حافظ خوانی خصوصی
3.73K subscribers
485 photos
366 videos
10 files
576 links
در زندگی داستان‌هایی هستند که غافلگيرمان مي‌كنند، دست مان را می‌گیرند و به جایی دیگر می‌برند یا مثل آینه‌ای جادویی دنیای درون مان را نشان می‌دهند.


@alirezairanmehr نشانی ادمین
Download Telegram
ادامه‌ي داستان بالا

شاید این تنها راه نجات از شکنجه‌ای مادام العمر باشه. راستش برای همینه که من هر روز برات حافظ خوانی خصوصی می‌کنم. این راه نجات مشترک ماست.

برشی از کتاب: #حافظ_خوانی_خصوصی
این رمان ماجرای زندگی عجیب زن و مردی ست که با تعبیر غزل‌های حافظ نگفتنی‌ترین حرف‌های خصوصی زندگی‌شان را می‌گویند و داستان هزاران زندگی دیگر که در هم تنیده می‌شوند.
این کتاب در نشر #چشمه منتشر خواهد شد
▪️
این‌جا رادیو ایرانمهر است، صدای داستان، شعر و گفتارهایی درباره‌ی زندگی
▶️ @hafezkk
▶️ @hafezkk
عزیزم، هیچ وسیله‌ یا نگرشی تا کنون در جهان اختراع نشده که بتونه جلوی رنج‌های ناگزیر زندگی رو بگیره.

ولی تنها چیزی که باعث می‌شه بتونی رنج‌های زندگیت رو با لذت تحمل کنی، عشقه.
▪️
برشی از کتاب: #حافظ_خوانی_خصوصی
این رمان ماجرای زندگی عجیب زن و مردی ست که با تعبیر غزل‌های حافظ نگفتنی‌ترین حرف‌های خصوصی زندگی‌شان را می‌گویند و داستان هزاران زندگی دیگر که در هم تنیده می‌شوند.
این کتاب در نشر #چشمه منتشر خواهد شد
▪️
این‌جا رادیو ایرانمهر است، صدای داستان، شعر و گفتارهایی درباره‌ی زندگی
▶️ @hafezkk
▶️ @hafezkk
▪️
عزیزم، ما به شکل باور ناپذیری جذب شکنجه‌گران خودمون می‌شیم و این مثل یه تیغ خیلی نازک چنان پنهان و عمیق پوست روح مون رو می‌شکافه که مدت‌ها بعد متوجه جراحت دردناکش می‌شیم.

مثل کسی که از حسادت بیزاره ولی بی‌اختیار جذب کسی می‌شه که هر رفتارش بر اساس حسادتی پنهان شکل گرفته!

مثل کسی که از رها شدن می‌ترسه اما به سمت کسی کشیده می‌شه که اون رو کاملا وابسته‌ی خودش می‌کنه تا وقتی روحش بی دفاع شد اون رو رها کنه، گاهی با ترک کردن واقعی و خیلی وقت‌ها با موندن ولی چشم بستم به روی عواطف.

مثل کسی که از خائن بودن متنفره اما بی‌اختیار جذب کسی می‌شه که ناخودآگاه می‌دونه می‌تونه بهش خیانت کنه تا بعد از عذاب وجدان کاری که کرده خودش تبدیل به شکنجه گر خودش بشه.

مثل کسی که در جستجوی آرامشه اما دقیقاً سراغ کسی می‌ره که آرامش زندگیش رو به هم بزنه...

می‌شه هزاران نمونه از این‌ها رو پشت سر هم ردیف کرد. اون قدر زیاد که توی زندگی هر کسی چند تاش پیدا می‌شه و معمولاً هم انکارش می کنیم. چون تقریباً همه ما با واقعی‌ترین دردهامون طوری برخورد می‌کنیم که انگار مربوط به ما نیستن.

اما واقعیت مثل سایه است. هر چقدر تندتر از اش فرار کنی اونم تند تر تعقیبت می‌کنه.

خیلی‌ها فکر می‌کنن باهوش و زرنگ اند و سعی می‌کنن بیشتر مراقب باشن. با دقت و وسواس برخورد می‌کنن، معیارهای سفت و محکمی برای خودشان می‌سازند که شکنجه‌گر تازه‌ای رو به زندگی‌شون راه ندن.

این از اون چیزهایی است که هر چقدر بیشتر باهاش بجنگی بدتر می‌شه. هر چقدر خط قرمزهای انتخاب مون رو پر رنگ تر می‌کنیم فقط از شکنجه گر آشکار به سمت شکنجه گری پنهان و باهوش‌تر می‌ریم که عمیق‌تر به روح مون زخم می‌زنه.

مثل وقتی خط قرمزهات رو پر رنگ می‌کنی که دوباره یه آدم وسواسی و اعصاب خورد کن به زندگیت نیاد ولی عملاً سراغ کسی رفتی که خودت رو تبدیل به آدمی وسواسی می‌کنه. این طوری شکنجه‌ای درونی تر شده چون حالا خودت تبدیل به همون کسی شدی که ازش متنفری.

به گمونم دو راه بیشتر مقابل آدم نیست: یا بری تو یک کپسول ایزوله زندگی کنی و با هیچ کسی رابطه‌ی قلبی نداشته باشی یا اینکه یاد بگیری چه طور عاشق شکنجه گر خود بشی و ماهیت درد رو تغییر بدی.

این شاید بزرگترین دستآورد عشق باشه. چون کمک می‌کنه با ریشه‌های واقعی درد روبرو بشی. احتمالا ما هرگز نمی‌توانیم کسی رو پیدا کنیم که از ته دل دوستش داشته باشیم ولی ما را رنج نده!

چون عشق و درد دو روی یک سکه هستند و بدون این یکی اون یکی هم نمی‌تونه وجود داشته باشه. تاریخ ادبیات خیلی خوب این واقعیت رو نشون می‌ده. هیچ رابطه‌ی عاشقانه‌ای رو در هیچ شعری و داستانی پیدا نمی کنی که توش درد نباشه. حافظ نازنین می‌گه:
چو عاشق می شدم گفتم که بردم گوهر مقصود
ندانستم که این دریا چه موج خون فشان دارد

انگار تا کسی حضورش دردناک نباشه اصلا نمی‌تونیم عاشقش بشیم و ارتباط بی عشق هم فقط معامله‌ است. مثل موجودات ترحم انگیزی که فقط به اندکی دوست داشتن ملایم اکتفا می‌کنن به این خیال باطل که خودشون رو نجات دادن.

راه نجات فرار از درد نیست بلکه درک عمیق رعشه‌های درد و رسیدن به ریشه‌های خودته. در واقع این قانون ابدی و ازلی زندگیه: ما عاشق شکنجه گر خود می شیم تا واقعیت خودمون رو بشناسیم. چون بدون شناخت هیچ لذت عمیق و درونی رو تجربه نمی‌کنی و زندگی فقط به سرعت از سطح وجودت می‌گذره و حروم می‌شه.

عاشق شو ور نه روزی کار جهان سر آید
ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی

خواندن نقش مقصود از کارگاه هستی جز با عبور از این موج خون فشان ممکن نیست.

اگه بتونی معنای درد رو کشف کنی اون وقت شکنجه گر تو تبدیل به بزرگترین ناجی تو می‌شه. چون می‌فهمی دلیل واقعی درد انگشت کسی که روی زخمت تلنگر می‌زنه نیست، بلکه خود واقعیت زخمه. و این تازه آغاز سفر باشکوهی برای درمان زخم‌های ناپیدا ست، زخم‌هایی که مثل جبر جغرافیایی گاه با اون‌ها متولد شدی و به تو ارث رسیده. تازه اون وقته که سکه می‌چرخه و درد تبدیل به لذت ناب می‌شه.

برشی از کتاب: #حافظ_خوانی_خصوصی
این رمان ماجرای زندگی عجیب زن و مردی ست که با تعبیر غزل‌های حافظ نگفتنی‌ترین حرف‌های خصوصی زندگی‌شان را می‌گویند و داستان هزاران زندگی دیگر که در هم تنیده می‌شوند.
این کتاب در نشر #چشمه منتشر خواهد شد
▪️
این‌جا رادیو ایرانمهر، صدای داستان، شعر و گفتارهایی درباره‌ی زندگی
▶️ @hafezkk
▶️ @hafezkk
کشف حماقت و بی‌رحمی‌های زندگی مثل اولین تجربه‌ی ایستادن کودک است.

وقتی کودک برای اولین بار موفق می‌شود روی پاهای خود بایستد و تعادلش را حفظ کند از این تحول شگفت‌انگیز هیجان زده است.

اما کودک هنوز نمی‌داند که این آغاز سفری طولانی است. چون ایستادن در واقع مقدمه راه رفتن است، رفتن به هزاران مسیر مختلف.

بیشتر کودکان این شانس را دارند که بعد از ایستادند راه بروند. شاید به جایی برسند یا فقط مسیری را بروند و چشم‌انداز اطراف را تماشا کنند.

اما بیشتر ما این شانس را در زندگی درونی خود نمی‌آوریم که از اولین کشف خود قدمی فراتر بگذاریم.

بیشتر ما طوری درباره بیشعوری، حماقت، بیرحمی، بی عدالتی و پوچ بودن زندگی صحبت می‌کنیم که انگار کشف خودمان است.

یک جور احساس غرور پنهان در این کشف وجود دارد. انگار وقتی من توانستم عمق تباهی زندگی را کشف کنم از حماقت اطرافیانم که در آن غرق هستند متمایز شده‌ام.

اما وقتی از منظری فراگیر تر به زندگی نگاه کنی می‌بینی که این کشف مهمی نبوده است. زیرا زندگی مثل بدنی ست که همه‌ی جای آن درد می‌کند و تو هر جا که انگشت بگذاری درد را احساس خواهی کرد.

کشف تباهی و دردهای زندگی مثل ایستادن یک کودک روی پاهای خود اتفاق مهمی است، اما تعیین کننده هیچ چیز نیست. ولی بیشتر ما مثل کودکی هستیم که تا پایان عمر فقط روی پاهای لرزان خود ایستاده است و به اینکه فقط می‌تواند بایستد افتخار می‌کند. بدون آن که به هیچ سوی قدمی برداشته باشد.

مثل افتخار درونی و پنهان بسیاری از ما به کشف تباهی و فساد و پوچی و درد که به ما احساس آگاه بودن و تمایز و تیزهوشی می دهد.

اما در واقع فقط زانوان لرزان کودکی است که روی پای خود ایستاده و جسارت برداشتن یک قدم تازه را ندارد.

و چه عجیب است این انفعال درباره بسیاری از بزرگان و حتی کتاب‌ها و فیلم‌های معروف نیز مصداق دارد. کتاب‌هایی که آخر حرف‌شان این است:
ببین چقدر سیاهی سیاه است!!!

انگار کشفی بزرگ را نشان می‌دهد. مثل کودکی که برای اولین بار روی پاهای خود ایستاده و جیغ می‌کشد تا همه او را ببینند که چطور توانسته روی زانوان لرزان خود بایستد.

اما گاه یک عمر می‌گذرد تا بفهمی زندگی واقعی با اولین قدمی که برداشته‌ی آغاز می‌شود.

#حافظ_خوانی_خصوصی
#علیرضا_ایرانمهر
▪️
این‌جا رادیو ایرانمهر، صدای داستان، شعر و گفتارهایی درباره‌ی زندگی
▶️ @hafezkk
▶️ @hafezkk
عزیزم، یکی از عجیب ترین چیزهای زندگی از خودگذشتگی‌های خودخواهانه است.

آدم‌هایی زیادی رو دیدم که وجودی شون با آتش خودخواهی گرم می‌شه، آدم‌هایی که بیشتر افکار و عقاید و رفتارشان با احساس عمیق دلسوزی برای خود ساخته شده، آدم‌هایی که همیشه نگران از دست دادن چیزی از خودشون هستن یا احساس می‌کنن همیشه بخشیدن و باختن ... خیلی عجیبه که زندگی بیشتر این آدم‌ها واقعا پر از فداکاری و نادیده گرفتن خودشونه.

این آدم‌ها به فراوانی برای دیگران وقت، انرژی، محبت و حتا عمر و مو‌قعیت‌های عاطفی و شغلی و خانوادگی شون رو فدا می‌کنن.

آٔدم‌هایی که حاضرن یه عمر برای بقای تصوری ذهنی بجنگن. ولی وقتی به اعماق قلب شون نگاه می‌کنی ترسی بزرگ می‌بینی. ترس از دست دادن، ترس محبوب نبودن، ترس باختن و عقب موندن ... و از خودگذشتگی های بی‌شماری که از خودخواهی عمیق ریشه می گیرن.

آدم‌هایی که حتا در خلوت نیاز دارن به خودشون ثابت کنن فداکار و مهربون هستن و از این که خودشون رو برای دیگران نادیده گرفتن لذت می‌برن.

جالبه که هر چقدر خودخواهیت عمیق و پنهان تر باشه میزان فداکاری و از دست دادن چیزهای واقعی در زندگیت هم بیشتر می‌شه.

انگار در عمق وجودت بوی ناخوشایند خودخواهی چنان آزارنده است که برای فراموش کردنش باید مدام چیزی از خودت رو برای این و اون فدا کنی. مدام ایثارگرانه رفتار کنی تا آتش سوزان خودخواهی درونت رو فراموش کنی. سال‌های گذشته‌ی عمرت مانع تغییر آینده می‌شن.

قلب خیلی از ما مثل آینه است. وقتی توی آینه نگاه می‌کنی انگار داره خودت رو نشون می ده ولی وقتی دست راستت رو روی صورتت می‌ذاری می‌بینی تصویر توی آینه دست چپ رو روی صورتش گذاشته.

بیشتر ما خیلی زود متوجه می شیم آینه همه چیز رو برعکس نشون می‌ده و رفتارمون رو با این بازتاب معکوس هماهنگ می‌کنیم. اما آدم‌های کمی این خوش‌شانسی رو پیدا می‌کنن که بفهمن ذهن شون هم دقیقا آینه‌ای ست که همه چیز رو درباره‌ی خودشون برعکس نشون می‌ده. قضاوتی اشتباه درباره‌ی واقعیت خودت که بهای اون از دست دادن بهترین فرصت های زندگی ست.

. چون معمولا خیلی دیر می‌فهمیم بیشتر فداکاری‌های مون برای این بوده که شجاعت رو در رو شدن با ترس‌ها و خودخواهی‌ها عمیق مون رو نداشتیم. تصویری دروغین و معکوس از خودمون که تنها با نابودی تدریجی ما باقی می‌مونه.

این دروغگویی مادام العمر مجازاتی سنگین داره: در حالی که هر روز بیشتر دلت برای خودت می‌سوزه، ناچاری چیزهایی بیشتری از خودت رو فدا کنی تا تصویر خیالی که خودت برای خودت ساختی خراب نشه.

شکنجه‌ای برای تمام عمر.

خود واقعی تو کم کم نابود می‌شه و تبدیل به همون تصویر معکوس توی آینه‌ی ذهنت می‌شی. اون وقت دست به هر کاری که می زنی خراب شدنش رو می‌بینی، پر از برنامه های ناتمام و پروژه‌های شکست خورده و روابط عاطفی شکننده و تصمیم‌های ناگهانی و موقتی و اراده‌ی متزلزل و هیجانات سطحی می‌شی و از بهترین تصمیم های زندگیت هم نتیجه برعکس می‌گیری. تبدیل به بزرگ ترین قربانی خودت می‌شی. پر از فداکاری‌های خودخواهانه.


راستی بهت گفتم امروز چه اتفاقی توی بلوار کشاورز افتاد؟

برشی از کتاب: #حافظ_خوانی_خصوصی
این رمان ماجرای زندگی عجیب زن و مردی ست که با تعبیر غزل‌های حافظ نگفتنی‌ترین حرف‌های خصوصی زندگی‌شان را می‌گویند و داستان هزاران زندگی دیگر که در هم تنیده می‌شوند.
این کتاب در نشر #چشمه منتشر خواهد شد
▪️
این‌جا رادیو ایرانمهر، صدای داستان، شعر و گفتارهایی درباره‌ی زندگی
▶️ @hafezkk
▶️ @hafezkk
از خلاف آمد عادت بطلب کام که من
کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم


عزیزم هیچ حقیقتی به اندازه‌ی دروغ هایی که ذره ذره روی هم می چینیم و می سازیم باورپذیر نیستن.

هيچ چيز توي زندگي به اندازه‌ي چيزهايي كه هيچ وقت جدي شون نمي‌گرفتي جدي نيستن. مثه بچه احمق و بامزه ای که کم کم بزرگ می شه یا طلوع ماه کامل وسط چراغ های شهری بزرگ که سال‌ها بعد به یاد می‌یاری…

گاهی با تماشای بدبختی دیگران خوشحال می‌شیم که به اندازه اونها رنج نمی کشیم...

ما معمولا وقتی کنار بقیه راحتیم که به حضورشون عادت می‌کنیم. ولی هميشه چيزهايي كه عادت ها رو مي شكنن ما رو با هم یا حتا با خودمون مهربون تر مي‌كنه…

ما فکر می‌کنیم احساسات مون درون ما حضور دارن ولی خیلی وقت ها تا غم و شادی مون رو به دیگران نشون ندیم برای مون واقعیت پیدا نمی‌کنه. ما با تظاهر برای دیگران خودمون رو درک می‌کنیم.

ما فکر می‌کنیم شخصیتی درون بدن خودمون هستیم ولی زندگي ما بيش از اون چيزي كه فكر مي كنيم با ديگران در آميخته است و اصلا عجيب نيست كه يه روز بفهمي سال ها با دست هاي كسي ديگه غذا مي خوردي، با لب هاي كسي ديگه مي بوسيدي و با فكرهاي كساني ديگه حرف مي زدي…

زندگی پر از تضادهایی ست که به اون ها عادت می کنیم. تضادهایی که برخی به ما نیرو می دن و برخی ویران مون میکنن، ما رو از هم متلاشی می‌کنن. این تضادها رو فقط با شکستن عادت ها می تونی ببینی.

برای همین حافظ عزیز می‌گه از خلاف آمد عادت به مجموع شدن درونی می‌رسه، از شکستن عادت‌ها درون خودش یگانه می شه، با پریشانی از پریشانی نجات پیدا می‌کنه.

و این جادوی زلف پریشان معشوق و ذات عشقه. ذات عشق پریشانی می‌یاره و عادت‌هات رو می‌شکنه تا تضادهات رو ببینی و با خودت یگانه بشی. مثل همین چیزی که الان داره بین من و تو اتفاق می‌افته. همه‌ی این اتفاق‌های باور نکردنی.

برشی از کتاب: #حافظ_خوانی_خصوصی
این رمان ماجرای زندگی عجیب زن و مردی ست که با تعبیر غزل‌های حافظ نگفتنی‌ترین حرف‌های خصوصی زندگی‌شان را می‌گویند و داستان هزاران زندگی دیگر که در هم تنیده می‌شوند.
این کتاب در نشر #چشمه منتشر خواهد شد
▪️
این‌جا رادیو ایرانمهر، صدای داستان، شعر و گفتارهایی درباره‌ی زندگی
▶️ @hafezkk
▶️ @hafezkk
عزیزم، ویرانگر ترین دردها اونهایی ست که هیچ وقت احساس شون نمی‌کنیم. پرسش هایی است که هیچ وقت نمی پرسیم. جای خالی هایی است که هیچوقت نمی‌بینیم. آدم هایی که هیچ وقت از حضورشون در زندگی مون تعجب نمی‌کنیم.

بزرگترین رنج‌های زندگی حاصل دردهایی هستن که هیچ وقت احساس نمی‌شن، پس وقتی از چیزی درد می‌کشی یعنی بهش آگاه شدی و شایستگی درمانش رو پیدا کردی.

حافظ نازنین می‌گه:

طبیب عشق مسیحا دم است و مشفق لیک
چو درد در تو نبیند که را دوا بکند؟

بزرگترین اشتباه اینه که فکر کنی این بیت ستایش کردن درده.
اصلاً اینطور نیست!
این ستایش آگاهی ست به درد!
این رسیدن به اون مرتبه عالیه انسانی است که شایستگی درمان دردی رو پیدا می کنی.
تازه اون وقته که متوجه حضورش می‌شی و درد های واقعی را احساس می‌کنی.

درد لحظه باشکوهی ست که قدرت متوقف کردن رنج و ویرانی و تباهی و سقوط رو پیدا می‌کنی.

ما به هیچ دردی تا قدرت درمانش رو نداشته باشی آگاه نمی‌شیم.

به نظرم عشق دقیقا از چنین نقطه ای شروع می‌شه. نقطه‌ای که قدرت درمان دردی رو پیدا می کنی و طبیب عشق می‌شی.
برشی از رمان: #حافظ_خوانی_خصوصی
این رمان ماجرای زندگی عجیب زن و مردی ست که با تعبیر غزل‌های حافظ نگفتنی‌ترین حرف‌های خصوصی زندگی‌شان را می‌گویند و داستان هزاران زندگی دیگر که در هم تنیده می‌شوند.
این کتاب در نشر #چشمه منتشر خواهد شد
▪️
این‌جا رادیو ایرانمهر، صدای داستان، شعر و گفتارهایی درباره‌ی زندگی
▶️ @hafezkk
▶️ @hafezkk
- شما نویسنده‌ها همه تون يه مشت احمقين.

ـ من نویسنده نیستم خانم. معمارم. نمای ساختمون و این چیزها.

ـ همین مزخرفات خوشبینانه‌ای که توی اینستاگرام و جاهای دیگه می نویسی نشون می ده چه کاره‌ای.

ـ مشکل شون چیه ؟

ـ يه مشت خيال بافی. يه عالمه احساسات آبكي. اين چيزهايي كه از زندگي و عشق مي گي فقط توي قصه هاست. واقعيت يه چيز ديگه است.

ـ واقعیت چیه؟

ـ واقعیت همین زندگی‌ گهی که داریم. یعنی دروغ، يعني تنهايي، خيانت، تجاوز، كثافت، خودخواهي، پير شدن، مرگ... همه‌ی اين قصه‌هاي خوشگلي كه توي كتاب‌ها مي‌نويسين براي اينه كه از واقعيت فرار كنين، از عشق حرف مي زنين كه خودتون رو گول بزنين.

ـ اگه واقعيت اين قدر وحشتناکه چرا تحملش مي كني؟ چرا خودت رو خلاص نمی کنی؟

ـ چون خودكشي هم يه جور حماقته! ولی مثه شما نویسنده‌های احمق خودم رو گول نمی زنم!

ـ خب حالا كه نه مي شه زندگي رو تحمل كرد نه مرگ، چه كار مي كني؟

ـ خودم رو با يه چيزهاي دیگه سر گرم مي كنم كه تموم بشه.

ـ فكر كنم پس شما بیشتر از آدم‌هاي احمقی مثل من به قصه ها نیاز داری. چون قصه سرگرم کننده ترین چیزیه که بشر تا امروز اختراع کرده.

ـ تو که این جوری فکر می کنی پس اصلا چرا داستان مي نويسی؟ می‌خوانی چه مشکلی رو توی دنیا حل کنی!

ـ من حلال مشکلات نیستم، فقط رویا می‌بینم و اونو برای شما می نویسم. ولی نه برای این که خودت رو باهاش گول بزنی.

ـ پس برای چيه؟

ـ برای ديدن جنبه هاي ناپيداي واقعيت، براي اينه كه در برابر زندگی احساس بيچارگي نكنی، طوری وسط این دنیا گیر نیفتی که نه شجاعت خودکشی داشته باشی نه بتونی زندگی رو تحمل کنی ... داستان هميشه يه راه نجات سومه.

برشی از رمان: #حافظ_خوانی_خصوصی
این رمان ماجرای زندگی عجیب زن و مردی ست که با تعبیر غزل‌های حافظ نگفتنی‌ترین حرف‌های خصوصی زندگی‌شان را می‌گویند و داستان هزاران زندگی دیگر که در هم تنیده می‌شوند.
این کتاب در نشر #چشمه منتشر خواهد شد
▪️

▶️ @hafezkk
▶️ @hafezkk
عزیزم، خودخواهی از خطرناک ترین چیزها ست. چون هیچ وقت دیده نمی‌شه.

مثل شبحی خبیث می‌یاد و روحت رو تسخیر می‌کنه و کم کم هر چیز ارزشمندی رو که توی زندگی داشتی ازت می‌گیره.

برای دیدن پنهان ترین لایه‌های خودخواهیت چیزی بهتر از این نیست که کسی عشق به ظاهر صادقانه‌ات رو انکار کنه. کسی با بی‌وفایی جواب وفاداریت رو بده. اون وقت می‌بینی همه لحظه هایی که در حال مردن برای عشقت بودی چه طور فقط داشتی بخش پنهانی از خودت رو می پرستیدی.

اون وقت می‌بینی چرا توی هر کاری، در هر مکان یا رابطه‌ای یه جور رنج و ناکامی پنهان رهات نمی‌کنه.

چون تو تسخیر شده‌ی هیولای خودخواهی هستی.

و عشق استعداد فوق العاده‌ ای برای ظاهر کردن هیولاهای پنهان آدم داره.
برشی از رمان: #حافظ_خوانی_خصوصی
به زودی در #نشر_چشمه منتشر می‌شود.
@hafezkk
عزیزم ما فقط درد رو احساس می‌کنیم، ولی معمولا از نیاز مون به درد بی‌خبریم. برای همین وقتی حتا با کلی رنج کشیدن دردی رو در زندگی درمان می‌کنیم بلافاصله دردی تازه برامون تدارک دیده می‌شه. چون نیازمون به درد کشیدن دست نخورده باقی مونده و درد تازه‌ای رو طلب می‌کنه. مثل وقتی با کلی تلاش خودمون رو از رابطه‌ای بیمار بیرون می‌کشیم ولی به آغوش شکنجه‌گر تازه‌ای پناه می بریم. وقتی برای رسیدن به وضعیتی بدتر از وضع موجود می‌جنگیم و شورش می‌کنیم و مسیر زندگی‌مون از چاله به چاه افتادن می‌شه.
عزیزم، لحظه‌ی شگفت‌انگیزی‌ست وقتی می‌بینی از اول نیازی به جنگیدن با درد نداشتی، بلکه فقط باید نیاز به درد کشیدن رو رها می‌کردی.
برشی از رمان: #حافظ_خوانی_خصوصی
به زودی در #نشر_چشمه
@hafezkk
بعد از مدتی بالاخره می‌فهمی بیشتر چیزهایی که هر روز می‌گفته‌ای ضرورتی برای گفتن نداشتند. می‌فهمی آنچه گفته‌ای نه برای بیان چیزی به کسی بلکه برای اثبات آن به خودت بوده است.
#حافظ_خوانی_خصوصی
#علیرضا_ایرانمهر
عزیزم برگشتن به زادگاه واقعاً کار خطرناکیه. اون‌جا فقط خاطرات قشنگ منتظرت نیستن. در واقع تو به درون دام‌هایی قدم می‌ذاری که هیچ وقت از وجودشون خبر نداشتی. ریشه همه ترس‌های مدفون شده تو همون جا ست. دام‌های نامرئی که به دست و پات پیچیده می‌شن. دقیقاً در آغوش پدر و مادرت. حتا اگه هیچ خاطره‌ای از اون‌ها برات باقی نمونده باشه. وقتی میون قشنگ‌ترین خاطراتت قدم می‌زنی کم کم می‌بینی دست‌هایی نامرئی تو رو به سمتی می‌برن که نمی‌خوای بری.

برشی از رمان:
#حافظ_خوانی_خصوصی
#علیرضا_ایرانمهر
#نشر_چشمه
@hafezkk
عزیزم، زندگی بیشتر ما پر از دستور غذاهایی ست که هیچ وقت مزه‌ی اون رو نمی‌چشیم، پر از شیوه‌های درمانی که هیچ اثری ندارن، رژیم‌های غذایی معجزه آسایی که هیچ معجزه‌ای نمی‌کنن، مردان و زنان ایده‌آلی که هیچ وقت با اون‌ها وارد رابطه نمی‌شویم یا رابطه‌های استاندارد شده‌ای که همه چیزهای لازم رو دارن ولی لذت و رضایت چندانی توشون نیست. عشق‌های بی اعتبار. شهرت و اعتبارهای مجازی که یک شبه نابود می‌شن.

در فضای مجازی که شبیه یه جور تالار آینه ست همه ما را می‌بینن و ما همه رو می‌بینیم ولی معمولاً پر از رنج تنهایی هستیم. همه چی در دسترسه ولی تعجب می‌کنیم که چرا در برابر زندگی واقعی چنین ناکامیم.

شاید چون ما رو با شمشیرهای مجازی به جنگی واقعی می‌فرستن. به سادگی در برابر واقعیت زندگی شکست می‌خوریم و درد می‌کشیم. خدایی دیجیتالی که همه‌ی مخلوقاتش رو با وعده بهشت به جهنم می‌فرسته.

عزیزم من هم مثل خودت سال‌ها در اسارت مجاز خودم بودم و دردی واقعی رو تحمل کردم. ولی زندگی کنار تو مواجهه‌ای حیرت‌انگیز با واقعیت عریان بود. بدن‌های واقعی که از محدودیت‌های زندگی فراتر می‌رن. این چیزی بود که کشف اسرار حافظ به ما هدیه داد. ما هر روز حافظ خوانی خصوصی کردیم و مزه‌ی واقعی آزادی رو چشیدیم.

برشی از رمان:
#حافظ_خوانی_خصوصی
#علیرضا_ایرانمهر
به زودی در #نشر_چشمه
@hafezkk
گفتار یکم:

ما به راحتی می‌پذیریم که جهان پر از شر و دروغ و بدی باشد ولی اگر پاسخ خوبی کردن ما را با بدی بدهند برآشفته می‌شویم. اگر در برابر وفاداری خیانت ببینیم یا چیزی را که شایسته‌اش هستیم و سال‌ها دنبالش دویده‌ایم از ما دریغ کنند درد می‌کشیم. زیرا در ذهنیت عمومی ما اخلاق و قانون‌های زندگی شبیه دستگاهی مکانیکی ست که همیشه باید نتیجه‌ای ثابت تولید کند. این تضاد نقطه‌ی آغاز ترس و خشم و اضطراب است. حال به این دو بیت حافظ توجه کنید:

نسیم صبح سعادت، بدان نشان که تو دانی
گذر به کوی فلان کن، در آن زمان که تو دانی
تو پیک خلوت رازی و دیده بر سر راهت
به مردمی نه به فرمان، چنان بران که تو دانی


اگر رسیدن به آن چه را که از زندگی می‌خواهیم خوشبختی تصور کنیم و خوشبختی را نیز چون نسیمی فرح بخش توصیف کنیم که پس از شبی تاریک و طولانی می‌وزد، سایه‌ای شگفت در این کلمات ظاهر می‌شود. چه طور می‌شود چیزی را با تمام وجود خواست ولی رسیدن به آن را به زمانی نامعلوم موکول کرد؟ چرا باید نسیم صبح سعادت نه در زمانی که نیازمند آن هستیم بلکه در زمانی که خودش می‌خواهد بوزد؟ مثل آن است که سال‌ها چشم به راه رسیدن پیامی بسیار مهم باشی ولی به پیک بگویی نه به خواسته و فرمان من بلکه به خواسته‌ی خودت بیا.

این نوعی به چالش کشیدن قوانین مکانیکی هستی ست. انگار بپذیری حتا عدالت می‌تواند ناهمسان و متناقض باشد. شاید هم این نشانه‌ی نوعی آگاهی عمیق‌تر از زندگی باشد. نشانه‌ی ذهنیتی انعطاف‌پذیر که همیشه در برابر عمل خود همچون کنشی مکانیکی انتظار نتیجه‌ای ثابت ندارد. یا شاید حتا آگاهی او فراتر از رسیدن به هر نتیجه‌ای ست. حال می‌توان پرسید خلوت راز که پیک از آن جا پیامی را می‌آورد چه گونه جایی ست؟ چه جنبه‌ی راز آمیزی در این خلوت وجود دارد؟ به زودی درباره‌ی سایه‌هایی که از این خلوت راز می‌آیند خواهم نوشت.

یادداشت‌هایی خصوصی درباره‌ی حافظ

#حافظ_خوانی_خصوصی
@hafezkk
گفتار دوم

آیا همدردی تجربه‌ای واقعی ست؟ آیا کسی در این جهان هست که احساس درد یا ناکامی ما را همان گونه که درون خود تجربه می‌کنیم درک کند؟

تصور کن به نقطه‌ای در زندگی رسیده‌ای که همه چیز سال‌ها برخلاف خواسته‌ی تو پیش رفته و امیدت بر باد رفته است. همیشه کسانی با شرایط بدتر از تو هم هستند ولی این دلیل رنج تو را تغییر نمی‌دهد. همدردی دیگران نیز تسکینی موقت است. زیرا ما فقط با تجربه‌ی شخصی خود می‌توانیم درد دیگری را درک کنیم. همیشه در صمیمانه ترین همدردی‌ها مرزی از بیگانگی باقی می‌ماند. رنج درونی، تجربه‌ی هراس‌انگیز تنهایی انسان را در این هستی آشکار می‌کند. در چنین شرایطی سراغ حافظ می‌روی و می‌خوانی:

نسیم صبح سعادت، بدان نشان که تو دانی
گذر به کوی فلان کن، در آن زمان که تو دانی
تو پیک خلوت رازی و دیده بر سر راهت
به مردمی نه به فرمان، چنان بران که تو دانی

خلوت راز کجاست؟ این پیک قرار است چه پیامی بیاورد؟ «نسیم صبح سعادت» نشان دهنده‌ی چه تجربه‌ای در زندگی ست؟ شاید خواندن همین دو بیت نوعی امیدواری درونی و غیر قابل توضیح در تو بر‌انگیزد.

به گمانم خلوت راز دقیقا مکانی ست که در تجربه‌ی عینی زندگی وجود ندارد. یعنی ناکجاآبادی که هیچ مرزی ندارد و کسی در آن‌جا بیگانه نیست. جهانی اسرارآمیز که آن جا کسانی می‌توانند درست همان تجربه‌ی درونی تو را تجربه کنند. درکی بسیار خصوصی و مشترک میان تو و کسی که شاید سایه‌ای از خودت باشد. حافظ در ادامه می‌گوید:

من این حروف نوشتم چنان که غیر ندانست
تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی


این پیام باید به شکلی متفاوت خوانده شود. برای همین خلوت حافظ رازآلود است. چون این حروف و پیام به شکل آشکار و روزمره قابل درک نیست. به شکل معمول «غیر» نمی‌تواند آن را بخواند و «مرز بیگانگی» باقی می‌ماند. برای عبور از این مرز باید معنای پنهان کلمات را بخوانی.

پس شاید معنای «نسیم صبح سعادت» همان حضور در «خلوت راز» باشد. جایی که تنهایی هراسناک انسانی حتا اگر شده در خیال ناپدید می‌شود. زیرا تو از درون خودت درک می‌شوی، نه تجربه‌ی دیگری. آن که از بیرون با تو همدردی می‌کند بخشی از خود تو ست. خلوت راز در جهان عینی شاید فقط خیالی شاعرانه باشد ولی در تجربه‌ی درونی تو می‌تواند تبدیل به واقعیت محض زندگی شود. در این خلوت راز است که درد و رنج حتا بی آن که دلیل عینی آن از میان برود در تجربه‌ی یگانگی رنگ می‌بازد و نسیم صبح سعادت می‌وزد.

یادداشت‌هایی خصوصی درباره‌ی حافظ

#حافظ_خوانی_خصوصی
@hafezkk
گفتار سوم:

ما به چیزهای عجیبی در زندگی وابسته می‌شویم. از باورناپذیرترین این چیزها احساس ناکامی است که روی دیگر آن باور به قربانی بودن است. این از قوی‌ترین مخدرهای جهان است که نئشگی مادام‌العمر دارد و همچون هر افیونی اعتیادآور و مسری ست.

بزرگ‌ترین مشکل اعتیاد به هر ماده یا رفتاری این است که بدن پس از مدتی بودن آن را وضع طبیعی فرض کرده و نیازش به مصرف آن بیشتر می‌شود. دلیل تمام اوردوزهای مرگ‌آور همین است. زیرا میزان مصرف افیون ـ نه برای لذت بلکه فقط برای داشتن احساسی عادی ـ آن قدر زیاد می‌شود که بدن و روان ما تاب تحمل آن را ندارد و فرومی‌پاشد.

بزرگ‌ترین لذت قربانی بودن نیز در این است که درد مسولیت را از دوش انسان برمی‌دارد. با این حس می‌شود جهان را بدهکار خود فرض کرد و برابر آن در جایگاه مدعی و طلبکار قرار گرفت و برای خود دلسوزی کرد. نگاه گلایه‌آمیز و خورده‌گیرانه نسبت به هر چیزی نوعی حس برتری پنهان پدید می‌آورد که میل خودپرستی ما را ارضاء می‌کند. حافظ می‌گوید:

با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی
تا بی‌خبر بمیرد در درد خودپرستی


گفتن از دلخوشی‌های زندگی با مدعی و ترغیب او برای تجربه کردن بی‌خویشتنی همان قدر بی‌هوده است که با معتادی از مضرات اعتیاد حرف بزنیم. زیرا رها کردن حس قربانی بودن به معنای پذیرفتن بار دردناک مسولیت در برابر زندگی و از دست دادن جایگاه برتر مدعی بودن و قضاوت کردن است.

می‌گویند درمان اعتیاد فقط زمانی موفق و پایدار است که معتاد به مقام تسلیم و پذیرش می‌رسد. ناتوانی خویش را در برابر خود می‌پذیرد و دست از مبارزه و انکار برمی‌دارد و فرآیند درمان آغاز می‌شود. در این لحظه‌ است که کابوس و توهم به پایان می‌رسد و واقعیت زندگی لمس می‌شود. برای همین است که حافظ می‌گوید در برابر کسی که به کابوس خودپرستی مبتلا ست و خود را منتقد و مدعی جهان می‌داند گفتن از لذات رهایی و مستی روح بی‌فایده است. زیرا حاضر به رها کردن این افیون نیست. تنها راه نجات او شاید رسیدن به نهایت کابوس و تجربه کردن مرگ در خویشتن است.

یادداشت‌هایی خصوصی درباره‌ی حافظ

#حافظ_خوانی_خصوصی

@hafezkk
گفتار چهارم:

اگر می‌دانسیم عشق چه رنج و دردی را به زندگی‌مان تحمیل می‌کند باز هم به سوی آن می‌رفتیم؟ حافظ می‌گوید:

چو عاشق می‌شدم گفتم که بردم گوهر مقصود
ندانستم که این دریا چه موج خون فشان دارد

این که ما درد خود را احساس کنیم و از آن رنج بکشیم امری بدیهی ست. این واکنشی طبیعی‌ در برابر هر چیزی ست که به ما آسیب می‌رساند. حواس پنج‌گانه‌ای که به احساس ما از جهان شکل می‌دهد محدود به بدن و وجود شخصی ما ست. ما نمی‌توانیم ادعا کنیم رنگ قهوه‌ای یا مزه‌ی تلخی که کسی دیگر احساس می‌کند دقیقا همان چیزی ست که خودمان دیده و چشیده‌ایم.

ولی در زندگی گاه شرایطی پیش می‌آید که درد کسی دیگر را همچون درد خود یا حتا شدیدتر احساس کنیم. مثل درد اعضا خانواده یا کسانی که دوست‌شان داریم. این تأثیر عشق است. یعنی گسترده کردن محدوده احساس و ادراک و شناخت ما به انداره‌ای که دیگرانی نیز در آن می‌گنجند.

برای دیدن ابعاد وسیع‌تری از یک چشم انداز باید از آن فاصله گرفت. این همان کاری ست که عشق با آگاهی ما می‌کند. یعنی فاصله گرفتن از محدودیت‌های شخصی و رسیدن به احساسی مشترک با هر چیز دیگری در جهان. ‌شاید برای همین است که در عشق همیشه نوعی جاه‌طلبی شیرین و درونی پنهان است. چیز که حافظ به آن «گوهر مقصود» می‌گوید. این افسونی ست که هر چه نیرومندتر می‌شود وسعت بیشتری از جهان را نشان‌مان می‌دهد و باعث می‌شود لذت یگانگی عمیق‌تری را تجربه کنیم. همچون چشمی به شدت نزدیک بین که با کمک عدسی عینک می‌تواند برای نخستین بار وسعت جهان و پرسپکتیو مناظر را ببیند.

شاید برای همین است که می‌گویند عشق مقدمه‌ی شهود و روشن بینی ست. اما این عینک تازه واقعیت دردهای نادیدنی را نیز آشکار می‌کند. با ورود به دنیای عشق، درد دیگری نیز با حس تو یگانه می‌شود، از سرگردانی و ناکامی و حتا خودآزاری دیگری رنج می‌کشی و این تازه آغاز راه است. برای همین حافظ می‌گوید رسیدن به این گوهر مقصود باعث مواجهه با دریایی از خون می‌شود. ولی حتا با دانستن این واقعیت ترسناک باز هم نمی‌توان از لذت و شهود عشق چشم پوشید. حافظ برای گذر از دریای خونین و دردناک عشق پیشنهاد جالبی دارد که در گفتارهای بعدی درباره‌اش می‌نویسم.

یادداشت‌هایی خصوصی درباره‌ی حافظ

#حافظ_خوانی_خصوصی

@hafezkk