کانال فردوس
535 subscribers
46.8K photos
12.2K videos
236 files
1.59K links
https://t.me/ferdows18


کانال فرهنگی ؛اجتماعی ؛ اقتصادی؛ خبری و سیاسی محله فردوس.(حسینی و فردوس)
بهشت محله های تهران.
سازنده علی تفرشی اینستا گرام ali.tafreshi

ارتباط با ادمین
@alit123456789
Download Telegram
#ثلث ماه رمضان بےتو سپر شد آقا
#عمر ما بود ڪہ دور از تو هدر شد آقا

چہ شود این #رمضان وصل شما پا بدهد؟
#یازده روز ڪہ در #هجر تو سر شد #آقا

#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج🌹🍃
🍁@ferdosmahaleh🍁
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿



✿❀رمان #واقعی
✿❀ #زندگینامہ_شہیدایوب_بلندے
✿❀نیمہ ݐــنہان ماه ۱۵
✿❀قسمت #چهل_وشش


از صدای جیغم #محمدحسین و #هدی از خواب پریدند.

با هر ضربه ی ایوب تکه های پوست و قطره های خون به اطراف می پاشید.

اگر #محمدحسین به خودش نیامده بود و مثل من و هدی از دیدن این صحنه #کپ کرده بود، ایوب خودش پایش را قطع می کرد.

محمد پتو را انداخت روی پای ایوب، #چاقو را از دستش کشید.

ایوب را #بغل کرد و رساندش #بیمارستان...

سحر شده بود که برگشتند.
سر تا پای محمدحسین خونی بود.

ایوب را روی تخت خواباند، هنوز گیج بود.
گاهی صورتش از #درد توی هم می رفت و دستش را نزدیک پایش می برد.
پایی که حالا غیر از #بخیه های_عمل و جراحی، پر از بخیه های ریز و درشتی بود که جای ضربات چاقو بود.
من دلش را نداشتم، ولی دکتر سفارش کرده بود که به پایش #روغن بمالیم.

#هدی می نشست جلوی پای ایوب، دستش را روغنی می کرد و روی پای او می کشید.
دلم ریش می شد وقتی می دیدم،
برآمدگی های زخم و بخیه از زیر دست های ظریف و کوچک هدی رد می شود...

و او چقدر #بامحبت این کار را انجام می دهد.

زهرا آمده بود خانه ما، ایوب برایش حرف می زد....

از #راحت_شدن_محسن می گفت، از #جنس_دردهای محسن که خودش یک #عمر بود تحملشان می کرد. از #مرگ که دیر یا زود سراغ همه مان می آید.

توی اتاق بودم که صدای خنده ی ایوب بلند شد... و بعد بوی اسفند،...
ایوب وسط حرف هایش مزه پرانی کرده بود و زده بود زیر خنده

زهرا چند بار به در چوبی زد و اسفند را دور سر ایوب چرخاند:
_"بیا ببین شهلا، بالاخره بعد از کلی وقت خنده ی داداش ایوب را دیدیم. هزاااار ماشاالله، چقدر هم قشنگ میخنده.

چند وقتی می شد که ایوب درست و حسابی نخندیده بود.
دردهای عجیب و غریبی که تحمل می کرد، آن قدر به او #فشار آورده بود که شده بود عین استخوانی که رویش پوست کشیده اند.

مشکلات تازه هم که پیش می آمد می شد قوز بالای قوز...


به روایت همسر شهید بلندی شهلا غیاثوند
#ادامه_دارد
❇️#سیره_شهدا

💠شهید مدافع‌حرم
#عمر_ملازهی

📀راوے: برادر شهید

عمر روی مسائل دينی تعصب داشت و روی نماز و روضه تعصب زيادی به خرج می‌داد؛ گاهي برای نماز خواندن كل افراد خانواده را بسيــــج می‌كرد؛ يادم هست آنقدری كه عمر صبح‌ها برای نمــــاز خواندمان تأكيــــد داشت، پــــدرمان حساسيّت نداشت📿🧎‍♂

عمر خيلی روی مسائل اعتقادی حساس بود و به همان اندازه‌ای كه در مسائل اعتقادی محكم بود، در موارد ديگر زندگی شوخ‌طبعی هم داشت💛

هر وقت از روستا می‌آمد، ماشين پدرم را نگاه می‌كرد و می‌گفت كدام قسمت ماشين خراب است و ماشين را تعمير می‌كرد🔧🚗

پدرم می‌گفت:«عمر واقعاً در هر زمينه‌ای عصای دستم بود و الان مانده‌ام چه كار كنم.» برادرم واقعاً ستاره‌ای بود كه الان نبودش در زندگی همه‌مان احساس می‌شود💔
❄️@ferdows18  💯
#فردوس‌بهشت‌محلات‌تهران❄️