کانال فردوس
525 subscribers
46.4K photos
11.9K videos
236 files
1.58K links
https://t.me/ferdows18


کانال فرهنگی ؛اجتماعی ؛ اقتصادی؛ خبری و سیاسی محله فردوس.(حسینی و فردوس)
بهشت محله های تهران.
سازنده علی تفرشی اینستا گرام ali.tafreshi

ارتباط با ادمین
@alit123456789
Download Telegram
💌داستان واقعیِ
💟 #عــاشــقـانـہای_بــراےتو

🌹قــسـمـت نهم

فقط مارک دار
یکیش رو همون جا پوشیدم و رفتم دانشگاه ... .

همون جای همیشگی نشسته بود ... تنها ... بی هوا رفتم سمتش و بلند گفتم:
هنوز که نهار نخوردی؟ ...

امتحانات تموم شده بود ...
قرار بود بعد از تموم شدن امتحاناتم برگردم ...
#حلقه توی جعبه جلوی چشمم بود ... .
دو ماه پیش قصد داشتم توی چنین روزی رهاش کنم و زیر قولم بزنم ...
اما الان، داشتم به امیرحسین فکر می کردم ...
اصلا شبیه معیارهای من نبود ... .

وسایلم رو جمع کردم ... بی خبر رفتم در خونه اش و زنگ زدم ... در رو که باز کرد حسابی جا خورد ... بدون سلام و معطلی، چمدونم رو هل دادم تو و گفتم:
من میگم ماه عسل کجا میریم ... .
آغاز زندگی ما، با آغاز حسادت ها همراه شد ... اونهایی که حسرت رومئوی من رو داشتند ... و اونهایی که واقعا چشم شون دنبالش افتاده بود ... .
مسخره کردن ها ...
تیکه انداختن ها ...
کم کم بین من و دوست هام فاصله می افتاد ...
هر چقدر به #امیرحسین نزدیک تر می شدم فاصله ام از بقیه بیشتر می شد ... .


( #زنـدگـےبـاطـعـم_بـاروت)


از ایرانی های توی دانشگاه یا از قول شون زیاد شنیده بودم که امیرحسین رو مسخره می کردن و می گفتن:
ماشین جنگیه ...
بوی باروت میده ...
توی عصر تحجر و شتر گیر کرده و ... .

ولی هیچ وقت حرف هاشون واسم مهم نبود ...
امیرحسین اونقدر خوب بود که می تونستم قسم بخورم
#فرشته_ای با #تجسم_مردانه است ... .

اما یه چیز آزارم می داد ... تنش پر از زخم بود ...
بالاخره یه روز تصمیم گرفتم و ازش سوال کردم ...
باورم نمی شد چند ماه با چنین مردی زندگی کرده بودم ... .

توی شانزده سالگی در جنگ، اسیر میشه ...
به خاطر سرسختی،
خیلی جلوی بعثی ها ایستاده بود و تمام اون زخم ها جای شلاق هایی بود که با کابل زده بودنش ...
جای سوختگی ...
و از همه عجیب تر زمانی بود که گفت؛ به خاطر سیلی های زیاد،
از یه گوش هم ناشنواست ...
و من اصلا متوجه نشده بودم ... .

باورم نمی شد
#امیرحسین_آرام
و #مهربان

ادامه دارد..


🍁@ferdows18 💯
فردوس بهشت محلات تهران🍁
💌داستان واقعیِ
💟 #عــاشــقـانـہای_بــراےتو

🌹قــسـمـت دهم
( #زنـدگـےبـاطـعـم_بـاروت)

باورم نمی شد
#امیرحسین_آرام
و #مهربان_من،
جنگجوی سرسختی بوده که در نوجوانی این همه شکنجه شده باشه ...
و تنها دردش و لحظه سخت زندگیش، آزادیش باشه ... .

زمانی که بعد از حدود ده سال اسارت، برمی گرده
و می بینه #رهبرش دیگه زنده نیست ...

دردی که #تحملش از اون همه #شکنجه براش سخت تر بود ...

وقتی این جملات رو می گفت، آرام آرام اشک می ریخت ...
و این جلوه جدیدی بود که می دیدم ...

#جوان_محکم
#آرام
#بامحبت
و #سرسختی که
بی پروا با اندوه سنگینی #گریه می کرد ... .

اگر معنای #تحجر،
مردی مثل #امیرحسین بود؛
من #عاشق_تحجر شده بودم ...
#عاشق بوی #باروت ...

🌸🍃🌸🍃

این زمان، به سرعت گذشت ...
با همه فراز و نشیب هاش ...
دعواها و غر زدن های من ...
آرامش و محبت امیرحسین ... ❤️

زودتر از چیزی که فکر می کردم؛
این یک سال هم گذشت و امیرحسین فارغ التحصیل شد ... .

اصلا خوشحال نبودم ...
با هم رفتیم بیرون ...
دلم طاقت نداشت ...
ادامه دارد....


🍁@ferdows18 💯
فردوس بهشت محلات تهران🍁