🔥 کانال ایران نوین (مردم سالاری انجمن های مردمی) 🔥
368 subscribers
8.07K photos
3.11K videos
71 files
4.61K links
🔥 کانال ایران نوین ( مردم سالاری انجمن های مردمی) 🔥

ایرانی آگاه

آزاد

و اباد

و با رفاه


🔥با ایران نوین، تا ایران نوین🔥
Download Telegram
[({🔥 @iran_novin1🔥})]

]🔥 ایران نوین 🔥[

#اثبات_گرایی :

قسمت اول

اثبات گرایی روشی است که از به کارگیری روش‌های علوم طبیعی در علوم اجتماعی حمایت می کند و طرفدار وحدت روش در علوم مختلف است.

اثبات گرایی از اساس بر این ایده طبیعت گرایانه استوار است، که علم یعنی مطالعه واقعیتی، که بیرون از بحث و گفتگوی علمی وجود دارد (بنتون و یان کرایب،1384). "گرارد دلانتی" (1384)

اثبات گرایی را به طور کلی در پنج اصل جمع کرده است.

1- #علم_گرایی_یا_وحدت_روش_علمی:

بنا بر اثبات گرایی، هیچ گونه تمایزی میان روش های علوم طبیعی و علوم اجتماعی وجود ندارد.

2- #طبیعت_گرایی_یا_پدیدار_گرایی:

وحدت علوم فقط در روش علوم محدود نمی شود، بلکه موضوع آنها هم واحد است. علم مطالعه واقعیتی است، که در مقایسه با خود علم امری خارجی شمرده می شود. این واقعیت به واحدهای مشاهده پذیر یا پدیده های طبیعی قابل تبدیل است.

3- #تجربه_گرایی:

پایه ی علم، مشاهده است. علم اثبات گرا به کلی بر چیزی استوار است، که میتواند مشاهده و ارزیابی شود.
به عبارت دیگر به نظر پوزیتیویست ها، محقق با روش تجربی با مشاهده، به سوی مرحله ارزیابی پیش می رود. یعنی دانشمند، تجربه را برای کشف قوانینی کلی که به نحو عینی وجود دارند، به کار می برد. قوانینی که بتوان از آنها فرضیه هایی را بیرون کشید، که برای پیش بینی رویدادها قابل استفاده باشند.

4- #رهایی_از_ارزش:

علم در باره موضوع خود داوری نمی کند. و عملی خنثی و آزاد از ارزشهای اجتماعی و اخلاقی است.
بنابراین، اثبات گرایان بر دوگانگی واقعیت و ارزش تاکید می کنند.
آن ها مدعی اند که ارزش نمی تواند از واقعیت سرچشمه بگیرد.
بنابراین اثبات گرایی بر دوگانگی واقعیت و ارزش تأکید می کند.
بنابر علم اجتماعی اثبات گرا، فقط واقعیت های اجتماعی می توانند ارزیابی شوند.

5- #معرفت_ابزاری:

به طور کلی نهاد علم به عنوان حرفه در جامعه جدید، جستجوی معرفت دارای کاربرد فنی را تسهیل کرده، گرچه ممکن است شکل های سیاسی گوناگونی به خود بگیرد (دلانتی، 1384:38-39).

در کل می توان دیدگاه پوزیتیویست ها را اینگونه جمع بندی کرد که: به نظر فیلسوفان تجربه گرا، حواس انسان یگانه منبع شناخت است.

آنان معتقدند که ذهن انسان در بدو تولد، به اصطلاح لوح سفید است. و شناخت، پس از آن و از گذر آموختن به منظور تشخیص الگوهای تکرار شونده در تجربه ما و ربط دادن ایده های عام به آنها کسب می شود.

شناخت اصیل به بیان این الگوها در تجربه و چیزی که می توان از آن استنباط کرد، محدود می شود.

مسلم است ،نتایج استدلال های ریاضی و منطقی ای که عقل گراها را بسیار مفتون کرده بود، ناشی از این واقعیت است، که بنا به تعریف صادقند و چیزی در مورد جهان به ما نمی گویند (تد بنتون و یان کرایب،1384).

مرسوم این است، که اثبات گرایی را با علم اجتماعی تأویلی و یا تفسیری و یا علم اجتماعی انتقادی و به طور عمده الهام گرفته از مارکسیسم، در تقابل قرار می دهند.

ولی اثبات گرایی که مفروضه های خاصی در مورد علوم طبیعی دارد، به وسیله توسعه های غیر اثبات گرایانه ای که درون خود علم روی داده است، نیز تضعیف شده است.

بنابراین این مکتب هم در علوم اجتماعی و هم علوم طبیعی بویژه در دهه پنجاه به شدت مورد تردید واقع شده است (همان، ص36).

🆔👉 @iran_novin1
[({🔥 @iran_novin1🔥})]

]🔥 ایران نوین 🔥[

#جامعه_شناسی
☆5
#کارل_مانهایم

#جامعه‌_شناسی_شناخت

بیشترین سهم مانهایم را در نظریه جامعه­شناختی، به #جامعه­_شناسی_شناخت وی نسبت می­دهند.

جامعه ­شناسی شناخت در چارچوب تفکر مارکسیستی، در خصوص رابطه ایده­ ها با بافت تاریخی­شان پایه­ گذاری شده است.

مانهایم استدلال کرد که ایده ­ها چندین منشأ دارند (ازجمله نسل­ها، گروه ­های منزلتی، مدارس) اما منشأ ایده­ های فرهنگی طبقه اجتماعی افراد است.

به نظر وی #معرفت وسیله تطابق آدمی با #محیط اوست و چون #نظام_طبقاتی ازجمله اهمّ اموری است که محیط اجتماعی را می­سازد ناچار معرفت انسانی هم #رنگ_طبقاتی دارد و به مقاصد و اغراض اجتماعی آمیخته است.

مانهایم اعتقاد داشت، جامعه‌شناسی شناخت به‌عنوان نظریه، درصدد است که رابطه میان شناخت و هستی را تحلیل کند و به‌ عنوان پژوهش تاریخی- جامعه‌شناختی می­کوشد صورت‌هایی را که این رابطه طی تحول فکری و معنوی بشر به خود گرفته است پی‌جویی نماید.

وی تفکر (شناخت) را نه فعالیتی جدا افتاده، بلکه فعالیتی می­دانست که ریشه در بستر جامعه ­­شناختی دارد.

به‌عبارتی شیوه تفکر افراد بیش از آنکه به خود آنان بستگی داشته باشد، به جامعه ­ای که در آن رشد می­­کنند و نیز فرایندهای تفکر پیشینیان بستگی دارد.
از این‌رو، کل شناخت اکتسابی است. و محصول چیزی است که در خلال تاریخ تکامل یافته است.

از نظر او افراد از دو راه متمایز به کسب شناخت نائل می­شوند.

یکی از #درون ( معانی فردی)

و دیگری از #برون (بازتاب فرایندی اجتماعی که افراد جزئی از آنند).

مانهایم جامعه ­شناسی شناخت را چنین تعریف می­کند:
رشته ­ای که وابستگی کارکردی هر نوع دیدگاه فکری را به واقعیت گروه اجتماعی متمایز شده ­ای که در پس آن است، می­پوید و وظیفه ­اش پی‌گیری مکرر ردپای تکامل دیدگاه‌های متنوع است.

به عقیده مانهایم شرایط اجتماعی در هر دوره ­ای نوع دانش یا چگونگی اندیشه در آن دوره را تعیین می­کنند.

او این نظر خود را #نسبت_‌گرایی نامید.

در نسبت‌گرایی تأکید بر این واقعیت است که :
هر اظهارنظری از زاویه یک چشم‌انداز خاص نسبت به موقعیت معینی حاصل شده است.

مزیتی که این روش برای ناظر داشت این بود که اندیشه او را از جزمیت و جمود محفوظ نگاه می­داشت و کیفیتی نرم و دیالکتیکی به آن می­داد البته به شرطی که شخص می­کوشید همه جریان‌های متضاد و متعارض را در دید خویش بگنجاند.

جامعه‌شناسی شناخت با #نظریه_ایدئولوژی، رابطه نزدیک دارد، ولی تمایزشان از یکدیگر پیوسته بیشتر می­شود.

این وظیفه­ بر عهده نظریه ایدئولوژی گذاشته شده است که نقاب از چهره فریبکاری‌ها و تلبیس‌های کمابیش آگاهانه گروه‌های ذینفع جامعه بشری، به‌ویژه حزب‌های سیاسی، بر دارد.

جامعه­ شناسی شناخت دلبسته شیوه ­های متنوعی است که در آن‌ها موضوع‌های شناسایی، متناسب با تفاوت‌های محیط‌های اجتماعی، خود را به عامل‌های شناسایی عرضه می­کنند.

بدین ترتیب ساختارهای ذهنی ناچار در زمینه ­ها و محیط‌های مختلف اجتماعی به نحوهای متفاوتی شکل می­گیرند.

🆔👉 @iran_novin1
[({🔥 @iran_novin1🔥})]

]🔥 ایران نوین 🔥[

#مقاله_علمی

#پارادايمهاي_سه_گانه_اثباتگرايي_تفسيري_و_هرمنوتيك_در_مطالعات_مديريت_و_سازمان

☆1

در اين نوشتار با هدف بررسي معرفت شناختي تحقيقات دانش مديريت و سازمان، سه پارادايم #اثباتگرا، #تفسيري و #هرمنوتيك معرفي ميشود.

اثباتگرايي اصالت را به شناخت حسي ميدهد؛ از اينرو جدا كردن موضوع
تحقيق از پژوهشگران و واقعيات اجتماعي و حذف ارزشها از فرآيند پژوهش از نقاط ضعف اين رويكرد شمرده شده است.

رويكرد تفسيري به نوعي از ذهنيت گرايي افراطي فرو ميغلتد، از اينرو با مشكل تحليل رفتار آدميان صرفاً بر پايه قصد و نيت مواجه ميشود.

رويكرد هرمنوتيك افراد را به عنوان كلماتي درون متن سازمان تفسير ميكند و لذا فقدان معيار براي تمييز تفسيرهاي مرتبط از غيرمرتبط، اصلي ترين نقطه ضعف اين رويكرد خواهد بود.

رويكرد اثبات گرايي سازمان را فرافرهنگي
و رويكرد تفسيري و هرمنوتيك سازمان را تحت تأثير فرهنگ ارزيابي ميكنند.

#مقدمه :

مديريت به عنوان « #عمل_مديريتي »، همزاد با زندگي اجتماعي بشر بوده؛ و به مثابه يک رشته علمي، يک سده بيشتر بر عمر آن نميگذرد.
امّا در همين عمر کوتاه خود به عنوان يک علم، درخششي چشمگير داشته و رازگشاي بسياري از رموز پيچيده حيات سازماني انسانها و تضمين تحقق اهداف آن بوده است. مديريت، « فنّاوري تضمين تحقّق اهداف جامعه» است؛ جامعه اي سازماني که هدف هاي آن در قالب اهداف سازمانها تعريف و تجلّي پيدا کرده است.
همراه تحوّلات اين علم، پرسش و دغدغه اي که ذهن محقّقان ژرف انديش اين حوزه را به خود مشغول داشته، همانا چرايي اين تحوّل و دگرگوني است؛ چرا که تبيين اين گونه گونيها، فهم روند علم مديريت را و به تبع پيشبيني آينده تحوّلات آن را ميسر ميسازد.

به ديگر سخن، اشراف برون علمي و نه درون علمي به محقّق عطا ميکند.

تحليلهاي مرسوم در اين وادي، عمدتاً ريشه اين تحولات را به تغييرات محيط نسبت داده و ميدهند. ولي تبيينهاي عميقتر، خاستگاه اين تطوّرات را در عمق انديشه انديشه ورزان جستجو ميکنند، آنجا که علم، خود به عنوان يک محصول و فرآورده کارگاه انديشه تلقي ميشود و به لایه هاي عميقتر فلسفي آن پيوند ميخورد: يعني به #هستي_شناسي، #معرفت_شناسي، #انسان_شناسي، #روش_شناسي.

اين شيوه برخورد در خود مديريت هم، پديده اي ديرين نيست بلکه محصول سالهاي اخير است.

حقيقت اين است که شناخت مديريت، بي آنکه به ريشه ها و دستگاه انديشگي آن پرداخته شود، شناختي غيرعميق و شناختي مصرف گرايانه است.

شناخت مولّد که بتواند در توليد علم مديريت سهم و نقشي ايفا کند، مستلزم نگاهي انديشه ورزانه و فلسفي است.
« #فلسفه_علم_مديريت » است که قدرت شناخت، نقد و توليد علم به انديشمند عطا ميکند و او را در اين فرايند انديشه ورزي وارد، سهيم و دخيل ميکند. افزون بر آن، امکان بومي سازي يک انديشه و برتر از آن توليد علم بر بنيان انديشه و فلسفه خودي را ممکن ميسازد.
در کشور ما، سالهاست که ميان انديشه فلسفي خودي و علم، شکافي عميق ايجاد شده.

قهرماناني که بتوانند از اين شکاف عبور کرده بر بنيان فلسفه اصيل اسلامي، در
قلمرو علم، نظريه پردازي کنند، کم بوده اند؛ و آنها که بتوانند اين شکاف را درمان کرده و ميان انديشه فلسفي اصيل اين ديار و محصول طبيعي آن يعني علم ملائمت و پيوند برقرار کنند، بسيار نادرند.
روزي که اين شکاف پر شود، هنگام فراواني و توليد انبوه علم و نظريه پردازي خواهد بود. اينکه چرا در حوزه هاي گوناگون علم و به ويژگي علوم انساني اين همه فقر نظريه پردازي و طبعاً مصرف زدگي نظريه هاي ديگران وجود دارد، در همين نکته نهفته است.

شايد نقطه عزيمت نهضت نرم افزاري نيز از همينجا باشد. به دشواري بتوان علم نشات گرفته از فلسفه اي ديگر را در جامعه اي با بنيانهاي فلسفي ديگر سوار کرد و انتظار بهره وري و شکوفايي علم و نتيجه آن در عمل را داشت.

منظور نگارنده، به هيچ روي، نفي ارزش ذاتي علم مديريت و انکار مفيد بودن و استفاده از دستاوردهاي علم مديريت در کشور ما نيست. بلکه سخن از محدوديت امکان استفاده و در حد مصرف کننده صرف باقي ماندن است.
اين مقاله از ميان لايه هاي زيرين انديشه فلسفي علم مديريت، به « #معرفت_شناسي » آن پرداخته است.

ادامه دارد...
🆔👉 @iran_novin1
[({🔥 @iran_novin1🔥})]

]🔥 ایران نوین 🔥[

#مقاله_علمی

#پارادايمهاي_سه_گانه_اثباتگرايي_تفسيري_و_هرمنوتيك_در_مطالعات_مديريت_و_سازمان

☆2

#معرفت_شناسي :

معرفت شناسي يكي از موضوعات مهم فلسفه معاصر است كه ذهن بسياري از انديشمندان را به خود مشغول ساخته است.
موضوعاتي كه در آن به بحث گذاشته ميشود، عبارت انداز:
طبيعتِ معرفت،
منابعِ معرفت
و حدّ و مرزِ معرفت
(روتلج، 362 :1998).
بنابراين ميتوان معرفت شناسي را اينگونه تعريف كرد:
« علمي كه درباره ماهيتِ معرفت هاي انساني و كيفيت ارزيابي آن و امكان يا عدم امكان توجيه پذيري آن گفتگو مينمايد.» (پائول ادوراد، 1967).

اما معرفت چيست و چه تعريفي براي آن ارائه شده است؟.
تعريف شايعي که از اين اصطلاح به عمل آمده عبارت از « باور صادق موجه ».
اين تعريف به رغم اشکالاتي که به فقدان احراز شرايط جامعيت و مانعيت آن از سوي گتيه در سال 1963 م شده، (121-123) همچنان به عنوان تعريفي نسبتاً مطلوب از سوي معرفت شناسان پذيرفته شده است.

#پارادايم:

واژه پارادايم نخستين بار در زبان انگليسي در قرن پانزدهم به معناي يک مثال يا الگو به کار رفت که هم اکنون نيز کاربرد در همين معنا متداول است.
از دهه 1960 اين واژه در فلسفه علوم طبيعي کاربرد يافت و به يک چارچوب نظري و فکري ناظر شد.
اين واژه امروز در ديگر زمينه ها به معناي ديدگاه رايج و متداول در باب امري است. (عليپور و حسني،
13 :1389) همواره پارادايمها به نظريات علمي كه درون آنها هستند حاكم اند بدين معنا كه گزاره هاي علمي درون يك پارادايم در راستاي همان ديدگاه رايج و متداول هستند؛ از اين منظر هرگاه پارادايم حاكم دچار نقص و كاستيهاي محوري باشد، تئوريهاي هماهنگ با آن نيز دچار همان نواقص خواهند بود.

معرفت شناسي اثباتگرا به جاي اين ديدگاه با تكيه بر تجربه به عنوان تنها منبع معرفت، بر تفكر استقرايي تأكيد مي‌كرد.
به نظر پيروان اين مكتب، علوم طبيعي براي دستيابي به دانش قياسي و شناخت واقعي، بايد فقط در راه مشاهده و تجربه گام بردارد و علوم اجتماعي نيز بايد علوم طبيعي را الگو قرار داده و تنها به تشريح و تحليل يافته هاي تجربي بپردازد (رفيعپور، 37-38 :1360).
تجربهگرايي در تبيين رابطه پديده هاي مادي، به جاي جستجو از علل متافيزيكي در كنار علل مادي، صرفاً به علل مادي پرداخته و به همين دليل روش آن را در تبيين، « ماترياليسم متدولوژيك » نام نهاده اند. اين طرز تفكر باعث شده است نگرش خاصي در روش تحقيق، معرفت شناسي و وجودشناسي به وجود آيد
كه بينش فلسفي حاكم بر همه مطالعات و تحقيقات در موضوعات طبيعي و انساني باشد (ملكيان، 68 :1377).
معرفت شناسي اثباتگرا و علوم انساني و تأثيري که ابتدا تعريفي از علوم انساني ارائه ميشود و سپس به رويکرد اثبات گرايي اين رويکرد در مطالعات علوم انساني دارد پرداخته ميشود:

🆔👉 @iran_novin1
[({🔥 @iran_novin1🔥})]

]🔥 ایران نوین 🔥[

#مقاله_علمی

#پارادايمهاي_سه_گانه_اثباتگرايي_تفسيري_و_هرمنوتيك_در_مطالعات_مديريت_و_سازمان

☆4

#معرفت_شناسي_اثباتگرا_و_علم_مديريت_و_سازمان

از پژوهشگراني پيش روي که با رويکرد اثباتگرايي به مطالعات سازمان و مديريت آغاز کرد ميتوان درک پيو را نام برد.
او باور به برخي اصول فلسفي داشت که پايبنديش را به رويکرد اثباتگرايي نشان ميداد. اين اصول عبارت بودند از:
الف. باور به اصل واقعيت گرايي،
به اين معنا که جهان واقعي خارج از ذهن ما وجود دارد
ب. باور به اين پيشفرض که انسانها و سازمانها پديده هاي واقعي و ملموس تلقي ميشوند
ج. باور به اينکه رفتار سازماني تحت الگوها يا قواعدي منظمي عمل ميکند و
د. باور به اينکه از طريق گردآوري داده ها ميتوان به اين الگوها و قواعد دست يافت (گريسري، 102 :2005).

نويسنده ديگرکه با رويکرد اثباتگرايي به مطالعات مديريتي پرداخته است #دونالدسن است. او با انتخاب عنوان سخت کيشي ضمن تأكيد بر رويکرد اثباتگرايي به مخالفت با رويکردهاي تفسيري در حوزه مديريت پرداخت. عنوان سخت کيشي حکايت از تأکيد بر
مطالعات تجربي و کمّي در اين حوزه دارد.
او همچنين بر اين نظريه مشهور اثباتگرايان که معتقد بودند در انجام پژوهش گردآوري داده ها بر نظريه پردازي و آزمون مقدم است؛ تأکيد
ميورزيد (تسوكاس و ديگران، 39 :2003).

#نقدي_بر_رويکرد_معرفت_شناسي_اثباتگرا :

امروزه در درون مكتب تجربه گرا، معيار قرار دادن مشاهده و تجربه محض از سوي برخي از منتقدين، به شدت به چالش كشيده شده است و اين سؤال جدّي مطرح گرديده است كه آيا مشاهده و تجربه محض، اساساً قابل تحقق است؟
به نظر برخي از اين منتقدان، بسياري از عوامل فرامشاهده اي و فراتجربي هستند كه معرفتهاي حاصل از تجربه و
مشاهده را تعيّن ميبخشند.
اين عوامل در پس زمينه هاي ذهني فرد محقق لانه كرده و در هنگام انتخاب فرضيه و انتخاب ميدان تحقيق، براي تأييد و يا ابطال فرضيه و در هنگام
تفسير و تبيين از پديده مورد مشاهده، فعال گشته و تأثيرگذار ميشوند.
ارزشهاي گوناگون اجتماعي از مهمترين عوامل شخصيت و رفتار انساني هستند و در صورتي كه هدف دستيابي ب حقيقت باشد، اينگونه ارزشها بر روي ادراك ما از واقعيتها تأثير گذاشته و عموماً اجازه نميدهند كه ما واقعيتها را آنطور كه هست ادراك كنيم...
تأثير اينگونه ارزشها بر واقعيتها، نه فقط آگاهانه، بلكه خصوصاً بطور ناآگاهانه انجام ميگيرد. [بنابراين] هيچ‌كس نميتواند ادعا نمايد كه قادر است آنها را بطور كامل در كنترل خويش در آورد« (رفيعپور، 90-91 :1360)

بنابراين محقق در هنگام مشاهده نميتواند منفعل باشد. ذهن هيچگاه در هنگام برخورد با پديده مورد مشاهده، دريافت‌كننده و ثبت‌كننده داده هاي جهان بيروني نيست، بلكه »همواره مجموعهاي از نشانه هاي قابل تشخيص، اما هميشه در حال تغيير، را درباره
خصائص جهان ميآفريند و در نفس عمل ادراك، مشاهدهگر، اين نشانه ها را بر حسب منابع فرهنگي كه به‌كار ميگيرد، تفسير مي‌كند...
دانشمندان بمنظور دستيابي به مشاهدات دقيق، ضرورتاً مجموعه وسيعي از مفروضات پس زمينه اي را مسلّم ميگيرند. اين مفروضات، بطور معمول، بعنوان منبعي غيرقابل مناقشه براي سازمان دادن به مشاهده و اعطاي
معناي علمي به آن مورد استفاده قرار ميگيرند« (مايكل مولكي، 83-92 :1376)

🆔👉 @iran_novin1
[({🔥 @iran_novin1🔥})]

]🔥 ایران نوین 🔥[

#معرفت_و_گونه_های_رئالیسم
☆1

واژه «رئالیسم»، به معنای «واقع گرایی»، از لغت «real» مأخوذ است که آن واژه از «res» لاتین مشتق است که به معنای «شی ء» است، و «reality» از همین کلمه مشتق شده است که به معنای اشیای واقعی یا واقعیت است «رئالیسم» معانی اصطلاحی گوناگون دارد.

رئالیسم در هنر و ادبیات با رئالیسم در اخلاق، حقوق و سیاست فرق دارد. و رئالیسم در فلسفه با رئالیسم هنری، حقوقی، اخلاقی و سیاسی متفاوت است. هم چنین رئالیسم در فلسفه و معرفت شناسی گونه های چندی دارد که در این مقاله به برخی از آنها اشاره خواهد شد.

#رئالیسم_در_هنر به معنای التزام به انعکاس واقعیت بیرونی در صحنه تصویر و نمایشی هنری است، خواه واقعیت نمایش داده شده زشت باشد یا زیبا، خوب باشد یا بد.
بنابراین رئالیسم در هنر به معنای تخیلی نبودن در هنر و عمل هنری است.
هنرمند رئالیست کسی است که واقعیت را در هنر به تصویر می کشد، و در پی تغییر واقعیت بیرونی در آینه هنری نیست.
رئالیسم هنری در مقابل #ایدئالیسم_هنری قرار دارد.
هنرمند ایدئالیست در پی آرمان ها، اهداف، و احیانا احساسات و تخیلات در هنر است.
#سورئالیسم (surrealism)، یا #فرا_واقع_گرایی، شکل افراطی ایدئالیسم هنری است که در پی بیان احساس و ارائه تخیلات بی قید و بند اخلاقی و غیره است.
این مکتب یک شیوه ادبی و هنری است که ابتدا به شکل یک جنبش در فرانسه در سال 1924 میلادی با انتشار بیانیه ای شروع شد و سپس در جاهای دیگر گسترش یافت.
نویسندگان، بالزاک (Balzac)، دیکنز(Dickens)
و تولستوی (Tolstoy) را از پیروان رئالیسم قرن نوزدهم دانسته اند.
نهضت رمانتیسم در هنر گونه ای از ضدرئالیسم (anti-realism) در هنر و ادبیات است که خود را در #سمبولیسم یا #نمادگرایی و #سورئالیسم و دیگر مکتب ها نمودار ساخته است.
برخی ضدرئالیسم را در هنر، هر چند که به دروغ های هنری منتهی شود، از ضرورت های این نسل دانسته اند. به عنوان نمونه، ژرژ ساند می گوید: «ما نسل بدبختی هستیم. به همین سبب از بیچارگی ناچاریم به کمک دروغ های هنر، خویشتن را از واقعیت های زندگی به دور داریم.»
ولی شاید این تعبیر درست نباشد، زیرا عنایت به آرمان ها در هنر غیر از سرگرم شدن به دروغ های هنری است.

🆔👉 @iran_novin1
Forwarded from اتچ بات
[({🔥 @iran_novin1🔥})]

]🔥 ایران نوین 🔥[

#معرفت_و_گونه_های_رئالیسم

☆2

#رئالیسم_در_اخلاق به معنای قایل شدن به وجود واقعیات و ارزش های اخلاقی است.
رئالیسم اخلاقی در مقابل آرمان گرایی اخلاقی قرار دارد.

#رئالیسم_در_سیاست به معنای ارزیابی واقعیت در انجام عمل سیاسی با استفاده از امکانات موجود است. سیاستمدار رئالیست کسی است که سیاست را عرصه تلاش و رقابت بر سر تحصیل قدرت می داند.
در مقابل، سیاست مدار ایدئالیست یا آرمان گرا کسی است که معتقد است سیاست باید تابع غایت آمال یا ایده آل های انسانی باشد.

فیلسوفانی مانند افلاطون، آگوستین و تامس مور را از شخصیت هایی دانسته اند که در سیاست، آرمان گرا بوده اند. افلاطون جامعه آرمانی خود را در کتاب جمهوری بیان داشته، و آگوستین در کتاب شهر خدا، شهر دنیا، و تامس مور در کتاب آرمان شهر. از این رو، ایدئالیسم سیاسی را آرمان شهرگرایی ( #Utopianism# ) نامیده اند.
#یوتوپیا نام جزیره خیالی است که تامس مور جامعه آرمانی خودش را در آن تصویر کرده است.

#رئالیسم_در_حقوق نیز چونان رئالیسم در سیاست به معنای عنایت به حقوق فردی و اجتماعی صرفا بر اساس مقتضیات واقعی، نه آرمانی، است. حقوق دان رئالیست به آرمان ها، که مبتنی بر مصالح و مفاسد نفس الامری است، توجه ندارد، بلکه بر انعکاس خواست های فردی و اجتماعی تاکید دارد.

اما #رئالیسم_در_فلسفه، به ویژه در شناخت شناسی، که محور اصلی بحث در این مقاله است، گونه خاصی از رئالیسم است که با رئالیسم هایی که در عرصه های دیگر مطرح است، صرفا در اسم اشتراک دارد.

🆔👉 @iran_novin1
[({🔥 @iran_novin1🔥})]

]🔥 ایران نوین 🔥[

#معرفت_و_گونه_های_رئالیسم

☆3

#رئالیسم_در_فلسفه

رئالیسم در فلسفه دو معنای مصطلح دارد.
✔️یکی از این دو اصطلاح مربوط به گذشته است،
✔️و دیگری مربوط به عصر جدید.

در قرون وسطا واژه «رئالیسم» را در مقابل « #نومینالیسم»، یا «#اصالت_تسمیه» قرار می دادند، و آن را آموزه ای می دانستند که معتقد است «کلیات»، وجود عینی و واقعی دارند، و صرفا اشتراک در اسم نیست که حقیقت «کلی» را تشکیل می دهد. بنابراین، رئالیسم در گذشته به معنای مکتبی بوده است که در مقابل نومینالیسم (nominalism) یا اصالت تسمیه قرار دارد.
ولی امروزه «رئالیسم» در فلسفه به معنای مکتبی است که در مقابل مکتب «#ایدئالیسم» قرار می گیرد.

پس اینک #رئالیسم_فلسفی به معنای اعتقاد به تحقق حقایق خارجی، صرف نظر از ادراک ما، و با قطع نظر از وجود مُدرِک انسانی است.
در مقابل آن #ایدئالیسم قرار دارد که بر آن است که اشیای مادی و واقعیت های خارجی جدای از معرفت یا ادراک ما وجود ندارد.

همچنین رئالیسم با #پدیدارشناسی (#phenomenalism#)(#فنومنتالیسم) سرسازگاری ندارد، زیرا گرچه پدیدارشناسی با متافیزیک ایدئالیستی موافق نیست، ولی این مکتب، اشیای مادی را جز به عنوان توالی یک امر حسی قبول ندارد.

بدین ترتیب: روشن شد که «رئالیسم» در فلسفه دو معنای مصطلح دارد، لکن یکی از این دو، اصطلاحی است غیر رایج و مربوط به گذشته است و دیگری اصطلاحی است رایج، مربوط به زمان حال.
معنای غیر رایج رئالیسم در فلسفه مرادف با کلی گرایی است که در برابر اصالت تسمیه قرار دارد و اما معنای رایج، معنایی است که در برابر «ایدئالیسم» قرار می گیرد.

#مسایل_فلسفه

می دانیم #مسایل_فلسفه به طور طبیعی بر چهار قسم است:

الف) مسایل مربوط به #معرفت (شناخت)
(the problems of knowledge)؛

ب) مسایل مربوط به #وجود(بودن)
(the problems of being)

؛ ج) مسایل مربوط به #عمل(حرکت)
(the problems of action)
و؛
د) مسایل مربوط به #احساس(حس کردن)
(the problems of feeling).

این چهار قسم از مسایلی که در فلسفه وجود دارد، موجب می شود که فلسفه به شاخه های مختلف انشعاب یابد، و یا به تعبیر دیگر:

پاسخ هر یک از این مسایل را باید در شاخه خاصی از فلسفه بازجست. از این رو،

#معرفت_شناسی (epistemology)(اپیستمولوژی )
عهده دار مسئله الف(شناخت)، و

#متافیزیک (metaphysics) عهده دار مسئله ب(بودن) است و

#فلسفه_اخلاق (ethics) ( اتیکس )عهده دار مسئله ج(عمل) است،
و بالاخره
#زیبایی_شناسی (aesthetics)(استتیکس ) پاسخ به مسئله د(احساس کردن) را به عهده دارد.

نکته ای که قابل توجه است، این است که معرفت شناسی خودش با دو نوع مسایل سروکار دارد:

مسئله مربوط به «معیار معرفت»، و راه دستیابی به معرفت.

و دیگر مسئله مربوط به سرشت معرفت و ارتباط عالم (knower) با معلوم (the known).

مسئله اول معرفت شناسی را مسئله کارکردی (functional)(فانکشنال)یا «مسئله روش شناختی» دانسته اند که به ما نظریه ها یا مشرب هایی در باب توجیه معرفت خواهد داد، از قبیل «تصوف» یا «راز ورزی»، «عقل گرایی»، «تجربه گرایی»، «عمل گرایی». این قبیل نظریه ها مربوط است به چگونگی کسب معرفت و کیفیت آزمون آن.

و اما مسئله دوم را که به حقیقت و سرشت معرفت مربوط است، مسئله ساختاری (structural)(استراکچورال) می دانند که به ما آموزه هایی در باب انواع رئالیسم و گونه های ضد رئالیسم خواهد داد.
مانند رئالیسم خام و رئالیسم دوگانه گرایی، و یا مکتب ذهن گرایی (subjectivism)(سابجکتیویسم)که با این قبیل نظریه ها نظریاتی هستند مربوط به حقیقت ارتباط عالم با شی ء معلوم.

🆔👉 @iran_novin1
دستیار زیر نویس و هایپر لینک:
‌ [({🔥 @iran_novin1🔥})]

]🔥 ایران نوین 🔥[

☆5

#مکتب_ایده_آلیسم

#تأثیر_هستی_شناسی_ایده_آلیستها_در_تربیت

با توجه به طرز تلقی ایده آلیستها از ماهیت جهان و انسان ،تربیت باید به تدریج زمینه های رشد طبیعت آدمی را که روحانی و معنوی است، برای نیل به هدف هستی اش که عبارت از وابستگی نزدیک میان او و عناصر معنوی طبیعت است فراهم سازد. این موضوع را افلاطون به زبان دیگری بیان کرده و می گوید که روح آدمی مهمتر از تن اوست.

به نظر ایده آلیست ها تربیت باید سبب شکوفایی همه استعداد ها و تواناییهای بالقوه شاگردان بشود. این کار بدون اطلاع کامل درباره شاگرد امکان ندارد. بنابراین معلم باید دارای رشد و کمال بیشتر و تجربه وسیعتری باشد تا او را به تشریح معنی زندگی برای شاگردانش قادر سازد. بطور کلی معلم از نظر آنها،  نقش اصلی و اساسی را در جریان تربیت ایفا می کند و به عنوان فردی که رشد یافته و در فن خود متخصص است مورد ستایش می باشد

#تربیت در نظر ایده آلیست ها عبارت است از نفوذ انسان رشید روی انسانی در حال رشد
و #هدف آن تحقق ذات تربیت شونده و به کمال رساندن اوست.
یا به قول #هرمان_هورن تربیت فرایند ابدی عالیترین تطابق انسان با خدا توسط انسانی است که از نظر روحی و جسمی رشد یافته و فردی آزاد و آگاه باشد.
چنین امری در محیط فکری، عاطفی و ارادی بشر متجلی می گردد..

#معرفت_شناسی_ایده_آلیسم

افلاطون به عنوان یک ایده آلیست در باب معرفت شناسی راه و روش استاد خود سقراط را پیموده و آن را در حد اعلائ خود رساند.
به این نحو که او در باره سوفیست ها چنین بیان می دارد که، از سوفیست ها نمی توان فلسفه آموخت. با این حال معرفت شناسی یا نظریه شناخت افلاطون بر اساس #نظریه_یادآوری مبتنی می باشد.
به موجب این نظریه حقایقی در ضمیر ناخودگاه انسانها وجود دارد، که انسان می تواند با کمک گرفتن از راهنمایی های دقیق عقل خویش و دیگران به حقیقت برسند.
یا به عبارتی " مسایل برای آنها یادآوری شود و در نتیجه شناخت حاصل گردد".

بنابرین کل معرفت شناسی افلاطون متاثر از این فرضیه وی می باشد.

او در این فرضیه خویش چنین استدلال میکند که:
جهان از دو قسمت #بود و #نمود(محسو سات و معقولات) تشکیل یافته است. و محسوسات را سایه ناقص معقولات می داند.
دانش واقعی فقط در معقولات است چنین دانشی از راه عقل میسر می باشد و لامتغیر و ازلی است.
دانشی که درباره محسوسات است چون متغیر و ناپایدار می باشد در نتیجه گمراه کننده و ناقص است

- تنها راه شناخت عقل است.

- یادگیری حاصل کمک معلم و تلاش دانش آموز است

- وجود موجود نهایی یا واقعیت یک اصل اساسی در معرفت شناسی ایده آل است.

- اعتقاد بر صلاحیت عقل در شناختن موجود نهایی.

- هستی و ارزش در جهان اولین چیز هستند و این دو قابل تفکیک نیستند.

اما در حوزة معرفت‌شناسی اصالت معنی در مقابل اصالت واقع قرار دارد، به این معنی که اگر به وجود اشیا قبل از اینکه شناخته شوند، معتقد باشیم و آنها را مستقل از ذهن فاعل شناسایی بدانیم... این نظریه « #اصالت_واقع» نامیده می‌شود.
اما اگر در جریان شناسایی، اشیا را تابع شناخت یا تابع ذهن فاعل شناخت بدانیم... این اعتقاد به #اصالت_معنی و در مقابل رئالیسم قرار دارد.

پس اصالت معنی در حوزة هستی‌شناسی به معنی:

تقدم موجود روحانی بر موجود مادی است
و در حوزة معرفت‌شناسی به معنی تقدم ذهن فاعل‌شناخت (که بنا بر فرض همان موجود روحانی است) بر متعلق‌ شناخت است.

ادامه دارد
🆔👉 @iran_novin1
[({🔥 @iran_novin1🔥})]

]🔥 ایران نوین 🔥[

#مکتب_ایده_آلیسم
☆6
ادامه مطلب :

#معرفت_شناسی_ایده_آلیسم

... به طور خلاصه اصالت واقع نیز به دو معنی متمایز به کار می‌رود:

الف- اصالت واقع وجودی.

ب- اصالت واقع معرفت‌شناسانه.

در اصالت واقع وجودی اعتقاد بر این است که :
واقعیت اشیا به همان صورت ملموس و محسوس آنها اصیل است...

این فلسفه معادل #اصالت_ماده و در مقابل اصالت معنی است.

فیلسوفان رئالیست به این معنی همان فیلسوفان ماتریالیست هستند... جسم یا ماده را نمی‌توان به یک منشأ غیرمادی مثل خدا یا روح تأویل کرد.

در معنی دوم اصالت واقع به این معنی است که :
اشیاء و اعیان موجودات، مستقل از ادراک ما وجود دارند و ادراک فقط عبارت است از انعکاس واقعیت‌های خارجی در ذهن.

تفکیک این دو مطلب یعنی توجه به معانی اصالت واقع و تمیز آن در دو مرحلة هستی‌شناسی و معرفت‌شناسی چنان دقیق و ظریف است که گاهی محصلان و متخصصان فلسفه را هم به خطا می‌افکند،

همین خلط موجب شده تا در بعضی از کتب ابتدایی، ایده‌آلیسم را به عنوان فلسفة غیر واقع ‌بین و خلاف اصالت واقع و معادل سفسطه معرفی کنند.

در چنین تفسیرهایی سه معنی
اصالت ماده،
اصالت معنی
و اصالت واقع

به کلی مخدوش شده و خواننده را گمراه می‌کند.

یکی گرفتن اصالت واقع با اصالت معنی از تفسیرهای ماتریالیستی است.
به این ترتیب که معتقدان به اصالت ماده، واقعیت و مادیت را مترادف هم می‌گیرند؛ و بر این باورند که آنچه مادی است واقعی است و آنچه واقعی است مادی است. از این جهت اصالت ماده را معادل اصالت واقع و مقابل اصالت معنی به کار می‌برند.

این مغالطه ناشی از بی‌توجهی به تفکیک دو نوع اصالت واقع و دو کاربرد اصالت معنی است.

ایده آلیست ها معتقد اند که معرفت یا شناخت انسان مستقل از تجارب هستی اوست. انسان پندارها یا تصویرهایی از جهان و پدیده ها را از همان آغاز زندگی در ذهن دارد. بنابراین نیازی نیست که ما چیزهای اطراف خود را تجربه کنیم تا به شناسایی برسیم بلکه باید دربارۀ آنها بیندیشیم.

در این مکتب معرفت یا شناخت انسان مستقل از تجربة حسی است.

انسان می تواند از طریق شهود بدون واسطة حس و تجربة حسی حقیقت را پیدا کند. یافته های فکری خودش را بوسیلة عقل ارزیابی کند.

یعنی اعتقاد بر این است که منشأ معرفت انسان مجرد از ماده است و ذهنی و عقلی است. افکار انسان که غیر مادی هستند مبنای وجود و هستی او را تشکیل می دهند.

در چهارچوب این اندیشه، شناخت خلاق است. یعنی شناخت موضوعات خود را خلق می کند. هر آنچه ما می دانیم محصول اندیشه خود ماست و همه آنها به نحوی در درون ما هستند. بعضی از این چیزها را طبق قانون تولید می کنیم و بعضی دیگر را دل به خواه.

این سخن اساس نظر #امانوئل_کانت فیلسوف بزرگ پندار گرا است.

در نظر کانت عمل ذهن تنها اخذ محسوسات نیست، بلکه کار اصلی آن تبدیل محسوسات به مدرکات است. به این اعتبار اساس معرفت در نظر او عبارت از نظم و وحدت بخشیدن به اطلاعاتی است که توسط حواس گردآوری می شوند.

این اعتبار از ایدآلیسم، شاید کاملترین صورت بنیان خود را در نظریه ی (کانت) ،در خصوص (واهب الصور) بودن انسان به دست آورد.

کانت، صورت معرفت را امری عقلانی می دانست که بر ماده معرفت حاصل از تجربه حمل می شد و بدینسان حقیقت جهان،در پشت این صورت ها با ایده های ذهنی القاء شده از طرف بشر، بر ماده ی معرفت حسی، پنهان می گردید.

بدینسان،کانت اگر چه به جهانی بیرون از آدمی اعتقاد داشت، اما تصویر فنومن (پدیدار) این جهان را حاصل صورت های ذهنی القایی آدمی می دانست و بدینسان دنیای ادراکی بشر را حاصل خود بنیادی عقلی او می پنداشت و این همان #ایدآلیسم_معرفت_شناختی_کانت است.

ادامه دارد
🆔👉 @iran_novin1