امشب اشکی میریزد.
389 subscribers
5.61K photos
4.05K videos
358 files
205 links
Download Telegram
#روزگار

از چی #بگم برات

وقتی #دختری را #دیدم که #برای

پول #دارو مادرش

تن #فروشی میکنه
#برای عشق، جهان یک حریف می‌طلبید

#ڪسی نبود و بنا شد به آفریدن ما


#رویا_باقری...🎋
🍃


گرچه دیریست که
از رفتن تو می گذرد
هر نفس یاد تو
با این دل تنهای من است ...

#فروغ_فرخزاد



#برای_او_که_نیست

😔
🍃


گرچه دیریست که
از رفتن تو می گذرد
هر نفس یاد تو
با این دل تنهای من است ...

#فروغ_فرخزاد



#برای_او_که_نیست

😔
#دینی که با #خوردن_آب

در #ملا_عام به #خطر بیفته

#ولی خوردن #حق_مردم تکونش نده

#دین_نیست

‏بلکه #توهمی است

برای #عام و #نعمتی است #برای خاص
دلم #برای حضور #غیاب

مدرسه #تنگ شده

انگار #برای یکی #مهم بود

که ما #باشیم یا #نباشیم
این #روزها دلم #میخواهدخرمایی بخورم

و #فاتحه ای بخوانم #برای روحم

#شادیش ارزانی #آنهایی که

#رفتنم را #لحظه شماری #میکردند
زدم فالی به یادش نامش آمد
غزلی به بلندای زلفش آمد

خواندمش نقطه به نقطه بیت به بیت
که قافیه اش همه چشمانش آمد

شدم محو تماشای دریای چشمانش
ناگه طوفان نگاهش آمد

آواره شد زورق بودنم میان بودنش
دریاب مرا که بیمِ رفتنش آمد

شدم پیاله به دست به در میخانه ی خیالش
شب گذشت و خموری صبح آمد

نشستم در بزم خوب رویان شهر
ای وای که از هر سو بوی پیراهنش آمد

#سیامک_جعفری
#برای انکس که خودش میداند
.
زن همسایه نصف وقتش را روی پشت‌بام می‌گذراند❗️
هر کدام از همسایه‌ها که برای پهن کردن لباس، راست‌وریست کردن آنتن و کولر یا هوا کردن بادبادک می‌رفت پشت‌بام،♻️

احتمالش زیاد بود که زنی را ببیند نشسته کنار قفس کفترها، زانوها را جمع کرده توی سینه و صورتش را چسبانده به شبکه‌های فنس‌ها...


زنِ ساکتِ تنها، ساعت‌ها آنجا بود،🥀 بی‌صدا، بی‌تکان؛ طوری که وقتی برای خرید از وانتی یا رفتن به نانوایی یا گرفتن ظرف نذری می‌آمد توی کوچه، می‌توانستی ردّ فنس‌های فلزی را روی گونه و پیشانی‌اش ببینی🥹 لوزیِ لوزیِ فنس‌ها روی صورتش جا انداخته بودند. زن روی صورتش ردّ پا داشت، ردّ پایی از تنهایی...💔

چند روز پیش، راننده‌ی کامیونی را دیدم که روی پیراهن سفیدش، درست آنجا که فرمان بزرگ کامیون می‌سابد به برجستگیِ شکم، یک منحنی سیاه بود؛ ردّ پای شبانه‌های جاده روی لباسش🚎

بدنِ ما، تنِ ما، لباس‌های ما پر است از این ردپاها...🦶

ردّپای الیاف روبالشی روی صورتِ پناه‌برده به خواب،💢
ردّپای نیش سوزن روی تُکِ انگشت خستگی‌های خیاط✂️ردّپای زلِ آفتاب روی گردن کارگر پمپ بنزین، ردّ پای تشنگی روی ترک لب‌های کودک سر چهارراه،🍃

رد انتظار روی چین عمیق گوشه‌ی چشم‌های مادر، رد خودکار روی بند اول سبابه‌ی نویسنده

بدن خیلی از ما پاخورِ این ردّپاهاست.
و این بدن فقط پوست نیست، جاده‌ی ردپاها تا درون ما هم کشیده شده. ما مدام داریم ردّ پنجول ترس را روی تن قلبمان حس می‌کنیم،👌 ردّ اَره‌ی خبرها را روی ذهنمان و رد خراش‌ ناامنی روی روحمان...

حافظه‌ی بدن ما، یک خیابان لاله‌زار است؛ غروبِ پهن شده زیر قدم‌زدن‌ و پاخوردن‌های جورواجور، با نوای ترانه‌ی فرهاد:
کوچه‌ها تاریکند و دکون‌ها بسته‌ن🥺

#برای_این_روزهای_تکرار
#سودابه_فرضی_پور