آوای عشق:
#آدم_و_حوا
#قسمت_چهل_و_یک❤️
ما حق نداریم بدون شناخت منِ اصلیشون اون ها رو زیر سوال ببریم و بهشون انگ بزنیم .
حق نداریم بی سبب خودمون رو آدم تر بدونیم و دیگران رو از خودمون پایین تر .
حق نداریم با چشم ظاهربین درباره شون قضاوت کنیم و خودمون رو محق بدونیم . حق نداریم .
دلزده از حرفاشون بلند شدم و گفتم که باید برگردم خونه .
دلیل نیاوردم به دروغ حتی براي رهایی از اون حرفاي مشمئز کننده .
در مقابل اصرارشون به موندن ایستادگی کردم .
موقع پوشیدن کفشام ، سمیرا که به چهارچوب در تکیه داده بود ، با لحن پر از تمسخر گفت .
سمیرا – هنوزم نمی تونم باور کنم انقدر پسره رو دوست داري که به خاطرش روزه گرفتی .
براي رهایی زودتر ، به جاي ایجاد هر بحثی ، فقط لبخندي زدم و گذاشتم تو تفکرات خودش بمونه .
وقتی از هیچی خبر نداشت و حاضر به شنیدن واقعیت نبود یا اگر هم می گفتم باور نمی کرد، همون بهتر که در اشتباهات خودش باقی بمونه .
ما ادما عادت کردیم زود قضاوت کنیم . منم همینطور بودم .
به قول بابا " هر کس که نداند و نداند که نداند .. در جهل مرکب ابد الدهر بماند " .
براي رهایی از این جهل هم باید یه تکونی به خودمون بدیم وگرنه هیچ کی نمی تونه کاري
براي آدم انجام بده .
از خونه ي سمیرا تا خونه ي خودمون رو پیاده برگشتم . و فکر کردم به حرف سمیرا .
واقعا من به خاطر امیر مهدي روزه گرفتم ؟
من فقط خواستم اون حال خوبی که امیرمهدي برام گفت رو تجربه کنم و ببینم چه حسی آدم رو وادار میکنه که بعد از یه روز تحمل گرسنگی و تشنگی حاضره باز هم روز بعد روزه بگیره !
حال روز قبلم رو یادآوري کردم .
زمان افطار حال خاصی داشتم .
از یه طرف خوشحال بودم که تونستم در مقابل گرسنگی و تشنگیمقاومت کنم و اراده م رو به معرض امتحان گذاشتم و ازش سربلند بیرون اومدم .
از طرفی تحمل فشار گرسنگی و تشنگی باعث شد براي دقایقی که نه براي ثانیه اي به فکر اونایی باشم که گرسنه هستن و پولی براي سیر کردن شکمشون ندارن .
واقعاً چندنفر تو دنیا انقدر محتاج بودن و من خبرنداشتم ؟
وقتی پایان روز ، یادم افتاد هر لحظه اي که خوابیدم ؛ بدون تالشی ، بدون اینکه سختی بکشم نفس هام شد عبادت ، حس خوبی بهم دست داد .
یا وقتی به این فکر افتادم که خدا به خاطر انجام حکمش و تحمل شرایط سخت ازم راضیه ، بی نهایت شاد شدم .
همون خدایی که من بارها لطفش رو به خودم دیدم .
مگه می شد یادم بره از اون هواپیماي سقوط کرده فقط من و امیرمهدي به لطف خدا سالم و زنده بیرون اومدیم ؟
و به واقع این روزه داري چیزي غیر از مهمانی خدا بود که انقدر حس خوب به آدم می داد ؟
من که از این مهمونی راضی بودم .
گرچه برام سخت بود .
من فقط به حرف امیرمهدی فکر کردم و خواستم خودم تجربه کنم .
من به خاطر عشق بهش روزه نگرفتم .
امیرمهدي ! ایستادم . دلم پرکشید براي دیدن خنده ش . براي نگاه به بند کشیده ش .
براي .... براي .......... براي خود خودش ..... خودش .
من دلم براش تنگ شده بود . هرچند ازش دلخور بودم !
بغض کردم . " دلم برات تنگ شده امیرمهدي "
چرا تو همه ي کارام نقش داشت . چرا حتی تو روزه داریم حضور پررنگ داشت ؟
سریع رفتم گوشه ي خیابون ایستادم . باید می رفتم و از دور هم شده می دیدمش .
دلم براش بی تاب بود و فقط دیدارش آرومم می کرد .
منتظر تاکسی ایستادم و تو دلم خدا خدا کردم که بتونم ببینمش .
دیدنش حتی براي ثانیه اي یک دنیا ارزش داشت .
تموم وجودم اسمش رو فریاد می زد .
تمام وجودم غیر از ... غیر از ....
عقلم اخطارگونه قول و قرارم با خدا رو یادآوري کرد .
و چقدر این یادآوري تلخ بود و باعث شد دوباره برگردم به پیاده رو و با دست هاي آویزون دوباره راه خونه رو در پیش بگیرم .
اگر طرف قولم خدا نبود بی شک پشت پا می زدم به هر حرفی که زدم .
چی باعث می شد با وجود تفاوتی که تو عقاید من و امیرمهدي بود باز هم انقدر به سمتش کشش داشته باشم ؟
تفاوتی که مثل تفاوت روز و شب واضح و آشکار بود .
این تفاوتی که از قوا و قرارم با خدا وحشتناك تر بود .
بین من و خدا قولی جریان داشت که خدا ازش راضی بود و من هم به خاطر امیرمهدي و زنده موندنش راضی بودم .
نه دعوایی در پی داشت و نه دلخوري . من در شرایطی اون حرف رو به خدا زدم که چاره اي نداشتم وحاضر بودم براي زنده برگشتن امیرمهدي هر کاري بکنم .
ولی تفاوت عقاید ما دعوا داشت ، دلخوري داشت ،تو روي هم ایستادن داشت و این خیلی خیلی بد بود .
زیر لب نالیدم " خدا یه کاري بکن ، من دارم دیوونه می شم .
اینهمه تفاوت . این همه عشق و خواستن .
اون قول و قراري که باهات گذاشتم . این رفت و آمدي که با وجود خواستگاري رضا از نرگس ، بیشتر هم میشه .
اگر قرار باشه جلوي چشم من با دختر دیگه اي ازدواج کنه من می میرم .
خدا حکمت این همه تفاوت واین عاشقی چیه ؟ "
باید با
#آدم_و_حوا
#قسمت_چهل_و_یک❤️
ما حق نداریم بدون شناخت منِ اصلیشون اون ها رو زیر سوال ببریم و بهشون انگ بزنیم .
حق نداریم بی سبب خودمون رو آدم تر بدونیم و دیگران رو از خودمون پایین تر .
حق نداریم با چشم ظاهربین درباره شون قضاوت کنیم و خودمون رو محق بدونیم . حق نداریم .
دلزده از حرفاشون بلند شدم و گفتم که باید برگردم خونه .
دلیل نیاوردم به دروغ حتی براي رهایی از اون حرفاي مشمئز کننده .
در مقابل اصرارشون به موندن ایستادگی کردم .
موقع پوشیدن کفشام ، سمیرا که به چهارچوب در تکیه داده بود ، با لحن پر از تمسخر گفت .
سمیرا – هنوزم نمی تونم باور کنم انقدر پسره رو دوست داري که به خاطرش روزه گرفتی .
براي رهایی زودتر ، به جاي ایجاد هر بحثی ، فقط لبخندي زدم و گذاشتم تو تفکرات خودش بمونه .
وقتی از هیچی خبر نداشت و حاضر به شنیدن واقعیت نبود یا اگر هم می گفتم باور نمی کرد، همون بهتر که در اشتباهات خودش باقی بمونه .
ما ادما عادت کردیم زود قضاوت کنیم . منم همینطور بودم .
به قول بابا " هر کس که نداند و نداند که نداند .. در جهل مرکب ابد الدهر بماند " .
براي رهایی از این جهل هم باید یه تکونی به خودمون بدیم وگرنه هیچ کی نمی تونه کاري
براي آدم انجام بده .
از خونه ي سمیرا تا خونه ي خودمون رو پیاده برگشتم . و فکر کردم به حرف سمیرا .
واقعا من به خاطر امیر مهدي روزه گرفتم ؟
من فقط خواستم اون حال خوبی که امیرمهدي برام گفت رو تجربه کنم و ببینم چه حسی آدم رو وادار میکنه که بعد از یه روز تحمل گرسنگی و تشنگی حاضره باز هم روز بعد روزه بگیره !
حال روز قبلم رو یادآوري کردم .
زمان افطار حال خاصی داشتم .
از یه طرف خوشحال بودم که تونستم در مقابل گرسنگی و تشنگیمقاومت کنم و اراده م رو به معرض امتحان گذاشتم و ازش سربلند بیرون اومدم .
از طرفی تحمل فشار گرسنگی و تشنگی باعث شد براي دقایقی که نه براي ثانیه اي به فکر اونایی باشم که گرسنه هستن و پولی براي سیر کردن شکمشون ندارن .
واقعاً چندنفر تو دنیا انقدر محتاج بودن و من خبرنداشتم ؟
وقتی پایان روز ، یادم افتاد هر لحظه اي که خوابیدم ؛ بدون تالشی ، بدون اینکه سختی بکشم نفس هام شد عبادت ، حس خوبی بهم دست داد .
یا وقتی به این فکر افتادم که خدا به خاطر انجام حکمش و تحمل شرایط سخت ازم راضیه ، بی نهایت شاد شدم .
همون خدایی که من بارها لطفش رو به خودم دیدم .
مگه می شد یادم بره از اون هواپیماي سقوط کرده فقط من و امیرمهدي به لطف خدا سالم و زنده بیرون اومدیم ؟
و به واقع این روزه داري چیزي غیر از مهمانی خدا بود که انقدر حس خوب به آدم می داد ؟
من که از این مهمونی راضی بودم .
گرچه برام سخت بود .
من فقط به حرف امیرمهدی فکر کردم و خواستم خودم تجربه کنم .
من به خاطر عشق بهش روزه نگرفتم .
امیرمهدي ! ایستادم . دلم پرکشید براي دیدن خنده ش . براي نگاه به بند کشیده ش .
براي .... براي .......... براي خود خودش ..... خودش .
من دلم براش تنگ شده بود . هرچند ازش دلخور بودم !
بغض کردم . " دلم برات تنگ شده امیرمهدي "
چرا تو همه ي کارام نقش داشت . چرا حتی تو روزه داریم حضور پررنگ داشت ؟
سریع رفتم گوشه ي خیابون ایستادم . باید می رفتم و از دور هم شده می دیدمش .
دلم براش بی تاب بود و فقط دیدارش آرومم می کرد .
منتظر تاکسی ایستادم و تو دلم خدا خدا کردم که بتونم ببینمش .
دیدنش حتی براي ثانیه اي یک دنیا ارزش داشت .
تموم وجودم اسمش رو فریاد می زد .
تمام وجودم غیر از ... غیر از ....
عقلم اخطارگونه قول و قرارم با خدا رو یادآوري کرد .
و چقدر این یادآوري تلخ بود و باعث شد دوباره برگردم به پیاده رو و با دست هاي آویزون دوباره راه خونه رو در پیش بگیرم .
اگر طرف قولم خدا نبود بی شک پشت پا می زدم به هر حرفی که زدم .
چی باعث می شد با وجود تفاوتی که تو عقاید من و امیرمهدي بود باز هم انقدر به سمتش کشش داشته باشم ؟
تفاوتی که مثل تفاوت روز و شب واضح و آشکار بود .
این تفاوتی که از قوا و قرارم با خدا وحشتناك تر بود .
بین من و خدا قولی جریان داشت که خدا ازش راضی بود و من هم به خاطر امیرمهدي و زنده موندنش راضی بودم .
نه دعوایی در پی داشت و نه دلخوري . من در شرایطی اون حرف رو به خدا زدم که چاره اي نداشتم وحاضر بودم براي زنده برگشتن امیرمهدي هر کاري بکنم .
ولی تفاوت عقاید ما دعوا داشت ، دلخوري داشت ،تو روي هم ایستادن داشت و این خیلی خیلی بد بود .
زیر لب نالیدم " خدا یه کاري بکن ، من دارم دیوونه می شم .
اینهمه تفاوت . این همه عشق و خواستن .
اون قول و قراري که باهات گذاشتم . این رفت و آمدي که با وجود خواستگاري رضا از نرگس ، بیشتر هم میشه .
اگر قرار باشه جلوي چشم من با دختر دیگه اي ازدواج کنه من می میرم .
خدا حکمت این همه تفاوت واین عاشقی چیه ؟ "
باید با