🔴 آبادان؛
شهری که قرار بود آباد شود!
🔷 مسعود میری
@iranfardamag
▪️ شهرهای ایرانی همیشه کانون تغییر و تبدیل فرهنگها و توسعهی مدنیت بودهاند. از قرون نخستین میلادی، با توجهِ ویژهی شاهانِ بنیادگذار سلسلهی ساسانی بر ایجاد شهرهای جدید و بهبود بخشیدن به وضعیت شهرهای قدیم وجه همت گمارده شد. در تاریخ، شکل و شمایل شهرهای ایرانی به نحوی تصویر شده که مفهوم «مدینا» «رام» «گور»و «شار» و شارستان، مفهومی از آرامش و امنیت، آسایش و رفاه، صلح و اجتناب از شورش و اعتراض را با خود به اکنون آورده است. اما مردم یا ملت هر سرزمینی مشتاق بهبود اوضاع و احوال خویشند و اگر دولتهای آنان و حکفرمایان به رفاه حال شهروندان نکوشیدهاند، همین شهرهای آرام که کانون صلح و ثبات بودهاند، سکون آبادی را به باد تغییر سپردهاند.
🔸در بسیار گزارشهای تاریخی که به عمر بیهودهام خواندهام، بیشتر از هر چیز باشندگان، شهرها را مأمن یا گوشهی امن و راحت جان خواستهاند و از طریق فکر یکجانشینی به نعمت سکون و رفاه اندیشیدهاند. البته داستان بهرام و شهر نامیدن یک رستاق، به منظور ویران کردن ثبات مردمان را نیز خواندهام، که بیشتر افسانهایست در باب ناخرسندیهای یک پادشاه از عدم اطاعت مطلق از شاه. با این وصف لیکن بهترین گزارش از آرام خویی و خوشباشیی شهرنشینان را در نپرداختن خراج و مالیات اراضی به خوارج در سیستان، کوهستان و خراسان مکرر خواندهام، که شهرها به این کوچیهای دشمن مدنیت رویگردان بودهاند.
▪️ چرا این شهرهای آرام ایرانی ناگهان چون آتشی آهن آب میکنند و رخ از طاعت بر میتابند؟ سرگذشت عصیان و اِعراض مردمان به رنجیست که میبرند و موجب میشود از گنج آرامی چشم فرو بندند.
🔸تاریخ را میتوان از جوانب مختلف خواند. اینجا اما به گمانم توانیم تاریخ را در دو روایت «مردمی» و «شهریاری» به مطالعه بنشینیم. تاریخ را هم از وجه انبوه خلقها باید دید و هم از منظر شهریار باید نگریست. اگر از وجه مردمان به رنجی که میرود بنگریم، خلقها تا سرحد مرگ تاب میآورند تا خُردک شررِ آرامی از دست نشود و شهریاران تا از میدان انصاف نگذرند و از جادهی عدالت میل به ستمکاری نکنند، مردم درفش کاویانی را از گنجهی آباء بیرون نمیآورند. هر جا در این ولایت باستان ایرانی شعلهی عصیانی برافروخته دیدید بدانید دمهی تیغ به عصب رسیده و نَفَسِ ستیغ به محاق تاریکی و اختناق اوفتاده.
▪️ ماکیاول در کتاب مهم شهریار، بقای شهر و شهریار را در وجود دو چیز حصر کردهاست: "سپاهیان خوب" و "قوانین خوب". من اما میتوانم با اغماض و تحریف بگویم، شهرها در تاریخ ایران قانونخواه بودهاند، حتی گاه که قانون بد هم بوده، فقدانش را مطلوب نظر ندانستهاند. به همین منظور است که در "خیزش" و "خاست" که خاصیت بیقانونی و شورش در بطن دارد نیز ، قیام کنندهای چونان یعقوب صفاری میگوید : "من داد را برخاستهام"، و کیست که نداند برای نگرش شهریاریی ایرانیان "داد" معنایی از قانون در نهفت چم دارد، چنانکه نوشروان را بدین ترتیب دادگر نامیدهاند. چنین باشد اگر، بایست به نبض قضایا انگشت طبیبانهی مصلحت گذاشت تا بدانیم چرا شهرهای ما چنین برآغالیدهاند و این بیتابی از کدام زخم ناسور است؟
🔸شارستانها را به قانونِ مساوی (و نه حتی مساوات) دادگری توان کرد و اگر رویهی فاسد بیقانونی و تبعیض آفت کشتزار زندگیی مردمان شود، تخم نبات و بنا را ملخ بیداد میبرد.
▪️ سالهاست باب قانون را بستهاند و مروت انصاف از دست رفته است. اختلاسهای درشت و رانتهای بیحساب و کتاب چنان از پرده برون افتاده که شرم این بیقانونیها از چهرهی دولتها ریخته روزگاری خواجه نظامالملک برای ابجدخوانان سیاستگری و ملکداری سر خط مینوشت تا مَشّاقی کنند:
🔸"و این کس باید که از دست خویش به هر ناحیتی و شهری نایبی فرستد سدید و کوتاه دست تا اعمال و اموال تیمار دارد" ولی کارد به استخوان که برسد و "نایب سدید" از حاکم شهر دراز دستتر باشد، شهرها را مجال صبوری به پایان خواهد رسید.
▪️ آبادان و بسیاری از شهرهای ما در این بیتابی از دادِ ندیده و قانون برباد رفته حکایت میکنند و دریغا که کسی سخن زخمدیدگان و رنجوران را نمیشنود. گاه میگویم وقتی آتش بر نیستان میافتد چه توان کرد جز در زبانهی آن سوختن! اگر صدای شهرها در روزهای آغازین اعتراض شنیده نشود، حاشیه بر متن غالب خواهد شد، چنان که در انقلاب ۵۷ جنبش شهرنشینان و روشنفکران قمار را به شورش حاشیه نشینان و روستاییان باخت و در نهایت خشم جای بردباری و گفتگو را خواهد گرفت....
متن کامل :
https://bit.ly/38Pc70x
#آبادان
#متروپل
#تسلیت
#ایران_فردا
#مسعود_میری
https://t.me/iranfardamag
شهری که قرار بود آباد شود!
🔷 مسعود میری
@iranfardamag
▪️ شهرهای ایرانی همیشه کانون تغییر و تبدیل فرهنگها و توسعهی مدنیت بودهاند. از قرون نخستین میلادی، با توجهِ ویژهی شاهانِ بنیادگذار سلسلهی ساسانی بر ایجاد شهرهای جدید و بهبود بخشیدن به وضعیت شهرهای قدیم وجه همت گمارده شد. در تاریخ، شکل و شمایل شهرهای ایرانی به نحوی تصویر شده که مفهوم «مدینا» «رام» «گور»و «شار» و شارستان، مفهومی از آرامش و امنیت، آسایش و رفاه، صلح و اجتناب از شورش و اعتراض را با خود به اکنون آورده است. اما مردم یا ملت هر سرزمینی مشتاق بهبود اوضاع و احوال خویشند و اگر دولتهای آنان و حکفرمایان به رفاه حال شهروندان نکوشیدهاند، همین شهرهای آرام که کانون صلح و ثبات بودهاند، سکون آبادی را به باد تغییر سپردهاند.
🔸در بسیار گزارشهای تاریخی که به عمر بیهودهام خواندهام، بیشتر از هر چیز باشندگان، شهرها را مأمن یا گوشهی امن و راحت جان خواستهاند و از طریق فکر یکجانشینی به نعمت سکون و رفاه اندیشیدهاند. البته داستان بهرام و شهر نامیدن یک رستاق، به منظور ویران کردن ثبات مردمان را نیز خواندهام، که بیشتر افسانهایست در باب ناخرسندیهای یک پادشاه از عدم اطاعت مطلق از شاه. با این وصف لیکن بهترین گزارش از آرام خویی و خوشباشیی شهرنشینان را در نپرداختن خراج و مالیات اراضی به خوارج در سیستان، کوهستان و خراسان مکرر خواندهام، که شهرها به این کوچیهای دشمن مدنیت رویگردان بودهاند.
▪️ چرا این شهرهای آرام ایرانی ناگهان چون آتشی آهن آب میکنند و رخ از طاعت بر میتابند؟ سرگذشت عصیان و اِعراض مردمان به رنجیست که میبرند و موجب میشود از گنج آرامی چشم فرو بندند.
🔸تاریخ را میتوان از جوانب مختلف خواند. اینجا اما به گمانم توانیم تاریخ را در دو روایت «مردمی» و «شهریاری» به مطالعه بنشینیم. تاریخ را هم از وجه انبوه خلقها باید دید و هم از منظر شهریار باید نگریست. اگر از وجه مردمان به رنجی که میرود بنگریم، خلقها تا سرحد مرگ تاب میآورند تا خُردک شررِ آرامی از دست نشود و شهریاران تا از میدان انصاف نگذرند و از جادهی عدالت میل به ستمکاری نکنند، مردم درفش کاویانی را از گنجهی آباء بیرون نمیآورند. هر جا در این ولایت باستان ایرانی شعلهی عصیانی برافروخته دیدید بدانید دمهی تیغ به عصب رسیده و نَفَسِ ستیغ به محاق تاریکی و اختناق اوفتاده.
▪️ ماکیاول در کتاب مهم شهریار، بقای شهر و شهریار را در وجود دو چیز حصر کردهاست: "سپاهیان خوب" و "قوانین خوب". من اما میتوانم با اغماض و تحریف بگویم، شهرها در تاریخ ایران قانونخواه بودهاند، حتی گاه که قانون بد هم بوده، فقدانش را مطلوب نظر ندانستهاند. به همین منظور است که در "خیزش" و "خاست" که خاصیت بیقانونی و شورش در بطن دارد نیز ، قیام کنندهای چونان یعقوب صفاری میگوید : "من داد را برخاستهام"، و کیست که نداند برای نگرش شهریاریی ایرانیان "داد" معنایی از قانون در نهفت چم دارد، چنانکه نوشروان را بدین ترتیب دادگر نامیدهاند. چنین باشد اگر، بایست به نبض قضایا انگشت طبیبانهی مصلحت گذاشت تا بدانیم چرا شهرهای ما چنین برآغالیدهاند و این بیتابی از کدام زخم ناسور است؟
🔸شارستانها را به قانونِ مساوی (و نه حتی مساوات) دادگری توان کرد و اگر رویهی فاسد بیقانونی و تبعیض آفت کشتزار زندگیی مردمان شود، تخم نبات و بنا را ملخ بیداد میبرد.
▪️ سالهاست باب قانون را بستهاند و مروت انصاف از دست رفته است. اختلاسهای درشت و رانتهای بیحساب و کتاب چنان از پرده برون افتاده که شرم این بیقانونیها از چهرهی دولتها ریخته روزگاری خواجه نظامالملک برای ابجدخوانان سیاستگری و ملکداری سر خط مینوشت تا مَشّاقی کنند:
🔸"و این کس باید که از دست خویش به هر ناحیتی و شهری نایبی فرستد سدید و کوتاه دست تا اعمال و اموال تیمار دارد" ولی کارد به استخوان که برسد و "نایب سدید" از حاکم شهر دراز دستتر باشد، شهرها را مجال صبوری به پایان خواهد رسید.
▪️ آبادان و بسیاری از شهرهای ما در این بیتابی از دادِ ندیده و قانون برباد رفته حکایت میکنند و دریغا که کسی سخن زخمدیدگان و رنجوران را نمیشنود. گاه میگویم وقتی آتش بر نیستان میافتد چه توان کرد جز در زبانهی آن سوختن! اگر صدای شهرها در روزهای آغازین اعتراض شنیده نشود، حاشیه بر متن غالب خواهد شد، چنان که در انقلاب ۵۷ جنبش شهرنشینان و روشنفکران قمار را به شورش حاشیه نشینان و روستاییان باخت و در نهایت خشم جای بردباری و گفتگو را خواهد گرفت....
متن کامل :
https://bit.ly/38Pc70x
#آبادان
#متروپل
#تسلیت
#ایران_فردا
#مسعود_میری
https://t.me/iranfardamag
Telegraph
🔴 آبادان؛
🔷 مسعود میری @iranfardamag ▪️ شهرهای ایرانی همیشه کانون تغییر و تبدیل فرهنگها و توسعهی مدنیت بودهاند. از قرون نخستین میلادی، با توجهِ ویژهی شاهانِ بنیادگذار سلسلهی ساسانی بر ایجاد شهرهای جدید و بهبود بخشیدن به وضعیت شهرهای قدیم وجه همت گمارده شد.…
🔴 جسته و گریخته در باب مشروطیت
▪️ به مناسبت یکصد و شانزدهمین سالروز صدور فرمان مشروطیت
🔶 مسعود میری
@iranfardamag
🔹 تاریخنگاران خلاق در بنبست مطالعات خود راهی نو کشف کردند ، آنان خوانشی از اسطورهها و داستانها و ادبیات را روی پرده آوردند که بتواند پرتوهایی از واقعیت را از بطن صلب اساطیری و آیینی ی خود بر صحنهی مطالعات تاریخی ظاهر کند. وجود یک ادبیات غنی که ما از آن برخورداریم ، فرصت آن را داد که ضیائیگری و منورالفکری در ماقبل دوران مشروطه جوانه زند و در عهد مشروطه به فرصتی بیمانند برای رویش و جوشش مبدل شود. آنچنان که اکنون تاریخنگاری و تارخخوانیی انقلاب مشروطیت بیگمان با خوانش شعر ، نظم، نثر و هزل سیاسیی آن عصر امتزاج دارد و خوانش شعر ، نظم ، نثر و طنز آن دوران نیز بایست با نوعی نظریهی « تاریخمندی» عجین شود.
🔸 مشروطه امری اقتضایی بود ، چونان بسیاری از جنبشها و انقلابها که به لطف بهانهای و بروز سوانحی یا افتادن اتفاقی خرد به هیجانی مهیب و کلان تبدیل میشود . قاعده این است که سیاست شناسان و پژوهندگان یادآوری کنند چنین رخداد مهیب و مهمی ناگهان و به صُدفه ( اتفاق) به عرصه آمده باشد. اما انقلاب ها و رخدادهای مهم و مهیب ، ریشه در قرنها یا سدهها اتفاقات و وقایع مردمان و مناسبت قدرتها دارد. انقلاب مشروطه نیز چنین است .
🔹 سرکوب خلقها و اقوام ، سرکوب اقلیتهای دینی و خیزشهای مذهبی ، تحقیر تاریخیی پاش خوردن یکپارچگیی سرزمینیی ایران ، کندیی نوآوری و شکوفایی اقتصادی ، گسترش موثر نشریات تنبیهی و سیاسیی بیرون از ایران در مجامع خرد اما اثرگذار ولایات و طهران ، فارغالتحصیلان مدارس و دارالفنون ، شکل گیری کارمندان جدید دیوانسالاری ، شکست نهاد «وزارت» از نهاد «خدا_شاهی» ، گسترش طرز تازهای از بازرگانی و تجارت ، توسع در امر شراکت روحانیت در وضع سلطنت (رسمیت بخشیدن به محاکم شرعی در برابر محاکم عرفیی قضا)،آغاز سعیی سامان گرفتن ساختار روحانیت به شکل جدید ، مداخلهی نیرویهای بیگانه ، افزایش روشنفکران یا منورالفکر های از روس یا از فرنگ برگشته و در نهایت برومند شدن کتابت و چاپ آنها در گازتها و کتابها (شروع ترجمه )و.. میشاید که مبلغ معتنابهی از زمینه های مظاهره ی مشروطیت باشد. جالب است که وقتی تودهی آثار ادبیات عهد مشروطیت را در یک بستهی معنادار دورهای مرور میکنید، جمیع این علل خود را به چشم میآورد . از اینرو ست که تاریخنگاریی مدرن و رویدادشناسیی دقیق مشروطیت ، مبلغ عمدهای از تحقیق ما در باب مشروطیت را در لابلای نشرات و نشریات ، شعرها و نظمها ، ترانه و تصنیف ، طنز و غیر آن ضبط و ثبت کردهاست.
🔸 مشروطیت چون امری مقتضیالطبع طبایع اجتماع ایرانی بود ، ضرور است بیش از آنکه به حاصل آن عنایت شود (پرداختن بدان نیز لابد بسیار هم حیاتی و کارآمد باشد و هست) به بستر و زمینه های آن رجوع شود. اگر نهاد روحانیت توانست پس از یک وقفهی کوتاه نهاد سلطنت را در دست گیرد ، لازم است به نحوها و طرزهای سامانگیریی این نهاد از دوران آغازین سلطنت فتحعلی شاه توجهی در خور مبذول شود ، زیرا که در این عهد است که نهاد روحانیت بیرون از سازمان سلطنت قوام میگیرد و گام بلندی را به منظور ظهور نهادی حرفهای و رسمی برمیدارد. در واقع این روحیهی فقدان اعتماد به نفس سلطان در مشروعیت سلطنت کردن بود که موجب شد روحانیت به مشارکت در سلطنت دستیازی میکند. فتوای جهاد کاشف الغطاء بر علیه روسیه و نگارش اثر مهم کشفالغطاء، و نظریات و فتاویی محقق ابوالقاسم قمی در القوانین ، که برای نخستینبار یک مرجع دینی حق سلطنت را به فردی تفویض میکند ، در عهد قجر شروع میشود و در اوان مشروطیت صورتی تاریخی و موثر فراچنگ میآورد و در میانهی ماجرا به جنگ خونین مشروطه و مشروعه میانجامد.
🔹 اگر نزاع میان سلطنت و جمهوری نمیتواند به سود اغراض مبهم و آرمانیی مشروطهخواهان منجر شود هم ، وابسته به آن است که بدانیم چرا طالبان سلطنت توانستند بر حاملان ایدهی جمهوری پیروز شوند. یک گزارش دقیق لازم است تا به جهان ایرانی و نظرگاه او به مفهوم بس عتیق و بی بدیل «شهریاری» و خدا_شاهی در مجاورت نهاد «دینیاری» متأمّل باشد و ، در چراغگردانیی این فهم سهم و سترگ ، به انبوهی از مدعیات نو در قبل از مشروطیت مراجعه کند. در سطور ادبیات مشروطه عصارهی آن مدعیات البته در ایدهی جمهوری صورتبندی شد ، اما هیجان اتفاق افتادن رخدادی مهم که اصلا هم انتظار نمیرفت ، و فقدان یک همپیوندی با ایدهی مسلط روان جمعیی توده ، ایدهی مهم و رهایی بخش جمهوری را به کاریکاتوری مضحک تبدیل کرد ، که هنوز هم طرز بیان این ایدهی رهگشا دچار آن کژریختیی تاریخی و مفهومیست....
.
متن کامل:
https://bit.ly/3Q8Cpen
#ایران_فردا
#مشروطیت
#مسعود_میری
https://t.me/iranfardamag
▪️ به مناسبت یکصد و شانزدهمین سالروز صدور فرمان مشروطیت
🔶 مسعود میری
@iranfardamag
🔹 تاریخنگاران خلاق در بنبست مطالعات خود راهی نو کشف کردند ، آنان خوانشی از اسطورهها و داستانها و ادبیات را روی پرده آوردند که بتواند پرتوهایی از واقعیت را از بطن صلب اساطیری و آیینی ی خود بر صحنهی مطالعات تاریخی ظاهر کند. وجود یک ادبیات غنی که ما از آن برخورداریم ، فرصت آن را داد که ضیائیگری و منورالفکری در ماقبل دوران مشروطه جوانه زند و در عهد مشروطه به فرصتی بیمانند برای رویش و جوشش مبدل شود. آنچنان که اکنون تاریخنگاری و تارخخوانیی انقلاب مشروطیت بیگمان با خوانش شعر ، نظم، نثر و هزل سیاسیی آن عصر امتزاج دارد و خوانش شعر ، نظم ، نثر و طنز آن دوران نیز بایست با نوعی نظریهی « تاریخمندی» عجین شود.
🔸 مشروطه امری اقتضایی بود ، چونان بسیاری از جنبشها و انقلابها که به لطف بهانهای و بروز سوانحی یا افتادن اتفاقی خرد به هیجانی مهیب و کلان تبدیل میشود . قاعده این است که سیاست شناسان و پژوهندگان یادآوری کنند چنین رخداد مهیب و مهمی ناگهان و به صُدفه ( اتفاق) به عرصه آمده باشد. اما انقلاب ها و رخدادهای مهم و مهیب ، ریشه در قرنها یا سدهها اتفاقات و وقایع مردمان و مناسبت قدرتها دارد. انقلاب مشروطه نیز چنین است .
🔹 سرکوب خلقها و اقوام ، سرکوب اقلیتهای دینی و خیزشهای مذهبی ، تحقیر تاریخیی پاش خوردن یکپارچگیی سرزمینیی ایران ، کندیی نوآوری و شکوفایی اقتصادی ، گسترش موثر نشریات تنبیهی و سیاسیی بیرون از ایران در مجامع خرد اما اثرگذار ولایات و طهران ، فارغالتحصیلان مدارس و دارالفنون ، شکل گیری کارمندان جدید دیوانسالاری ، شکست نهاد «وزارت» از نهاد «خدا_شاهی» ، گسترش طرز تازهای از بازرگانی و تجارت ، توسع در امر شراکت روحانیت در وضع سلطنت (رسمیت بخشیدن به محاکم شرعی در برابر محاکم عرفیی قضا)،آغاز سعیی سامان گرفتن ساختار روحانیت به شکل جدید ، مداخلهی نیرویهای بیگانه ، افزایش روشنفکران یا منورالفکر های از روس یا از فرنگ برگشته و در نهایت برومند شدن کتابت و چاپ آنها در گازتها و کتابها (شروع ترجمه )و.. میشاید که مبلغ معتنابهی از زمینه های مظاهره ی مشروطیت باشد. جالب است که وقتی تودهی آثار ادبیات عهد مشروطیت را در یک بستهی معنادار دورهای مرور میکنید، جمیع این علل خود را به چشم میآورد . از اینرو ست که تاریخنگاریی مدرن و رویدادشناسیی دقیق مشروطیت ، مبلغ عمدهای از تحقیق ما در باب مشروطیت را در لابلای نشرات و نشریات ، شعرها و نظمها ، ترانه و تصنیف ، طنز و غیر آن ضبط و ثبت کردهاست.
🔸 مشروطیت چون امری مقتضیالطبع طبایع اجتماع ایرانی بود ، ضرور است بیش از آنکه به حاصل آن عنایت شود (پرداختن بدان نیز لابد بسیار هم حیاتی و کارآمد باشد و هست) به بستر و زمینه های آن رجوع شود. اگر نهاد روحانیت توانست پس از یک وقفهی کوتاه نهاد سلطنت را در دست گیرد ، لازم است به نحوها و طرزهای سامانگیریی این نهاد از دوران آغازین سلطنت فتحعلی شاه توجهی در خور مبذول شود ، زیرا که در این عهد است که نهاد روحانیت بیرون از سازمان سلطنت قوام میگیرد و گام بلندی را به منظور ظهور نهادی حرفهای و رسمی برمیدارد. در واقع این روحیهی فقدان اعتماد به نفس سلطان در مشروعیت سلطنت کردن بود که موجب شد روحانیت به مشارکت در سلطنت دستیازی میکند. فتوای جهاد کاشف الغطاء بر علیه روسیه و نگارش اثر مهم کشفالغطاء، و نظریات و فتاویی محقق ابوالقاسم قمی در القوانین ، که برای نخستینبار یک مرجع دینی حق سلطنت را به فردی تفویض میکند ، در عهد قجر شروع میشود و در اوان مشروطیت صورتی تاریخی و موثر فراچنگ میآورد و در میانهی ماجرا به جنگ خونین مشروطه و مشروعه میانجامد.
🔹 اگر نزاع میان سلطنت و جمهوری نمیتواند به سود اغراض مبهم و آرمانیی مشروطهخواهان منجر شود هم ، وابسته به آن است که بدانیم چرا طالبان سلطنت توانستند بر حاملان ایدهی جمهوری پیروز شوند. یک گزارش دقیق لازم است تا به جهان ایرانی و نظرگاه او به مفهوم بس عتیق و بی بدیل «شهریاری» و خدا_شاهی در مجاورت نهاد «دینیاری» متأمّل باشد و ، در چراغگردانیی این فهم سهم و سترگ ، به انبوهی از مدعیات نو در قبل از مشروطیت مراجعه کند. در سطور ادبیات مشروطه عصارهی آن مدعیات البته در ایدهی جمهوری صورتبندی شد ، اما هیجان اتفاق افتادن رخدادی مهم که اصلا هم انتظار نمیرفت ، و فقدان یک همپیوندی با ایدهی مسلط روان جمعیی توده ، ایدهی مهم و رهایی بخش جمهوری را به کاریکاتوری مضحک تبدیل کرد ، که هنوز هم طرز بیان این ایدهی رهگشا دچار آن کژریختیی تاریخی و مفهومیست....
.
متن کامل:
https://bit.ly/3Q8Cpen
#ایران_فردا
#مشروطیت
#مسعود_میری
https://t.me/iranfardamag
Telegraph
🔴 جسته و گریخته در باب مشروطیت
🔶 مسعود میری @iranfardamag 🔹 تاریخنگاران خلاق در بنبست مطالعات خود راهی نو کشف کردند ، آنان خوانشی از اسطورهها و داستانها و ادبیات را روی پرده آوردند که بتواند پرتوهایی از واقعیت را از بطن صلب اساطیری و آیینی ی خود بر صحنهی مطالعات تاریخی ظاهر…
🟠 ابتهاج مردهاست سایه نه!
💠 مسعود میری
@iranfardamag
▪️ «گوید رهی: خواجه بر درگاه استاده به گورستان نگریست، پرسید ای خواجه مردگان را نک سخنی نیست، گفت زانک این زندگان را آن مردگان به گورستان روان کنند ، ندانم اینجایگه گورستان بود یا آنجایگه که مردمان روند و آیند»
عارف بُستی سگزی
****
🔸روزگار نو این شانس را برای مردگان امروز و زندگان دیروز فراهم آورده که برای زندگان امروز و مردگان فردا عکس یا فیلم باقی بگذارند . عکسهای دسته جمعی که در سور و سوگ گرفته میشود ، محو آدمها را در آن میتوان رصد کرد. مرده شناسی یکی از آن کارهاییاست که هر روز مثل اعداد بورس در نوسانی عجیب قرار دارد .
🔹من خود ناگزیرم بدین رسم به سراغ ابتهاج بروم. این مرده شناسی واجد هیچ ارزشی نیست ، نه خوب است نه بد ، نه خیر است نه شر ، ممکن است در کار زندگان هیچ نفعی عاید نکند. شاید دلالت مردگان برای زندگان پندی، اندرزی ، زینهاری باشد، لیک این زندگان دیگر پند مردگان را ننیوشند و گوشوار گوشِ عمل نکنند.
🔸این مقدمه به کار این بحث مقتصر و نحیف میخورد ، چون مرگ شبحِ « سایه» جان گرفتن اوست و حاویی آخرین کلماتیست که یک پیر به فرزندان میدهد. من که هر چهرهی زیبایی مینگرم میستایم هر سخن نکویی میشنوم بر میگزینم و هر آدم خیرخواهی مییابم ذکر نامش را دریغ نمیکنم.از این رو باید پذیرفته باشم که:
آنان که محیط فضل و آداب شدند
در جمع کمال شمع اصحاب شدند
ره زین شب تاریک نبردند به روز
گفتند فسانهای و در خواب شدند
🔹جهان ایدهها جهان آدمهاست. این داستان ایدهها همان چیزی ست که یک سر در چاک پیرهن پارادایمها دارد یک سر به قبای ایمانها و عقاید تن میپوشاند.
🔸این روزها تحمل و رواداری در این مسئله کم یافت میشد. در این لحظه که «هوشنگ ابتهاج» مرده است و «سایه» هستی گرفته ، بسیاری او را به سبب چپ گرا بودن محکوم میکنند.باید دید حاصل این ایدهها چقدر به انسان خدمت کرده و چه اندازه زبان رسانده . این محاسبه ممکن است نظر ما را تغییر دهد.خب ! در دنیای مدرن این چپ و راست در آغوش هم افتادهاند و از یک سو تامین اجتماعی و عدالت را بر اقتصاد باز و بازار آزاد تحمیل کرده اند و از جانب دیگر حق بازار را هم پذیرفته اند.با این وصف سایه خرقه در شعر تهی کرده و شعر و هنر آنقدر بی وفاست که اسم غالب شاعران بزرگ را استعارهی شعر بلعیده است. ما تنها با حکایتی روبرو هستیم که در سرودهها باقی ست ، وقتی مینویسد:
🔹دریاست چه سنجد که بر این موج خسی رفت.
🔸اما مردهشناسی این فایده را دارد که زخم بیرحمیی نسیان نام شاعر در استعاره نویسیهای زبان را بطور موقت مرحم ذکری بگذارد.اما این شاعر کمونیست یا مذهبی ، هر چه باشد اکنون دیگر فقط «سایه»است.
🔹از خواص مرده شناسی یکی این شاید بوده باشد که آنچه بر دورهای یا مردمی گذشته ، به طرز مشکوکی هیئت و هیبتی بدان میبخشد و در باب آن داوری میکند. چنانکه رفت ، هر آدمی یک داستان در جان دارد و با معونه و دستگیریی آن داستان به شکل دادن رویدادها و صورتبندی مضمونها وجه همت میگمارد. پس هر کدام از ما نوعی مرده شناسی در کار گرفتهایم.
🔸تاریخ شاعرانی از نوع «سایه» به گمان بسیاری به انتهای راه رسیده بود. با آنکه شاعرانی چون سیمبین بهبهانی با آن غزلهایی که آهنگ کلمات، در وزن های ابداعی و در لفاف مضامینی متجددانه تولید میشد، بسا که ضرورت زمانه هم بود ، گسترش و پخش اشعاری که در وزنهای سهل خوانتر اما پرورده به مضمونهایی در طرز نو نوشته می شد را سخت میکرد. شاید غزلهای سایه قوت مضمونی و جزالت غزلهای حسین منزوی را نداشت ، اما حرارت داشت و چم دیکلماسیون نیمایی در اجرای غزل منتشر بود.
🔹این فرم غنی با سنت تغنیی ایرانی در خنیاگری موافق میافتاد و طبع همصدایی با ساز و آواز را در خود تعبیه داشت. سایه توانست از سنت دیرپای «خواندن» در مجلس موسیقی که به گونهای شعر و ساز را در هم میپیوندد ، اشعار خود را به گوش مخاطبان برساند. اگر او از فرصت استفاده برده یا به قول اهل صوف «ابوالوقت» باشد، آمیخته با رندی است و نقد او در این داستان پس از چندی از یاد میرود ، حتی اگر حق هم باشد.در نظامهای غیر آزاد و مطلقه، هر چند گسترش هنر در پرتوهایی میسر است ، لکن مجال همهجانبهگرایی یا لااقل چند جانبهگرایی دشواری دارد. اینکه یک جوان چپگرا توانسته باشد به توش و توان ادبیی خود صدای شعرش را در نوای ساز درآمیزد ، از هنر قابل ملاحظه و درخور گزارش خبر میدهد. خاصه که این هنر در طومار سنت گشودگی داشته باشد و هوای مغازله در سر بپروراند، و در عین حال با دعویی اکنون نیز همراه شده باشد. به قول بزرگی شخصیت مردمان بلاد ما را باید در همین جهان چند پهلو محاسبه و مساحی کرد....
متن کامل :
https://bit.ly/3JIK94v
#سایه
#ایران_فردا
#مسعود_میری
#هوشنگ_ابتهاج
💠 مسعود میری
@iranfardamag
▪️ «گوید رهی: خواجه بر درگاه استاده به گورستان نگریست، پرسید ای خواجه مردگان را نک سخنی نیست، گفت زانک این زندگان را آن مردگان به گورستان روان کنند ، ندانم اینجایگه گورستان بود یا آنجایگه که مردمان روند و آیند»
عارف بُستی سگزی
****
🔸روزگار نو این شانس را برای مردگان امروز و زندگان دیروز فراهم آورده که برای زندگان امروز و مردگان فردا عکس یا فیلم باقی بگذارند . عکسهای دسته جمعی که در سور و سوگ گرفته میشود ، محو آدمها را در آن میتوان رصد کرد. مرده شناسی یکی از آن کارهاییاست که هر روز مثل اعداد بورس در نوسانی عجیب قرار دارد .
🔹من خود ناگزیرم بدین رسم به سراغ ابتهاج بروم. این مرده شناسی واجد هیچ ارزشی نیست ، نه خوب است نه بد ، نه خیر است نه شر ، ممکن است در کار زندگان هیچ نفعی عاید نکند. شاید دلالت مردگان برای زندگان پندی، اندرزی ، زینهاری باشد، لیک این زندگان دیگر پند مردگان را ننیوشند و گوشوار گوشِ عمل نکنند.
🔸این مقدمه به کار این بحث مقتصر و نحیف میخورد ، چون مرگ شبحِ « سایه» جان گرفتن اوست و حاویی آخرین کلماتیست که یک پیر به فرزندان میدهد. من که هر چهرهی زیبایی مینگرم میستایم هر سخن نکویی میشنوم بر میگزینم و هر آدم خیرخواهی مییابم ذکر نامش را دریغ نمیکنم.از این رو باید پذیرفته باشم که:
آنان که محیط فضل و آداب شدند
در جمع کمال شمع اصحاب شدند
ره زین شب تاریک نبردند به روز
گفتند فسانهای و در خواب شدند
🔹جهان ایدهها جهان آدمهاست. این داستان ایدهها همان چیزی ست که یک سر در چاک پیرهن پارادایمها دارد یک سر به قبای ایمانها و عقاید تن میپوشاند.
🔸این روزها تحمل و رواداری در این مسئله کم یافت میشد. در این لحظه که «هوشنگ ابتهاج» مرده است و «سایه» هستی گرفته ، بسیاری او را به سبب چپ گرا بودن محکوم میکنند.باید دید حاصل این ایدهها چقدر به انسان خدمت کرده و چه اندازه زبان رسانده . این محاسبه ممکن است نظر ما را تغییر دهد.خب ! در دنیای مدرن این چپ و راست در آغوش هم افتادهاند و از یک سو تامین اجتماعی و عدالت را بر اقتصاد باز و بازار آزاد تحمیل کرده اند و از جانب دیگر حق بازار را هم پذیرفته اند.با این وصف سایه خرقه در شعر تهی کرده و شعر و هنر آنقدر بی وفاست که اسم غالب شاعران بزرگ را استعارهی شعر بلعیده است. ما تنها با حکایتی روبرو هستیم که در سرودهها باقی ست ، وقتی مینویسد:
🔹دریاست چه سنجد که بر این موج خسی رفت.
🔸اما مردهشناسی این فایده را دارد که زخم بیرحمیی نسیان نام شاعر در استعاره نویسیهای زبان را بطور موقت مرحم ذکری بگذارد.اما این شاعر کمونیست یا مذهبی ، هر چه باشد اکنون دیگر فقط «سایه»است.
🔹از خواص مرده شناسی یکی این شاید بوده باشد که آنچه بر دورهای یا مردمی گذشته ، به طرز مشکوکی هیئت و هیبتی بدان میبخشد و در باب آن داوری میکند. چنانکه رفت ، هر آدمی یک داستان در جان دارد و با معونه و دستگیریی آن داستان به شکل دادن رویدادها و صورتبندی مضمونها وجه همت میگمارد. پس هر کدام از ما نوعی مرده شناسی در کار گرفتهایم.
🔸تاریخ شاعرانی از نوع «سایه» به گمان بسیاری به انتهای راه رسیده بود. با آنکه شاعرانی چون سیمبین بهبهانی با آن غزلهایی که آهنگ کلمات، در وزن های ابداعی و در لفاف مضامینی متجددانه تولید میشد، بسا که ضرورت زمانه هم بود ، گسترش و پخش اشعاری که در وزنهای سهل خوانتر اما پرورده به مضمونهایی در طرز نو نوشته می شد را سخت میکرد. شاید غزلهای سایه قوت مضمونی و جزالت غزلهای حسین منزوی را نداشت ، اما حرارت داشت و چم دیکلماسیون نیمایی در اجرای غزل منتشر بود.
🔹این فرم غنی با سنت تغنیی ایرانی در خنیاگری موافق میافتاد و طبع همصدایی با ساز و آواز را در خود تعبیه داشت. سایه توانست از سنت دیرپای «خواندن» در مجلس موسیقی که به گونهای شعر و ساز را در هم میپیوندد ، اشعار خود را به گوش مخاطبان برساند. اگر او از فرصت استفاده برده یا به قول اهل صوف «ابوالوقت» باشد، آمیخته با رندی است و نقد او در این داستان پس از چندی از یاد میرود ، حتی اگر حق هم باشد.در نظامهای غیر آزاد و مطلقه، هر چند گسترش هنر در پرتوهایی میسر است ، لکن مجال همهجانبهگرایی یا لااقل چند جانبهگرایی دشواری دارد. اینکه یک جوان چپگرا توانسته باشد به توش و توان ادبیی خود صدای شعرش را در نوای ساز درآمیزد ، از هنر قابل ملاحظه و درخور گزارش خبر میدهد. خاصه که این هنر در طومار سنت گشودگی داشته باشد و هوای مغازله در سر بپروراند، و در عین حال با دعویی اکنون نیز همراه شده باشد. به قول بزرگی شخصیت مردمان بلاد ما را باید در همین جهان چند پهلو محاسبه و مساحی کرد....
متن کامل :
https://bit.ly/3JIK94v
#سایه
#ایران_فردا
#مسعود_میری
#هوشنگ_ابتهاج
Telegraph
🔴 ابتهاج مردهاست سایه نه!
💠 مسعود میری @iranfardamag ▪️ «گوید رهی : خواجه بر درگاه استاده به گورستان نگریست ، پرسید ای خواجه مردگان را نک سخنی نیست ، گفت زانک این زندگان را آن مردگان به گورستان روان کنند ، ندانم اینجایگه گورستان بود یا آنجایگه که مردمان روند و آیند» عارف بُستی…
🔴 مرگ ژینا؛
شورشی در جهان ترسخوردهی ما
🔷 مسعود میری
@iranfardamag
🔸 به دخترم گفتم چقدر میترسم تو اینجا میبودی! اما به بیشماری دختران دیگرم چه بگویم؟ سکوت مثل خوره به این درخت رخنه کرده، دهان ما آوازهای روشن را از دست داده است. سعدی گفته بود:
جماعتی که نظر را حرام میدارند / نظر حرام بکردند و خون خلق حلال.
▪️سعدی همین لحظه دست بر شانهی ایرانه خانم زیبا گذاشته و در برابر این هجوم بی امان اندوه با ما میگرید.
🔸 مهسا از یک شهرستان کوچک و زیبا به تهران آمد تا در پایتخت زیباتر شود. ما که دههها در تهران زیستهایم، روزی از شهرستان بدین امید به پایتخت میآمدیم.
▪️در کتابفروشی ها قدم میزدیم و کتاب شماره میکردیم. بعد متوجه شدیم ناگهان مردهایم. در جایی که تو مدام باید خودت را بپایی، تو مراقب خودت باشی، تو ترس این را داشته باشی که کسی کاری به کارت دارد، کار دل از دست میرود.
🔸ترس از گشت ارشاد دیگر مبدل به هراسی دائمی شده است. اگر قانونی عرف زندگی را که تمام امنیت در بطن آن تولید و تعریف میشود، تخریب کند، باید آن قانون را از لوح زندگی شست، چه برسد به آنکه دختران ما را به مرگ تهدید کند.
▪️ آنان که در تاریخ دین دانشی دارند بهتر از من میدانند که فروریختن عرف زندگی بقای اجتماعی را ویران میکند. ایدئولوژیهای دولتی همیشه دولتساز نبودهاند. اغلب ایدئولوژیهای دولتی با همین جنگیدن مدام با عرف زندگی، نهادهای و ساختار دیوانسالاریی خود را بر باد دادهاند. این را گفتم تا بدانند بریدن شاخهای که بر آن نشستهاند بیفرداست. ژینا چون لحظهی روشنایی و نور قدم تاریکی و زور را میبلعد.
🔸 ژینا حتما یک دختر معمولی، ساده، زیبا و پر از رؤیاهای یک دختر شهرستانی را در جان داشته است. من این رویاهای لطیف و پاکیزه را به نیکی میفهمم، چون هنوز کوچههای لاغر شهرستان را در نهان دارم.
▪️تمام جهان در این رویاهای کوچک برومند شده است. از این بابت مرگ ژینا شورشی در جهان ترسخوردهی ما خواهد بود تا مجال این همه اندوه بیثمر نماند.
🔸 حالا که با دلی خونین و چشمی اشکبار به این روزها مینگرم، گمان میکنم چقدر روح زندگانی نحیف شدهاست. به کسی که دوستش میدارم گفته بودم هرگز سخن از مرگ مگو، اکنون نیز به همگان میگویم زندگی تنها آرزویی ست که دوست میدارم مدام از لبان شما بشکفد و چون دامنی گل سرخ شیراز، چون لبان رژ زدهی لالهی دشت بر چشم مردمان بریزد، اما چرا در این دم غمناک جانم تمنای وصال مرگ میکند، او تنها بیست و سه سال داشت، بیست و سه سال!
▪️ دوستی نوشته بود دختران تان را... نه! نمیخواهم بگویم چه نوشته بود ، اما من میگویم دخترانمان مبارزهی مدنی بیاموزیم، آنها باید یاد بگیرند حتی قدمی از حق خود پای پس نکشند، جایی که مردانی مثل من از جرئت زندگی تهی شدهاند.
#ژینا
#ایران_فردا
#مهسا_امینی
#گشت_ارشاد
#مسعود_میری
#نه_به_حجاب_اجباری
https://bit.ly/3dh6Lxf
https://t.me/iranfardamag
شورشی در جهان ترسخوردهی ما
🔷 مسعود میری
@iranfardamag
🔸 به دخترم گفتم چقدر میترسم تو اینجا میبودی! اما به بیشماری دختران دیگرم چه بگویم؟ سکوت مثل خوره به این درخت رخنه کرده، دهان ما آوازهای روشن را از دست داده است. سعدی گفته بود:
جماعتی که نظر را حرام میدارند / نظر حرام بکردند و خون خلق حلال.
▪️سعدی همین لحظه دست بر شانهی ایرانه خانم زیبا گذاشته و در برابر این هجوم بی امان اندوه با ما میگرید.
🔸 مهسا از یک شهرستان کوچک و زیبا به تهران آمد تا در پایتخت زیباتر شود. ما که دههها در تهران زیستهایم، روزی از شهرستان بدین امید به پایتخت میآمدیم.
▪️در کتابفروشی ها قدم میزدیم و کتاب شماره میکردیم. بعد متوجه شدیم ناگهان مردهایم. در جایی که تو مدام باید خودت را بپایی، تو مراقب خودت باشی، تو ترس این را داشته باشی که کسی کاری به کارت دارد، کار دل از دست میرود.
🔸ترس از گشت ارشاد دیگر مبدل به هراسی دائمی شده است. اگر قانونی عرف زندگی را که تمام امنیت در بطن آن تولید و تعریف میشود، تخریب کند، باید آن قانون را از لوح زندگی شست، چه برسد به آنکه دختران ما را به مرگ تهدید کند.
▪️ آنان که در تاریخ دین دانشی دارند بهتر از من میدانند که فروریختن عرف زندگی بقای اجتماعی را ویران میکند. ایدئولوژیهای دولتی همیشه دولتساز نبودهاند. اغلب ایدئولوژیهای دولتی با همین جنگیدن مدام با عرف زندگی، نهادهای و ساختار دیوانسالاریی خود را بر باد دادهاند. این را گفتم تا بدانند بریدن شاخهای که بر آن نشستهاند بیفرداست. ژینا چون لحظهی روشنایی و نور قدم تاریکی و زور را میبلعد.
🔸 ژینا حتما یک دختر معمولی، ساده، زیبا و پر از رؤیاهای یک دختر شهرستانی را در جان داشته است. من این رویاهای لطیف و پاکیزه را به نیکی میفهمم، چون هنوز کوچههای لاغر شهرستان را در نهان دارم.
▪️تمام جهان در این رویاهای کوچک برومند شده است. از این بابت مرگ ژینا شورشی در جهان ترسخوردهی ما خواهد بود تا مجال این همه اندوه بیثمر نماند.
🔸 حالا که با دلی خونین و چشمی اشکبار به این روزها مینگرم، گمان میکنم چقدر روح زندگانی نحیف شدهاست. به کسی که دوستش میدارم گفته بودم هرگز سخن از مرگ مگو، اکنون نیز به همگان میگویم زندگی تنها آرزویی ست که دوست میدارم مدام از لبان شما بشکفد و چون دامنی گل سرخ شیراز، چون لبان رژ زدهی لالهی دشت بر چشم مردمان بریزد، اما چرا در این دم غمناک جانم تمنای وصال مرگ میکند، او تنها بیست و سه سال داشت، بیست و سه سال!
▪️ دوستی نوشته بود دختران تان را... نه! نمیخواهم بگویم چه نوشته بود ، اما من میگویم دخترانمان مبارزهی مدنی بیاموزیم، آنها باید یاد بگیرند حتی قدمی از حق خود پای پس نکشند، جایی که مردانی مثل من از جرئت زندگی تهی شدهاند.
#ژینا
#ایران_فردا
#مهسا_امینی
#گشت_ارشاد
#مسعود_میری
#نه_به_حجاب_اجباری
https://bit.ly/3dh6Lxf
https://t.me/iranfardamag
Telegraph
🔴 مرگ ژینا؛ شورشی در جهان ترسخوردهی ما
@iranfardamag 🔸 به دخترم گفتم چقدر میترسم تو اینجا میبودی! اما به بیشماری دختران دیگرم چه بگویم؟ سکوت مثل خوره به این درخت رخنه کرده، دهان ما آوازهای روشن را از دست داده است. سعدی گفته بود: جماعتی که نظر را حرام میدارند / نظر حرام بکردند و خون خلق حلال.…
🔴 به شما چراغ بهدستان امروز !
🔷 مسعود میری
@iranfardamag
💢 دختر جان من
▪️ پیامت را امروز شنیدم.از من پرسیده بودی شما در سال ۵۷ چه میخواستید؟ با خود گفتم این پرسش را هزاران بار از خودم پرسیدهام.کلمات کافی نیست. چشمهای من،لرزش دستهای من و تپش قلب معیوب من با هم باید به کلمات جان بدهند تا پاسخی در خور بدهم.
🔸 چهارده سالم است.درستتر اینکه چهارده سالگی را تمام کردهام که در انقلاب بهمن ۵۷ سه ماهی هم از شروع پانزده سالگیام گذشته است.با این همه در کوچهها و خیابانها از درد و ترس باتومهای پاسبانها بسیار دویدهام، چنانکه بارها در سالهای بعد هم! چقدر اشک نوجوانی یا بهتر است بگویم کودکیام را نثار خاکی کردهام که شهرم بود.شهری که دیگر نیست، جز نامی که در غبار ویرانی ، وقت بقا را از دست دادهاست.زابل مسقط الرأس منطقهی سیستان،شهری که از تاریخ جز وجبی سهم نبرده و از جغرافیا تنها انگشتانهای خاک از وسعت دیرینهاش نصیب ندارد.من در آتشِ وَر و تابان اسطورهها، درآبهای زره که تو هامونش میشناسی و در دامان زرهتوستر که تو زردشتش مینامی ودرمجاورت بیابان درنگیانا،میان هوا و هول کهنجان خاک بیابان و موجبار نفس دریای کیانسه از خواب بیدار شدم و ناگهان کودکیام در کوچههای شهر میدوید. هنوز هم سر از متکای روایات رویای اسطورهها برنداشتهام همچنان چون زال و تهمتن و سهراب و فرامرز، با اسفندیار و بهمن و گودرز دور فلکهی آب و میدان پادگان میچرخم و همه شب در اوهام بی پایانی کوچههای کرباسک و زال و هاشمآباد را میرقصم . اگر آن وهمها نبود،اگر آن رویاهای کهنه نبود،اگر آن داستان باستان نبود،اکنون چیزی برای زندگی نداشتم. صدای شاهنامه را بعدها از دهان حکیم خراسان که شنیدم، بارها به خود گفتهام گویا من در کوچههای نظم عتیق شاعرتوس همیشه راه رفتهام، و اینگونه در تناقض دهان و دیده و شنیدههمچنان چهارده ساله هستم. آن چهارده سالگی برای چه منظوری در دوردستترین شرق مشرق ایران انقلاب ۵۷ را آزمودمکه ناگهان تمام روز و شب سپری شونده در غباری محض فرو رفت؟ در دوزخ سومری ،که تمام جهانِ آن اقلیم در غباری غلیظ فرو گرفته شده ، پایان چهارده سالگی و آغاز پانزده سالگی من را در غباری ببین که همچنان در آن زندگی میکنم.
▪️ چیزی برای ستایش باقی نمانده ، همچنان که چیزی برای شکایت هم در دهانم حرفی نمیشود تا بگویم. من چهارده سالگیام را برای آزادی و رسیدن به خوشباشی در کوچههای شهر افسانهها و اساطیر دویدم، هر چند فهم آن کلمات در دهانم نبود و در ذهنم نمیگنجید. برای درک این لغتها به سه چیز حاجت بود: تکیه بر تاریخ مدنیت قوم و ملت، فردوسی و حافظ و سعدی و خیام و مولوی و نظامی و عطار و تاریخ سیستان و بیهقی و مجملالتواریخ والقصص و..، و سوم زندگی در گسترهی جهان همهی اینها عمر میطلبید یا لااقل معمرین و پیرانی که آن دو تای اول و دوم را برای ما روایت کنند تا با دلی سرشار و جانی لبریز از تازگی،گردونهی بیاسطورهی زندگانی در جهانی بیمرز را بچرخانیم و پیر شویم. برای آدمی چیزی نکوتر و خرسندکنندهتر از این نیست که در کمال آرامش به شیخوخیت برسد، مردمانش را در همزیستیی مسالمت آمیز بشناسد،عاشق شود،فرزندانی داشته باشد و در محض آسودگی سر بر گلیم خاک مغاک بگذارد و بگذرد. عدالت آن بود که آدمی چونان من از چهارده سالگی عبور کند و به کلمات جان شصت هفتاد سال خودش هم جرعه ای شراب زندگانی بنوشاند. فریز شدن و یخ زدن سالها همیشه تلخ و بی شکوه است.من در چهارده سالگیام میخواستم از فرط خوشباشی در بزم آزادی برای یک عمر بنشینم و فقط کتاب بخوانم.
🔸امروز در «چهارده سالگیام» که عنقریب در شصت سالگی باز هم سالگرد تولد آن به سراغ این تن رو به فرسودگی میآید،تنها به خواندن کتاب تا اکنون اکتفا کرده،و حاصل آن تماشای دنیایی بوده که تنها میتواند بگوید بسیار عجیب بود!
▪️ نمیدانم در لفاف این همه قصهسرایی توانستم بگویم چه بر من گذشته است؟ خودت جهد کن تا بیابان شهرستان کوچک کلماتم را استخراج کنی،چون ما چونان معدنی بی فایده در برابر دستان خستهی نسلی رها شدیم،و اکنون صدای کوهکنانی را میشنوم که گردآفریدند ، که بانو آذرگشنسب اند،که نیکایند. ما به استخراج خود محتاجیم.....
متن کامل :
https://bit.ly/3UbQuJB
#ایران_فردا
#مسعود_میری
#زن_زندگی_آزادی
https://t.me/iranfardamag
🔷 مسعود میری
@iranfardamag
💢 دختر جان من
▪️ پیامت را امروز شنیدم.از من پرسیده بودی شما در سال ۵۷ چه میخواستید؟ با خود گفتم این پرسش را هزاران بار از خودم پرسیدهام.کلمات کافی نیست. چشمهای من،لرزش دستهای من و تپش قلب معیوب من با هم باید به کلمات جان بدهند تا پاسخی در خور بدهم.
🔸 چهارده سالم است.درستتر اینکه چهارده سالگی را تمام کردهام که در انقلاب بهمن ۵۷ سه ماهی هم از شروع پانزده سالگیام گذشته است.با این همه در کوچهها و خیابانها از درد و ترس باتومهای پاسبانها بسیار دویدهام، چنانکه بارها در سالهای بعد هم! چقدر اشک نوجوانی یا بهتر است بگویم کودکیام را نثار خاکی کردهام که شهرم بود.شهری که دیگر نیست، جز نامی که در غبار ویرانی ، وقت بقا را از دست دادهاست.زابل مسقط الرأس منطقهی سیستان،شهری که از تاریخ جز وجبی سهم نبرده و از جغرافیا تنها انگشتانهای خاک از وسعت دیرینهاش نصیب ندارد.من در آتشِ وَر و تابان اسطورهها، درآبهای زره که تو هامونش میشناسی و در دامان زرهتوستر که تو زردشتش مینامی ودرمجاورت بیابان درنگیانا،میان هوا و هول کهنجان خاک بیابان و موجبار نفس دریای کیانسه از خواب بیدار شدم و ناگهان کودکیام در کوچههای شهر میدوید. هنوز هم سر از متکای روایات رویای اسطورهها برنداشتهام همچنان چون زال و تهمتن و سهراب و فرامرز، با اسفندیار و بهمن و گودرز دور فلکهی آب و میدان پادگان میچرخم و همه شب در اوهام بی پایانی کوچههای کرباسک و زال و هاشمآباد را میرقصم . اگر آن وهمها نبود،اگر آن رویاهای کهنه نبود،اگر آن داستان باستان نبود،اکنون چیزی برای زندگی نداشتم. صدای شاهنامه را بعدها از دهان حکیم خراسان که شنیدم، بارها به خود گفتهام گویا من در کوچههای نظم عتیق شاعرتوس همیشه راه رفتهام، و اینگونه در تناقض دهان و دیده و شنیدههمچنان چهارده ساله هستم. آن چهارده سالگی برای چه منظوری در دوردستترین شرق مشرق ایران انقلاب ۵۷ را آزمودمکه ناگهان تمام روز و شب سپری شونده در غباری محض فرو رفت؟ در دوزخ سومری ،که تمام جهانِ آن اقلیم در غباری غلیظ فرو گرفته شده ، پایان چهارده سالگی و آغاز پانزده سالگی من را در غباری ببین که همچنان در آن زندگی میکنم.
▪️ چیزی برای ستایش باقی نمانده ، همچنان که چیزی برای شکایت هم در دهانم حرفی نمیشود تا بگویم. من چهارده سالگیام را برای آزادی و رسیدن به خوشباشی در کوچههای شهر افسانهها و اساطیر دویدم، هر چند فهم آن کلمات در دهانم نبود و در ذهنم نمیگنجید. برای درک این لغتها به سه چیز حاجت بود: تکیه بر تاریخ مدنیت قوم و ملت، فردوسی و حافظ و سعدی و خیام و مولوی و نظامی و عطار و تاریخ سیستان و بیهقی و مجملالتواریخ والقصص و..، و سوم زندگی در گسترهی جهان همهی اینها عمر میطلبید یا لااقل معمرین و پیرانی که آن دو تای اول و دوم را برای ما روایت کنند تا با دلی سرشار و جانی لبریز از تازگی،گردونهی بیاسطورهی زندگانی در جهانی بیمرز را بچرخانیم و پیر شویم. برای آدمی چیزی نکوتر و خرسندکنندهتر از این نیست که در کمال آرامش به شیخوخیت برسد، مردمانش را در همزیستیی مسالمت آمیز بشناسد،عاشق شود،فرزندانی داشته باشد و در محض آسودگی سر بر گلیم خاک مغاک بگذارد و بگذرد. عدالت آن بود که آدمی چونان من از چهارده سالگی عبور کند و به کلمات جان شصت هفتاد سال خودش هم جرعه ای شراب زندگانی بنوشاند. فریز شدن و یخ زدن سالها همیشه تلخ و بی شکوه است.من در چهارده سالگیام میخواستم از فرط خوشباشی در بزم آزادی برای یک عمر بنشینم و فقط کتاب بخوانم.
🔸امروز در «چهارده سالگیام» که عنقریب در شصت سالگی باز هم سالگرد تولد آن به سراغ این تن رو به فرسودگی میآید،تنها به خواندن کتاب تا اکنون اکتفا کرده،و حاصل آن تماشای دنیایی بوده که تنها میتواند بگوید بسیار عجیب بود!
▪️ نمیدانم در لفاف این همه قصهسرایی توانستم بگویم چه بر من گذشته است؟ خودت جهد کن تا بیابان شهرستان کوچک کلماتم را استخراج کنی،چون ما چونان معدنی بی فایده در برابر دستان خستهی نسلی رها شدیم،و اکنون صدای کوهکنانی را میشنوم که گردآفریدند ، که بانو آذرگشنسب اند،که نیکایند. ما به استخراج خود محتاجیم.....
متن کامل :
https://bit.ly/3UbQuJB
#ایران_فردا
#مسعود_میری
#زن_زندگی_آزادی
https://t.me/iranfardamag
Telegraph
🔴 به شما چراغ بهدستان امروز !
🔷 مسعود میری @iranfardamag 💢 دختر جان من ▪️ پیامت را امروز شنیدم.از من پرسیده بودی شما در سال ۵۷ چه میخواستید؟ با خود گفتم این پرسش را هزاران بار از خودم پرسیدهام.کلمات کافی نیست.چشمهای من،لرزش دستهای من و تپش قلب معیوب من با هم باید به کلمات جان بدهند…
🔴 به بهانهییلدا : شادیی آزادی و زندگی
🔷 مسعود میری
@iranfardamag
▪️ هویت های نا_مقدور هویت های اجباری اند. اجبارهایی که بر تن و طبیعت آدمی حمل میشوند ، دچار اعراض و مقابله میشوند و چونان ضد _هویت در کیش و شخصیت مردمان عمل میکنند. ناگزیریم از اصطلاح هویت نامقدور چشم بپوشیم و از کاربرد آن انصراف بجوییم ، چرا که این اجبارها را در نهاد فرهنگ نشاید هویت نامید. هویت از زهدان فرهنگ چون قابلهای کودک زندگیها را میزایاند و در چرخهای بیتوقف، خود نیز در این زایش دوباره ابداع میشود. گویی این زایش به زایش خود او منجر میگردد تا یکی «عامل» و دیگری «قابل» فرض شود. سنن و آداب معاشرت که در سطح مراودات انسانی ، مِهگون منتشر است ، فقط شناسهای از رفتارهای ما نیست ، بل نشوهی هستیهاییست که از بودن و شدن مردمان خبر میدهند. اینها بخشی از زندگی نیستند ، خود ، زندگیهایی هستند که در پارههای موجودیت ما در همهی وجوه زیستن ظاهر میشوند.
🔸 ما در بحث سنتها و رسمها دچار مسألههایی هستیم . مسألههایی که در وجه تراژیکِ رد_ اثبات ، مدام در روزشمار زندگی ، آمد و رفت دارند. جوامعی که واجد ثقل سنت و آیین هستند ، وقت نیاز آغوش باز دارند ، به استقبال سنتها میروند و در وقت خستگی و فشار سنتها بر شانههای قوم ، نسبت به سنت مواجههای عبوس برمیگزینند.
▪️ ایران سرزمین کهنجانِ ما ، در سرزمینی سخت پیکر و اقلیمی دچار خسّتِ مقدورات طبیعی ، برای خروج از تصلب رگهای فقدان و مضیقه ، پی در پی در زمانهای خاص به تولید فکر در عرصه ی سنت مبادرت کردهاست. از اینرو بایست دید چرا در دورانی که گمان داریم به جهان مدرن پای گذاشتهایم ، هوای پیشا_اکنون به مثابه «اکنون» عمل میکند. این کار_منش یا خصلتهایی که در هیبت یک کردهی اجتماعیی موثر در تغییرات اجتماعی و سیاسی ظاهر میشوند ، به واقع تضاد و تباین دیرینهی سنت مدرن را پس زده است ، زیرا «اکنونیت» هر چه را که در ما اثر میکند چون سیاهچالهی خورشیدی در خود میکِشد و میبلعد. زمان که فاصله و بعید بودن را به خاطر متبادر میکرد ، در فرگشت مستمر کنشگری ، زمانِ کشیده و منبسط را به وجهی از بصیرت و هشیاریی زندگی تبدیل کرده است. سخن بر سر این نیست که آداب و سننی که در رویدادههای این اقلیم جای محکم کرده و مقوم به تقویم خورشیدیاند ، فقط بطور ابدی به آن هویت قومی و ملی ارجاع میدهند و سپس به جایگاه خود برمیگردند،یا شاید چون کالایی مصرفی در چشمداشت عمل قرار میگیرند و از دست میروند ، نه ، این سنتهای تقویم شده ، در میدان گشودهای که همه چیز نه بخشی از زندگی ، که همهی زندگیست ، جغرافیایی تازه ابداع کرده اند: اکنونیت بودن!
🔸 ما با یلدا ، نوروز ، مهرگان ، کریسمس ، پسح و مانند آن چگونه روبرو میشویم؟ در نسل من این سنتهای تقویمی از چیزی به نام هویت چند لایه و ژرف ، رد و نشان داشت ،نزد نسلهای کنونی ، ما با هویتی بیلایه اما غیر مصرفی روبرو هستیم. مفهوم تمدنیی ایرانی هم نه چون یک فروبستگی که در مدار منفیت و اثبات در گردش بود ، بل چون یک گستره وارد سیالیت زیست شده است و نگاه این نسل بدان آیین ها از مرز آییننامکهای عهد عتیق برگذشتهاست. سنتها تو گویی دیگر در دیرمان و جهان کهن مقیم نیستند ، بلکه در اکنونیت فهم پذیری سیلان دارند که چون آب و آفتاب و هوا پنجرهی بدنهای ما را در مینوردد. «قدیم» به منزلت اکنونیترین مراوده در فضای حضور ما ، بر ما و با ما جاری است ، میتواند به ساختمان بدیع یک جامعهی «در راه» خشت زندگی شود و در بَعدهای ما نیز ، باشد یا نباشد. هویت در زیست مجازی و بدنی ، در ایمان و یقین مقیم نیست ، اینک بار هویت «معهود» بر شانههای زندگی نمینشیند ، در اطوار زندگی و بدنهای ما سریانی بی وقفه پیدا کردهاست. «عهد»ها در جریان زندگیی یومیه نقض شدهاند.
▪️ من احساس میکنم نسلی که در چشمداشت « زن ، زندگی ، آزادی» میرزمد ، بیآنکه در کانونهای سرگیجه آور باورهای خود یا سنتی که دچارش هستیم باشد ، در زیست خود تقلا میکند و همین اطوار او در تقلای زیست روزمره است که فاصلهی ما با این نسل را رقم زده است. یافتن چنین راهی بی تردید منجر به فضای بیابانیی سیاست شدهاست. به بیان دیگر ، او از هر چیز سیاست تولید میکند ، چون همه «چیز» تهی ، خود زندگی و آیندهی نزدیک اوست. سهراب سپهری درست بدین مضمون گواهی میکند:
«چشم ها را باید شست
جور دیگر باید دید
واژه ها را باید شست
واژه باید خود باد
واژه باید خود باران باشد
چترها را باید بست
زیر باران باید رفت»
....
متن کامل :
https://bit.ly/3W8n6FJ
#یلدا
#ایران_فردا
#مسعود_میری
#زن_زندگی_آزادی
https://t.me/iranfardamag
🔷 مسعود میری
@iranfardamag
▪️ هویت های نا_مقدور هویت های اجباری اند. اجبارهایی که بر تن و طبیعت آدمی حمل میشوند ، دچار اعراض و مقابله میشوند و چونان ضد _هویت در کیش و شخصیت مردمان عمل میکنند. ناگزیریم از اصطلاح هویت نامقدور چشم بپوشیم و از کاربرد آن انصراف بجوییم ، چرا که این اجبارها را در نهاد فرهنگ نشاید هویت نامید. هویت از زهدان فرهنگ چون قابلهای کودک زندگیها را میزایاند و در چرخهای بیتوقف، خود نیز در این زایش دوباره ابداع میشود. گویی این زایش به زایش خود او منجر میگردد تا یکی «عامل» و دیگری «قابل» فرض شود. سنن و آداب معاشرت که در سطح مراودات انسانی ، مِهگون منتشر است ، فقط شناسهای از رفتارهای ما نیست ، بل نشوهی هستیهاییست که از بودن و شدن مردمان خبر میدهند. اینها بخشی از زندگی نیستند ، خود ، زندگیهایی هستند که در پارههای موجودیت ما در همهی وجوه زیستن ظاهر میشوند.
🔸 ما در بحث سنتها و رسمها دچار مسألههایی هستیم . مسألههایی که در وجه تراژیکِ رد_ اثبات ، مدام در روزشمار زندگی ، آمد و رفت دارند. جوامعی که واجد ثقل سنت و آیین هستند ، وقت نیاز آغوش باز دارند ، به استقبال سنتها میروند و در وقت خستگی و فشار سنتها بر شانههای قوم ، نسبت به سنت مواجههای عبوس برمیگزینند.
▪️ ایران سرزمین کهنجانِ ما ، در سرزمینی سخت پیکر و اقلیمی دچار خسّتِ مقدورات طبیعی ، برای خروج از تصلب رگهای فقدان و مضیقه ، پی در پی در زمانهای خاص به تولید فکر در عرصه ی سنت مبادرت کردهاست. از اینرو بایست دید چرا در دورانی که گمان داریم به جهان مدرن پای گذاشتهایم ، هوای پیشا_اکنون به مثابه «اکنون» عمل میکند. این کار_منش یا خصلتهایی که در هیبت یک کردهی اجتماعیی موثر در تغییرات اجتماعی و سیاسی ظاهر میشوند ، به واقع تضاد و تباین دیرینهی سنت مدرن را پس زده است ، زیرا «اکنونیت» هر چه را که در ما اثر میکند چون سیاهچالهی خورشیدی در خود میکِشد و میبلعد. زمان که فاصله و بعید بودن را به خاطر متبادر میکرد ، در فرگشت مستمر کنشگری ، زمانِ کشیده و منبسط را به وجهی از بصیرت و هشیاریی زندگی تبدیل کرده است. سخن بر سر این نیست که آداب و سننی که در رویدادههای این اقلیم جای محکم کرده و مقوم به تقویم خورشیدیاند ، فقط بطور ابدی به آن هویت قومی و ملی ارجاع میدهند و سپس به جایگاه خود برمیگردند،یا شاید چون کالایی مصرفی در چشمداشت عمل قرار میگیرند و از دست میروند ، نه ، این سنتهای تقویم شده ، در میدان گشودهای که همه چیز نه بخشی از زندگی ، که همهی زندگیست ، جغرافیایی تازه ابداع کرده اند: اکنونیت بودن!
🔸 ما با یلدا ، نوروز ، مهرگان ، کریسمس ، پسح و مانند آن چگونه روبرو میشویم؟ در نسل من این سنتهای تقویمی از چیزی به نام هویت چند لایه و ژرف ، رد و نشان داشت ،نزد نسلهای کنونی ، ما با هویتی بیلایه اما غیر مصرفی روبرو هستیم. مفهوم تمدنیی ایرانی هم نه چون یک فروبستگی که در مدار منفیت و اثبات در گردش بود ، بل چون یک گستره وارد سیالیت زیست شده است و نگاه این نسل بدان آیین ها از مرز آییننامکهای عهد عتیق برگذشتهاست. سنتها تو گویی دیگر در دیرمان و جهان کهن مقیم نیستند ، بلکه در اکنونیت فهم پذیری سیلان دارند که چون آب و آفتاب و هوا پنجرهی بدنهای ما را در مینوردد. «قدیم» به منزلت اکنونیترین مراوده در فضای حضور ما ، بر ما و با ما جاری است ، میتواند به ساختمان بدیع یک جامعهی «در راه» خشت زندگی شود و در بَعدهای ما نیز ، باشد یا نباشد. هویت در زیست مجازی و بدنی ، در ایمان و یقین مقیم نیست ، اینک بار هویت «معهود» بر شانههای زندگی نمینشیند ، در اطوار زندگی و بدنهای ما سریانی بی وقفه پیدا کردهاست. «عهد»ها در جریان زندگیی یومیه نقض شدهاند.
▪️ من احساس میکنم نسلی که در چشمداشت « زن ، زندگی ، آزادی» میرزمد ، بیآنکه در کانونهای سرگیجه آور باورهای خود یا سنتی که دچارش هستیم باشد ، در زیست خود تقلا میکند و همین اطوار او در تقلای زیست روزمره است که فاصلهی ما با این نسل را رقم زده است. یافتن چنین راهی بی تردید منجر به فضای بیابانیی سیاست شدهاست. به بیان دیگر ، او از هر چیز سیاست تولید میکند ، چون همه «چیز» تهی ، خود زندگی و آیندهی نزدیک اوست. سهراب سپهری درست بدین مضمون گواهی میکند:
«چشم ها را باید شست
جور دیگر باید دید
واژه ها را باید شست
واژه باید خود باد
واژه باید خود باران باشد
چترها را باید بست
زیر باران باید رفت»
....
متن کامل :
https://bit.ly/3W8n6FJ
#یلدا
#ایران_فردا
#مسعود_میری
#زن_زندگی_آزادی
https://t.me/iranfardamag
Telegraph
🔴 به بهانهییلدا : شادیی آزادی و زندگی
🔷 مسعود میری @iranfardamag ▪️ هویت های نا_مقدور هویت های اجباری اند. اجبارهایی که بر تن و طبیعت آدمی حمل میشوند ، دچار اعراض و مقابله میشوند و چونان ضد _هویت در کیش و شخصیت مردمان عمل میکنند. ناگزیریم از اصطلاح هویت نامقدور چشم بپوشیم و از کاربرد آن…
🔴راوی دیگر نخواهد نوشت
🔷مسعود میری
@iranfardamag
▪️راوی نوشته است به "واژ" که رسیدم ، چند خانهی نیمه ویران برجای مانده بود . از رهگذری پرسیدم دهقان را کجای توانم یافت؟ به اشارت او رفتم و بر در خانهی قدیمیای که هنوز نشان رفعت پیشین صاحب آن را میشد گمانه زد، رسیدم. وصف آن عمارت چندان به حکایت خوش نمیآید ، چون پیری که دندانش فروریخته باشد و استخوانش به چشم آید. دهقان بر تخت چوبی در "روشن" نشسته بود و آن بیگاه خسته ، به روزگارش ماننده بود. در حضرت او خواندم :
«چو این نامور نامه آمد به بُن
ز من روی کشور شود پر سخُن
از آن پس نمیرم که من زنده ام
که تخم سخن من پراگندهام
هرآنکسکهداردهُشورایودین
پس از مرگ بر من کند آفرین»
🔸به نرمی پوست رخسارش روشنی گرفت ، با چشمان نافذ و غمگینش مرا نگریست و به خاطر آورد که در روزهای نگارش سِیُّم بارِ پایانیی دفتر باستان ، گرسنگی و تنگیی معیشت بر ده و بارهی توس چه بَلیَّتها که نیاورده است. آن قحطسال آب و نان ، آن خشمبار زمین و زمان ، آن خشکیدن هوا در کام آسمان ، آن مرگبار سنوات ۴۰۱ و ۴۰۲ قمری . و دهقان که حکیمی بیپناه مانده بود و از رنگ شادخواریی ایام جز تهیدستی ، جامش جانِ شرابی نمیگرفت ، از مِیِ این الفاظِ رفیع ، جوان نمیشد. راوی گوید واژ و توس هر روز به نیش شمشیر امیری نحیفتر میشد و از روح آبادانی تراشیده تر ، که وقت بانگ رحیل دهقان حکیم تا فرارسد ، فروتر جایگاهی بر این ولایت ویران نتوان تصور کرد. مرگ او ، موت و زوال شهرِ وی نیز بود که در ایرانشهر ، لوا و بنای شهرها را سخن مدنیت برمیافرازد و انوار زیست را آذر عدل میافروزد . دهقان که بینام بود ، و به نام پسر مورد خطاب قرار میگرفت، بینام و نان، تنها به نشان داستان بلندی که برای سرانجام قوم خستهی خود روایت کرده بود ، به گورستان مردمانِ قبیلهاش راهی نیافت و ناگزیر در باغک سوخته و بی گیاه اجدادی به خاک امانت سپرده شد. راوی مینویسد جز چند مرد شتابان که به وفق سنت آمده بودند تا جنازه بر زمین سنگینی نکند ، و دختری که چشمانش چون جگرش خونین بود ، کسی به مشایعت پیکر دهقان نیامده بود.
▪️داستان اینجا به پایان نمیرسد چرا که تا مردگانی باشند که بر زندگان فضیلت دارند و به گورستان مردمان قبیلهیشان جایشان نباشد و زندگان ، دهقان وار به زخم زمانه در قحط°سال کلمات ، بیت بیتِ زندگی را به زخمِ تیغِ آرزو بر سنگِ سینه خراشیده باشند ، داستان این مُلک و ملت همان است که بود. اینک که قلبها چون سوسوی چراغی که در برابر باد متحزّز است ، هم نور از او میتراود و هم طپانچهی باد بر رخساره خیش میکِشد ، تمام اندوه دهقان را با جانهایمان حمل میکنیم. شاید باد بتواند چندی این شراره را خاموش کند ، اما چراغ ، خوارِ خموشی نمیشود ، زیراکه برای روشنی ساخته شده است. رد گذر دهقان را در سینهی هر انسان و هر فرد ایرانی می شود جستجو کرد ، در این دیر مغانی که از آتش او _ که هیچگاه نمیرد _ غوغای نجات تا ابد شعله کشان است.
🔸راوی دیگر نمینویسد ، به تماشای جهان ایستاده است.
#شاهنامه
#فردوسی
#ایران_فردا
#مسعود_میری
https://bit.ly/3iDfexr
https://t.me/iranfardamag
🔷مسعود میری
@iranfardamag
▪️راوی نوشته است به "واژ" که رسیدم ، چند خانهی نیمه ویران برجای مانده بود . از رهگذری پرسیدم دهقان را کجای توانم یافت؟ به اشارت او رفتم و بر در خانهی قدیمیای که هنوز نشان رفعت پیشین صاحب آن را میشد گمانه زد، رسیدم. وصف آن عمارت چندان به حکایت خوش نمیآید ، چون پیری که دندانش فروریخته باشد و استخوانش به چشم آید. دهقان بر تخت چوبی در "روشن" نشسته بود و آن بیگاه خسته ، به روزگارش ماننده بود. در حضرت او خواندم :
«چو این نامور نامه آمد به بُن
ز من روی کشور شود پر سخُن
از آن پس نمیرم که من زنده ام
که تخم سخن من پراگندهام
هرآنکسکهداردهُشورایودین
پس از مرگ بر من کند آفرین»
🔸به نرمی پوست رخسارش روشنی گرفت ، با چشمان نافذ و غمگینش مرا نگریست و به خاطر آورد که در روزهای نگارش سِیُّم بارِ پایانیی دفتر باستان ، گرسنگی و تنگیی معیشت بر ده و بارهی توس چه بَلیَّتها که نیاورده است. آن قحطسال آب و نان ، آن خشمبار زمین و زمان ، آن خشکیدن هوا در کام آسمان ، آن مرگبار سنوات ۴۰۱ و ۴۰۲ قمری . و دهقان که حکیمی بیپناه مانده بود و از رنگ شادخواریی ایام جز تهیدستی ، جامش جانِ شرابی نمیگرفت ، از مِیِ این الفاظِ رفیع ، جوان نمیشد. راوی گوید واژ و توس هر روز به نیش شمشیر امیری نحیفتر میشد و از روح آبادانی تراشیده تر ، که وقت بانگ رحیل دهقان حکیم تا فرارسد ، فروتر جایگاهی بر این ولایت ویران نتوان تصور کرد. مرگ او ، موت و زوال شهرِ وی نیز بود که در ایرانشهر ، لوا و بنای شهرها را سخن مدنیت برمیافرازد و انوار زیست را آذر عدل میافروزد . دهقان که بینام بود ، و به نام پسر مورد خطاب قرار میگرفت، بینام و نان، تنها به نشان داستان بلندی که برای سرانجام قوم خستهی خود روایت کرده بود ، به گورستان مردمانِ قبیلهاش راهی نیافت و ناگزیر در باغک سوخته و بی گیاه اجدادی به خاک امانت سپرده شد. راوی مینویسد جز چند مرد شتابان که به وفق سنت آمده بودند تا جنازه بر زمین سنگینی نکند ، و دختری که چشمانش چون جگرش خونین بود ، کسی به مشایعت پیکر دهقان نیامده بود.
▪️داستان اینجا به پایان نمیرسد چرا که تا مردگانی باشند که بر زندگان فضیلت دارند و به گورستان مردمان قبیلهیشان جایشان نباشد و زندگان ، دهقان وار به زخم زمانه در قحط°سال کلمات ، بیت بیتِ زندگی را به زخمِ تیغِ آرزو بر سنگِ سینه خراشیده باشند ، داستان این مُلک و ملت همان است که بود. اینک که قلبها چون سوسوی چراغی که در برابر باد متحزّز است ، هم نور از او میتراود و هم طپانچهی باد بر رخساره خیش میکِشد ، تمام اندوه دهقان را با جانهایمان حمل میکنیم. شاید باد بتواند چندی این شراره را خاموش کند ، اما چراغ ، خوارِ خموشی نمیشود ، زیراکه برای روشنی ساخته شده است. رد گذر دهقان را در سینهی هر انسان و هر فرد ایرانی می شود جستجو کرد ، در این دیر مغانی که از آتش او _ که هیچگاه نمیرد _ غوغای نجات تا ابد شعله کشان است.
🔸راوی دیگر نمینویسد ، به تماشای جهان ایستاده است.
#شاهنامه
#فردوسی
#ایران_فردا
#مسعود_میری
https://bit.ly/3iDfexr
https://t.me/iranfardamag
Telegraph
🔴راوی دیگر نخواهد نوشت
🔷مسعود میری @iranfardamag ▪️راوی نوشته است به "واژ" که رسیدم ، چند خانهی نیمه ویران برجای مانده بود . از رهگذری پرسیدم دهقان را کجای توانم یافت؟ به اشارت او رفتم و بر در خانهی قدیمیای که هنوز نشان رفعت پیشین صاحب آن را میشد گمانه زد، رسیدم. وصف آن عمارت…
🔴دکتر فرهاد میثمی
🔷مسعود میری
@iranfardamag
▪️با هذیانی طولانی از طوفان خواهیم گذشت ، این هذیان ، خیالی بعید است ، آنقدر بعید که گمان آدم ترسویی چون من در دوردست است. چراغکهایی سوسوزن در خیال کودکیهای من ، پر از تصویرهای شاعرانه ، مملو از رویاهای دور ، لبالب شراب شوق از آتش رهایی ، شعله در شعله نفس گنگی که در من میجهد و میجهاند و میجوشد.
🔸اینها خیال است حالا و هذیان طولانی بود پیشتر ، اما چه کنم که من ترسخورده از داغ و درفش ، به درفشی برایستاده در برابرم چه کنم ؟ با درفشی از پیراهن ها ، چارقدها، روسریها ، خونها خندههای مهربان سارینا و نیکا ، مهسا ، یلدا ، حدیث ، غزاله ، به گور غریب و بی نسب و با سبب سید محمد حسینی ، به پسرعموی بلوچم خدا نور ، در رقص جاودانهای که هرگز به پایان نمیرسد ، به کیوانجانِ صمیمی ، جان خستهی نسلهای پیش از من و با من ، با این همه بزرگ چه کنم ؟ این جاست که یک شعر به تمامیت خود نائل میشود ، گفتهاند شاعر برای شاعر گفته بود:
بزرگ بود
و از اهالی ی امروز
و با تمام افقهای باز نسبت داشت
▪️ هیچ شاعری این شعر را برای هیچ شاعر دیگری نسروده ، این زایش سرایش شاهنامه ی زندگی ست ، از بانو آذرگشنسب تا بابک و سنباذ و استاذسیس ، نه ! از پیامبر شعر به ربالنوع نورانیی ایرانیو تورانی ،به انسان عاشق روشنی و شادی . تحفهای از شور و شوق و شرافت.
🔸اما من بیدار شدهام اگر ، اما اگر من به تماشا ایستادهام اگر ، ترسخورده به تصویر تو خیره میشوم ، تاریخ نمیتواند به عکس تو بنگرد ، شرف اگر آدمیزادی بود در عکس تو قد میشکست ، شبیه قد شکستن نخلی در هجوم باد سهمگین ، و چه توانیم گفت که تو تن به طوفانی سپردهای که خودت طبیب آن تنی !
▪️تو بفرما ، چون تو همسخنی کردهای با آنان که زنجیرها را شرمسار کردهاند ، این تن به کار که میآید جز مردمی که قحطسال بدن رنجور و نحیفت را تندیس تنعم و شادیهای فردا میشناسند و اشک از زخم درونشان تا کویرستان روزگارشان روان است؟
🔸بدنت آفتاب بی ترسیست ، لخت و عریان و عاری از گناه ، با علامت خورشیدی بر جبینت ، جبن جان کاتب را بشوی رفیق ، و بیا برای ما راویی رویاهایی باش که دیروز هذیان طولانی بود و اینک خیالی ممکن : آزادی !
#ایران_فردا
#فرهاد_میثمی
#مسعود_میری
#زن_زندگی_آزادی
https://bit.ly/40FaBnN
https://t.me/iranfardamag
🔷مسعود میری
@iranfardamag
▪️با هذیانی طولانی از طوفان خواهیم گذشت ، این هذیان ، خیالی بعید است ، آنقدر بعید که گمان آدم ترسویی چون من در دوردست است. چراغکهایی سوسوزن در خیال کودکیهای من ، پر از تصویرهای شاعرانه ، مملو از رویاهای دور ، لبالب شراب شوق از آتش رهایی ، شعله در شعله نفس گنگی که در من میجهد و میجهاند و میجوشد.
🔸اینها خیال است حالا و هذیان طولانی بود پیشتر ، اما چه کنم که من ترسخورده از داغ و درفش ، به درفشی برایستاده در برابرم چه کنم ؟ با درفشی از پیراهن ها ، چارقدها، روسریها ، خونها خندههای مهربان سارینا و نیکا ، مهسا ، یلدا ، حدیث ، غزاله ، به گور غریب و بی نسب و با سبب سید محمد حسینی ، به پسرعموی بلوچم خدا نور ، در رقص جاودانهای که هرگز به پایان نمیرسد ، به کیوانجانِ صمیمی ، جان خستهی نسلهای پیش از من و با من ، با این همه بزرگ چه کنم ؟ این جاست که یک شعر به تمامیت خود نائل میشود ، گفتهاند شاعر برای شاعر گفته بود:
بزرگ بود
و از اهالی ی امروز
و با تمام افقهای باز نسبت داشت
▪️ هیچ شاعری این شعر را برای هیچ شاعر دیگری نسروده ، این زایش سرایش شاهنامه ی زندگی ست ، از بانو آذرگشنسب تا بابک و سنباذ و استاذسیس ، نه ! از پیامبر شعر به ربالنوع نورانیی ایرانیو تورانی ،به انسان عاشق روشنی و شادی . تحفهای از شور و شوق و شرافت.
🔸اما من بیدار شدهام اگر ، اما اگر من به تماشا ایستادهام اگر ، ترسخورده به تصویر تو خیره میشوم ، تاریخ نمیتواند به عکس تو بنگرد ، شرف اگر آدمیزادی بود در عکس تو قد میشکست ، شبیه قد شکستن نخلی در هجوم باد سهمگین ، و چه توانیم گفت که تو تن به طوفانی سپردهای که خودت طبیب آن تنی !
▪️تو بفرما ، چون تو همسخنی کردهای با آنان که زنجیرها را شرمسار کردهاند ، این تن به کار که میآید جز مردمی که قحطسال بدن رنجور و نحیفت را تندیس تنعم و شادیهای فردا میشناسند و اشک از زخم درونشان تا کویرستان روزگارشان روان است؟
🔸بدنت آفتاب بی ترسیست ، لخت و عریان و عاری از گناه ، با علامت خورشیدی بر جبینت ، جبن جان کاتب را بشوی رفیق ، و بیا برای ما راویی رویاهایی باش که دیروز هذیان طولانی بود و اینک خیالی ممکن : آزادی !
#ایران_فردا
#فرهاد_میثمی
#مسعود_میری
#زن_زندگی_آزادی
https://bit.ly/40FaBnN
https://t.me/iranfardamag
Telegraph
🔴دکتر فرهاد میثمی
🔷مسعود میری @iranfardamag ▪️با هذیانی طولانی از طوفان خواهیم گذشت ، این هذیان ، خیالی بعید است ، آنقدر بعید که گمان آدم ترسویی چون من در دوردست است. چراغکهایی سوسوزن در خیال کودکیهای من ، پر از تصویرهای شاعرانه ، مملو از رویاهای دور ، لبالب شراب شوق از…
🔴 سیدجواد طباطبایی: غوغایی بیغوغاییان
🔷مسعود میری
@iranfardamag
▪️در غوغای خس خس سینهی باد و شاخههای عریان ، زمستان دارد کهنه میشود ، مثل شرابی هفتاد ساله ، که اگر هفتهزار سال هم بعلاوهاش کنی ، شاید بشود گفت ، سید جواد طباطبایی در هفتاد و هفت سالگی چشم از دنیا فرو پوشید .همین!
ای دوست بیا تا غمِ فردا نخوریم
وین یک دمِ عمر را غنیمت شمریم
فردا که ازین دیرِ فنا درگذریم
با هفتهزارسالگان سربهسریم
🔸برای صاحب این قلم ، حالا شاید مرگ چندان اندوهی نداشته باشد. آنانکه در جدال میان "نسیان " و "ذِکر" گرفتارند ، مرگ مولف یا یادکرد مُصنف برایشان اصل است ، من از شمار آن بزرگواران نیستم. اینکه برای یک اندیشه مجال حضور و ظهور فراهم میآید ، غیابِ چیزی هم در گروِ ماجرا کردن است. تفکر که بَرمیشود از بام خیال ، آدماش را نور خیرهکنندهای از خورشیدِ خِرَد در خود میگیرد. مثل کودکی که در دامن مادر گم میشود ، مولف در آغوشِ خواستِ حقیقت ، در تقلای دانایی و دانش محو میشود ، محض ، همان میماند که تصویری از آن در چشم نمینشیند و بس.
▪️ایران در زمان عجیبی سید جواد طباطبایی را به خاک سرد میسپرد. در این "وقت" ، هنگامهای که هر کس هیمهای گِرد کرده و در مناسبت آیندهی ایران ، آتشی تمنا میکند ، "وقت" این صوفیی خِرَدِ فلسفه ی ایرانشهری آغازیده بود. او باید حالا با برگ سخن ، در رزمگاه وطن میآفرید.او ساز عجیبی در دست گرفت. هم او ، باید میماند تا بگوید چطور میشود میان سه اقنوم "شهریاری " ، عیاری" ( پهلوانی) ، و "دینیاری" ، که قوام ایران به تعادل آن سه وابسته است ، نسبتی نوشت که به دمکراسی و لغو خلق و خوی استبدادی منتهی بشود. ایران را این سه وجه از جمال سیاست نامه نویسی ، سامانی دیرپا بخشیده .
🔸 اکنون که هیاهو چندان در گرفته که آوای این گفتار و گفتگو بعید است شنیده شود ، ما ناچاریم به پرسشهای مهم خود درنگریم و بسیاری از این پرسشها را باید از کسانی پرسید که از بذرهای تفکر دامنی پُر دارند.ایران بی تعادل این سه وجه نه میپاید و نه رستگاری مییابد. باید هر کدام از اندیشهگران بزرگ ایران را احضار کرد ، استنطاق کرد و برای آینده چشمداشت زیستنی و قابل قبولی مهیا ساخت.
▪️ اگر از فحش و فضیحتهای شرایط حاضر با تأنی عبور کنیم ، بایست که آرامش دوستدار را فراخواند و پرسید ، دینخویی در این فرهنگ چهسان به اصلاح میگراید؟ آیا راهبردش حذف دینیاری است ؟ و اصلا آیا حذف هر کدام از آن سه وجه در این اقلیم ممکن است؟ آیا نمیشود دینگرایی را چنان پیراست که از دامن سیاست ، دینخویی سترده شود ، و در عین حال برای انبوه مردمان که دل در باور آیینی دارند ، چیزی به مرتبهی معنابخشی و خیالِ درون برجای بماند؟ آیا جز ابن مقفع ، فردوسی ،خیام و محمد رازی ، این میراث درخشانِ متنی و ملی ، گاه در همان وجه دینیاریی خود مبتدای اندیشیدن به سرنوشت یک ملت نبودهاند؟ آیا نباید مفهوم اندیشیدن را از مبانیی مألوف روزگاران فراتر برد و در تقلای معناهای زندگی گسترش بخشید؟
🔸 باید مجلسی ساخت تا داریوش شایگان پاسخ دهد که چهسان این چهل تکه را توانیم در اقلیمی همنوا کنیم ، لازم است مهدی بازرگان را فرابخوانیم تا از سیر تطور تفکرش از همبافتهی "ایران مسلمان" در آغاز تا تفصیل و تفکیک "ایران" از "مسلمانی" در پایان عمر ، در سازمان حکمرانی برای ما بگوید . دامن سنت زشت و زیبا همزمان دارد ، ضروری است از سید حسین نصر بپرسیم زیبای سنت را چطور تحصیل کنیم که زشت سیطرهجوی آن حاصل زندگیی امروز ما نباشد و زندگانیی معمولیی مردم را نبلعد .
▪️ چرا اندیشهگر حرفهای نباید بی تعصب از سید حسن تقیزادهی تبریزی، محمد مصدق، محمدعلی فروغی ، مرتضی کیوان ، احسان طبری و علی شریعتی نپرسد ، ایران آینده را چگونه باید نوشت؟ ایران نه با سلطان و ملا و قهرمان ، که با پیوست منطقی و قانونمند شهریاری و عیاری و دینیاری به سامان میرسد. شاید مجال آن نبود تا سید جواد طباطبایی برای ما با زبانی تازهتر بگوید که حتی از بطن همان پهلوان_نویسیهای قرون پنج تا ده هجریی ما هم سیاست نامه نویسیهای ما روییده باشد ، یا شریعتنامهنویسهای ما هم چه بسا گاه از هیمنه ی مذهب در متن حکومت کاستهاند. با این همه ، سید جواد طباطبایی نه به مثابت یک پاسخ ، بلکه همچون دیگر اندیشورزان مغفول ماندهی ما ، انبانی از پرسش بودند ، زیرا رونق تفکر در همین نحو از به فکرت در آویختن شاید باشد. این ، همیشه در باب اندیشه گران صادق است که آنان به قول مصحف دینی ، "نباء عظیم" را با تمام "و هم مختلفونِ" آن فریاد میزنند.....
متن کامل :
https://bit.ly/3ZujRcJ
#ایران_فردا
#مسعود_میری
#آیین_شهریاری
#سیدجواد_طباطبایی #علی_شریعتی #داریوش_شایگان #آرامش_دوستدار
https://t.me/iranfardamag
🔷مسعود میری
@iranfardamag
▪️در غوغای خس خس سینهی باد و شاخههای عریان ، زمستان دارد کهنه میشود ، مثل شرابی هفتاد ساله ، که اگر هفتهزار سال هم بعلاوهاش کنی ، شاید بشود گفت ، سید جواد طباطبایی در هفتاد و هفت سالگی چشم از دنیا فرو پوشید .همین!
ای دوست بیا تا غمِ فردا نخوریم
وین یک دمِ عمر را غنیمت شمریم
فردا که ازین دیرِ فنا درگذریم
با هفتهزارسالگان سربهسریم
🔸برای صاحب این قلم ، حالا شاید مرگ چندان اندوهی نداشته باشد. آنانکه در جدال میان "نسیان " و "ذِکر" گرفتارند ، مرگ مولف یا یادکرد مُصنف برایشان اصل است ، من از شمار آن بزرگواران نیستم. اینکه برای یک اندیشه مجال حضور و ظهور فراهم میآید ، غیابِ چیزی هم در گروِ ماجرا کردن است. تفکر که بَرمیشود از بام خیال ، آدماش را نور خیرهکنندهای از خورشیدِ خِرَد در خود میگیرد. مثل کودکی که در دامن مادر گم میشود ، مولف در آغوشِ خواستِ حقیقت ، در تقلای دانایی و دانش محو میشود ، محض ، همان میماند که تصویری از آن در چشم نمینشیند و بس.
▪️ایران در زمان عجیبی سید جواد طباطبایی را به خاک سرد میسپرد. در این "وقت" ، هنگامهای که هر کس هیمهای گِرد کرده و در مناسبت آیندهی ایران ، آتشی تمنا میکند ، "وقت" این صوفیی خِرَدِ فلسفه ی ایرانشهری آغازیده بود. او باید حالا با برگ سخن ، در رزمگاه وطن میآفرید.او ساز عجیبی در دست گرفت. هم او ، باید میماند تا بگوید چطور میشود میان سه اقنوم "شهریاری " ، عیاری" ( پهلوانی) ، و "دینیاری" ، که قوام ایران به تعادل آن سه وابسته است ، نسبتی نوشت که به دمکراسی و لغو خلق و خوی استبدادی منتهی بشود. ایران را این سه وجه از جمال سیاست نامه نویسی ، سامانی دیرپا بخشیده .
🔸 اکنون که هیاهو چندان در گرفته که آوای این گفتار و گفتگو بعید است شنیده شود ، ما ناچاریم به پرسشهای مهم خود درنگریم و بسیاری از این پرسشها را باید از کسانی پرسید که از بذرهای تفکر دامنی پُر دارند.ایران بی تعادل این سه وجه نه میپاید و نه رستگاری مییابد. باید هر کدام از اندیشهگران بزرگ ایران را احضار کرد ، استنطاق کرد و برای آینده چشمداشت زیستنی و قابل قبولی مهیا ساخت.
▪️ اگر از فحش و فضیحتهای شرایط حاضر با تأنی عبور کنیم ، بایست که آرامش دوستدار را فراخواند و پرسید ، دینخویی در این فرهنگ چهسان به اصلاح میگراید؟ آیا راهبردش حذف دینیاری است ؟ و اصلا آیا حذف هر کدام از آن سه وجه در این اقلیم ممکن است؟ آیا نمیشود دینگرایی را چنان پیراست که از دامن سیاست ، دینخویی سترده شود ، و در عین حال برای انبوه مردمان که دل در باور آیینی دارند ، چیزی به مرتبهی معنابخشی و خیالِ درون برجای بماند؟ آیا جز ابن مقفع ، فردوسی ،خیام و محمد رازی ، این میراث درخشانِ متنی و ملی ، گاه در همان وجه دینیاریی خود مبتدای اندیشیدن به سرنوشت یک ملت نبودهاند؟ آیا نباید مفهوم اندیشیدن را از مبانیی مألوف روزگاران فراتر برد و در تقلای معناهای زندگی گسترش بخشید؟
🔸 باید مجلسی ساخت تا داریوش شایگان پاسخ دهد که چهسان این چهل تکه را توانیم در اقلیمی همنوا کنیم ، لازم است مهدی بازرگان را فرابخوانیم تا از سیر تطور تفکرش از همبافتهی "ایران مسلمان" در آغاز تا تفصیل و تفکیک "ایران" از "مسلمانی" در پایان عمر ، در سازمان حکمرانی برای ما بگوید . دامن سنت زشت و زیبا همزمان دارد ، ضروری است از سید حسین نصر بپرسیم زیبای سنت را چطور تحصیل کنیم که زشت سیطرهجوی آن حاصل زندگیی امروز ما نباشد و زندگانیی معمولیی مردم را نبلعد .
▪️ چرا اندیشهگر حرفهای نباید بی تعصب از سید حسن تقیزادهی تبریزی، محمد مصدق، محمدعلی فروغی ، مرتضی کیوان ، احسان طبری و علی شریعتی نپرسد ، ایران آینده را چگونه باید نوشت؟ ایران نه با سلطان و ملا و قهرمان ، که با پیوست منطقی و قانونمند شهریاری و عیاری و دینیاری به سامان میرسد. شاید مجال آن نبود تا سید جواد طباطبایی برای ما با زبانی تازهتر بگوید که حتی از بطن همان پهلوان_نویسیهای قرون پنج تا ده هجریی ما هم سیاست نامه نویسیهای ما روییده باشد ، یا شریعتنامهنویسهای ما هم چه بسا گاه از هیمنه ی مذهب در متن حکومت کاستهاند. با این همه ، سید جواد طباطبایی نه به مثابت یک پاسخ ، بلکه همچون دیگر اندیشورزان مغفول ماندهی ما ، انبانی از پرسش بودند ، زیرا رونق تفکر در همین نحو از به فکرت در آویختن شاید باشد. این ، همیشه در باب اندیشه گران صادق است که آنان به قول مصحف دینی ، "نباء عظیم" را با تمام "و هم مختلفونِ" آن فریاد میزنند.....
متن کامل :
https://bit.ly/3ZujRcJ
#ایران_فردا
#مسعود_میری
#آیین_شهریاری
#سیدجواد_طباطبایی #علی_شریعتی #داریوش_شایگان #آرامش_دوستدار
https://t.me/iranfardamag
Telegraph
🔴سیدجواد طباطبایی: غوغایی بیغوغاییان
🔷مسعود میری @iranfardamag ▪️در غوغای خس خس سینهی باد و شاخههای عریان ، زمستان دارد کهنه میشود ، مثل شرابی هفتاد ساله ، که اگر هفتهزار سال هم بعلاوهاش کنی ، شاید بشود گفت ، سید جواد طباطبایی در هفتاد و هفت سالگی چشم از دنیا فرو پوشید .همین! ای دوست بیا…
🔴 سیاست نامهای که حالا باید خواند!
▪️ فردوسی و گزارشی از فراخنای هستن و شدن ملی ما
🔺 به مناسبت 25 اردیبهشت روز "فردوسی"
🔷 مسعود میری
@iranfardamag
🔸ملتها برای بقا نیاز به نقشهی راه و ایدههایی مهم دارند . میگویم "ایدههای مهم" ، چون "نقشهها" و "ایدهها" پابهپای هم بهانههای بودن و دوام یک قوم و ملت را تازه و بیدار نگهمیدارند.
▪️"متن"های بزرگ اغلب گره خوردن دو گیسوی نقشهی راه و ایدههای بزرگ را برای مادر بانوی سرزمین ما فراهم می آورند. شاهنامه به گمان من نه کتابی خُرد بلکه فراتر از کتابت تاریخ یا گرد آوردن مردهریگ اسطورههاست ، ببایدْشْ نبشتن بر لوح جان افسردهی ایران شمارید ، که حیازت مباحات / 1ملکوت موات این فلات زخمین را در نامهای پرهیخته و نو ، جوانی بخشید. شاهنامه، فردوسی را چنان رازآکند و مخفی مینمایاند که از زاد و زیست او ، مولد و موطنش ، خاندان و خانهاش کلامی چیزی برجای نیست ، تو گویی این دفترِ مَه بایست که شاهانه کاری از کسی بوده باشد که امکان وصف آن بدست نیاید. این همه فقدان خبر در باب زندگانیش اما با وفور معنی در بیان و گشادگی و فراخی سپهر و میدان در جانِ کلام جبران میشود . تو گویی فردوسی کسی نبوده که نمیشناسیمش ، گو که با این میراث سَهْم معرفت بدو با هر بار رجوع به اثر افزونتر هم میشود.
🔸کارهای بزرگ ، اندیشههای سترگ و فکرهای بدیع از سنتهای به غایت مصروف و معمول برمیجهند ، چنانکه در نظر اول خیلی به باطن آدم خوش نمینشیند. بدعت ، درست که اقدامی گسیخته از پیشینه است : بریده از عادت مألوف و معروف ؛ اما همهی گسلها در ژرفای جانب زمین و زندگی حادث میشود . ظهور اتفاق و بروز گسل ، آخرین لخت و وقت تکانههای زمین و زمان و جان باشد اگر ، فهم ما به این تکانههای بزرگ از آن بابت شاذ و نادر مینُماید که در سلسله علتها ، بخش عمدهی علل مُختَفی است و ندیدنشان نبودنشان را به تصور داخل میسازد.
▪️شاهنامه نگاری در فرهنگ ایرانی در سه سنت شاهی، دینی و پهلوانی قرن ها پیش از فردوسی تقریر و مذکور افتاده بوده است. آنان که مشتاق پژوهش در این ابواب هستند بد نیست که به خداینامکها که علیالاغلب شاهنامههای دولتی و شاهی (و نمایندی فکر منطقهی غربیی ایران در این ژانر) را نمایندگی میکرده ، یا سفرنامههای دینیی معراج و عالم آخرت مثلا ازتاویراف نامک را که خود نوعی شهنامهی دینی است ، یا اندک ماندههای شاهنامههای پیش از فردوسی چون صعالبی و بلعمی و مقدمهی ابومنصوری و خورده ماندههای رودکی و مسعود مروزی و دقیقیی توسی و غیره را (که با رعایت جانب احتیاط بیشترشان را میشود نمایندهی سبک شرقیی ایران در این ژانر دانست) رجوع کنند .
🔸در این وهله البته تفاوت گوسانها در شرق و خنیاگران در غرب هم قابل تامل خواهد بود. در فهم این تفاوتهای بیشمار و نقار افتاده در زمین و زمینهی این سه نحوه از حماسه پردازیست که درست یافتن و درست خواندن نقشهی سرگذشتها نیز ممکن میشود. دیدن و خواندن توپولوژی ی زندگی در تاریخ بی خوانش توپولوژیی نقشهی خیال مقدور نیست ، و امروزه هر متنخوان حرفهای ناچار است همسنگ تاریخ ، پیرنگ افسان و اسطوره را هم به صید فهم و دریافت درآورد ، ورنه گاهِ مواجهه با معناهای زندگی ، رهپو در این راه با درههای عمیق و پیچیده رو در رو و درگیر میشود. در باب همین موضوع هستند صاحب نظرانی که به ذکاوت و ژرفدانی دریافتهاند که بخشی از روایت مستور تاریخ از قضا در نا_تاریخِ روایتهای اسطورهای و افسانوی پنهان مانده و باید چون غواصی زبده آنها را در خوانشی چالاک از اعماق بیرون کشید. آثار پربهایی در این سبک و روش این سالیان نگاشته شده و میتواند بخشی از درههای جهل ما را پلی بشود به سوی درکی درست از وقایعی که بر سر ما گذر کرده است.....
متن کامل:
https://bit.ly/3W1AgVI
#شاهنامه
#فردوسی
#ایران_فردا
#مسعود_میری
http://t.me/iranfardamag
▪️ فردوسی و گزارشی از فراخنای هستن و شدن ملی ما
🔺 به مناسبت 25 اردیبهشت روز "فردوسی"
🔷 مسعود میری
@iranfardamag
🔸ملتها برای بقا نیاز به نقشهی راه و ایدههایی مهم دارند . میگویم "ایدههای مهم" ، چون "نقشهها" و "ایدهها" پابهپای هم بهانههای بودن و دوام یک قوم و ملت را تازه و بیدار نگهمیدارند.
▪️"متن"های بزرگ اغلب گره خوردن دو گیسوی نقشهی راه و ایدههای بزرگ را برای مادر بانوی سرزمین ما فراهم می آورند. شاهنامه به گمان من نه کتابی خُرد بلکه فراتر از کتابت تاریخ یا گرد آوردن مردهریگ اسطورههاست ، ببایدْشْ نبشتن بر لوح جان افسردهی ایران شمارید ، که حیازت مباحات / 1ملکوت موات این فلات زخمین را در نامهای پرهیخته و نو ، جوانی بخشید. شاهنامه، فردوسی را چنان رازآکند و مخفی مینمایاند که از زاد و زیست او ، مولد و موطنش ، خاندان و خانهاش کلامی چیزی برجای نیست ، تو گویی این دفترِ مَه بایست که شاهانه کاری از کسی بوده باشد که امکان وصف آن بدست نیاید. این همه فقدان خبر در باب زندگانیش اما با وفور معنی در بیان و گشادگی و فراخی سپهر و میدان در جانِ کلام جبران میشود . تو گویی فردوسی کسی نبوده که نمیشناسیمش ، گو که با این میراث سَهْم معرفت بدو با هر بار رجوع به اثر افزونتر هم میشود.
🔸کارهای بزرگ ، اندیشههای سترگ و فکرهای بدیع از سنتهای به غایت مصروف و معمول برمیجهند ، چنانکه در نظر اول خیلی به باطن آدم خوش نمینشیند. بدعت ، درست که اقدامی گسیخته از پیشینه است : بریده از عادت مألوف و معروف ؛ اما همهی گسلها در ژرفای جانب زمین و زندگی حادث میشود . ظهور اتفاق و بروز گسل ، آخرین لخت و وقت تکانههای زمین و زمان و جان باشد اگر ، فهم ما به این تکانههای بزرگ از آن بابت شاذ و نادر مینُماید که در سلسله علتها ، بخش عمدهی علل مُختَفی است و ندیدنشان نبودنشان را به تصور داخل میسازد.
▪️شاهنامه نگاری در فرهنگ ایرانی در سه سنت شاهی، دینی و پهلوانی قرن ها پیش از فردوسی تقریر و مذکور افتاده بوده است. آنان که مشتاق پژوهش در این ابواب هستند بد نیست که به خداینامکها که علیالاغلب شاهنامههای دولتی و شاهی (و نمایندی فکر منطقهی غربیی ایران در این ژانر) را نمایندگی میکرده ، یا سفرنامههای دینیی معراج و عالم آخرت مثلا ازتاویراف نامک را که خود نوعی شهنامهی دینی است ، یا اندک ماندههای شاهنامههای پیش از فردوسی چون صعالبی و بلعمی و مقدمهی ابومنصوری و خورده ماندههای رودکی و مسعود مروزی و دقیقیی توسی و غیره را (که با رعایت جانب احتیاط بیشترشان را میشود نمایندهی سبک شرقیی ایران در این ژانر دانست) رجوع کنند .
🔸در این وهله البته تفاوت گوسانها در شرق و خنیاگران در غرب هم قابل تامل خواهد بود. در فهم این تفاوتهای بیشمار و نقار افتاده در زمین و زمینهی این سه نحوه از حماسه پردازیست که درست یافتن و درست خواندن نقشهی سرگذشتها نیز ممکن میشود. دیدن و خواندن توپولوژی ی زندگی در تاریخ بی خوانش توپولوژیی نقشهی خیال مقدور نیست ، و امروزه هر متنخوان حرفهای ناچار است همسنگ تاریخ ، پیرنگ افسان و اسطوره را هم به صید فهم و دریافت درآورد ، ورنه گاهِ مواجهه با معناهای زندگی ، رهپو در این راه با درههای عمیق و پیچیده رو در رو و درگیر میشود. در باب همین موضوع هستند صاحب نظرانی که به ذکاوت و ژرفدانی دریافتهاند که بخشی از روایت مستور تاریخ از قضا در نا_تاریخِ روایتهای اسطورهای و افسانوی پنهان مانده و باید چون غواصی زبده آنها را در خوانشی چالاک از اعماق بیرون کشید. آثار پربهایی در این سبک و روش این سالیان نگاشته شده و میتواند بخشی از درههای جهل ما را پلی بشود به سوی درکی درست از وقایعی که بر سر ما گذر کرده است.....
متن کامل:
https://bit.ly/3W1AgVI
#شاهنامه
#فردوسی
#ایران_فردا
#مسعود_میری
http://t.me/iranfardamag
Telegraph
🔴 سیاست نامهای که حالا باید خواند!
🔺 به مناسبت 25 اردیبهشت روز "فردوسی" 🔷 مسعود میری @iranfardamag ملتها برای بقا نیاز به نقشهی راه و ایدههایی مهم دارند . میگویم "ایدههای مهم" ، چون "نقشهها" و "ایدهها" پابپای هم بهانههای بودن و دوام یک قوم و ملت را تازه و بیدار نگهمیدارند. "متن"های…