❤️ #تلنگر
🫂 اعلا ترین چای هم که باشین ، سرد بشین از دهن میفتین
🎎 همسران عزیز
حواستون به حال و روزِ رابطه هاتون باشه خیلی وقت ها دوری دوستی نمیاره
جدایی میاره...
@harimezendgi👩❤️👨🦋
🫂 اعلا ترین چای هم که باشین ، سرد بشین از دهن میفتین
🎎 همسران عزیز
حواستون به حال و روزِ رابطه هاتون باشه خیلی وقت ها دوری دوستی نمیاره
جدایی میاره...
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#ایده_متن
دختر، زودتر راه می رود
زودتر به تکلم می افتد
زودتر به سن تکلیف می رسد
اصلا انگار از همان اول، عجله دارد
انگار هیچ وقت برای خودش وقت ندارد
حتی بازی هایش، رنگ و بوی جان بخشیدن دارد
چنان معصومانه عروسکش را در آغوش می فشارد؛ گویی سال هاست طعم شیرین مادری را چشیده است.
دختر بودن یعنی همیشه عجله داشتن برای رساندن محبت به دستان دیگران
دختر که باشی مهربانی ات دست خودت نیست
خوب می شوی حتی با آنان که چندان با تو خوب نبوده اند
دل رحم می شوی؛ حتی در مقابل آنهایی که چندان رحمی به تو نداشته اند
دختر که باشی زود می رنجی، زود می بخشی، زود می گریی، زود می خندی
تو مامورِ احساس، روی زمین هستی!
بی تو و بازیگوشی هایت جهان می میرد دختر جان!
بفرست برای دخترت❤️
@harimezendgi👩❤️👨🦋
دختر، زودتر راه می رود
زودتر به تکلم می افتد
زودتر به سن تکلیف می رسد
اصلا انگار از همان اول، عجله دارد
انگار هیچ وقت برای خودش وقت ندارد
حتی بازی هایش، رنگ و بوی جان بخشیدن دارد
چنان معصومانه عروسکش را در آغوش می فشارد؛ گویی سال هاست طعم شیرین مادری را چشیده است.
دختر بودن یعنی همیشه عجله داشتن برای رساندن محبت به دستان دیگران
دختر که باشی مهربانی ات دست خودت نیست
خوب می شوی حتی با آنان که چندان با تو خوب نبوده اند
دل رحم می شوی؛ حتی در مقابل آنهایی که چندان رحمی به تو نداشته اند
دختر که باشی زود می رنجی، زود می بخشی، زود می گریی، زود می خندی
تو مامورِ احساس، روی زمین هستی!
بی تو و بازیگوشی هایت جهان می میرد دختر جان!
بفرست برای دخترت❤️
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#پارت_371
دلم نمیخواست از زیر پتو بیرون بیام....
غلت خوردم اما همچنان همون زیر بودم....موهام روی صورتم پخش و پلا بودن و پاهام توی هم جمع...چشمام بسته بودن و انگیزه ای برای باز شدن از هم نداشتن....زیاد پهلو به پهلو میشدم چون خستگی از موندن روی یه پهلو رو حتی توی خواب هم حس میکردم!
دوباره غلت خوردم که صدای عصبی و خوابالود ارسلان از کنار،به گوشم رسید:
-اهههه....اینقدر ورجه وورجه نکن.....مرده شورتو ببرن نکبت !
چشمامو باز کردم....گردنمو تا اونجایی که امکان داشت چرخوندم و به ارسلان نگاه کردم....پس تموم اون اتفاقایی که دیشب افتاده بود خواب نبودن....!
اینبار به ساعت روی دیوار نگاه کردم.۶صبح بود و من با اینکه یکم احساس ضعف و گشنگی میکردم اما دلم میخواست تا لنگ ظهر روی همون تخت دراز بکشم....ولی کنار ارسلان مگه میشد...!؟
من عادت داشت هی غلت بخورمو هی پهلو به پهلو بشم اما اون مدام نق میزد واسه همینبا صدای خوابالودم گفتم:
-میشه بری تو اتاق خودت بخوابی!؟
با حرص پرسید:
-چرااا!؟
موهامو از روی چشمام کنار زدم و گفتم:
-چون من میخوام تا ظهر بخوابم ولی اگه تو باشی همش نق میزنی....از دیشب صدبار تا حالا بهم گفتی وول نخور...ورجه وورجه نکن...تکون نخور....همش دو ساعت دست از سر کچل من برداشتی و گذاشتی بخوابم اما صدبار تاحالا نق زدی و بیدارم کردی...بلند شو برو تو اتاق خودت....
فورا گفت:
-خیلیم دلت بخواد من بکنم*ت....
با انزجار نگاش کردمو گفتم:
-باشه تو خوبی...حالا بلند شو برو ...
آخرش سیستمش بهم ریخت...پتو رو با عصبانیت از روی خودش کنار زد و گفت:
-اهههه! اسکُل....زهرمارمون کرد این خواب کوفتی رو....
کاملا لخت بود. عصبی و کلافه خم شد و لباساشو از روی زمین برداشت و بعد از پوشیدنشون از اتاق رقت بیرون....
لبخندی زدمو گفتم:
-برو به درک عزززززیزم!
دوباره پتو رو تا روی صورتم بالا کشیدم!
چشمامو بستم و خوابیدم...
×××××××××××××
صدایی هی مکرر به گوشم می رسید:
-خانمجان....آی خانِمجان....بیدارشو خانمجان.....
پلکهامو آهسته ازهم باز کردم....چرخیدم و به شیرینی که شق و رق ایستاده بود و تن لختمو با تعجب و شرم نگاه میکرد،خیره شدم.....چون فکر میکردم هنوز صبح گفتم:
-صبح بخیر شیرین....چیزی شده !؟
تا اینوگفتم دستشو روی دهنش گذاشت و خندید و بعد گفت:
-صبح خانِمجان !؟؟؟صبح کجا بود خانمجان...لنگ ظهر...ساعت یک....آقاگفته بیام بیدارتون کنم برای ناهار....
فورا نیم خیز شدم...چندبار پلکهامو بازو بسته کردمو به ساعت نگاه کردمو بعد گفتم:
-هووووف....چقدر خوابیدم....میشه لباسامو بهم بدی!؟؟؟
شیرین چشمی گفت و بعد همونطور که لباسامو از قسمتهای مختلف اتاق برمیداشت گفت:
-آقا گفته زود بیایین خانمجان....سمیرا میز رو چیده....دیر بیایین بازم عصبانی میشه هاا....
اینارو گفت و لباسهامو روی تخت گذاشت و گفت:
-با من کاری ندارید خانمجان !؟
سرمو تکون دادم:
-نه میتونی بری....دست و صورتمو که شستم میام!
شیرین که رفت بلند شدمو بعدپوشیدن لباسهام،شستن دست و صورتم و مرتب کردن سرو وضعم از اتاق بیرون رفتم.
از پایین صدای موسیقی میومد....یه موسیقی خیلی زیبا....
پله ها رو با حوصله رفتم پایین....شیرین اومد سمتم و تا سالن ناهار خوری راهنماییم کرد.
جایی که اژدر وارسلان پای میز نشسته بودن و بلند بلند میخندیدن.....
@harimezendgi👩❤️👨🦋
دلم نمیخواست از زیر پتو بیرون بیام....
غلت خوردم اما همچنان همون زیر بودم....موهام روی صورتم پخش و پلا بودن و پاهام توی هم جمع...چشمام بسته بودن و انگیزه ای برای باز شدن از هم نداشتن....زیاد پهلو به پهلو میشدم چون خستگی از موندن روی یه پهلو رو حتی توی خواب هم حس میکردم!
دوباره غلت خوردم که صدای عصبی و خوابالود ارسلان از کنار،به گوشم رسید:
-اهههه....اینقدر ورجه وورجه نکن.....مرده شورتو ببرن نکبت !
چشمامو باز کردم....گردنمو تا اونجایی که امکان داشت چرخوندم و به ارسلان نگاه کردم....پس تموم اون اتفاقایی که دیشب افتاده بود خواب نبودن....!
اینبار به ساعت روی دیوار نگاه کردم.۶صبح بود و من با اینکه یکم احساس ضعف و گشنگی میکردم اما دلم میخواست تا لنگ ظهر روی همون تخت دراز بکشم....ولی کنار ارسلان مگه میشد...!؟
من عادت داشت هی غلت بخورمو هی پهلو به پهلو بشم اما اون مدام نق میزد واسه همینبا صدای خوابالودم گفتم:
-میشه بری تو اتاق خودت بخوابی!؟
با حرص پرسید:
-چرااا!؟
موهامو از روی چشمام کنار زدم و گفتم:
-چون من میخوام تا ظهر بخوابم ولی اگه تو باشی همش نق میزنی....از دیشب صدبار تا حالا بهم گفتی وول نخور...ورجه وورجه نکن...تکون نخور....همش دو ساعت دست از سر کچل من برداشتی و گذاشتی بخوابم اما صدبار تاحالا نق زدی و بیدارم کردی...بلند شو برو تو اتاق خودت....
فورا گفت:
-خیلیم دلت بخواد من بکنم*ت....
با انزجار نگاش کردمو گفتم:
-باشه تو خوبی...حالا بلند شو برو ...
آخرش سیستمش بهم ریخت...پتو رو با عصبانیت از روی خودش کنار زد و گفت:
-اهههه! اسکُل....زهرمارمون کرد این خواب کوفتی رو....
کاملا لخت بود. عصبی و کلافه خم شد و لباساشو از روی زمین برداشت و بعد از پوشیدنشون از اتاق رقت بیرون....
لبخندی زدمو گفتم:
-برو به درک عزززززیزم!
دوباره پتو رو تا روی صورتم بالا کشیدم!
چشمامو بستم و خوابیدم...
×××××××××××××
صدایی هی مکرر به گوشم می رسید:
-خانمجان....آی خانِمجان....بیدارشو خانمجان.....
پلکهامو آهسته ازهم باز کردم....چرخیدم و به شیرینی که شق و رق ایستاده بود و تن لختمو با تعجب و شرم نگاه میکرد،خیره شدم.....چون فکر میکردم هنوز صبح گفتم:
-صبح بخیر شیرین....چیزی شده !؟
تا اینوگفتم دستشو روی دهنش گذاشت و خندید و بعد گفت:
-صبح خانِمجان !؟؟؟صبح کجا بود خانمجان...لنگ ظهر...ساعت یک....آقاگفته بیام بیدارتون کنم برای ناهار....
فورا نیم خیز شدم...چندبار پلکهامو بازو بسته کردمو به ساعت نگاه کردمو بعد گفتم:
-هووووف....چقدر خوابیدم....میشه لباسامو بهم بدی!؟؟؟
شیرین چشمی گفت و بعد همونطور که لباسامو از قسمتهای مختلف اتاق برمیداشت گفت:
-آقا گفته زود بیایین خانمجان....سمیرا میز رو چیده....دیر بیایین بازم عصبانی میشه هاا....
اینارو گفت و لباسهامو روی تخت گذاشت و گفت:
-با من کاری ندارید خانمجان !؟
سرمو تکون دادم:
-نه میتونی بری....دست و صورتمو که شستم میام!
شیرین که رفت بلند شدمو بعدپوشیدن لباسهام،شستن دست و صورتم و مرتب کردن سرو وضعم از اتاق بیرون رفتم.
از پایین صدای موسیقی میومد....یه موسیقی خیلی زیبا....
پله ها رو با حوصله رفتم پایین....شیرین اومد سمتم و تا سالن ناهار خوری راهنماییم کرد.
جایی که اژدر وارسلان پای میز نشسته بودن و بلند بلند میخندیدن.....
@harimezendgi👩❤️👨🦋
✴️ شنبه 👈22 اردیبهشت / ثور 1403
👈2 ذی القعده 1445👈11 می 2024
🕌 مناسبت های دینی و اسلامی.
🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی.
❇️ امروز برای همه امور خوب و شایسته است خصوصا برای امور زیر:
✅خواستگاری و عقد و ازدواج.
✅جابه جایی و نقل و انتقال.
✅بردن جهیزیه عروس.
✅قولنامه و قرارداد نوشتن.
✅مسافرت.
✅قرض و وام دادن و گرفتن.
✅تجارت و داد و ستد.
✅امور زراعی و کشاورزی.
✅و آغاز بنایی و خشت بنا نهادن خوب است.
🚘مسافرت: مسافرت خوب است.
👶 مناسب زایمان و نوزاد خوش یمن و خوش قدم است.
💑مباشرت امشب:مباشرت منع و یا توصیه ای ندارد.
🔭 احکام و اختیارات نجومی.
🌓 امروز قمر در برج سرطان و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است:
✳️امور زراعی و کشاورزی
✳️بذر افشانی و کاشت.
✳️درختکاری.
✳️کندن چاه و کانال.
✳️و خرید و فروش اجناس و املاک خوب است.
🟣امور کتابت ادعیه و حرز و نماز و بستن آن خوب است.
💇💇♂ اصلاح سر و صورت.
طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، باعث حاجت روایی می شود.
💉💉 حجامت:
فصد زالو انداختن خون_دادن یا #حجامت در این روز از ماه قمری، خوب نیست.
😴😴 تعبیر خواب :
خواب و رویایی که امشب. (شبِ یکشنبه) دیده شود تعبیرش در ایه ی 3 سوره مبارکه "آل عمران " است.
نزل علیک بالحق مصدقا لما بین یدیه...
و از مفهوم و معنای آن استفاده می شود که سه چیز خوب و پی در پی به خواب بیننده برسد .ان شاءالله. و چیزی همانند آن قیاس گردد...
💅 ناخن گرفتن.
شنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بیماری در انگشتان دست گردد.
👚👕دوخت و دوز.
شنبه برای بریدن و دوختن،#لباس_نو روز مناسبی نیست آن لباس تا زمانی که بر تن آن شخص باشد موجب مریضی و بیماری اوست.(این حکم شامل خرید لباس و پوشیدن نمی شود)
🙏🏻 استخاره:
وقت #استخاره در روز شنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۰ و بعداز اذان ظهر تا ساعت ۱۶ عصر.
📿 ذکر روز شنبه ،یارب العالمین ۱۰۰ مرتبه
📿 ذکر بعد از نماز صبح ۱۰۶۰ مرتبه #یاغنی که موجب غنی و بی نیاز شدن میگردد.
💠 ️روز شنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_رسول_اکرم_(ص). سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
👈2 ذی القعده 1445👈11 می 2024
🕌 مناسبت های دینی و اسلامی.
🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی.
❇️ امروز برای همه امور خوب و شایسته است خصوصا برای امور زیر:
✅خواستگاری و عقد و ازدواج.
✅جابه جایی و نقل و انتقال.
✅بردن جهیزیه عروس.
✅قولنامه و قرارداد نوشتن.
✅مسافرت.
✅قرض و وام دادن و گرفتن.
✅تجارت و داد و ستد.
✅امور زراعی و کشاورزی.
✅و آغاز بنایی و خشت بنا نهادن خوب است.
🚘مسافرت: مسافرت خوب است.
👶 مناسب زایمان و نوزاد خوش یمن و خوش قدم است.
💑مباشرت امشب:مباشرت منع و یا توصیه ای ندارد.
🔭 احکام و اختیارات نجومی.
🌓 امروز قمر در برج سرطان و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است:
✳️امور زراعی و کشاورزی
✳️بذر افشانی و کاشت.
✳️درختکاری.
✳️کندن چاه و کانال.
✳️و خرید و فروش اجناس و املاک خوب است.
🟣امور کتابت ادعیه و حرز و نماز و بستن آن خوب است.
💇💇♂ اصلاح سر و صورت.
طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، باعث حاجت روایی می شود.
💉💉 حجامت:
فصد زالو انداختن خون_دادن یا #حجامت در این روز از ماه قمری، خوب نیست.
😴😴 تعبیر خواب :
خواب و رویایی که امشب. (شبِ یکشنبه) دیده شود تعبیرش در ایه ی 3 سوره مبارکه "آل عمران " است.
نزل علیک بالحق مصدقا لما بین یدیه...
و از مفهوم و معنای آن استفاده می شود که سه چیز خوب و پی در پی به خواب بیننده برسد .ان شاءالله. و چیزی همانند آن قیاس گردد...
💅 ناخن گرفتن.
شنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بیماری در انگشتان دست گردد.
👚👕دوخت و دوز.
شنبه برای بریدن و دوختن،#لباس_نو روز مناسبی نیست آن لباس تا زمانی که بر تن آن شخص باشد موجب مریضی و بیماری اوست.(این حکم شامل خرید لباس و پوشیدن نمی شود)
🙏🏻 استخاره:
وقت #استخاره در روز شنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۰ و بعداز اذان ظهر تا ساعت ۱۶ عصر.
📿 ذکر روز شنبه ،یارب العالمین ۱۰۰ مرتبه
📿 ذکر بعد از نماز صبح ۱۰۶۰ مرتبه #یاغنی که موجب غنی و بی نیاز شدن میگردد.
💠 ️روز شنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_رسول_اکرم_(ص). سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
#ایده_متن
💋💋
لـب هــایـت را جلـــو بیــــاور...💋
میخـــــواهـم چـــــاے "شنبـــه ام" را
شیـــرین مـیـل نمـایـم..،
درســـت شبیــــه طعــــم لــبانــت...😍💋
#امیرعباس_خالقوردے
@harimezendgi👩❤️👨🦋
💋💋
لـب هــایـت را جلـــو بیــــاور...💋
میخـــــواهـم چـــــاے "شنبـــه ام" را
شیـــرین مـیـل نمـایـم..،
درســـت شبیــــه طعــــم لــبانــت...😍💋
#امیرعباس_خالقوردے
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#مجردا_بخونن
🫂 باید پرونده همه روابط گذشته را ببندید و به همه آنها پایان دهید
همه ما می دانیم که وقتی یکی از عزیزانمان میمیرد باید او را دفن کنیم و دیگر نمی توان او را با خود نگه داشت ،همچنین وقتی می خواهیم لباس جدیدی بپوشیم باید لباس قبلی را دربیاوریم و نمی توان لباس های جدید را همینطور پشت سر هم و روی هم پوشید
بنابراین تمام اتفاقات گذشته ، تمام روابط گذشته ( حتی اگر ازدواج کرده اید و بچه هم دارید ) را ببندید و به آنها پایان دهید. دوستی یا عشق و عاشقی قبلی را به بهانه های مختلف با خودتان حمل نکنید!
اگر عکسی یا چیزی از آن رابطه ها دارید حتما آن را نابود کنید و گر نه آنها شما را نابود می کنند
باید پرونده همه روابط گذشته را ببندید و به همه آنها پایان دهید!افکار منفی وپوسیده همانند بوی تعفن حمل زباله است بیندیشیم چه همراه خود داریم ایده مثبت چون گل یامنفی و...
@harimezendgi👩❤️👨🦋
🫂 باید پرونده همه روابط گذشته را ببندید و به همه آنها پایان دهید
همه ما می دانیم که وقتی یکی از عزیزانمان میمیرد باید او را دفن کنیم و دیگر نمی توان او را با خود نگه داشت ،همچنین وقتی می خواهیم لباس جدیدی بپوشیم باید لباس قبلی را دربیاوریم و نمی توان لباس های جدید را همینطور پشت سر هم و روی هم پوشید
بنابراین تمام اتفاقات گذشته ، تمام روابط گذشته ( حتی اگر ازدواج کرده اید و بچه هم دارید ) را ببندید و به آنها پایان دهید. دوستی یا عشق و عاشقی قبلی را به بهانه های مختلف با خودتان حمل نکنید!
اگر عکسی یا چیزی از آن رابطه ها دارید حتما آن را نابود کنید و گر نه آنها شما را نابود می کنند
باید پرونده همه روابط گذشته را ببندید و به همه آنها پایان دهید!افکار منفی وپوسیده همانند بوی تعفن حمل زباله است بیندیشیم چه همراه خود داریم ایده مثبت چون گل یامنفی و...
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#خانوما_بخونن
آقایون اصولا از زنهای همیشه بیمار بیزارند،
پس برای دلبری راه حل اشتباه و در پیش نگیر یک زن مریض هیچ جذابیتی ندارد جز اینکه مردش را فراری میدهد
یک زن پر انرژی و شیطون مثل آهن رباست
@harimezendgi👩❤️👨🦋
آقایون اصولا از زنهای همیشه بیمار بیزارند،
پس برای دلبری راه حل اشتباه و در پیش نگیر یک زن مریض هیچ جذابیتی ندارد جز اینکه مردش را فراری میدهد
یک زن پر انرژی و شیطون مثل آهن رباست
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#خانوما_بخونن
💕 جلوی شوهرتون هرگز به کسی دروغ نگید،چون اونو فوق العاده نسبت به خودتون بی اعتماد و بدبین میکنید...
مثلا خانومی جلوی شوهرش پشت گوشی به دوستش میگه خونه نیستم در صورتی که خونه هستن...
شوهر این خانوم هم دیگه هروقت از ایشون تلفنی بپرسه "کجایی" ممکنه تو ذهنش این بگذره که نکنه خانومم داره بهم دروغ میگه....
پس با دست خودتون شوهرتونو نسبت به خودتون بدبین نکنید...
@harimezendgi👩❤️👨🦋
💕 جلوی شوهرتون هرگز به کسی دروغ نگید،چون اونو فوق العاده نسبت به خودتون بی اعتماد و بدبین میکنید...
مثلا خانومی جلوی شوهرش پشت گوشی به دوستش میگه خونه نیستم در صورتی که خونه هستن...
شوهر این خانوم هم دیگه هروقت از ایشون تلفنی بپرسه "کجایی" ممکنه تو ذهنش این بگذره که نکنه خانومم داره بهم دروغ میگه....
پس با دست خودتون شوهرتونو نسبت به خودتون بدبین نکنید...
@harimezendgi👩❤️👨🦋
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#کلیپ_آموزش
شناسایی واژن،محل دخول وحفاظت از آن دربرابر عفونت
از سری آموزش های
#لیندزی_دو(Lindsey_doe)
دوبله فارسی(کم حجم)
مشاهده این کلیپ فوق العاده رو از دست ندین
@harimezendgi👩❤️👨🦋
شناسایی واژن،محل دخول وحفاظت از آن دربرابر عفونت
از سری آموزش های
#لیندزی_دو(Lindsey_doe)
دوبله فارسی(کم حجم)
مشاهده این کلیپ فوق العاده رو از دست ندین
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#خانوما_بخونن
آقایون به دنبال همسری هستند که شخصیت زنانه اش شکل گرفته باشد، مهربان باشد، مرتبا داد نزند و از او ایراد نگیرد.
اکثر مردها در زندگی خود به دنبال "آرامش" هستند، می خواهند اوقات خوشی را داشته باشند و از زندگی لذت ببرند، بنابراین
✅خوش مشرب باشید، به سرعت عصبانی نشوید و داد و فریاد کردن را هم به کلی فراموش کنید.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
آقایون به دنبال همسری هستند که شخصیت زنانه اش شکل گرفته باشد، مهربان باشد، مرتبا داد نزند و از او ایراد نگیرد.
اکثر مردها در زندگی خود به دنبال "آرامش" هستند، می خواهند اوقات خوشی را داشته باشند و از زندگی لذت ببرند، بنابراین
✅خوش مشرب باشید، به سرعت عصبانی نشوید و داد و فریاد کردن را هم به کلی فراموش کنید.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#همسرانه
به قول و قرارهایتان سر وقت عمل کنید
اگر به همسرتان قول داده اید که در زمان معینی کار خاصی را که مد نظر اوست، انجام دهید حتماً به قول خودتان عمل کنید. خوش قول بودن برای خانم ها اهمیت بسیاری دارد . اگر انجام کاری در توان شما نیست هرگز قول آن را ندهید!
@harimezendgi👩❤️👨🦋
به قول و قرارهایتان سر وقت عمل کنید
اگر به همسرتان قول داده اید که در زمان معینی کار خاصی را که مد نظر اوست، انجام دهید حتماً به قول خودتان عمل کنید. خوش قول بودن برای خانم ها اهمیت بسیاری دارد . اگر انجام کاری در توان شما نیست هرگز قول آن را ندهید!
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#آقایون_بخوانند
#ده روش برای به دست آوردن دل زنان!😍👇
به حرفاش گوش بده
کارت بانکیت رو دراختیارش بزار
بهش محبت کن
گاهی براش یک شاخه گل بگیر
کارت بانکیت رو بهش بده
چند روز یک بار بهش بگو دوستت دارم
تولدشو فراموش نکن
کارت بانکیت رو بهش بده
حداقل در روز یک بار بهش تلفن کن
اسرار زندگیتونو به مادر و خواهرت نگو
جلوی جمع بهش احترام بذار
کارت بانکیت رو بهش بده
سالگرد ازدواج و روز زن رو فراموش نکن
موقعی که ناراحت هست کنارش باش و بهش بگو نگران چیزی نباش من کنارتم
کارت بانکیت رو حتما بهش بده 🤣🤣
بابا این کارتِ بی صحاب رو بش بده دیگه😂😂
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#ده روش برای به دست آوردن دل زنان!😍👇
به حرفاش گوش بده
کارت بانکیت رو دراختیارش بزار
بهش محبت کن
گاهی براش یک شاخه گل بگیر
کارت بانکیت رو بهش بده
چند روز یک بار بهش بگو دوستت دارم
تولدشو فراموش نکن
کارت بانکیت رو بهش بده
حداقل در روز یک بار بهش تلفن کن
اسرار زندگیتونو به مادر و خواهرت نگو
جلوی جمع بهش احترام بذار
کارت بانکیت رو بهش بده
سالگرد ازدواج و روز زن رو فراموش نکن
موقعی که ناراحت هست کنارش باش و بهش بگو نگران چیزی نباش من کنارتم
کارت بانکیت رو حتما بهش بده 🤣🤣
بابا این کارتِ بی صحاب رو بش بده دیگه😂😂
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#زناشویی
در زندگی زناشویی و درخانواده به هر میزان که قدرت وارد شود به همان میزان محبت و عدالت و انصاف از طرف دیگر خارج می شود!
در خانه نباید هیچ قدرت و هیچ کنترل و مالکیتی روی دیگری وجود داشته باشد!
آنچه که باید باشد حرمت ، محبت ، مشورت و برابری است!
بنابراین شما نه قرار است به کسی دستور دهید و نه از کسی دستور بگیرید!
بنابراین در زندگی زناشویی نباید هیچ قدرت ، ریاست و سلسله مراتبی به معنای "برتری" وجود داشته باشد!
@harimezendgi👩❤️👨🦋
در زندگی زناشویی و درخانواده به هر میزان که قدرت وارد شود به همان میزان محبت و عدالت و انصاف از طرف دیگر خارج می شود!
در خانه نباید هیچ قدرت و هیچ کنترل و مالکیتی روی دیگری وجود داشته باشد!
آنچه که باید باشد حرمت ، محبت ، مشورت و برابری است!
بنابراین شما نه قرار است به کسی دستور دهید و نه از کسی دستور بگیرید!
بنابراین در زندگی زناشویی نباید هیچ قدرت ، ریاست و سلسله مراتبی به معنای "برتری" وجود داشته باشد!
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#خانوما_بخوانن
🔵یه خانم عاقل هرگز از نیاز شوهرش
برای رسیدن به خواسته هاش سواستفاده نمیکنه
👈چون میدونه حرف معامله بشه
پای نفر دیگری هم که بی توقع تر هست به زندگیش باز میشه
@harimezendgi👩❤️👨🦋
🔵یه خانم عاقل هرگز از نیاز شوهرش
برای رسیدن به خواسته هاش سواستفاده نمیکنه
👈چون میدونه حرف معامله بشه
پای نفر دیگری هم که بی توقع تر هست به زندگیش باز میشه
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#همسرانه
#سرزنش_و_سرکوفت_آفت_زندگین
📛یکی از رفتارهای مخربی که اثرات زیانآور و جبرانناپذیری بر روابط بین همسران جوان به خصوص در دوران عقد داره سرزنش و تحقیر و خرد کردن شخصیت یکدیگره
📛"صد بار گفتم این کار رو نکن!"
" گوش نکردی حالا بکش!"
"تو همینی دیگه!"
" میدونستم این جوری میشه..." "بفرما اینم نتیجهی هنر جنابعالی!"📛
🌸اگر همهی ما میتونستیم گاهی خودمون را به جای طرف مقابلمون بذاریم
شاید خیلی از مشکلات و مسائل لاینحل زندگی هرگز اتفاق نمیافتاد
#سرزنش و سرکوفت زدن به یکدیگر خصوصاً در دوران عقد و نامزدی یکی از بزرگترین آفتهای زندگی زناشویی به شمار میرود🌸
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#سرزنش_و_سرکوفت_آفت_زندگین
📛یکی از رفتارهای مخربی که اثرات زیانآور و جبرانناپذیری بر روابط بین همسران جوان به خصوص در دوران عقد داره سرزنش و تحقیر و خرد کردن شخصیت یکدیگره
📛"صد بار گفتم این کار رو نکن!"
" گوش نکردی حالا بکش!"
"تو همینی دیگه!"
" میدونستم این جوری میشه..." "بفرما اینم نتیجهی هنر جنابعالی!"📛
🌸اگر همهی ما میتونستیم گاهی خودمون را به جای طرف مقابلمون بذاریم
شاید خیلی از مشکلات و مسائل لاینحل زندگی هرگز اتفاق نمیافتاد
#سرزنش و سرکوفت زدن به یکدیگر خصوصاً در دوران عقد و نامزدی یکی از بزرگترین آفتهای زندگی زناشویی به شمار میرود🌸
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#خانوما_بخونن
این داستاااان 😄👇👇
احترام به غرور شوهر 😊👌
خانما اگر شوهرتون میگه: "فلان چیز رو بخریم" باهاش مخالفت نکنید. 😡
حالا درسته شما قصدتون دلسوزیه و دوست ندارید شوهرتون توی زحمت بیفته
👈 اما این باعث میشه حس تأمین مرد که یکی از مهمترین حسهای یک آقاست از بین بره. 😉
خانما زیاد نگران شوهرتون نباشید.
👈او از اینکه واستون خرج کنه خوشحال میشه.
پس هی نگید نه و نمیخوام و پول نداریم و .......⛔️
@harimezendgi👩❤️👨🦋
این داستاااان 😄👇👇
احترام به غرور شوهر 😊👌
خانما اگر شوهرتون میگه: "فلان چیز رو بخریم" باهاش مخالفت نکنید. 😡
حالا درسته شما قصدتون دلسوزیه و دوست ندارید شوهرتون توی زحمت بیفته
👈 اما این باعث میشه حس تأمین مرد که یکی از مهمترین حسهای یک آقاست از بین بره. 😉
خانما زیاد نگران شوهرتون نباشید.
👈او از اینکه واستون خرج کنه خوشحال میشه.
پس هی نگید نه و نمیخوام و پول نداریم و .......⛔️
@harimezendgi👩❤️👨🦋
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#کلیپ
مَن دلَم میخٰاد زیر گَردنت
بُوســــــههٰاموُ جٰابذارَم❤️
✦⃟░⃟✦⃟░⃟❤️✦⃟░⃟✦⃟░⃟✦
@harimezendgi👩❤️👨🦋
مَن دلَم میخٰاد زیر گَردنت
بُوســــــههٰاموُ جٰابذارَم❤️
✦⃟░⃟✦⃟░⃟❤️✦⃟░⃟✦⃟░⃟✦
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#پارت_372
وقتی وارد سالن شدم ، نگاه اژدر به سمتم کشیده شد....چند مدتی بود اصلا ندیدمش...هیچ تغییری درش دیده نمیشد جز تغییر رنگ جلیقه اش از خاکستری به سیاه راه راه....!
ابروهاشو بالا انداخت و گفت:
-خوش اومدی شانار....بیا جلوتر....
نگاهی به ارسلان انداختم و رفتم سمتمیز...صندلی رو عقب کشیدم و آهسته سلام کردم...اژدر جواب سلاممو داد اما ارسلان چیز دیگه ای گفت:
-اونی که قرص خواب آور میخوره هم قَدِ تو نمیخوابه.....از این به بعد صبح زود بیدارشو...
سرمو به سمتش چرخوندم و گفتم:
-مگه پادگان!؟
نگاه طمانینه ای بهم انداخت و بعد گفت:
-زبونت تلاش زیادی برای تقسیم شدن به دو نیمه داره!
نگاهمو ازش گرفتم و سعی کردم بجای کَلکَل کردن با این مرد همیشه ی خدا خشن از غذاهای خوش رنگ و لعاب و خوش بوی روی میز یکی رو برای خوردن انتخاب کنم....یکم برنج و چند تیکه ماهی توی بشقاب گذاشتم و آهسته مشغول خوردن شدم که اژدر با حالتی پچ پچ مانند برای ارسلان شروع به توضیح حرفهایی داد:
-اینکه بری یا نری تصمیم باخودت اما من میگم برو....به هر حال اون خیلی جاها بدردمون خورده....بد نیشت این روابط پررنگتر بشه....
ارسلان مردد گفت:
-اصرارهای زیادش حالمو بهممیزنه....ولی نرفتن رو به رفتن ترجیح میدم
-اما من برعکس فکر میکنم...رفتن بهتره....
صورت ارسلان اونو برای پذیرش چیزی که اژدر درموردش حرف میزد،کمی مردد نشون میداد.با این حال من همش فکر میکردم کجا رفته اون دختری که ارسلان بخاطرش منو فرستاده بود اینجا حالا خبری ازش نیست...!؟ نکنه قایمش کرده!؟ نه نه....اگه قراره کسی قایم بشه مثل دفعه قبلی این من بودم...ظاهرا اون هرکی بود میشد بهش گفت سوگلی ارسلان...یه سوگلی مهم که نمیخواستن خاطرش مشوش بشه از حضور من.....بی هوا پرسیدم:
-نمیاد با ما غذا بخوره !؟؟؟
تا اینو گفتم اژدر و ارسلان هردو باهم بهمخیره شدن....نگاهاشون پرسشی بود....چنگال رو پاین آوردم و گفتم:
-منظورم همون خانم....
و چشم دوختم به ارسلان:
-همونی که توی اتاقت بود!
اژدر یه نگاه به ارسلان انداخت و بعد مشغول خوردن غذاش شد...اینکارش یه جورایی از زیر جواب در رفتن بود عوضش ارسلان اخم کرد و گفت:
-تو بهتره غذایی که گذاشتن جلوت رو کوفت کنی و سوال اضافه نپرسی!
دُز تلخی لحنش به حدی زیاد بود که دیگه کنجکاویمو ادامه ندادم....ولی حس میکردم اون هنوز هست...هست که من باید همچنان تو اتاق جداگونه سر میکردم و چه بهتر که باید توی یه اتاق جدا سر میکردم!
غذامو که خوردم دستمال سفیدو روی لبهای چربم کشیدم و بعد رو به اژدر گفتم:
-میتونم برم بیرون !؟؟ تو حیاط....!؟
اژدر نگاهی به ارسلان انداخت و بعد چون دید اون چیزی نمیگه و سرگرم خوردن ناهارش هست گفت:
-آره....میتونی بری!
-ممنون.....
از خونه زدمبیرون..... بعد اونهمه بارون حالا گرمای افتاده حیاط خیلی دلچسب بود. یه جورایی آدم دلش میخواست همه جوره اینگرمی رو جذب کنه....
ابراهیمجلوی در ایستاده بود و با شفیع شطرنج بازی میکرد....
و سگهای ارسلان یه گوشه غذا میخوردن...فکر کنم ارجب و قرب اونسگها از تمام اهالی این خونه واسه ارسلان بیشتر بود آخه اونقدری که به اون سه تا سگ می رسید به بقیه نمی رسید!
نگاهمو از شفیع و ابراهیمگرفتم و سمت باغچه ی گلها رفتم.... یه باغچه ی مستطیل شکل و طولانی که به شدت زیبا و خوش بو بود.نیم ساعتی از بودنم کنار اون باغچه میگذشت که شیرین و سمیرا از دور به سمتم اومدن....فکر کردم اومدن که بهمبگن باید برم داخل اما اینطوری نبود...چون مقصدشون همون ردیف باغچه های پر گل بود....
وقتی از کنارم میگذشتن شیرین با خنده و سمیرا با غرور نگام کرد.....
-سلام خانمجان!
جواب سلامشیرین رو دادم و بهشون خیره شدم...کنجاکاو بودم بدونم میخوان چیکار کنن....سمیرا کنار باغچه ایستاد و بعد گوشیشو سمت شیرین گرفت و گفت:
-بزنی رو اونقرمزه عکس میگیره.....
شیرین نگران و پر تشویش گفت:
-اژدر خان عکس گرقتن و ممنوع کرده...اگه بفهمه پدرمونو درمیاره!
سمیرا یه ژست سکسی گرفت و بعد گفت:
-عهههه....کارتو بکن دختر....ترسو.....
شیرین چند تا عکس از زوایای مختلف از سمیرا گرفت و بعد گوشیشو داد دستش و اومد سمت من و با نیش باز بهم خیره شد و پرسید
-اَفتو چقذه خوبه خانمجان....نِه !؟؟
لبخند زدمو گفتم :
-آره خیلی خوبه...
سمیرا هفت هشت تا سلفی از روایای مختلفت از خودش گرفت و بعد اومد سمتمو کاملا بی مقدمه پرسید:
-تو دقیقا نسبتت با آقا چیه!؟؟ دوست دخترشی !؟ اینجا خیلی چیزا راجبت میگنولی من کنجکاو بودم از زبون خودت بشنوم.....
هاج واج به این دختر پر رو نگاه کردم....
@harimezendgi👩❤️👨🦋
وقتی وارد سالن شدم ، نگاه اژدر به سمتم کشیده شد....چند مدتی بود اصلا ندیدمش...هیچ تغییری درش دیده نمیشد جز تغییر رنگ جلیقه اش از خاکستری به سیاه راه راه....!
ابروهاشو بالا انداخت و گفت:
-خوش اومدی شانار....بیا جلوتر....
نگاهی به ارسلان انداختم و رفتم سمتمیز...صندلی رو عقب کشیدم و آهسته سلام کردم...اژدر جواب سلاممو داد اما ارسلان چیز دیگه ای گفت:
-اونی که قرص خواب آور میخوره هم قَدِ تو نمیخوابه.....از این به بعد صبح زود بیدارشو...
سرمو به سمتش چرخوندم و گفتم:
-مگه پادگان!؟
نگاه طمانینه ای بهم انداخت و بعد گفت:
-زبونت تلاش زیادی برای تقسیم شدن به دو نیمه داره!
نگاهمو ازش گرفتم و سعی کردم بجای کَلکَل کردن با این مرد همیشه ی خدا خشن از غذاهای خوش رنگ و لعاب و خوش بوی روی میز یکی رو برای خوردن انتخاب کنم....یکم برنج و چند تیکه ماهی توی بشقاب گذاشتم و آهسته مشغول خوردن شدم که اژدر با حالتی پچ پچ مانند برای ارسلان شروع به توضیح حرفهایی داد:
-اینکه بری یا نری تصمیم باخودت اما من میگم برو....به هر حال اون خیلی جاها بدردمون خورده....بد نیشت این روابط پررنگتر بشه....
ارسلان مردد گفت:
-اصرارهای زیادش حالمو بهممیزنه....ولی نرفتن رو به رفتن ترجیح میدم
-اما من برعکس فکر میکنم...رفتن بهتره....
صورت ارسلان اونو برای پذیرش چیزی که اژدر درموردش حرف میزد،کمی مردد نشون میداد.با این حال من همش فکر میکردم کجا رفته اون دختری که ارسلان بخاطرش منو فرستاده بود اینجا حالا خبری ازش نیست...!؟ نکنه قایمش کرده!؟ نه نه....اگه قراره کسی قایم بشه مثل دفعه قبلی این من بودم...ظاهرا اون هرکی بود میشد بهش گفت سوگلی ارسلان...یه سوگلی مهم که نمیخواستن خاطرش مشوش بشه از حضور من.....بی هوا پرسیدم:
-نمیاد با ما غذا بخوره !؟؟؟
تا اینو گفتم اژدر و ارسلان هردو باهم بهمخیره شدن....نگاهاشون پرسشی بود....چنگال رو پاین آوردم و گفتم:
-منظورم همون خانم....
و چشم دوختم به ارسلان:
-همونی که توی اتاقت بود!
اژدر یه نگاه به ارسلان انداخت و بعد مشغول خوردن غذاش شد...اینکارش یه جورایی از زیر جواب در رفتن بود عوضش ارسلان اخم کرد و گفت:
-تو بهتره غذایی که گذاشتن جلوت رو کوفت کنی و سوال اضافه نپرسی!
دُز تلخی لحنش به حدی زیاد بود که دیگه کنجکاویمو ادامه ندادم....ولی حس میکردم اون هنوز هست...هست که من باید همچنان تو اتاق جداگونه سر میکردم و چه بهتر که باید توی یه اتاق جدا سر میکردم!
غذامو که خوردم دستمال سفیدو روی لبهای چربم کشیدم و بعد رو به اژدر گفتم:
-میتونم برم بیرون !؟؟ تو حیاط....!؟
اژدر نگاهی به ارسلان انداخت و بعد چون دید اون چیزی نمیگه و سرگرم خوردن ناهارش هست گفت:
-آره....میتونی بری!
-ممنون.....
از خونه زدمبیرون..... بعد اونهمه بارون حالا گرمای افتاده حیاط خیلی دلچسب بود. یه جورایی آدم دلش میخواست همه جوره اینگرمی رو جذب کنه....
ابراهیمجلوی در ایستاده بود و با شفیع شطرنج بازی میکرد....
و سگهای ارسلان یه گوشه غذا میخوردن...فکر کنم ارجب و قرب اونسگها از تمام اهالی این خونه واسه ارسلان بیشتر بود آخه اونقدری که به اون سه تا سگ می رسید به بقیه نمی رسید!
نگاهمو از شفیع و ابراهیمگرفتم و سمت باغچه ی گلها رفتم.... یه باغچه ی مستطیل شکل و طولانی که به شدت زیبا و خوش بو بود.نیم ساعتی از بودنم کنار اون باغچه میگذشت که شیرین و سمیرا از دور به سمتم اومدن....فکر کردم اومدن که بهمبگن باید برم داخل اما اینطوری نبود...چون مقصدشون همون ردیف باغچه های پر گل بود....
وقتی از کنارم میگذشتن شیرین با خنده و سمیرا با غرور نگام کرد.....
-سلام خانمجان!
جواب سلامشیرین رو دادم و بهشون خیره شدم...کنجاکاو بودم بدونم میخوان چیکار کنن....سمیرا کنار باغچه ایستاد و بعد گوشیشو سمت شیرین گرفت و گفت:
-بزنی رو اونقرمزه عکس میگیره.....
شیرین نگران و پر تشویش گفت:
-اژدر خان عکس گرقتن و ممنوع کرده...اگه بفهمه پدرمونو درمیاره!
سمیرا یه ژست سکسی گرفت و بعد گفت:
-عهههه....کارتو بکن دختر....ترسو.....
شیرین چند تا عکس از زوایای مختلف از سمیرا گرفت و بعد گوشیشو داد دستش و اومد سمت من و با نیش باز بهم خیره شد و پرسید
-اَفتو چقذه خوبه خانمجان....نِه !؟؟
لبخند زدمو گفتم :
-آره خیلی خوبه...
سمیرا هفت هشت تا سلفی از روایای مختلفت از خودش گرفت و بعد اومد سمتمو کاملا بی مقدمه پرسید:
-تو دقیقا نسبتت با آقا چیه!؟؟ دوست دخترشی !؟ اینجا خیلی چیزا راجبت میگنولی من کنجکاو بودم از زبون خودت بشنوم.....
هاج واج به این دختر پر رو نگاه کردم....
@harimezendgi👩❤️👨🦋