کانال فردوس
536 subscribers
46.8K photos
12.2K videos
236 files
1.59K links
https://t.me/ferdows18


کانال فرهنگی ؛اجتماعی ؛ اقتصادی؛ خبری و سیاسی محله فردوس.(حسینی و فردوس)
بهشت محله های تهران.
سازنده علی تفرشی اینستا گرام ali.tafreshi

ارتباط با ادمین
@alit123456789
Download Telegram
آوای عشق:
#آدم_حوا
#قسمت_صد_و_بیست_و_هفتم❤️

موهام رو پشت گوش زدم و به سمتش رفتم . با خوشحالي گفتم:
من –حرف بزنیم ؟
ابرویي بالا انداخت و در عوض گفت:
امیرمهدی –کكممممككك ... کكككنننن.
دست به طرفش بردم و کمك کردم که به پهلو بخوابه .
دست زیر بدنش رو صاف قرار دادم و دست دیگه ش رو روی بدنش.
به دستش اشاره کرد:
امیرمهدی –ببب .... خ .. خ ...واااااببببب.
چقدر خوبه اینكه حس کني پازل وجود کسي که دوسش داری با وجود تو تكمیل مي شه.
جای خالي کنارش رو سریع پر کردم نمي دونست که همین حصار بي حس برای من تموم دنیاست.
چقدر زیبا برام عاشقانه خرج کرد و مهرش رو نشونم داد . آروم زمزمه کرد:
امیرمهدی –مممییي .. خ ... خ ...وااااامممم ... ببب ..خ ... خ ... واااابببممم .. هَ ... هَ ... ممممیییننن ..ج ... ج ...اااا... ببب ...خ ... خ ... واااببب . (مي خوام بخوابم . همینجا
بخواب)
لبخند زدم به حال و هوایي که عجیب دو نفره شده بود. عاشقانه های پر رمز و رازش ملس بود و خوش طعم . به دلم که سر ریز شد معتادش شدم . کفم برید از شیدایي!
امیرمهدی از همون روز قشنگ ترین تیتر رو به زندگیم سنجاق کرد "بعد "گفتن های امیرمهدی در عین اصرار من به حرف زدن ، دوماه طول کشید.
دوماهي که خلاصه شد تو کلاس رفتن من ، و تلاش امیرمهدی برای ترمیم قسمت های مشكل دار مغزش.
تقریباً اکثر روزهای هفته تو بیمارستان بود و هر دفعه بعد از پایان جلسات درمانیش ، نیم ساعت تا یك ساعت رو با پورمند بود.

نمي دونم چه سری بود که به هیچ
عنوان از هم جدا نمي شدن .
اینكه امیرمهدی با اون همه صفات اخلاقي و اون لحن حرف زدن بتونه پورمند رو جذب کنه چیز غریبي نبود ولي اینكه خودش هم انقدر مشتاق به بودن با پورمند باشه برای من جای تعجب داشت.
اشتیاقشون برای با هم زمان صرف کردن به حدی بود که امیرمهدی اجازه نداد هیچ جلسه ی گفتار درمانیش داخل خونه انجام بشه و رنج رفتن به بیمارستان رو به جون مي خرید تا پورمند رو ببینه و از طرفي وقتي به بیمارستان مي رسیدیم مي دیدم که پورمند هم منتظر
ایستاده تا خودش امیرمهدی رو برای جلسات همراهي کنه گاهي زمان با هم بودنشون بیشتر هم طول مي کشید و ازم مي خواست که بعضي روزها دیرتر به دنبالش برم.
حس مي کردم چیزی فراتر از یه دوستي ساده بینشون جریان پیدا کرده ! و در اصل همینم بود . پورمند انقدر در درمان امیرمهدی جدیت به خرج مي داد که اگر چند دقیقه دیرتر به بیمارستان مي رسیدیم بازخواستمون مي
کرد.
چنان دست تو دست هم جلسات رو پي در پي و بي وقفه پشت سر گذاشتن که بعد از دوماه امیرمهدی قدرت تكلمش رو به دست آورد گرچه که هنوز روی بعضي حروف گیر مي کرد ، اما به قدری مصرانه تمرین مي کرد که
من شگفت زده از سیر بهبودیش فقط و فقط لبخند مي زدم.
طبق معمول آخر شب ها ، شیر گرم کردم و داخل دو تا لیوان دسته دار ریختم ، و با یه پیش دستي کوچیك پر از خرما داخل سیني گذاشتم.
صداش تو خونه پیچید:
امیرمهدی –مارال!

مي دونستم برای دیدن سریال داره صدام مي کنه . هر شب کنار هم در حال خودن شیر و خرما که دکترش گفته بود براش خوبه سریال مي دیدم.
جواب دادم:
من –دارم میام .
و سیني رو برداشتم و به سمت اتاق رفتم.
روی تخت نشسته و به پشتي تخت تكیه داده بود.
با دیدنم لبخندی زد و گوشي تو دستش رو کناری گذاشت . دست دراز کرد به طرفم برای گرفتن سیني.
لبخندش رو بي جواب نذاشتم و حین دادن سیني بهش گفتم:
من –با کسي حرف مي زدی ؟
سیني رو روی پاهاش گذاشت تا منم کنارش روی تخت بشینم.
امیرمهدی –آره . یاشار بود . فردا برای فیزیوتراپي خودش میاد دنبالم . بعدش از اون طرف با محمدمهدی و یاشار مي ریم سسراغ یگانه و بچه ها.
منظورش بچه های کار بودن . حالا دیگه یاشار پورمند هم به جمع خیرین اضافه شده بود!
خودم رو لوس کردم:
من –یعني من نبرمت ؟
و بعد لب هام رو غنچه کردم.
خیره به لب هام گفت:
امیرمهدی –شما فردا استراحت کن . خیلي وقته که یه
استراحت درست و حسابي نكردی . همش یا
سر کلاسي یا دنبال من تو بیمارستان برای
فیزیوتراپي یا مشغول کارای خونه . شمام نیاز داری به استراحت پس ، فردا رو حسابي به خودت استراحت بده.
پشت چشمي نازك کردم:

من –باشه . قبول نكنم چیكار کنم ؟ شما سه تا که قرارتون رو گذاشتین!
لیوان شیرم رو داد دستم:
امیرمهدی - من هر کاری مي کنم به فكر شما هم هستم . مي توني فردا بری به پدر و مادرت سر بزني . من که با این وضع و این جلسسه های فیزیوتراپي نمي تونم مرتب باهات بیام حداقل تو برو دیدنشون .
سری تكون دادم:
من –شاید همین کار رو کردم . یك هفته ای هست که ندیدمشون .