) تا #سنگسار و #ختنه و غیره؛ یعنی از موضوعات اجتماعی (شریعت) تا موضوعات ناب دینی.
#یادآوری:
در بخش پیشین نشان داده شد که سال تولد پیامبر اسلام، ۵۷۰ میلادی، با یافته‌های باستان‌شناسی سازگار نیست؛
زیرا از یک سو ابرهه هیچ گاه به #مکه حمله نکرد و از سوی دیگر، در سال ۵۷۰ که یمن به دست ایرانیان افتاد دیگر ابرهه‌ای وجود خارجی نداشت که بخواهد به مکه حمله کند. همچنین دیدیم که ابن اسحاق در داستان خود با جایگزین کردن #عبدالمطلب (پدر بزرگ پیامبر) به جای ابراهیم و پدر پیامبر (عبدالله) به جای اسماعیل، یک بار دیگر اسطوره‌ی قربانی کردن فرزند را بازنویسی کرده و بدین ترتیب تبار پیامبر را از بت‌پرستان جدا می‌سازد و به طور غیرمستقیم آن‌ها را پیش از آغاز اسلام به مسلمانی ارتقا می‌دهد.

ادامه دارد ...

#كانال_تخصصى_نقد_اسلام
https://t.me/naghde_eslamm/22535
Forwarded from نقدى بر اسلام
💥 چرا نمی‌توان به روایات اسلامی اعتماد کرد؟#بخش_دوم

#قسمت_دوم

تا بدین جا هیچ نکته‌ای که در برگیرنده‌ی حتا یک مدرك یا واقعیت تاریخی باشد در سیرت رسول‌الله #ابن_اسحاق نیافتم. ابن اسحاق که خودسرانه از سوره فیل (سوره ۱۰۵) سال تولد محمد را استخراج می‌کند و پیرامون آن یک داستان ساختگی می‌سازد، ظاهراً مزاحمتی برای اسلام‌شناسان غربی و مسلمانان مؤمن ایجاد نمی‌کند.
💥حال ببینیم که ابن اسحاق درباره‌ی #مادر_محمد چه گزارشاتی می‌دهد:

بارداری #آمنه
پیامبران انسان‌های «معمولی» نیستند؛ آن‌ها باید تافته‌ی جدابافته از مابقی مردم باشند و نور الهی اساساً باید روی آن‌ها متمرکز شده باشد وگرنه کسی معجزات آن‌ها را باور نمی‌کند. ابن اسحاق در بخش «در مولود و شیرخوارگی» #رسول‌الله می‌نویسد:
«آمنه حکایت کرد که چون به سید حامله شدم، آوازی شنیدم که گفتی: ای آمنه می‌دانی که به کی آبستنی؟
به پیغامبر آخر زمان آبستنی. چون به سید حامله شدم، نوری دیدم که از من جدا شد که جمله‌ی عالم به آن منور شد و نخست عکسی که از آن نورها پیدا شد، کوشک‌های بُصرا پیدا شد، چنان که من آن را در مکه بدیدم.» (۱)
به راستی چه کسی در سال ۵۶۹ میلادی [اگر بپذیریم که محمد در سال ۵۷۰ میلادی زاده شد] این گزارش را از آمنه ثبت کرده است که ابن اسحاق توانسته آن را حدودِ ۲۰۰ سال بعد (در سال ۷۵۹) در گزارش خود بازنویسی کند؟ در ضمن، خواننده توجه داشته باشد که فاصله‌ی #مکه تا بُصرا [در سوریه امروزی] حدود ۲۵۰۰ کیلومتر است [از تبریز تا چاه‌بهار]. ابن اسحاق از قول آمنه می‌نویسد که او توانسته «کوشک‌های بُصرا» را مشاهده کند. در حقیقت ابن اسحاق می‌خواهد به ما بگوید که به محض بسته شدن نطفه‌ی پیامبر اسلام، خدا هستی‌یابی یک پیامبر جدید را توسط علایمی به جهانیان اعلام کرد.
«حَسّان ابن ثابت گفته است که من هفت ساله بودم اندر مدینه که یکی از جهودان دیدم که بر بالای مدینه بر آمد و آوازی بلند داد و گفت:
اختر محمد امشب برآمد. یعنی امشب محمد [احمد] به وجود آمد.» (۲)
از آن جا که سیره محمد برای ابن اسحاق نه یک واقعیت بلکه یک تاریخ دینی است او چندان به جزئیات متناقض آن توجه نکرده است. ابن اسحاق از یک سو اعلام می‌کند که خدا به آمنه می‌گوید اسم فرزندت را «محمد» بگذار و از سوی دیگر، همان شب تولد محمد، همه مردم می‌دانستند که نام نوازد محمد است. وگرنه آن «#جهود» از کجا می‌دانست که «اختر محمد امشب بر آمد»؟

ادامه دارد ...

#كانال_تخصصى_نقد_اسلام
https://t.me/naghde_eslamm/22535
Forwarded from نقدى بر اسلام
💥 چرا نمی‌توان به روایات اسلامی اعتماد کرد؟#بخش_دوم

#قسمت_سوم

البته اعلام جهانی تولد پیامبر از سوی خدا، یک موضوع بسیار شناخته شده در تاریخ رستگاری بوده است. تولد #مسیح نیز اعلام جهانی شد. در انجیل متا آمده است:
«عیسی در زمان سلطنت #هیرودویس، در شهر بیت لحم یهودیه به دنیا آمد.
در آن موقع چند ستاره‌شناس [مجوس] از مشرق به #اورشلیم آمده پرسیدند: کجاست آن کودکی که باید پادشاه یهود شود؟
ما ستاره او را در سرزمینهای دور دست شرق دیده‌ایم و آمده‌ایم او را بپرستیم.» (۳)
شباهت بی‌اندازه‌ی قصه‌ی تولد مسیح و تولد #محمد شگفت‌انگیز است. #ابن_اسحاق برای تکمیل قصه‌ی تولد محمد دوباره پای «مجوسان» یعنی ایرانیان را در این «اعلام جهانی» تولد محمد باز می‌کند. البته او یگ گام فراتر می‌گذارد و «اعلام جهانی پیامبر جدید» را دیگر موکول به تولد نمی‌کند بلکه با نطفه بستن پیامبر گره می‌زند. او می‌نویسد:
«در دلایل نبوت آمده است که آن شب که سید به وجود خواست آمد، چهارده برج از ایوان کسرا بیفتاد و آتش مجوس در پارس کُشته شد و هزار سال بود تا آن آتش افروخته بودند و هرگز نمُرده بود.» (۴)
در قصه‌ی تولد مسیح، همه‌ی جهانیان - به ویژه مجوسان شرق، بخوان ایرانیان- از طریق برآمد ستارگان می‌فهمند که مسیح متولد شده است. در قصه‌ی ابن اسحاق، یهودیان از طریق برآمدن «ستاره» و مجوسان از طریق ویران شدن ایوان کسرا و خاموش شدن آتش مجوسان به این قضیه پی می‌برند.
پیش از آن که وارد دیگر معجزات شویم به سه نکته‌ی بالا برگردیم:
۱- اعلام نام پیامبر به مادرش آمنه توسط خدا، ۲- دیدن کوشک‌های بٌصرا توسط آمنه و
۳- خراب شدن ایوان کسرا به هنگام تولد محمد.

این که خدا از پیش نام پیامبر را تعیین می‌کند و به پدر یا مادرش اعلام می‌نماید، باز هم یک موضوع شناخته شده‌ی دینی بود. برای نمونه در انجیل عهد جدید، کتاب لوقا ما با همین داستان رو به رو می‌شویم. وقتی الیزابت، همسر زکریای پسرش را به دنیا آورد، خدا برای او نام «یحیی» (یحیی تعمید‌کننده) را انتخاب کرده بود.
«#زکریا همین که نام یحیی را نوشت به حرف آمد و خدا را شکر کرد. تمام همسایه‌ها دهانشان از تعجب باز ماند. این خبر در سرتاسر کوهستان یهودیه پخش شد. هر کس آن را می‌شنید به فکر فرو می‌رفت و می‌پرسید: این بچه چه می‌شود؟ چون شکی نیست که دست خدا به طرز خاصی بر اوست.»(۵)
تعیین نام توسط خدا یک عنصر داستانی- دینی کهن است که ابن اسحاق یک بار دیگر آن بازنویسی کرده است.
ولی حالا چرا باید آمنه شهر بٌصرا یعنی بزرگ‌ترین مرکز مسیحی شرق، را می‌دید؟ چون نویسنده می‌خواست در ادامه‌ی داستانش از آن استفاده کند [در پایین به آن اشاره می‌کنم]. این همان شهری است که بعدها خلفای عباسی در رقابت با آن، شهر بصره در عراق را ساختند. گفتنی که #خلفای_عباسی در رقابت با مراکز دینی یهودی و مسیحی، در برابر اورشلیم نام شهر #بغداد را به مدینه‌السلام (شهر صلح) تغییر دادند، و شهر نجف را در برابر شهر نگب / نگو (Negev)، #سامره را در برابر سامریه و بصره را در رقابت با بُصرا (بزرگ‌ترین مرکز مسیحیان شرق) ساختند.

ادامه دارد ...

#كانال_تخصصى_نقد_اسلام
https://t.me/naghde_eslamm/22535
Forwarded from نقدى بر اسلام
💥 چرا نمی‌توان به روایات اسلامی اعتماد کرد؟#بخش_دوم

#قسمت_چهارم

تأیید پیامبری #محمد توسط کشیش اهل بُصرا
#ابن_اسحاق می‌نویسد که پس از مرگ عبدالمطلب سرپرستی محمد به عهده‌ی ابوطالب عموی پیامبر قرار گرفت. او می‌نویسد وقتی محمد دوازده ساله بود به همراه ابوطالب با کاروان تجاری به جاهای مختلف می‌رفت. او در این میان یک بار سید [محمد] را با خود به شام می‌برد.
«چون به جانب شام رسیده بودند، جایی بود که آن را بُصرا گفتندی. کاروان به نزدیک صومعه‌ی بحیرا فرود آمد. ... و #بحیرا در زُهد و پارسایی به درجه‌ی کمال رسیده بود و احوال سید از انجیل معلوم کرده بود و نَعت و صفت وی دانسته بود و این چندین سال که در آن صومعه نشسته بود، به انتظار دیدن پیغامبر ما نشسته بود، زیرا که از انجیل بدانسته بود که #پیغامبر_آخر_زمان در آن مقام گذر خواهد کرد و در زیر فلان درخت، در فلان موضع، نزول خواهد کرد.» (۶)
حال خواننده متوجه می‌شود که چرا آمنه از فاصله‌ی ۲۵۰۰ کیلومتری کوشک‌های بُصرا رویت کرده بود. زیرا می‌بایست در این مکان یک فرد از «دینی دیگر» پیامبری محمد را تأیید می‌کرد. ابن اسحاق این چنین داستانش را سر هم بندی می‌کند:
«بحیرا از بام صومعه نگاه کرد. چون قافله می‌آمدند، همه‌ی درختان‌ِ صحرا و سنگها را دید که به آواز آمده بودند و می‌گفتند: السلام علیک یا رسول‌الله!. دیگر نگاه کرد و ابر پاره‌ای سفید دید که از میان قافله بر سید سایه بسته بود و همچنان که قافله می‌آمدند، آن ابر نیز با سید می‌آمد. چون قافله فرود آمدند، سید فرود آمد و درختی کوچک بود و زیر آن درخت رفت و بنشست. حالی که سید زیر آن درخت نشسته بود، آن درخت شاخها برگشود و برگهای سبز بر آورد و سایه‌ی نیکو برافگند.» (۷)
باری، بحیرا وارد گفتگو با سید دوازده ساله می‌شود و متوجه می‌شود که «در پشت سید مُهر نبوت» قرار دارد. سپس نزد #ابوطالب می‌رود و فوراً متوجه می‌شود که ابوطالب پدر سید نیست بلکه عموی اوست. بحیرا به ابوطالب هشدار می‌دهد که:
«زینهار ای ابوطالب، او را از چشم حسودان نگاه دار و بدان که وی پیغامبر آخر زمان است و مِهتر و بهتر عالمیان است ... هر چه زودتر او را باز مکه بر و از #یهود و #نصارا او را نهان دار! چه اگر او را بشناسند، در بند هلاک وی شوند.» (۸)
دیدیم که نامگذاری پیامبر توسط خدا - خدا به آمنه گفت که اسم پسرش را محمد بگذارد- ریشه در سنت مسیحی دارد. ولی #ابن_اسحاق با داستان‌های دیگر مانند تولد بودا نیز آشنا بود (۹).
در روایت‌ها و افسانه‌های بودایی آمده که پیش از تولد بودا، یک «فیل سفید» بر مادر بودا ظاهر شد، در وجود او رفت و سپس بودا به دنیا آمد. همچنین باید گفت که تولد و مرگ بودا (دقیق‌ترگفته شود رفتن او به نیروانا) در یک روز از سال رخ می‌دهند. برای محمد هم همه‌ی روزهای تعیین‌کننده در یک روز (دوشنبه) رخ می‌دهند. همچنین زمانی که شاکیامونی (یعنی بودای بعدی) کودک بود از سوی یک روحانی غیربودایی (راهبی به نام آسیتا که به «دینی دیگر» باور داشت) پیش‌بینی می‌شود که او بودا (منور) خواهد شد. #پیامبری_محمد نیز از سوی یک کشیش مسیحی (که به «دینی دیگر» باور داشت) کشف می‌شود.

ادامه دارد ...

#كانال_تخصصى_نقد_اسلام
https://t.me/naghde_eslamm/22535
Forwarded from نقدى بر اسلام
💥 چرا نمی‌توان به روایات اسلامی اعتماد کرد؟#بخش_دوم

#قسمت_پنجم

خواننده متوجه می‌شود که #ابن_اسحاق تا چه اندازه از سنتِ ادیان دیگر در نگارش زندگینامه‌ی #محمد بهره برده است.
نکته سوم، خراب شدن ایوان کسرا به هنگام تولد یا نطفه بستن محمد است.
مورخین اسلامی می‌گویند که محمد در سال ۵۷۰ زاده شد. این سال برابر است با تصرف #یمن توسط #خسرو_انوشیروان، یعنی اوج قدرت شاهنشاهی ساسانی.
ما هیچ سندی در دست نداریم که بگوید در این زمان «زلزله» یا به اصطلاح یک فاجعه طبیعی رخ داده که در آن «ایوان کسرا» آسیب دیده باشد. به عکس، ایرانیان موفق می‌شوند یمن را قلمرو خود تبدیل نمایند و هیچ زلزله یا آتشفشانی هم در این سال گزارش نشده است که ایوان کسرا را خراب کرده باشد.

💥نتیجه‌گیری میانی
در #بخش_یک دیدیم که تاریخ تولد محمد یعنی سال ۵۷۰ میلادی فاقد هر گونه پایه و اساس است. ابناسحاق موفق شد تا با اتکاء به اسطور‌های یهودی، مسیحی و بودایی یک قالب جدید برای زندگینامه‌ی محمد بسازد. در این داستان، نقش ابراهیم که می‌خواست پسرش را در راه خدا قربانی کند، به پدر بزرگ محمد، #عبدالمطلب، داده می‌شود. عبدالمطلب هم قصد می‌کند که کوچک‌ترین پسرش عبدالله، پدر محمد، را در راه خدا قربانی کند. یعنی در این جا «عبدالله» جای «اسماعیل» را می‌گیرد. از لحاظ دینی این نکته‌ی مهمی است، زیرا طبق باور یهودیان و مسیحیان، خدا پس از مرگ ابراهیم، عهد خود را با اسحاق می‌بندد ولی قول می‌دهد که از اسماعیل نیز ملتی بزرگ بوجود آید.
خواننده حالا متوجه می‌شود که چرا #ابن_اسحاق یک بار دیگر داستان ابراهیم و قربانی کردن پسرش را در قالب عبدالمطلب و عبدالله برای تاریخ اسلام، بازنویسی کرده است. او می‌خواهد بگوید که حالا خدا یک پیمان نوینی با عبدالله (به جای پیمان گذشته میان خدا و اسحاق) می‌بندد.
همان‌گونه که دیدیم تقریباً همه‌ی عناصر داستانی که ابن اسحاق به کار گرفته از سنت گذشته به وام گرفته شده‌اند و ربطی به تاریخ واقعی ندارند. به عبارتی ما در داستان ابن اسحاق تا کنون با هیچ سرنخ تاریخیِ آمون‌پذیر رو به رو نشده‌ایم، هر آن چه او نوشته‌ی فقط بازنویسی تاریخ رستگاری (دینی) است.
یتیم بودن و شبان بودن پیامبران
همه‌ی روایت‌های اسلامی بر این نکته توافق دارند که محمد، یتیم بوده است. زیرا پدرش #عبدالله پیش از تولد او می‌میرد. ولی یتیم بودن پیامبران یک سنت دیرینه بود. #موسا یک بچه‌ی سرراهی بود که پدر و مادر نداشت، مسیح هم پسر یک زن باکره بود، یعنی پدر بیولوژیک نداشت یا به عبارتی یتیم بود، بودا هم پدر بیولوژیک نداشت، یا به عبارتی یتیم بود.
ابن اسحاق می‌نویسد که محمد یک مادر شیری، دایه، به نام #حلیمه داشت. حلیمه در مکه زندگی نمی‌کرد، او جزو عشایر صحرا، یعنی بدوی بود. ابن اسحاق می‌نویسد که یک بار برادر شیری (رضایی) محمد، پسر حلیمه، صحنه‌ی زیر را می‌بیند و ترسان و لرزان نزد مادرش می‌رود و می‌گوید:
«یا اُماه [ای مادر]، دو شخص آمدند و برادرِ قریشی مرا خوابانیدند و شکم وی بشکافتند و تازیانه‌ای چند بر وی زدند و اینک افتاده است.» (۱۰)

ادامه دارد ...

#كانال_تخصصى_نقد_اسلام
https://t.me/naghde_eslamm/22535
Forwarded from نقدى بر اسلام
💥 چرا نمی‌توان به روایات اسلامی اعتماد کرد؟#بخش_دوم

#قسمت_ششم

#حلیمه وحشت‌زده سراغ محمد می‌رود و #مصطفا [محمد] به او می‌گوید:
«ای مادر، این ساعت دو شخص آمدند که جامه‌های سفید داشتند و من را بخوابانیدند و شکم مرا بشکافتند و چیزی چند از آن برگرفتند و چیزی چند باز جای نهادند. ندانم که چه برگرفتند و چه باز جای نهادند. و دیگر شکم من بازدوختند و برفتند.» (۱۱)
باری، حلیمه دو سال #محمد را شیر می‌دهد ولی پس از این واقعه‌ی شگفت‌انگیز تصمیم می‌گیرد محمد را به مادرش باز گرداند.
#ابن_اسحاق گزارش می‌دهد که بعدها رسول‌الله به صحابه خود تمام ماجرای باروری مادرش و تولد خودش و حوادث رخ داده نزد حلیمه را شرح می‌دهد. محمد داستان خود را برای صحابه‌اش این گونه ادامه می‌دهد:
«روزی، بزغاله‌ای چند می‌چرانیدم، ناگاه دو شخص درآمدند و جامه‌های سپید داشتند (یعنی جبرئیل و میکائیل) و در دست ایشان تشتی زرین بود و آن تشت پُر از برفِ رحمت بود. آن‌گاه، بگرفتند مرا و بخوابانیدند و شکم من بشکافتند و دلِ من بیرون آوردند و گوشت پاره‌ای سیاه از آن بیرون کردند و بینداختند.
و پس دل مرا در آن تشت نهادند و به آب رحمت بشستند و بعد از آن، باز جای خود نهادند و شکم من باز دوختند.» (۱۲)
خواننده توجه داشته باشد که #جبرئیل و #میکائیل با لباس‌های سفید شکم محمد را می‌شکافند، چیزهایی خارج می‌کنند و بیرون می‌اندازند و بقیه اندام‌های درونی را با «برف رحمت» می‌شویند.
#برف؟ در #مکه؟ حالا چرا برف؟ این «عنصر داستانی» از کجا آمده است؟
منبع آن در یکی از مهم‌ترین کتاب‌های #انجیل عهد عتیق است: کتاب اشعیاء نبی. در آن‌جا آمده است:
«خدا گفت: بیایید ببینیم که چه کسی حق دارد، شما یا من! گناهان شما مانند خون سرخ است، ولی می‌توانند مانند برف سفید شوند [یعنی گناهان زُدوده شوند]. گناهان مانند ارغوان سرخ هستند، ولی می‌توانند مانند پنبه سفید شوند.» (۱۳)
جالب این جاست که محمد نیز مانند پیامبران پیش از خود شبان بود.
در #انجیل عهد قدیم به اندازه‌ی بسنده درباره‌ی شبانی موسا سخن رفته است (کتاب خروج، بخش ۳، بند۱). ولی تا آن جا که به حرفه برمی‌گردد، #عیسا شغل شبانی نداشت. ولی در انجیل عهد جدید، همواره از عیسا به عنوان «شبان/چوپان خوب» نام برده می‌شود [از منظر تمثیلی دینی].
#ابن_اسحاق می‌نویسد وقتی محمد داستان زندگی‌اش را برای صحابه تعریف می‌کرد گفت همه‌ی پیامبران شبان بوده‌اند. صحابه از او می‌پرسند، یا رسول‌الله تو هم؟ رسول‌الله می‌گوید: آری، من هم شبان بودم [سیرت ابن اسحاق].

ادامه دارد ...

#كانال_تخصصى_نقد_اسلام
https://t.me/naghde_eslamm/22535
Forwarded from نقدى بر اسلام
💥 چرا نمی‌توان به روایات اسلامی اعتماد کرد؟#بخش_دوم

#قسمت_هفتم(آخر)

جالب این جاست که #محمد نیز مانند پیامبران پیش از خود شبان بود. در انجیل عهد قدیم به اندازه‌ی بسنده درباره‌ی شبانی موسا سخن رفته است (کتاب خروج، بخش ۳، بند۱). ولی تا آن جا که به حرفه برمی‌گردد، عیسا شغل شبانی نداشت.
ولی در #انجیل عهد جدید، همواره از عیسا به عنوان «شبان/چوپان خوب» نام برده می‌شود [از منظر تمثیلی دینی].
#ابن_اسحاق می‌نویسد وقتی محمد داستان زندگی‌اش را برای صحابه تعریف می‌کرد گفت همه‌ی پیامبران شبان بوده‌اند. صحابه از او می‌پرسند، یا رسول‌الله تو هم؟ رسول‌الله می‌گوید: آری، من هم شبان بودم [سیرت ابن اسحاق].
ولی یتیم بودن پیامبران که از سنت #یهودی به #مسیحیت و اسلام راه پیدا کرد، خود ریشه در زندگینامه‌ی سارگون اول (یا سارگون بزرگ) پادشاه آشور دارد که کتیبه‌اش به جا مانده است. در حقیقت کودکی #موسا، همان زندگی سارگون اول است که بازنویسی شده است. کتیبه‌ی زیر از سارگون اول برای ما بجا مانده است، این همان روایتی است که چند سد سال بعد به عنوان داستان کودکی موسا بازگو می‌شود:
«از مادری ئنی توم [کاهنه] زاده شدم مادر مرا در سبدی نهاد، سبد و در سبد را قیراندود کرد، سبد را به رود سپرد و سبد و من بر آب شناور شدیم. رود مرا نزد آکی (Akki) آبکش معبد برد آکی سبد را از رود گرفت و من پسر و باغبان آکی شدم به هنگام باغبانی ایشتر شیدای من شد، و چنین بود که چهار و ... سال پس به شهریاری پرداختم شهریار مردمان سیاه‌سری که من بر آنان فرمان راندم» (۱۴)
باری، تاکنون به هر نکته‌ای که از زندگینامه‌ی پیامبر اسلام اشاره کردیم، دیدیم که ریشه در تاریخ رستگاری پیشین دارد.
ابن اسحاق هیچ داده‌ی تاریخی و واقعی به ما نمی‌دهد، او فقط و فقط خوانش دیگری از تاریخ دینی گذشته ارایه می‌دهد و تلاش می‌کند که با به کارگیری عناصر [داستانی] تاریخ دینی گذشته و بر بستر آن یک پیامبر جدید با یک زندگینامه‌ی جدید بیافریند.
این زندگینامه و به پیرو آن تاریخ آغازین اسلام بدون پشتیبانی سدها حدیث‌نویس مورد حمایت عباسیان امکان‌ناپذیر می‌بود.

#منابع بخش دوم:
۱- سیرت رسول‌الله ابن اسحاق، ص ۷۶
۲- سیرت رسول‌الله ابن اسحاق، ص ۷۶
۳- انجیل عهد جدید، انجیل متا، بخش دو، بند ۱ تا ۳
۴- سیرت رسول‌الله ابن اسحاق، ص ۷۶
۵- انجیل عهد جدید، انجیل لوقا، بخش ۱ (تولد یحیای پیغمبر)، بندهای ۵۶ تا ۸۰
۶- سیرت رسول‌الله ابن اسحاق، ص ۸۵
۷- سیرت رسول‌الله ابن اسحاق، ص ۸۶
۸- سیرت رسول‌الله ابن اسحاق، ص ۸۷
۹- بی‌نیاز، ب: درباره‌ی تأثیر بودیسم بر اسلام. در: http://eslamshenasi.net/?p=228
۱۰- سیرت رسول‌الله ابن اسحاق، ص ۸۰
۱۱- سیرت رسول‌الله ابن اسحاق، ص ۸۰
۱۲- سیرت رسول‌الله ابن اسحاق، ص ۸۱
۱۳- انجیل عهد قدیم، کتاب اشعیاء نبی، بخش یک، بندهای ۱۸ تا ۱۹
۱۴- گری، جان: اساطیر خاور نزدیک (بین‌النهرین)، انتشارات اساطیر، تهران ۱۳۷۸، ترجمه باجلان فرخی، ص ۹۶

#كانال_تخصصى_نقد_اسلام
https://t.me/naghde_eslamm/22535
Forwarded from نقدى بر اسلام
💥 چرا نمی‌توان به روایات اسلامی اعتماد کرد؟#بخش_سوم

#قسمت_اول

در این بخش به مهم‌ترین و تعیین‌کننده‌ترین بُرش تاریخ باستان متأخر ایران می‌پردازم. #ابن_اسحاق در سیرت رسول‌الله آن چنان این بُرش تاریخی را تحریف کرده است که شوم‌بختانه هنوز تا هنوز اثرات آن در اذهان ما به جای مانده است.
این بُرش تاریخی به روزگار شاهنشاهی #خسرو_پرویز برمی‌گردد که با مرگ او عملاً امپراتوری ساسانی به پایان می‌رسد و آشوب و هرج و مرج، سراسر امپراتوری را فرا می‌گیرد، ایرانشهر میان حاکمان گوناگون تقسیم می‌شود و جنگ‌های داخلی در ایران آغاز می‌شوند، فرایندی که دو سده بعد منجر به شکل‌گیری دینی نوین به نام #اسلام می‌گردد.
تاریخ‌نگاری اسلامی فروپاشی شاهنشاهی ساسانی را با یزدگرد سوم که در ۱۴ یا ۱۵ سالگی تاج شاهی بر سرش نهادند، گره می‌زند. در حالی که فروپاشی #ساسانیان ریشه در جنگ‌های ۲۵ ساله‌ی ایران علیه بیزانس دارد که با شکست دوم ایران در سال ۶۲۸ میلادی در نینوا و مرگ خسرو دوم (خسرو پرویز) سرانجام قدرت مرکزی از هم می‌پاشد و حکومت‌های محلی بوجود می‌آیند.
باری، از این نقطه‌ی تاریخی است که جنگ‌های داخلی در ایران آغاز می‌شوند و تا به قدرت رسیدن #معاویه، نخستین حاکم عرب، این خلاء قدرت در ایران ادامه داشت. به هر رو، اثرات تاریخ‌نگاری اسلامی آن چنان نیرومند بوده که هنوز بخش بزرگی از ایرانیان اطلاعات بسیار ناچیزی از این برهه‌ی تعیین‌کننده‌ی تاریخ ایران دارند.

💥 سنگِ نخستینی که ابن اسحاق در تاریخ‌نگاری اسلامی گذاشت

#ابن_اسحاق در بخش «فرو گرفتن مُلک یمن به دست لشکر پارس» اشاره می‌کند که سرانجام یمن به دست ایرانیان افتاد. البته او زمان مشخص این واقعه را به ما نمی‌گوید. ولی ما از نظر تاریخی می‌دانیم که خسرو انوشیروان در سال ۵۷۰ میلادی یمن را جزو قلمرو ایران کرد.
ابن اسحاق می‌نویسد که در زمان پیامبر اسلام هنوز #یمن در دست ایرانیان بود و «کسرا» [منظورش خسرو پرویز است] فردی به نام «باذان» را به عنوان مرزبان آن سرزمین گمارد. ابن اسحاق در بخش «حکایت اسلامِ باذان» به این بخش تاریخی می‌پردازد. او حکایتِ «به اسلام‌ گرویدن باذان» را چنین گزارش می‌دهد:
«و حکایت اسلام وی [به اسلام گرویدن باذان] چنان بود که پیغامبر ما چون دعوت آغاز کرد و پیغامبری آشکارا کرد و بعضی مردم به وی بگرویدند، احوال پیغامبر ما به کسرا رسید که: مردی از مکه ظاهر شده است و دعوی پیغامبری می‌کند و طاعت کس نمی‌برد و مردم را به دین خود دعوت می‌کند و خلق به وی گرویده‌اند و ایمان آورده‌اند.» (۱)

ادامه دارد ....

#كانال_تخصصى_نقد_اسلام
https://t.me/naghde_eslamm/22535
Forwarded from نقدى بر اسلام
💥 چرا نمی‌توان به روایات اسلامی اعتماد کرد؟#بخش_سوم

#قسمت_دوم

باری، اخبار بالا به گوش «#کسرا» می‌رسید و کسرا خشمگین می‌شود و به باذان نامه‌ای به مضمون زیر می‌نویسد:
«به سمع ما چنین رسید که مردی در حد [مکان] مکه پیدا شده است و طاعت ما نمی‌برد و مردم را به دین خود می‌خواند و می‌گویدکه من پیغامبر خدایم.
اکنون لشکر برگیر و به جنگ وی شو و اگر به طاعت ما در می‌آید و توبه می‌کند از این کار، وی را بگذار و اگر نه، سر وی بردار و به پیش من فرست.» (۲)
باذان خبر را به #محمد می‌رساند و محمد یادداشت زیر را برایش می‌فرستد:
«حق تعالا با من وعده کرده است که در فلان روز، پسر کسرا پدر خود - کسرا- را بُکشد.»
#ابن_اسحاق ادامه می‌دهد:
«باذان چون نامه‌ی [یادداشت] سید بخواند، آن را نگاه داشت و گفت: اگر این مرد پیغامبر است، همچنان که وی گفته است، کسرا به قتل آورند و من ایمان به وی بیاورم. و اگر وی پیغامبر خدای نیست، هرآینه خلاف سخن وی پیدا شود و من آن گاه، لشکر کنم و به دشمنی وی شوم.»(۳)
سرانجام، طبق پیش‌بینی پیامبرگونه‌ی محمد، اتفاقی که باید بیفتد، افتاد.
«باذان روز به روز می‌شمرد و انتظار می‌کرد تا آن روز که سید گفته بود. و چون به آن روز رسید، خبر بیاوردند که شیرویه - پسر کسرا - پدر خود را بُکشت.
پس چون خبر کسر به باذان رسید که وی را به قتل آوردند، هم در آن روز که سید خبر داده بود، باذان هم در حال مسلمان شد و ایمان آورد به پیغامبر ما و چون ایمان آورد، لشکر پارس که با وی بودند، همه ایمان آوردند و مسلمان شدند.» (۴)
بنا بر داستان ابن اسحاق، پس از گرویدن باذان به اسلام، #محمد به باذان می‌گوید که تو می‌توانی به حاکمیت خود در یمن ادامه بدهی.

خواننده توجه داشته باشد که تعیین‌کننده‌ترین بُرش تاریخ ایران در #سیرت_رسول‌الله در دو سه برگ، آن هم به این شکل بسیار تحریف شده، به ما عرضه می‌شود. ابن اسحاق نه تنها تاریخ دینی یهودیت و مسیحیت را در خدمت تاریخ دینی اسلام به کار می‌بندد بلکه تاریخ واقعی ایران را آن چنان تحریف می‌کند تا همه‌اش در خدمت تاریخ اسلام قرار گیرد. او کوچک‌ترین اشاره‌ای به جنگ ۲۵ ساله‌ی میان ایران و بیزانس و دو شکست ایران نمی‌کند.
چکیده‌ی سخن ابن اسحاق: باذان در زمان فرمانروایی خسرو دوم مرزبان یمن بود. به گوش خسرو دوم می‌رسد که مردی به نام محمد ادعای پیامبری کرده است.
خسرو دوم به باذان فرمان می‌دهد که با سپاه خود نزد محمد برود و او را به توبه وادارد و اگر توبه نکرد سر او را از تن جدا کند و برایش بفرستد.

💥نتیجه: یعنی دستگاه بوروکراسی - نظامی ایران ساسانی دست کم از سال ۶۲۵ میلادی از وجود پیامبری در عربستان به نام محمد آگاهی داشت و از سالِ ۶۲۸ میلادی که خسرو دوم به قتل رسید یمن نیز با حکمرانی باذان اسلامی شده بود.

ادامه دارد ....

#كانال_تخصصى_نقد_اسلام
https://t.me/naghde_eslamm/22535